تعلیم و تربیت از منظر ارسطو
تعلیم و تربیت از دیدگاه ارسطو
رسطو معتقد است که تعلیم و تربیت باید بدن سالم متربی را در نظر بگیرد و در کارش باید تغذیه صحیح و ورزش مناسب باشد البته عوامل دیگری را هم در این مهم می داند رشد فرد تا حدود زیادی به عوامل ارثی می داند . از دید ایشان آنچه را ما ماهیت یا طبیعت سالم می نامیم در وسیعترین معنای کلمه ترکیبی از امور ارثی و امور اکتسابی است . به خاطر اهمیت توارث ، نژاد فرد اهمیت برجسته دارد و در جای دیگر تعلیم و تربیت را متکی برطبیعت می داند تا نیروهای بالقوه او رشد پیدا کند .
دیدگاه ارسطو نسبت به مربی
ایشان وظیفه ای یک مربی را ملاحظه شرایط روانی و اخلاقی طبیعت شاگرد می داند دانستن از دیدگاه ارسطو یعنی شناختن راه خود نه راه هر شخص دیگر . زیرا فردی که آگاه است می تواند خودش را در خلال رشد و یادگیری پیشرفت دهد .
ارسطو مراحل رشد را وابسته به سن بدنی می داند اما مسن تر شدن را به معنای عاقلتر شدن نمی داند زیرا که افراد مسن را جزء افراد کودن و احمق های رشد نیافته می داند . رشد واقعی را ارسطو پیوسته نتیجه کل تکامل فرد می داند . از طریق همین تکامل فرد است که با محیط به سوی فهم عقلانی حرکت می کند و با درک و شناخت از خوشبختی خودش است که اصول حاکم بر جهان را کشف می کند و اصول مهم همواره یکسان هستند .
ارسطو و مراحل تربیت
ارسطو دوران تربيت افراد را دارای مراحلی می داند.لذا ،از زمان تولد تا بيست و يك سالگي رابه دوره هایی به شرح ذیل تقسیم یندی کرده است:
1ـ از زمان تولد تا 7 سالگي که تربيت در اين مرحله به عهدة خانواده است.دراین جابایداشاره داشت وي برخلاف استادخویش( افلاطون )كه معتقد است کودک رااز3سالگی بايدازخانواده گرفت وبرای تربیت به دولت سپرد،مراقبت از كودك تا7سالگی راوظیفه ی خانواده می داند.
2ـ از7 سالگي تا سن رشد (كه به عقيده او همان 14سالگي است).دراین دوره علاوه بر موسيقي ، ورزش، خواندن ،نوشتن و حساب كردن ، كودك بايد طبق برنامه جامعي تربيت شود.
3ـ از 14سالگی(سن رشد) تا 21 سالگي. برنامه های درسی وتربیتی در اين مرحله بايد معاني بيان، ادبيات، رياضيات، موسيقي و جغرافيا نيز راشامل شود.لازم به ذکراست" ارسطو" نخستين اندیشمندی است كه به اهمیت" رشد و تحولات رواني" انسان به ویژه در دوره بلوغ توجه ، ویژگی های خاصی راطرح نموده و تشريح كرده است بطوری كه امروزه بسياري، از این ویژگی ها را روانشناسی سنین نوجواني هم تأييد ميكنند .
هدف تربیت از دیدگاه ارسطو
ارسطو در مورد اینكه مقررات آموزش و پرورش چگونه باید باشد نخست به بحث دربارة اهداف آن میپردازد و چنین میگوید: نادرستی و ناهماهنگی شیوة كنونی تربیت ناشی از روشن نبودن هدف آن و اختلاف نظر دربارة آن است، یعنی افراد نمیدانند كه آیا باید به كودكان چیزهایی را آموخت كه سودمند باشد یا باید نهاد كودكان را نیك بار آور یا باید بر دانش آنها افزود.
بدینسان در نظر ارسطو، در تربیت انسان با فضیلت و نیك سه عامل یعنی سرشت (طبیعت)، عادت و خِرد در كار است و سعادت در هماهنگی این سه عامل و سرانجام شكوفایی خرد است. تربیت باید با ایجاد عادات نیك در كودكان آغاز شود یعنی باید درآنان این عادت را ایجاد كرد كه كارهای نیك برای آنان لذّتبخش و كارهای بد ناخوشایند باشد و مجموعه این عادات نیك است كه منش شخص را تشكیل می دهد و منش نیك است كه بیشتر افراد را به خردمندی و فضیلت اخلاقی سوق میدهد نه طبیعت و سرشت كه فقط گروه محدودی از آن برخوردارند.
در گزینش موضوعات درسی هم نظر ارسطو این است كه هدف باید تربیت منش متعلّم باشد نه سودمندی درس و شاگرد باید دانش و هنر معینّی را برای خود آن دانش یا هنر بیاموزد نه سودی كه برای او خواهد داشت و هرچه سودمندی درسی كمتر باشد، اهمیت تربیتی آن بیشتر است. در واقع، شعار امروزی علم كه در برخی از مكاتب فلسفی از آن طرفداری میكنند از ارسطو است.
مراحل و روشهای تربیت
ارسطو بحث دربارة روش تربیت را با دورة زناشویی آغاز میكند، از جمله زناشویی را در آغاز جوانی جایز نمیداند، به نظر او سن مناسب ازدواج برای دختران هیجده و برای مردان سیوهفت سالگی یا در این حدود است. ارسطو معتقد است كه تفاوت سنی زوج نباید نه بسیار كم و نه بسیار زیاد باشد تا هم احترام پدر و مادر نزد كودك حفظ شود و هم پدر و مادر از یاری رساندن به فرزندان باز نمانند. ارسطو دوران تربیت را از زمان تولد تا بیست و یك سالگی میداند و این دوران را به سه مرحله به این شرح تقسیم میكند:
1ـ از زمان ولادت تا هفت سالگی: به نظر ارسطو تربیت در این مرحله به عهدة خانواده است.
