نظريه صفات، يكي از نظريه‌هاي رايج در روان‌شناسي شخصيت است. روان‌شناسي صفات به‌طور عمده در دهه‌هاي ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۰ و با كارهاي آلپورت، كتل و آيسنگ رسميت يافت. شايد متمايز‌ترين ويژگي نظريه صفات تأكيد آن بر صفت‌هايي است كه شخصيت فرد را تشكيل مي‌دهد.

در نظريه صفات بر اين نكته تأكيد شده كه شخصيت هر فرد را مي‌توان با توجه به صفات او توصيف كرد . اين نمونه‌اي از همان شيوه‌اي است كه وقتي ما مي‌خواهيم شخصيت كسي را توصيف كنيم، غالباً در زندگي روزمرة خود به كار مي‌بريم.

شايد چنين برداشت‌هاي عامه‌پسند، در راستاي توصيف شخصيت افراد بود كه باعث شد برخي روان‌شناسان نظريه صفات شخصيت را پايه‌ريزي كنند. آلپورت، يكي از اولين نظريه‌پردازان شخصيت است كه با به كارگيري مفهوم صفت به تبيين شخصيت پرداخته است.

او صفات را به عنوان پيش‌آمادگي‌هايي تعريف كرد كه براي پاسخ‌دهي به شيوه‌اي مشابه يا يكسان به انواع گوناگوني از محرك‌ها داده مي‌شود، همچنين ويژگي‌هاي زير را براي آن شمرده است:

۱. صفات شخصيت، واقعي هستند. آنها صرفاً سازه‌ها يا برچسب‌هاي نظري نيستند كه رفتارهاي معيني را تبيين كنند؛ بلكه آنها در درون هر شخص وجود دارند.

۲. صفات شخصيت، علت رفتار هستند و مسير آن را تعيين مي‌كنند؛ بنابراين، تمامي رفتار‌هاي ما تحت تأثير صفات و ويژگي‌هاي شخصيتي ما شكل مي‌گيرند.

۳. با مشاهدة رفتار يك فرد در موقعيت‌هاي مختلف مي‌توان شواهدي از وجود صفت‌هاي خاصي را در وي استنباط كرد.

۴. اگرچه صفات شخصيت ويژگي‌هاي گوناگوني را نشان مي‌دهند؛ اما اغلب با يكديگر همپوشي دارند. به‌طور مثال، پرخاشگري و خصومت صفت‌هاي جداگانه‌اي هستند؛ اما در عين حال، تا اندازة زيادي با يكديگر ارتباط دارند.

۵. صفات شخصيت بر اساس موقعيت تغيير مي‌كنند؛ بنابراين، افراد در موقعيت‌هاي مختلف به‌گونه‌هاي متفاوتي عمل مي‌كنند. به‌طور مثال، ممكن است كه يك فرد در يك مورد با دقت و احتياط عمل كند؛ اما در جاي ديگر، بي‌نظم باشد .

آلپورت در كارهاي خود ضمن تأكيد بر مفهوم كلي صفت، سعي داشت تا صفات مشترك را از صفات فردي متمايز كند و آنها را آمادگي‌هاي شخصي نامگذاري كند. صفات مشترك، ويژگي‌هاي عمومي هستند كه تعداد زيادي از افراد در آن سهيم‌ هستند. از طريق صفات مشترك مي‌توان به خصوصيات و ويژگي‌هاي شخصيتي افراد فرهنگ خاصي پي برد. در حالي كه صفات فردي‌ يا آنچه كه آلپورت از آن به آمادگي‌هاي شخصي تعبير نموده، وسيله‌اي را در اختيار مي‌گذارد كه مي‌توان به كمك آن، خصوصيات و ويژگي‌هاي فرد خاصي را بررسي كنيم.

وي به كمك اودبرت براي مشخص كردن صفات شخصيت، تقريباً ۱۸۰۰۰ كمله توصيفي را از فرهنگ لغت وبستر استخراج نمود كه در حدود يك چهارم آنها ويژگي‌هاي شخصيت را توصيف مي‌كرد. برخي از اين صفات عبارت است از: سلطه‌گري، سلطه‌پذيري، روان‌رنجورخويي، قدرت‌طلبي، هم‌نوايي. از نظر آلپورت، همه صفات در يك فرد به يك اندازه نيست؛ بلكه برخي مسلط‌تر، بامعنا‌تر، يا نيرومندتر از صفات ديگر مي‌باشد. شخصيت و رفتار هر فرد بر اساس صفت‌هايي كه فراگير و مسلط‌تر است، تعيين مي‌شود .

