از نظر فروم علت این که می گویند در عالم عشق هیچ نکته ی آموختنی وجود ندارد، این است که مردم گمان می کنند که مشکل عشق، مشکل معشوق (lover) است، نه مشکا استعداد. مردمدوست داشتن را ساده می انگارند و برآنند که مسأله تنها پیدا کردن یک معشوق مناسب، یا محبوب دیگران بودن است، که به آسانی میسر نیست.

در عهد ویکتوریا، همانند بسیاری از فرهنگ های باستانی، عشق یک احساس بی پیرایه و شخصی نبود که احتمالا در آینده به ازدواج منجر شود. بر عکس، ازدواج بر حسب رسوم متداول زمان انجام می گرفت؛ یعنی به وسیله ی خانواده ی طرفین، یا به وسیله ی دلال ها.

گاه نیز ازدواج، بدون دخالت واسطه ها، مطلقا بر اساس ملاحظات اجتماعی صورت می گرفت و عشق می بایست بعد از ازدواج به وجود آید. از چند نسل گذشته، مفهوم عشق رمانتیک (romantic love) در دنیای غرب عمومیت یافت. مردم به طور روز افزون به دنبال عشق رمانتیک می گردند، یعنی میخواهند شخصا عشق خود را بیابند و آن را به ازدواج منتهی کنند. این مفهوم تازه آزادی در عشق، مشوق را در قبال کنش عشق، اهمیت بسیار بخشیده است.

اشتباه دیگر که باعث می شود گمان کنیم عشق نیازی به آموختن ندارد، از اینجا سرچشمه می گیرد که احساس اولیه ی عاشق شدن را با حالت دائمی عاشق بودن یا در عشق ماندن، اشتباه می کنیم. اگر دو نفر که همواره نسبت به هم بیگانه بوده اند، چنان که همه ی ما هستیم، مانع را از میان خود بردارند و احساس نزدیکی و یگانگی کنند، این لحظه ی یگانگی یکی از شادی بخش ترین و هیجان انگیز ترین تجارب زندگیشان می شود؛ و به خصوص وقتی سحرآمیز تر و معجزه آساتر می نماید، که آن دو نفر قبلا همیشه محدود و تنها و بی عشق بوده باشند.

این معجزه ی دلدادگی ناگهانی، اگر با جاذبه ی جنسی همراه باشد، غالبا به آسانی حاصل می شود. اما این نوع عشق به اقتضای ماهیت خود هرگز پایدار نمی ماند. عاشق و معشوق با هم خوب آشنا می شوند، دلبستگی آنان اندک اندک حالت معجزه آسای نخستین را از دست می دهد، و سرانجام اختلاف ها و سرخوردگی ها و ملالت های دو جانبه ته مانده های هیجان های نخستین را می کشد. اما در ابتدا هیچکدام از این پایان کار با خبر نیستند. در حقیقت، آن ها شدت این شیفتگی احمقانه و این دیوانه ی یک دیگر بودن را دلیلی بر شدت علاقه شان می پندارند، در صورتی که این فقط درجه ی آن تنهایی گذشته ی ایشان را نشان می دهد.

فروم در نظریه عشق برای انواع عشق تمایز قائل می شود، که عبارتند از:

1. عشق برادرانه

2. عشق مادرانه

3.عشق جنسی

4. عشق به خود

5. عشق به خدا

از نظر وی عشق فعال بودن است، نه فعل پذیری؛ پایداری است نه اسارت. به طور کلی خصیصه ی فعال عشق را می توان چنین بیان کرد که عشق در درجه ی اول نثار کردن است نه گرفتن. گذشته از عنصر نثار کردن، خصیصه ی فعال عشق متضمن عناصر اساسی دیگری است که همه در جلوه های گوناگون عشق مشترک اند. که عبارتند از: دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی.

از نظر فروم عشق در وهله ی نخست بستگی به یک شخص خاص نیست، بلکه بیشتر نوعی رویه و جهت گیری منش آدمی است که او را به تمامی جهان، نه به یک معشوق خاص، می پیوندند. اگر انسان فقط یکی را دوست بدارد و نسبت به دیگران بی اعتنا باشد، پیوند او عشق نیست، بلکه یک نوع وابستگی یا خودخواهی گسترش یافته است.

عشق یک استعداد درونی است. با وجود این که اکثر مردم فکر می کنند علت عشق وجود معشوق است، نه استعداد درونی. در حقیقت آنان فکر می کنند که چون هیچکس دیگری را جز معشوق دوست ندارند، این خود دلیلی بر شدت عشقشان است. این همان اشتباهی است که قبلا به آن اشاره شد. چون مردم نمی توانند درک کنند که عشق نوعی فعالیت و نوعی توانایی روح است، خیال می کنند تنها چیز لازم پیدا کردن یک معشوق مناسب است و از آن پس همه چیز به خودی خود ادامه خواهد یافت.