وی برخلاف افلاطون كه معتقد است باید كودك را از سه سالگی از خانواده گرفت و در اختیار دولت قرار داد، مراقبت خانواده از كودك را لازم میشمارد و تربیت تا هفت سالگی را وظیفه خانواده میداند. ارسطو تغذیه كودك از شیر مادر را لازم و تربیت خانوادگی برای تربیت عواطف كودك را ضروری میداند.
2ـ از هفت سالگی تا سن رشد كه به عقیده او چهارده سالگی است. در این مرحله كودك باید طبق برنامه جامعی تربیت شود. این برنامه علاوه بر موسیقی و ورزش، خواندن و نوشتن و حساب كردن را نیز شامل میشود.
3ـ از سن رشد تا بیست و یك سالگی. در این مرحله باید معانی بیان، ادبیات، ریاضیات، موسیقی و جغرافیا نیز به نوجوانان آموخته شود. ارسطو نخستین متفكّری است كه به رشد و تحولات روانی انسان در دوره بلوغ توجه كرده و در این دوره به خصایصی پی برده و آنها را تشریح كرده است كه بسیاری از آنها را روانشناسان نوجوانی امروزهم تأیید میكنند.
به نظر او تربیت در بیست و یك سالگی به اوج خود میرسد و فقط كسانی باید به تحصیلات خود ادامه دهند كه از لحاظ استعداد عقلی ممتاز باشند. جوانان مستعد در این دوره میتوانند به تحصیل فلسفه و علوم تجربی بپردازند. به نظر ارسطو در تعیین برنامه آموزش و پرورش و روش های آن باید از تحول طبیعی و رشد جسمانی و روانی پیروی كرد. از این بابت، میتوان او را پیشرو تربیت طبیعی و تكوینی دانست. ارسطو در ایجاد عادات كه به نظر او در حكم طبیعت ثانوی است، تكرار و تمرین و در تربیت عقلی ورزش منطقی یعنی عادت به قیاس و استقرار را روش موثری میداند.
از راه تربیت احساساتِ آدمی است كه میتوان در او آمادگی اخلاقی پدید آور و او را به سوی هنر و شایستگی اخلاقی هدایت كرد، زیرا شاد شدن از آنچه شریف و شایسته است منش را والا میكند همچنانكه لذّت بردن از پستیها آن را به پستی میكشاند و این از آنروست كه میان منش آدمی و آنچه مایة خشنودی اوست، همواره سازگاری و گونهای خویشاوندی در كار است.
تـــربیت را بـــاید با پدید آوردن عادتهای خوب آغاز كرد، زیرا خرد، فقط بر كسی فرمانروا خواهد بود كه عادتهای پسندیده در او پدید آمده باشد.
و آنچه آدمی را از دیگر جانوران متمایز و ممتاز میكند، روان انسانی یعنی روان خردمند است و طبیعت حقیقی انسان همانا خرد اوست، این است كه كمال آدمی در شكوفایی خرد است و خود برترین جنبة روان، راهبر و راهنمای طبیعیها و عنصری خدایی است.
ارسطو و روش تدریس
ارسطو روش" قیاسی واستقرایی" رابرای تدریس پیشنهادمی کند.اودرآغازتوانست "منطق"رابرای روش کارخودفرمول بندی کند وآن رابه شکلی قاعده مند درآورد.شایدبتوان گفت "ارسطو"اولین کسی است که توانست این متدهارابرای مطالعات "عینی وذهنی" بکاربگیرد.زیراامروزه می بینیم ازاوبه عنوان پدرعلم نوین(مدرن) یادمی کنند.
ارسطو و برنامه درسی
همانندافلاطون،اونیزتاکیدش بر برنامه درسی تحت نام "ژیمناستیک" بود.البته هدفش برای آموزش "ژیمناستیک" فقط ارئه ی تمرینات ورزشی نبود بلکه رشدروحیه ی "شجاعت" و " مردانگی "وداشتن روحیه ورزشکاری ،مخصوصاً رشد"عادات پسندیده" برای کنترل "نفس" و"شهوت" است. ازنظرارسطو چنانچه فرد تحت فرمان شهوات یاامیال قرارگیردنمی توان بخردانه عمل کنددرنتیجه "گوهرانسانی" خودرابه تباهی خواهدکشانددرحالی که اگر"عقل" رابراعمال خودمسلط نمایددراصل او توانسته است زمینه ی پرورش "فضیلت" رادرخویش مهیاگرداند.
اوهمچنین "موسیقی" و "ادبیات" (یانوشتجات ادبی مفید) رابرای رشد"اخلاقی وعقلی"به مثابه ی گام نخست تعلیم وتربیت قلمدادمی کند...ازدیگرسو برآموزش "ریاضیات"برای تعلیم وتربیت سطوح بالاتررانیزتوصیه کرده است. زیرایادگیری فنون ریاضی می تواندرشد"استدلال قیاسی" فرد راتوسعه بخشد.البته آموزش "فیزیک" و "اخترشناسی" رانیزبرای این مرحله ازتحصیل ضروری می داند.بطرکلی تقریباً اوموضوعات ذیل رابرای آموزش کودکان ضروزی می داند:
الف)خواندن ونوشتن
ب)تربیت بدنی
ج)موسیقی
د) طراحی ونقاشی
ز)هندسه
خ)شعرومعنب بیان
ق)اخلاق
ص)سیاست
ناگفته نماید ازنظرارسطو برنامه درسی بایدباالگوهای رشدانسان نیز همخوانی داشته باشدازاین جهت برای دوره ی جوانی(بعداز21سالگی)معارف پیچیده عقلانی راپیشنهادمی کند.ازجمله:
الف)فیزیک
ب)زیست شناسی
ج)روانشناسی
ق)منطق ومابعدالطبیعه
......
تخیل و احساس در آراء تربیتی ارسطو
مهمترین نکته درجهت درک فلسفه آموزش و پرورش ازدیدگاه یک فیلسوف، این است که ابتدا روشن شود
1- ارزش های حاکم بر جامعه کدامند
2- فیلسوف مورد نظر آن ارزش ها را به عنوان ارزش های متعالی و آرمانی می پذیرد یا نه؟
3- اگر ارزش های موجود در جامعه را ضد ارزش می داند، چگونه و با چه روشی، جامعه را به تجدیدنظر متقاعد خواهدکرد؟
4- از ارزش ها و اهداف تربیتی مورد دفاع و جایگزین خود، چگونه دفاع فلسفی خواهدکرد.