پس از آلپورت، كتل و آيسنگ به بررسي شخصيت از طريق صفات پرداختند. از نظر كتل، شخصيت يك فرد را مي‌توان به صورت الگويي از صفت‌ها در نظر گرفت. او بر خلاف آلپورت اعتقاد ندارد كه صفات در درون هر فرد، وجود واقعي دارد، بلكه آنها را سازه‌هايي فرضي مي‌داند كه از مشاهده عيني رفتار آشكار فرد استنباط مي‌شود؛ اما اين طرز تلقي از اهميت صفات در نظرية كتل نمي‌كاهد. صفات، عناصر اصلي شخصيت است و به منظور پيش‌بيني رفتار اهميت دارد.

آيسنگ با كتل در اين نكته اتفاق نظر دارد كه شخصيت تركيبي از صفات است و اينكه صفات، سازه‌هاي نظري ناشي از همبستگي‌هاي متقابل ميان تعداد زيادي از پاسخ‌ها مي‌باشد. در حالي كه كتل معتقد است كه صفات و در نتيجه شخصيت افراد تحت تأثير محيط شكل مي‌گيرد، در نظر آيسنگ، صفات عمدتاً به وسيله وراثت تعيين مي‌شود. او منكر تأثير عوامل مؤثر اجتماعي، محيطي يا موقعيتي بر شخصيت نيست؛ اما معتقد است كه چنين اثرهايي محدود مي‌باشد و نبايد بيش از اندازه روي آنها تأكيد كرد .

كتل و آيسنگ براي مشخص كردن صفات از روش تحليل عاملي استفاده كردند. معرفي جامع و همه جانبة اين روش به منظور شناختن نظريه صفات در روان‌شناسي شخصيت مقدور نيست؛ بنابراين، فقط به شرح كلي آن مي‌پردازيم.

در روش تحليل عاملي، ابتدا تعدادي از افراد مورد مشاهده قرار مي‌گيرند. سپس اين مشاهدات به روش‌هاي خاصي كمّي شده و همبستگي بين آنها بررسي مي‌شود. براي مثال، امكان دارد كه پژوهشگران بين نمره‌هاي آزمون جبر، هندسه، مثلثات و حساب، همبستگي مثبت پيدا كنند. آنها اكنون مجموعه نمره‌هايي را پيدا كرده‌اند كه ممكن است عامل B ناميده شود، كه بيانگر توانايي رياضي است. آنها به همين صورت مي‌توانند عوامل ديگر شخصيت را مشخص كنند كه از روش تحليل عاملي به دست آمده باشد. صفاتي كه از راه به دست مي‌آيد، يك قطبي و يا دو قطبي است. صفات يك قطبي از صفر تا مقادير زياد نوسان دارد. قد، وزن و توانايي عقلاني، مواردي از صفت‌هاي يك قطبي مي‌باشد، اما صفات دو قطبي از يك قطب تا قطب مخالف امتداد دارد، به‌طوري كه صفر بيانگر نقطه وسط است. درون‌گرايي در برابر برون‌گرايي، نمونه‌اي از صفات دو قطبي محسوب مي‌شود.

در اين رويكرد، شخصيت سالم نيز بر اساس مفهوم صفات تبيين شده است . از آنجايي كه كتل و آيسنگ معتقد بودند كه مبناي شخصيت بهنجار و نابهنجار، صفات است، توانستند با استفاده از روش تحليل عاملي مشخص كنند كه كدام صفات به عنوان بهنجار و كدام صفات به صورت نابهنجار طبقه‌بندي مي‌شود. نتايج تحقيقات كتل ۱۶ صفت بهنجار را مشخص كرد كه در پرسشنامه ۱۶ عاملي۱ كتل يافت مي‌شود. مطالعات مربوط به صفات تاكنون يكي از رويكردهاي جذّاب و پرطرفدار در روان‌شناسي شخصيت محسوب مي‌شود .

با اين آشنايي كلي، حال به بررسي جنبه‌هايي از مطالعات شخصيت، به‌‌ويژه نظريه‌هاي صفات در اخلاق مي‌پردازيم.

ريشه‌هاي روان‌شناسي صفات در اخلاق

در يك چشم‌انداز تاريخي مي‌توان ريشه‌هاي روان‌شناسي صفات را در انديشه‌هاي علماي اخلاق، از جمله افلاطون، ارسطو، ابن‌سينا، ابن‌مسكويه، نراقي و بيش از همه در آثار غزالي جستجو كرد. آنچه كار روان‌شناسان صفات را از دانشمندان اخلاق در زمينه شخصيت متمايز مي‌كند، اين است كه نظريه‌پردازان صفات ديدگاه‌هاي خود را در‌بارة شخصيت به‌طور واضح و منظم بيان كرده و آنها را آزمون مي‌كنند؛ در حالي كه در حوزة اخلاق، نظريه صفات مبهم باقي مانده است.

بدين دليل، شايد بتوان مجموعه‌اي از چنين عقايدي را به «نظريه‌هاي ضمني صفات» نامگذاري كرد و تحقيقاتي را كه در حوزه روان‌شناسي توسط نظريه‌پردازان صفات انجام شده، تأييدي دانست بر آنچه در اخلاق از شخصيت انسان ارائه شده است. آنچه در ادامه به صورت اجمال به آن پرداخته مي‌شود، بيان شواهدي از انديشه‌ها و باورهاي علماي اخلاق درباره شخصيت و نقش و جايگاه صفات در آن است.