عشق نوروتیک

کیفیت اساسی عشق نوروتیک در این حقیقت اساسی نهفته است که یکی از عشاق یا هر دو هنوز وابسته به پدر یا مادر  باقی مانده اند و همان احساسها و انتظارها و ترسهایی را که زمانی در برابر پدر یا مادر داشته اند، به بزرگسالی منتقل ساخته اند. این افراد هرگز از وابستگی های کودکانه خود آزاد نشده اند و در بزرگسالی نیز همان تمناهای انفعالی کودکانه را جستجو می کنند.

انواع متداول عشق نوروتیک:

۱) نمونه ای از این عشق در مردانی دیده می شود که از نظر تکامل عاطفی هنوز در قید وابستگی های کودکانه به مادر خود مانده اند. اینان مردانی هستند که گوئی هرگز از شیر گرفته نشده اند. اینان هنوز احساس کودکانه دارند ، به حمایت ، عشق ، گرمی ، دلسوزی و تحسین مادر نیازمندند و عشق بی قید و شرط مادر را می خواهند. عشقی که به آنان نثار شود ، فقط به این دلیل که بدان نیازمندند ، به این دلیل که طفل مادرشانند و ناتوانند.

چنین مردانی اگر بخواهند عشق زنی را بر انگیزند و حتی پس از موفقیت در عشق ، غالبا بسیار مهربان و دلپذیرند ، ولی رابطه آنان با معشوق سطحی و عاری از مسئولیت است . هدف آنان این است که معشوق باشند نه عاشق.  اگر آنان زن دلخواه خود را پیدا کنند، بیش از هر کس در جهان احساس ایمنی می کنند و آنگاه می توانند عشق و لطف فراوان ابراز کنند. اما بعد از مدتی که زن، دیگر طبق انتظارات عجیب و غریب آنان رفتار نمی کند، تعارضات و آزردگی های بسیار در آنان پدید می اید. اگر زن پیوسته او را تحسین نکند ، اگر برای خود نیز حق زندگی قائل شود ، و در موارد افراطی ، اگر زن حاضر نشود از روابط عاشقانه شوهرش با زنان دیگر چشم پوشی کند مرد از ته دل آزرده و نا امید می شود  و معمولا با توسل به این اندیشه دلیل تراشی می کند که زنش “او را دوست ندارد و خود خواه و مستبد است” .

۲) نوع دیگری از این بیماری نوروتیک را در جایی می توان مشاهده کرد که فرزند بیشتر به پدر دلبستگی دارد. قضیه مورد نظر درباره مردی است که مادرش سرد و کناره جو بوده است ، ولی پدرش همه محبت و علاقه اش را به پسرش متوجه می ساخته است. او پدری خوب اما در عین حال خودکامه است. هر وقت از رفتار پسرش شادمان شود ، او را تحسین می کند ، و هر گاه پسر سبب  ناخشنودی او  شود ، پدر خود را کنار می کشد ، یا فرزندش را سرزنش می کند. پسری که تنها به محبت پدر دلخوش است ، برده وار به پدر نزدیک می شود. هدف اصلی زندگی او این است که پدرش را راضی کند . چنین شخصی در زندگی بزرگسالی می کوشد تا چهره ی پدرانه ای بیابد و به همین طریق بدو دلبسته شود . سراسر زندگی او بر حسب اینکه در کسب تحسین پدر موفق باشد یا نه ، خلاصه می شود و از این رو او جز پستی و بلندی های متوالی چیز دیگری نیست.

این نوع مردان غالبا در کارهای اجتماعی خیلی موفقند. آنها جدی و پرکار ، قابل اطمینان و پر اشتیاقند ، به شرط اینکه تصویر پدرانه انتخابی آنها رفتار خود را نسبت به ایشان تشخیص بدهد. این گونه افراد همیشه از زنان دوری می کنند. زن در نظر آنان هیچ نوع اهمیت اساسی ندارد. بدین  ترتیب همیشه زنان را کمی حقیر می پندارند و این حالت اغلب شبیه وضع پدرانی است که به دختر کوچک خود به نظر خردی می نگرند . انان ممکن است در آغاز ، به واسطه مرد بودن ، زنی را تحت تاثیر قرار دهند ، ولی زن پس از ازدواج با آنان ، در می یابند که چون علاقه پدرانه بر زندگی زناشوئی ایشان حکومت می کند، ناگذیر خود او در درجه دوم اهمیت قرار دارد ،در این صورت است که زن روز به روز از شوهرش مآیوس تر  می شود ، مگر اینکه تصادفا زن نیز به پدرش دلبستگی داشته باشد. در این صورت او با شوهری که با وی همانند یک بچه رفتار میکند ،احساس خوشبختی می کند .