برای تعمق و بازبینی از اندیشه های تربیتی یک فیلسوف، باید روشن شود که «سعادت» از نظر وی چیست و نظام تربیتی، چگونه می تواند در راه تحصیل سعادت پویندگان راه علم و فلاح را کمک کند. درنتیجه این که انسان ایده آل و مورد توصیه وی، دارای چه ویژگی هایی است و اساساً ماهیت یا ذات انسان چیست که چنان آموزشی، می تواند او را به سعادت برساند؟
تمام این مباحث، مربوط به فلسفه اخلاق می شود. دراین راستا، از اهمیت معرفت شناسی، یا تئوری دانش نیز نباید غافل بود زیرا سؤالاتی مربوط به چگونگی کسب دانش یا اساساً امکان پذیربودن کسب دانش، ماهیت دانش و رابطه این سؤالات با برنامه ریزی، کاملا محوری است. باید خاطر نشان کرد که در برنامه ریزی آنچه به قالب برنامه ریخته می شود، دانش است و پیش از این که مسایل فلسفی مربوط به دانش حل و فصل نشود، برنامه ریزی کاری عبث است. البته پررنگ جلوه دادن مباحث فلسفی فوق به معنای بی اهمیتی مواضع جهان شناسی و هستی شناسی یا زیبایی شناسی یک فیلسوف نیست ولی آنچه که در آموزش و پرورش، رابطه ای تنگاتنگ دارد، فلسفه اخلاق ارزش و معرفت شناسی است.
اگر بخواهیم با فرمول بالا حرکت کنیم، برای درک افکار ارسطو، ابتدا باید بدانیم ارزش های موجود نگرش به تعلیم و تربیت، دانش، اخلاق وماهیت انسان درجامعه یونانی، چه بوده است. فضایل اصلی و اساسی یا ارزش های موجود جامعه را می توان در سه طبقه عقلی، اخلاقی و طبیعی گنجاند. مهمترین این فضایل عبارت بودند از قدرت بدنی، شجاعت، دانایی.
باید دانست در آن برهه از تاریخ یونان، جامعه رفته رفته ازصرف اطاعت از سنت آباء و اجدادی، خارج شده بود. لذا جامعه به نوعی، دستخوش بحران فرهنگی بود. سؤال اصلی در نزد متفکران این بود که آیا کسب فضایل و رد رذایل ازطریق تعلیم و تربیت امکان پذیر است یا نه. ارسطو فکر می کرد که می تواند
1-فضایل را تعریف فلسفی کند
2- برنامه ای برای پیاده کردن آنها، در افراد جامعه بریزد.
این سؤال را یکبار دیگر، شاگردان سقراط، از وی پرسیده بودند. آنها پرسیده بودند، خوب بودن یا کسب فضایل، از چه راه امکان دارد. آیا معلم خوب، دخیل است؟ آیا خوب بودن، موروثی است و همواره پدران نیک ، فرزندان صالح خواهندداشت؟ یا دانش درباره خوبی، بطور خودکار مساوی با رد رذایل و ارشاد وی است؟ و آیا ازطبیعت حاصل می شود یا نیروی فوق طبیعی منشأ خیر است و آن را به هرکه خواست می دهد، یا تصادفی است، یا نعمتی الهی؟
سقراط درپاسخ شاگردانش، از شاگردانی نام برده بود که از محضر عالی ترین اساتید بهره برده بودند، ولی در بدی انگشت نمای خاص و عام بودند و نیز از پسرانی نام برده بود، که پدران نیکی داشته بودند ولی به راه بد افتاده بودند و باز ازکسانی نام برده بود، که با علم به بد بودن عملی، مرتکب آن عمل شده بودند. و درنهایت گفته بود، خوبی دروجود فرد یک عطیه الهی است، اما نعمتی است که باید رفته رفته شکوفا شود. افلاطون، شاگرد سقراط معتقد بود، که فضایل با یاد دادن منتقل می شود و با تمرین ملکه وجود، یا طبیعت ثانی می شود.
ارسطو معتقد بود، انسان موجودی اجتماعی است و اغنای تمامی ابعاد وجودی وی، اعم از مادی، طبیعی و روحی را، پیش نیاززندگی سعادتمندانه یا عقلی می دانست. به دیگر سخن، او داشتن تمکن مالی، بهره وری از زندگی مشترک، داشتن فرزندان سالم و صالح دارای سلامت جسمانی را در رسیدن به کمال، مؤثر می دانست، ولی مرحله آخر را شکوفایی عقل در راستای ماهیت مسایل می دانست.
درمورد خوشبختی یا سعادت،ارسطو معتقد بود که، ما هرچیزی را برای هدفی می خواهیم. مثلاً چشم را برای دیدن، خانه را برای زندگی کردن. تنها خوشبختی است که از این دایره بیرون است و آن را برای خودش می خواهیم. پس هدف آموزش و پرورش باید درجهت رساندن توأمان فرد و جامعه به حداکثر سعادت باشد. درواقع، شاید کلمه سعادت یا Happiness برای رساندن منظور ارسطو، ترجمه ای دقیق نباشد و لذا باید دانست که منظور او، خیرغایی است و به همین دلیل، شامل خردورزی و تعمق می شود.
(همانطور که گفته شد خیر یا هدف غایی، فی نفسه مطلوبست و ابزاری برای رسیدن به اهداف دیگر نیست) درواقع او، انسان را موجود عاقل می نامد. زیرا عقل را، تنها مقوله ای می داند، که ما را از حیوانات جدا می کند. درسایر زمینه ها مانند خوردن، آشامیدن، رشد جسمی، و برخورداری از عواطفی نظیرخشم و غیره، انسان و حیوان مشترکند. تنها عقل است، که خاص انسان است. پس برای انسان بودن، باید به پرورش عقل همت گماشت.