نظر علماي اخلاق درباره شخصيت

موضوع شخصيت در ضمن كتاب‌هاي اخلاقي مورد بحث قرار گرفته است. البته هر چند اصطلاح شخصيت به كار نرفته، اما مفاهيم و واژه‌هايي به كار رفته كه با شخصيت ارتباط نزديكي دارد.

رويكرد صفات كه پيشينه‌اي به قدمت تاريخ بشر دارد و در آثار و انديشة علماي اخلاق از افلاطون و ارسطو گرفته تا غزالي و نراقي ديده مي‌شود، در آموزه‌هاي ديني نيز مورد توجه قرار گرفته است. يكي از اصول اوليه‌ در آيات و روايات اين است كه شخصيت افراد بر اساس صفت‌ها و ويژ‌گي‌هاي اخلاقي و رفتاري آنان توصيف و طبقه‌بندي شده است.

در آيات و روايات، صفتِ مؤمن، كافر و منافق براي اشاره به سه تيپ شخصيتي به كار رفته و براي هر كدام نشانه‌ها و شاخص‌هايي بيان شده است. خداوند در وصف مؤمن مي‌فرمايد: «مؤمنان كساني هستند كه چون نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان شود و چون آيات خدا بر آنان خوانده شود، ايمانشان زياد شود و بر پروردگارشان توكّل مي‌كنند. همان كساني كه نماز مي‌گذارند و از آنچه روزيشان داده‌ايم، انفاق مي‌كنند» (انفال، ۲ـ۴).

در روايات نيز به صفت‌ها و ويژگي‌هايي، چون رحمت و رأفت، سازگاري اجتماعي، اعتماد به ديگران، پرهيز از گناه، مردم‌گرايي، كمال‌طلبي، عمل‌گرايي، ميانه‌روي در كارها و وظيفه‌شناسي اشاره شده است .

خداوند شخصيت منافق را با ويژگي‌هايي، چون نيرنگ‌بازي، تنبلي و كسالت در كارهاي عبادي، رياكاري با مردم و بي‌ثباتي اعتقادي تعريف نموده است (نساء، ۱۴۲ـ۱۴۳). همچنين، صفت‌ها و ويژگي‌هايي، مانند انكار باورهاي ديني، رفتارهاي انحرافي، عدم رضايت از زندگي و پرخاشگري، به عنوان نشانه‌هاي شخصيت كافر معرفي شده است .

بر اساس آيات و روايات، هر يك از اين عوامل ملاك‌هاي لازم را براي مشخص كردن ابعاد شخصيت مؤمن، كافر و منافق معرفي مي‌كند. علاوه بر اين، كتاب‌هايي كه در حوزه اخلاق تحت عنوان خصال، صفات الشيعه و امثال آن نگارش يافته، نيز برگرفته از اين شيوة تفكر است كه صفت‌هاي بنيادي شخصيت يك فرد را نشان مي‌دهد؛ بنابراين، رويكرد صفات به عنوان يك «نظريه ضمني شخصيت» از آيات و روايات نيز فهميده مي‌شود و چه بسا ممكن است كه انديشه‌هاي اخلاقي دانشمندان مسلمان از اين حوزه نظري نيز تأثير پذيرفته باشد.

با توجه به آنچه بيان شد، معلوم گرديد كه تبيين شخصيت بر اساس صفات يك رويكرد غالب در حوزه اخلاق بوده و طي سال‌ها اين روند به وسيله دانشمنداني، چون افلاطون، ارسطو، ابن‌سينا، غزالي، فيض كاشاني، نراقي و ديگران ادامه يافته است.

مطالعه ديدگاه‌هاي اخلاقي دانشمندان، به‌ويژه غزالي درباره شخصيت به روشني تشابهي را بين مباني آن با مباني روان‌شناسي صفات به ذهن متبادر مي‌كند. با توجه به ميزان هم‌گرايي و تشابه‌هاي بين نظريه صفات و ديدگاه‌هاي اخلاقي، مي‌توان از اينها به «نظريه‌هاي ضمني صفات» ياد كرد و در نهايت، چنين نتيجه گرفت كه اگرچه روان‌شناسي صفات به‌طور عمده در دهه‌‌هاي ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۰ و با كارهاي آلپورت، كتل و آيسنگ رسميت يافت، اما منشأ بررسي صفات به دانشمندان اخلاق برمي‌گردد؛ بنابراين، نظام‌‌هاي اخلاقي بستر شكل‌گيري نظريه صفات بوده و بايد همواره اين نظريه‌ها به عنوان بخشي از نظام گسترده‌تر شخصيت مورد مطالعه قرار گيرد.