۳) از این پیچیده تر اختلالات نوروتیک در عشقی است که زاییده ی نوع دیگری از محیط خانوادگی، یعنی موردی است که پدر و مادر همدیگر را دوست ندارند، ولی خوددار تر از آنند که نزاع کنند اما در عین حال دوری آنان از یکدیگر باعث می شود که رابطه شان با کودک بی پیرایه نباشد. در نتیجه کودک به دنیای درون خود فرو می رود، به خواب و خیال پناه می برد، از دنیای واقعی دور می ماند و همین رویه را در روابط عاشقانه اش حفظ می کند.

 از این گذشته این کناره گیری باعث بروز اضطرابی شدید و نوعی احساس تزلزل و بی ثباتی می شود و اکثرا تمایلات  ” مازوخیستی ”  ایجاد می کند ، زیرا این تنها راه رسیدن به هیجانی شور انگیز است . اغلب اینگونه زنان بیشتر ترجیح می دهند که شوهرانشان غوغائی راه بی اندازند و فریاد بکشند ، تا رفتاری عاقلانه و طبیعی داشته باشند ، زیرا لااقل این وضع بار سنگین تنش و ترس را از روی دوششان بر می دارد.

۴) نوعی از عشق دروغین، عشق بت پرستانه است. اگر شخص به مرحله ای نرسیده باشد که احساس هویت و من بودن بکند از معشوق خود بتی خواهد ساخت. در این وضع او خود را از احساس هر نوع قدرتی محروم میکند و به جای اینکه خود را در معشوق پیدا کند در او گم می شود. چون معمولا” هیچ کس نمیتواند تا پایان کار طبق انتظارات بنده ای که اسیر عشق خویش است رفتار کند، ناگزیر سرخوردگی پیش خواهد آمد و درمان آن یافتن بتی جدید است. کیفیت خاص این نوع عشق بت پرستانه این است که در ابتدا فوق العاده شدید و ناگهانی است. گرچه این حالت قاعدتا تجسمی از شدت و عمق عشق باشد ، اما در واقع فقط عطش و یاس بت پرست را توجیه می کند.

۵) نمونه ای دیگر از عشق دروغین عشقی است که بدان می توان عشق احساساتی نام داد. اساس این نوع عشق در این حقیقت نهفته است که عشق فقط در خیال وجود دارد، نه در عالم واقع که مشهود و محسوس است. تا وقتی که عشق رؤیاست آنان می توانند در آن سهیم باشند، به محض اینکه آن عشق رؤیایی به عالم واقع بیاید و در رابطه ی بین دو شخص حقیقی تجلی یابد، آن دو منجمد می شوند.

جنبه ی دیگری از عشق احساساتی، تجرید عشق برحسب زمان است. ممکن است یک زوج تحت تاثیر یادآوری عشق گذشته ی خود قرار گیرند، گرچه وقتی که گذشته برای آنان زمان حال بود، عشقی احساس نمی کردند و نیز ممکن است از اوهام شیرین آینده ی عشقشان به هیجان آیند. این تمایل با رفتار عمومی خاص انسان امروز مطابقت دارد. او یا در گذشته زندگی می کند یا در آینده، به زمان حال تعلقی ندارد.

۶) نوع دیگری از عشق های نوروتیک منعکس ساختن نقایص خود به معشوق و توجه به نقصها و ضعفهای اوست. به این ترتیب عاشق از مقابله بامشکلات خود می گریزد. اگر هر دو نفر این کار را بکنند از مشکلات خود غافل و هرگز نمی توانند در راه تکامل خویشتن قدمی بردارند.

 بعضی از مردم گرفتار این پندارند که عشق لزوما به معنای نبودن تعارض در زندگی است. در حالی که اختلافات اغلب مردم در واقع کوششی است برای پرهیز از اختلافات واقعی. اختلافات جزئی و سطحی غالبا دارای کیفیتی هستند که ظاهرا نیازی به حل و رفع ندارند.

عشق واقعی : 

حصول عشق واقعی فقط زمانی امکان دارد که دو نفر از کانون هستی خود با یکدیگر گفت و شنود کنند، یعنی هر یک بتواند خود را در کانون هستی دیگری درک و تجربه نماید. بنیاد عشق فقط در همین جاست. عشقی که بدین گونه درک شود، مبارزه ای دایمی است، رکود نیست، بلکه حرکت است، رشد است و با هم کارکردن است. حتی اگر بین دو طرف هماهنگی یا تعارض، غم یا شادی وجود داشته باشد، این امر در برابر این حقیقت اساسی که هر دو طرف در کانون هستی خود یکدیگر را درک می کنند و بدون گریختن از خود احساس وصول و وحدت می کنند در درجه دوم اهمیت قرار دارد. فقط یک چیز وجود عشق را اثبات می کند: عمق ارتباط، سرزندگی و نشاط هر دو طرف.