چون هدف از خلقت انسان، به عنوان موجودی متفاوت، به دلیل دارا بودن عقل است و چنانچه عقل، پرورش نیابد، تفاوتی میان انسان و حیوان نیست. دلیل دیگر برای پرورش ذهن و عقل، این است که درفلسفه ارسطو، هر چیزی به دلیلی به وجود آمده، مثلاً گوش برای شنیدن است و اگر گوش نشنود یا چشم نبیند، به هدف وجودی خود نرسیده اند. یعنی اگر گوش نشنود، دیگر گوش نیست و به همین ترتیب عقل هم، اگر خردورزی و تعمق درباره ذات امور نکند، به هدف وجودی یا غایت خود نرسیده است و دراین رسیدن، انسان را از مقام انسانی بازداشته است.
پس اصولاً درفلسفه ارسطو، هدف از خلقت انسان، کسب معرفت است. عقل خود را در انسان نشان می دهد، زیرا از همان کودکی درحال راهنمایی و جهت بخشی به اعمال انسان است. حال باید دریافت این جهت بخشی و راهنمایی چگونه رشد می کند، یا فرایند رشد عقل چیست؟ درابتدا یعنی کودکی، ما باید درافراد، تمایلاتی را ایجاد کنیم که آنان به اعمال متعالی راغب شوند. این اعمال خیر، عبارتند از: شجاعت،پرهیز از افراط و تفریط، عدالت، آزادگی، حقیقت جویی وحق گویی و مهمتر از همه عظمت روح (بزرگواری) که شاکله انسان ایده آل ارسطویی هستند. دولت برای حفظ خود، باید مشوق ایجاد و تجلی این صفات درشهروندان خود باشد. ارسطو، انسان را حیوانی اجتماعی وسیاسی می داند، سعادت،یا دست یابی به خیرغایی فقط برای شهروندان امکان دارد. البته عادل بودن و از عظمت روح برخوردار بودن، به تنهایی اهداف آموزش و پرورش نیستند. بلکه همانطور که گفته شد، زندگی توام با تعمق و خردورزی و درک قوانین حاکم برجهان، یا بصیرتی الهی، و یا فوق بشری پیدا کردن، هدف حقیقی آموزش وپرورش و سعادت واقعی است.
ماهیت عقل وپرورش آن
ارسطو انسان را، موجود عاقل می نامد. منظور وی، این است که انسان از نظر رشد، تولید مثل و وجود عواطفی مانند حس رقابت و حسادت و غیره شبیه حیوانات است. تنها مقوله ای که او را از سایر موجودات جدا می کند، عقل است.
عقل چنانچه از طریق کسب دانش یا یافتن ماهیت امور پرورش نیابد، انسان درحد حیوان باقی می ماند.
منظور وی از کسب دانش واقعی، این است که صفات اشیاء و امور را می توان به دو دسته تقسیم کرد: عرض (11) وذات (ماهیت). اعراض آن دسته از اموری هستند، که تغییرشان هیچ تغییری در ذات یا عملکرد آن موضوع، ندهد. مثلاً کتابی را پیش داریم، فرض کنید رنگ و طرح جلد و اندازه و نوع چاپ آن، عوض شود، ولی چون ذات کتاب را ک محتوای آن است، عرض نشده، می گوییم مطالب کتاب جوهر یا ذات آن است، ولی بقیه مسایل (مانند رنگ، طرح جلد و غیره) اعراض هستند.
و مقصود ارسطو از کسب دانش، دانستن و کشف جوهر یا ذات امور و در واقع درک چیستی آن است. نکته اصلی این است، که اعراض را با حس می توان تشخیص داد وجوهر یا ذات را با عقل، و برای همین تعلیم و تربیت، بیشتر پرورش عقل است برای درک حقیقت. به طور مختصر حقیقت مسایل درک وظیفه و غایتی است که آنها برای آن غایت به وجود آمده اند.
اکنون باید بدانیم دردستیابی به سعادت، یا خیر مطلق، که هدف ارسطو از تربیت است، چگونه راهی را باید دنبال کرد. برای پاسخ به این سؤال، ارسطو، عقل را به دو قسمت تقسیم می کند از 1-عقل عملی 2-عقل نظری. ابتدا باید یادآور شد که خیر و سعادت برای انسان، تنها چیزی است که به خاطر خودش، درصدد کسب آن هستیم. به عنوان مثال، چشم را برای دیدن می خواهیم ولی سعادت، فی نفسه ارزشمند است. معنی کامل آن این است، انسان درکل درگیر یا درصدد فعالیت های منظم عقلی باشد. رشد کامل این انسان، منجربه ایجاد انسان یا موجود عاقل می شود، زیرا عقل خود را دراو متجلی می کند.
تربیت صحیح نزد ارسطو، از تربیت عقل عملی شروع می شود.«ابتدا باید گرایش ها و تمایلاتی را درکودک به وجود آورد، که به انجام اعمال خیر به صورت درونی راغب شود.»
عقل عملی درمورد اخلاق، تعلیم و تربیت و سیاست است، چون درهر سه مورد، تصمیم به انجام کارهای صحیح و عاقلانه مورد نظر است.
البته ارسطو، انسان را حیوان سیاسی نیز می خواند، لذا رسیدن به سعادت، تنها در جامعه،امکان پذیر است. دولت باید از این که فضایل اخلاقی، مانند عظمت روح، شجاعت و غیره درفرد به وجود آورده، باید اطمینان حاصل کند. این صفات به تنهایی برای رسیدن به کمال کافی نیست، بلکه انسان کامل ارسطویی به زندگی متفکرانه خداگونه باید دست یابد که درآن، راجع به قوانین جهان و جوامع بیندیشد و کسب بصیرتی عمیق، هدف واقعی تعلیم و تربیت و سعادت است.
همانطور که گفته شد درراستای رسیدن به سعادت ارسطو به سلامت بدن، داشتن لوازم زندگی و همسر و فرزند خوب نیز اهمیت می دهد و این لوازم را، مانند پایه ای برای خیرکلی وسعادت فرض می کند. درعین حال، هدف اصلی اش آن است که از اینها برای رسیدن به مرحله تفکر و تعمق استفاده شود، مانند یک اسب که باید تیمار گردد تا ما را به منزل مقصود برساند.
ارسطو، برخلاف افلاطون، تمایز بین سه قسمت عقل، عواطف و شهوت و غیرعقلی را عمیق فرض نمی کند و لذا بدی و خوبی به ترتیب و تعلیم و عاداتی که از کودکی درفرد شکل می گیرد، ارتباط پیدا می کند. عواطف به خودی خود، نه خوب و نه بد هستند. این نظر ارسطو، فضای بسیار گسترده ای برای قدرت تعلیم و تربیت باز می کند. بنابر این، نیروی عواطف را خنثی فرض می کند و به همین دلیل برای مربی، اهمیت فوق العاده ای درایجاد عادت به نیکی و پرهیزی ازبدی درکودک، قایل است.
البته انسان کامل ارسطو، ممکن است به عنوان ثمره تربیت بسیار مطلوب باشد، ولی نشر اشاعه آن برای همگان،قدری دست نیافتنی است. خود ارسطو درکتاب «اخلاق نیکو ماخوس» به این نکته اشاره می کند:
برای توده ها «خوب زندگی کردن» یا «خوب عمل کردن» مساوی با سعادت است،اما آنها دربرداشت خود از سعادت، برداشت متفاوتی دارند.
این برداشت توده مردم با فلاسفه، یکسان نیست.
بازگردیم به بررسی افکار تربیتی ارسطو، اوسعادت را، فعالیت های روح، براساس فضایل می داند. اولین درس تربیتی که ارسطو به ما می دهد این است که برای پیدا شدن علاقه و تعهد به خیر و پرهیز از شر، ابتدا باید عادات نیک و به موازات آن، نفرت از بدی یا رذایل را از همان کودکی، درشخص پایه ریزی کرد.
دوست داشتن خوبی، درواقع باید دروجود طفل به نحوی عجین شود، که نه تنها از انجام کار خیر لذت ببرد، بلکه اگر کس دیگری هم کار خیر را انجام داد لذت ببرد. درواقع به نوعی آموزش، احساس نیاز است. یعنی نه فقط با نیروی عقل، مزایای کار خوب و خوب بودن را درک کند، بلکه احساس لذت کند وبه موازات آن، نه تنها از رذیلت بپرهیزد بلکه مشاهده آن در دیگران نیز، وی را دچار احساس انزجار کند. همانطور که گفته شد، راه شناخت کار صحیح، پرهیز از افراط و تفریط است. بنابراین، راه رسیدن به این که فضایل ملکه ما شود، تمرین است نه صرف شناخت آن فضیلت درعالم مثل. مثلاً با انجام اعمال سخاوتمندانه، رفته رفته سخی می شویم.
این درحالی است، کهسخاوتمند بودن درموارد مختلف ممکن است یکسان نباشد و کاری که امروز برای من دال برسخاوت است، فردا به دلیل تغییر در وضع مالی من، دال برحماقت باشد. اکنون این سؤال پیش می آید،که با توجه به تفاوت افراد با یکدیگر و شرایط متفاوت به چه صورت می توان مثلاً سخاوت واقعی را،شناخت و بدان عمل کرد، یعنی درواقع تمرین کردن (علاوه بر عادت) به چه چیز نیاز دارد؟
درپاسخ این سؤال باید گفت صرف عادت به کار نیک اگر برپایه احساس نباشد، ممکن است فرد را به یک آدم ماشینی (رُبات) تقلیل دهد و گذشته از این، مربی، متهم به تلقین شود. پاسخ به این مسایل است که پای آموزش احساس را به میان می کشد.
همانطور که گفته شد، اولین درسی که ارسطو،در تربیت می دهد و آن را به عنوان پایه لازم مراحل بعدی می داند این است که فرد باید لذت را درآنچه واقعاً خیر است، احساس کند و غم و درد را نیز درآنچه بد است، احساس کند و باید انگیزه ای در وی، بیدار شود که آنچه خیر است را به خاطر خیر بودنش انجام دهد و از بدی به خاطر شربودنش، روی گردان باشد.
چون درایجاد عادات نیک که از کودکی شروع می شود هنوز نیروی عقل قدرت کافی را ندارد که بتوان با استدلال، کودک را متوجه ثمره خیر کرد و درمرحله ای است که فقط می توان نوع بیداری حسی نسبت به بدی و خوبی در وی، ایجاد کرد.
البته، ارسطو، عقل را کنار نمی گذارد بلکه آن را به مراحل بعدی رشد وامی گذارد که نیروی استدلال می تواند علل این که، مثلاً چرا نباید دزدی کرد، یا دروغ گفت را بفهمد ولی قبل از رشد نیروی عقل، ارسطو از دست اندرکاران تربیت می خواهد که به نیروی احساس کودک برای جذب خیر و رویگردانی از بدی، تمسک جویند. این بیداری حسی، ابتدا از ارایه و نمونه های خوب و بد (مانند نمایش و داستان) ایجاد می شود، سپس با تمرین، قوت می یابد.
به نظر ارسطو، از طریق موسیقی اصیل، به نوعی هماهنگی روحی می توان دست یافت، که نیروی قضاوت و بصیرت را تحکیم بخشد. در مورد آموزش موسیقی، ارسطو مانند افلاطون تأکید زیادی می کند ولی توضیحی را نمی دهد، به چه دلیل موسیقی می تواند تعادل روحی را ایجاد کند و نیروی قضاوت در موارد مختلف را، تحکیم بخشد. به عنوان جمع بندی توصیه های ارسطو در مورد تربیت عقل عملی، که پایه تربیت عقل نظری است، می توان به طور خلاصه گفت: در مرحله کودکی، ایجاد عادت در مراحل بعدی ادبیات، نمایش ها و موسیقی، احساس را به نوعی تربیت می کند که درک خیر را در موقعیت های مختلف ممکن می سازد.
بحث درباره نقش و تأثیر هنر و ادبیات در پرورش احساس و استحکام بخشیدن به نیروی قضاوت و بصیرت در میان فیلسوفان تعلیم و تربیت، موضوع کتب و مقالات زیادی بوده است. فیلسوفانی نظیر: نیومن، آرنولد، اوک شات، بنتاک و بسیاری دیگر از مدافعان سرسخت این دیدگاه، به دنبال حل مشکلات بشری هستند. به گروهی از این فیلسوفان، به علت ترجیح تعلیم فرهنگ و ادبیات، لقب نخبه گرایان فرهنگی داده اند.
این گروه معتقدند:
1- مجموعه ای از آثار هنری (چه در موسیقی، ادبیات، نقاشی، مجسمه سازی یا دیگر رشته ها) وجود دارد که در مقایسه با دیگر آثار، از برتری بارزی برخوردارند.
2- این شاهکارهای هنر، در مقایسه با آثار دیگر در حیطه خود، برتر و از اهمیتی ویژه برخوردار است.
3- جامعه باید بتواند هم فرهنگ را پرورش و هم درک و فهم آن را، گسترش دهد. درک فرهنگ، مستلزم داشتن درکی دقیق و گسترده از محتوا و فهم شاهکارهای هنری است. این درک دقیق به نوبه خود با داشتن شعور ذاتی سر و کار دارد، یعنی با بیداری احساس.
4- در واقع، فیلسوفان مدافع آموزش احساس از طریق هنر و ادبیات معتقدند آموزش هنر و ادبیات، نه تنها در ابتدا، نیاز به هوش و عقل دارد و لذا، افراد باهوش تر، جذب این رشته ها می شوند، بلکه در اثر این مطالعات به لطافت احساس ونوعی هوشمندی، دست خواهند یافت و در مقایسه با افرادی که فاقد چنین مطالعاتی هستند، به طور کلی از ذکاوت بیشتر برخوردار می شوند، یا کیفیات هوشی و ذهنی برتری پیدا می کنند.ء
رابیت بارو و رونالد وودز در این مورد می گویند، هیچ مدرکی دال بر صحت این مدعا وجود ندارد، که درک هوشمندانه شعر و ادبیات، الزاماً دال بر هوش بیشتر در دیگر زمینه های فعالیت انسانی است. اما در عین حال نمی توان این نکته را انکار کرد، که تحصیل و درک شعر و ادبیات، به هوش سرشاری نیاز دارد. بنابراین، برگ برنده نخبه گرایان فرهنگی به طور مطمئن بر ایجاد لطافت احساس یا پرورش احساس، تأکید می کند. مطالعات دیگر نیز، ممکن است نیاز به هوش داشته باشند ولی هیچ کمکی به پرورش احساس نمی کند. موضوع مهم در آموزش فرهنگ برتر، یقیناً این خواهد بود که چنان آموزشی، هم با اعتلای هوش و هم با پرورش احساس سر و کار دارد. علاوه بر این واقعیت که تحصیل ادبیات، ذهن و عقل ما را به کار می اندازد، از طریق آن می توانیم از احساسات خود آگاهی بیشتری حاصل کنیم.
به عنوان مثال: درک اتللو، متضمن دریافت وجود حسادت، در اتللو است. شاید بتوان گفت که در ادراک واقعی اتللو، ما حسادت را تجربه می کنیم. اما آشنا ساختن کودکان با شخصیت اتللو، راهی برای آشنا کردن و برداشت آنها با مفهوم حسادت و بازتاب های آن است.
بارو وودز معتقدند: همانگونه که برتری ذهنی کسی که نمایشنامه اتللو یا آثار کلاسیک را می فهمد، در حل سایر مسایل زندگی نیز باهوش تر است مبهم هم هست، این نیز قابل توجه نخواهد بود که بگوییم شخص واجد لطافت حسی، به معنایی که بتواند درعالم تخیل، خود را درموقعیت اتللو قراردهد و احساس او را درک کند، درخارج از صحنه تئاتر نیز این احساس را از خود بروز خواهد داد.
همه ما، با سران حزب نازی آلمان آشنایی داریم، که ظاهراً درک عمیقی از آثار فرهنگی داشته اند، اما چنین درکی درحساسیت آنان به عنوان یک انسان،تأثیر اندکی داشته است. البته،یک راه اجتناب کردن ازچنین سؤالاتی، این است که بگوییم نازی ها درکشان از فرهنگ، اصیل و واقعی نبوده است.
بدیهی است، چنین استدلالی قانع کننده نیست. بنابراین، بهتر است مطلبی را بپذیریم که همواره بتوان آنرا تأیید کرد، یعنی این که بپذیریم، احساس فرد هنگام تجربه عواطف خاص (مثلاً احساس غم یا شادی، به همراه شخصیت کتاب یا نمایش) با تمایل واقعی او به اقدام براساس آن احساس و تجربه، می تواند دو مقوله کاملاً جدا باشد. چه بسا، شخص با شخصیت های یک نمایشنامه به احساس مشترک برسد اما عملاً با همسایه خود، چنین احساس مشترکی نداشته باشد. با همه این بحث ها داعیه اصلی حامیان فرهنگی مبنی بر درگیر بودن موضوع ادبیات با عواطف و احساسات انسان ها، به قدرت خود باقی است.
نباید منکر این واقعیت باشیم، که درک ادبیات نیز جز با فهم و تشخیص آن عواطف و احساسات، میسر نخواهد بود.کودک را از راه آشنا ساختن با ادبیات می توان درمعرض تجربیاتی قرارداد که درحالت عادی آن تجارب درحیطه آگاهی کودک قرار نمی گیرد. در نتیجه، آنچه از نظر آموزش درباره یک نمایشنامه شکسپیر (یک داستان مثنوی و یا یک داستان فردوسی) اهمیت دارد، پیچیدگی ساختار نمایشنامه و ضرورت هوش برتر برای درک آن نیست، بلکه ماهیت و محتوای آن حایز اهمیت است. زیرا یک نمایشنامه یا داستان، با مردم و احساسات آنها، ارتباط آنها با یکدیگر، واکنش آنها درموقعیت های مختلف، شیوه رفتار آنها، دلایل آن رفتار و نتایج آن، سروکاردارد. چنین نمایشنامه ای خواننده را با برخی از پیچیدگی اعمال و رفتار مردم آشنا می کند و ممکن است،
حساسیت نیروی تخیل خواننده را، فراتر از مرزهای تجربه روزمره وی بکشاند.
به طور مسلم کسی که به درضمن سال های تحصیل با ادبیات آشنا شود و خو بگیرد، هم لذت خواهد برد و هم وجود چنین شخصی برای جامعه یک غنیمت به شمار می رود. درواقع، آشنایی و درک میراث فرهنگی برای فرد و جامعه، مفید است.
با وجود تمام بحث هایی که درارتباط میان پرورش احساس و ادبیات و هنر درکتب فلسفه آموزش و پرورش وجود دارد، نظام آموزشی ما کاملاً از اهمیت آنها غافل مانده است و افراد باهوش
و پرتوان را، به سمت رشته های مهندسی و پزشکی سوق می دهد و با خوار کردن میراث فرهنگی، از راه تدریس ناصحیح و انتخاب مطالب ناهماهنگ، بذرعدم علاقه را در وجود دانش آموز می کارد. عدم روی آوری دانش آموزان باهوش به رشته فرهنگ و ادب باعث ایجاد دو معضل اجتماعی، درایران شده است:
1-انتقال و اشاعه میراث فرهنگی، که وظیفه اساسی آموزش و پرورش در مبارزه با ابتذال اعم از غربی وشرقی است به دست فراموشی سپرده شده است. در نتیجه ابتذال غربی و شرقی و (نه فرهنگ کلاسیک غرب) جای خود را به راحتی درمیان جوانان ما گشوده است.
2-افراد دارای هوش زیاد، بدون توجه به علاقه خود، صرفاًبه خاطر منزلت اجتماعی،پس از این که تحصیل دررشته های پزشکی و مهندسی را به اتمام رساندند یا حتی درحین تحصیل جذب هنر، فلسفه (اعم از فلسفه سیاسی یا هر نوع دیگر) و به طورکلی علوم انسانی می شوند و چون پایه های آموزشی لازم برای این گونه مطالعات ندارند، خودشان پراکنده خوانی می کنند و معمولاً به سوی مکتب های فلسفی و هنری جذب می شوند که از دلالت ها و ریشه های آن بی اطلاعند. ولی چون خود را، به دلیل نمره بالا درکنکور، بالاتر از اهل فن درعلوم انسانی می دانند، به دنبال اساتید مربوطه دراین زمینه ها نمی روند. این مسأله، هرچند ممکن است به ظاهر بی اهمیت باشد ولی درحقیقت خطری بسیار جدی است. زیرا اولاً فردی که تفننی دنبال رشته ای می رود، به خصوص درفلسفه های سیاسی به سادگی ممکن است گمراه شود و دیگر این که ، انرژی زیادی برای خودآموزی در این راستا تلف می شود. اگر مثلاً فرد، ادبیات یا فلسفه را به صورت آکادمیک و تحت نظر اساتید فن بخواند، خیلی سریعتر و مطمئن تر به مقصد می رسد.
نقش پرورش نیروی تخیل در علم و نتیجه گیری
چنانچه خواسته باشیم گذری سریع برنقش پرورش نیروی تخیل درعلم، به طور عام و علوم تجربی به طور خاص، داشته باشیم، ابتدا باید بدانیم بسیاری از فیلسوفان علم در عصر حاضر، مانند پاپر، کوهن، لاکاتوس و فایرابند معتقدند، نظم عقلی یا منطقی نمی تواند توضیح دهنده اتفاقاتی باشد که در مقام اکتشاف رخ می دهد، همچنان که با چنین نظمی، تکلیف اعتبار یا صحت یافته های علمی را، نمی توان روشن کرد. شأن اکتشاف، تابع روش مدون و مشخص عقلانی نیست و شأن توجیه نیز، از ملاک های عقلانی که به اتکا به آن، بتوان دانش و معرفت معتبر را به طور قطعی و خبری از دانش و معرفت نامعتبر تمیز داد، تبعیت نمی کند.
پیام این مطالب، در بحثی که اختصاص به آموزش علوم طبیعی دارد، این است که باید به ظرفیت های درونی انسانی احترام گذاشت. ارج گزاردن به ظرفیت های درونی انسانی و مجاز دانستن روش کشف، یعنی اجازه اتکا به قابلیت هایی از قبیل تخیل، شهود، گمانه زنی، داستان پردازی تمثیل و استعاره. در فرآیند یادگیری علوم طبیعی، تلقی صحیح نسبت به ماهیت علم نیز، خود به خود در دانش آموزان به وجود خواهد آمد. به عبارت دیگر:
بهترین و مؤثرترین راهکار برای نیل به درک صحیح از ماهیت محصول یا گزاره های علمی و موقت بودن آنها، برجسته ساختن ساخت و بافت انسانی و بشری علم، از فرآیند اکتشاف است.
در اینجا لازم است یک مثال تاریخی مطرح شود، تا ماهیت علم و وابسته بودن آن به ساخت و بافت انسانی یا ظرفیت هایی از قبیل تخیل، داستان پردازی و تمثیل به شکل ملموس تری درآید. نیکولاتسلا، پایه گذار انقلاب در علوم الکترونیکی در خاطرات خود، می گوید که کشف میدان مغناطیسی چرخشی، هنگامی که در یک غروب آفتاب قدم زنان مشغول خواندن شعری برای دوستانم بودم، همچون یک جرقه به ذهنم خطور کرد. او می گوید: گویی در آن زمان، مخاطب وحی (الهام غیبی و اشراق) واقع شده بودم
اینشتن نیز در بخشی از خاطرات مربوط به کشف تئوری نسبیت، که پایه گذاری انقلاب عظیمی در علم فیزیک شد، می گوید:
کشف این نظریه حاصل تصور خود بوده است، وقتی که احساس کرده، گویی بر پرتوی از نور سوار است.
این مثال ها و هزاران مثال دیگر در کتب فلسفه و تاریخ علم، به خوبی می تواند نقش تخیل و شهود، یا به طور کلی قابلیت های هنری و زیبایی شناسی را در دستیابی به معرفت علمی روشن سازد.
به قول جیمز کونانت:«تاریخ علم را می توان به عنوان مجموعه ای از داستان پردازی های جسورانه در حل مسأله، بازسازی کرد.
در حقیقت، از نقش حدس و گمان، که محصول پرورش نیروی تخیل است، می توان نتیجه گرفت که هنر و ادبیات که مورد دفاع ارسطو در پرورش عقل عملی نیز هست، چه کمک عظیمی و غفلت یا دست کم گرفتن میراث فرهنگی و خزانه بی نظیر معارف ادبی ملی، تاکنون ضربات مهلکی بر پیکر اندیشه و علم در این مملکت وارد آورده است. در واقع در فرآیند این مقاله، روشن شد که علم و هنر دو بال اندیشه اند و ما چنانچه بخواهیم در صحنه های علم و تکنولوژی بدرخشیم، ناگزیر از بازیابی میراث فرهنگی خود هستیم.
چون همانطور که دیدیم، درک هنری و ادبی در پرورش نیروی تخیل، نقش عظیمی را ایفا می کند و نیروی تخیل در گمانه زنی های علمی، کمک ارزنده ای است. نکته جالبی که مبین این مدعی است، این است که در حال حاضر، بزرگترین نظامی شناس جهان، یک فرد ژاپنی است و این در حالی است که کشور ژاپن، پرچمدار تکنولوژی نیز هست. بنابراین، به نظر می رسد نظام آموزشی برای دستیابی به علم و تکنولوژی، میراث ادب و فرهنگ را قربانی کرده است، در حالی که این قربانی، در واقع نردبان ترقی و پرورش نیروی تخیل بوده است.
در نتیجه ما هم در علوم انسانی ضعیف مانده ایم و هم در علم و تکنولوژی. پس روشن شد که پرورش روحیه رفاقت با هنر و ادبیات، تأثیر مستقیم بر یادگیری علوم نیز دارد. شاید وقت آن فرا رسیده، که متفکران و مربیان آموزش و پرورش، قدری جدی تر به این مسأله بیندیشند زیرا همانطور که دیدیم، ابعاد این غفلت در سه زمینه، باعث رنج و سترونی آموزش و پرورش ما شده است:
1- از نظر علم و تکنولوژی روز، متأسفانه فاقد جایگاه قابل توجهی در جهان هستیم و این در حالی است که اکثر تحصیلکردگان ما از نظر میزان علم و دانش از همتاهای اروپایی و یا آمریکایی خود، نه تنها عقب تر نیستند بلکه به نظر می رسد در صورت وجود فرصت های مساوی، از آنها گوی سبقت را می ربایند.
2-از میراث فرهنگی، چنان غفلتی کرده ایم که ذهن جوانان ما، کاملاً جذب فرهنگ غربی شده است. جوانان ایرانی محصول نظام آموزشی ما، مستقلاً دست به گنجینه معارف بومی، مانند خسرو و شیرین، یا مثنوی نمی زنند ولی اگر این اشعار در آمریکا به انگلیسی ترجمه شود و خواننده معروفی آنرا بخواند، با شیفتگی زایدالوصفی شروع به تقلید می کنند و این تأثیر آموزش های کور و بدون فلسفه است.
3- فاصله جامعه ما، روز بروز با ارزش های اخلاقی بیشتر می شود. در فلسفه آموزش احساس ارسطو و تأکید او بر ادبیات، دریافتیم که مطالعه فرهنگ و ادب می تواند تأثیر مستقیم در شکل گیری ارزش ها و پایبند بودن به آنها داشته باشد. پرورش عقل عملی هم، برای رسیدن به سعادت در این دنیاست، چون شامل سیاست و اخلاق و تربیت می شود و هم پایه ای برای مطالعه در علوم طبیعی و متافیزیک. علت تأکید ارسطو، این است که بدون وجود درک خیر و پایبندی به ارزش های اخلاقی، علم آموزی صرف تبدیل به ابزاری خطرناک می شود.
نکته جالب اینجاست که ارسطو برای سعادت دنیوی نیز اهمیت زیادی قایل است، هر چند که می گوید: لذایذ حیوانی، تداوم ندارند. با این حال، سلامت و رفاه مادی را به عنوان بخشی از هرم سعادت می پذیرد. اما جالب اینجاست که ارسطو معتقد است حتی از همان لذایذ جسمی، به صورت حیوانات برخوردار نمی شویم بلکه در کسوت حیوان سیاسی از آنها برخوردار می شویم. یعنی به عنوان مثال، انسان برای رفع گرسنگی مانند حیوان عمل نمی کند. این نکته، ما را مجدداً به مسأله غایت گرایی در فلسفه ارسوط می رساند.
انسان برای غایتی خلق شده و آن غایت، تعلیم عقلی اوست و این تنها غایتی است، که در آن با حیوانات سهیم نیست و نیاز به برآورده شدن به نحو احسن دارد. همانطور که به عنوان مثال برای یک مجسمه ساز، خیر، مجسمه خوب ساختن است و نه فقط مجسمه ساختن و اگر همین نکته را کاربرد دهیم، می شود تربیت عبارت است از حرکت و رشد به سوی خیر و سعادت، یعنی تربیت عقلی و عملی برپایه خوب بودن.
ءتعبیر دقیق عرض، «عرضی» است که عبارت است از صفتی که داخل درذات ماهیت نبوده و در عین حال از آن، قابل تفکیک هم نیست. دراین زمینه، حاجی ملاهادی سبزواری و سایر بزرگان فلسفه اسلامی بحث های، بسیار دقیق و شیرینی کرده اند، که موضع این مقاله بیرون است. همینطور درکتاب «اکویناس» نوشته آنتونی و ترجمه نگارنده، توضیح مفصلی راجع به ذات و عرض آمده است.