نظریه تربیتی روسو
روسو معتقد بود که انسان در دوران بدویت ، بیشترین رضایت را از زندگی داشت، ولی آن دوران سپری شده است . با این همه،لزومی ندارد که به میزان امروزین، ضعیف و تسلیم باشیم . طبیعت، همچنان در جادة استقلال ، راهنمای رشد کودک است. کودک، تحت تأثیر طبیعت،بطور خودانگیز قابلیت ها و قوای تمیز خود را از طریق تماس با اشیاء کامل خواهد کرد بی آنکه به آموزش بزرگسالان نیاز داشته باشد.
بنابراین ، اگر طبیعت را راهنمای خود قرار دهیم، قادر خواهیم بود کودک را با ذهنی مستقل به نوجوانی برسانیم . آنگاه زمانی که جوان به اجتماع وارد شود، خواهد توانست به طور مؤثری با آن کنار بیاید . روسو چگونگی وقوع چنین فرایندی را در داستان تخیلی امیل بیان کرده است.
تعلیم و تربیت امیل:
روسو اساساً باور دارد که خود امیل می تواند بسیاری از مطالب را از رهنمودهای درونزاد طبیعت بیاموزد. مثلاً امیل در نوباوگی به کشف جهان از طریق حواس خود ، اشتیاقی شدید دارد بنابراین روسو همه اشیای مضر را از خانه پاکسازی می کند و به امیل فرصت کشف محیط را می دهد . اگر امیل بخواهد چیزی را بررسی کند، روسو آن را در اختیارش قرار می دهد . امیل به هیچ وجه به راهنمایی بزرگسالان نیاز ندارد .
در عین حال، روسو به امیل اجاره نمی دهد تا نظرش را بر او تحمیل کند . فقط زمانی چیزی را برای امیل مهیا می کند که امیل تمایلی ذاتی به داشتن آن شیء داشته باشد ، ولی هرگز به امیل اجازه نمی دهد که مربی خود را به انجام هوس های خود وادار کند .
امیل راه رفتن و سخن گفتن را نیز، خود فراخواهد گرفت. روسو هرگز شاگردش را به کاری وادار یا رفتارهای او را اصلاح نمی کند. چنین اعمالی موجب ترس و اضطراب کودکان می شود . در این موقع کودک با نگاه کردن به دیگران ، رفتار خود را اصلاح می کند و بدین ترتیب استقلال خود را از دست می دهد.
وقتی امیل به مرحله دوم یعنی دوران کودکی وارد می شود،علاقه زیادی به دویدن ، پریدن ، فریاد کشیدن و بازی کردن پیدا می کند. روسو هرگز این فعالیت های امیل را کنترل نمی کند ، زیرا امیل با تمرینات جدی، از رهنمود درونی طبیعت برای رشد بدنی خود پیروی می کند. روسو همانند بسیاری از بزرگسالان عمل نمی کند که همواره به کودک می گویند: «بیا اینجا، برو آنجا، بایست، این کار بکن ، آن کار را نکن . زیرا در این صورت امیل برای راهنمایی به مربی خود متکی می شود و «ذهن خود او بی استفاده می ماند» .
روسو درس های مختلفی را ارائه می کند، اما تنها درس هایی که مناسب سن امیل باشند. از آنجا که کودک در این مرحله حواس خود را پرورش می دهد، روسو بازی هایی نظیر پیدا کردن راه در یک اتاق کاملاً تاریک را پیشنهاد می کند و به این ترتیب حس لامسه کودک را رشد می دهد . و از آنجایی که کودکان هر کاری را که به آنها اجازه حرکت آزادانه دهد انجام می دهند،او از این تکانه برای کمک به امیل برای داوری در مورد ارتفاع ، طول و فاصله بهره می گیرد.
او به یک درخت گیلاس اشاره می کند و از امیل می خواهد نردبانی متناسب با ارتفاع آن انتخاب کند. یا در هنگام عبور از یک جوی آب ، از امیل می خواهد که تعیین کن کدام تخته برای عبور از روی آن مناسب است .
در تمام این درس ها ، امیل قادر است در زمینة موفقیت خود، قضاوت کند . مثلاً خودش می تواند تشخیص دهد تخته ای که انتخاب کرده برای عبور از رودخانه مناسب است یا خیر. او این داوری را از این جهت انجام می دهد که این درس منطبق با قابلیت اوست. او تنها نیازمند استفاده از حواس خود است. در این درس هیچ چیزی که فراتر از توانایی امیل باشد و او را به کمک خواستن از مربی وادار کند ، وجود ندارد .
روسو معتقد بود که هر مرحله «کمال و بلوغ خاص خودش را داد» . ما عادت کرده ایم که در مورد یک مرد رشد کرده فکر کنیم ولی توجه به یک «کودک رشد کرده» و نگاه کردن به امیل در سن 10یا 12 سالگی، چندان مورد توجه ما نیست.
چهره اش ، رفتارش و بیانش،همه حاکی از اطمینان و رضایت است. سلامت در سیمای او می درخشد من او را فردی مشتاق ،علاقه مند و سرشار از زندگی می بینم. او آزاد و گشاده روست… در دویدن ، جهیدن ، وزنه بلند کردن، تخمین فاصله ها و ابداع بازی ها، بر دیگران برتری دارد… آنقدر کودن نیست که در مورد چیزهایی که می بیند از دیگران سئوال کند ، خودش آنها را می آزماید… اندیشه ها و ایده های او محدود، اما دقیق هستند . هیچ چیزی را طوطی وار نمی آموزد، بلکه آنها را از طریق تجربه یاد می گیرد…بنابراین از او انتظار سخنرانی و رفتار دانش مآبانه نداشته باشید، بلکه از او انتظار داشته باشید افکار و اعمالی را که از نهاد و طبیعت او بر می خیزند ، صادقانه
امیل از نظر اکثر مشاهده گران ، پسری خشن و شاد است،ولی در هماهنگی با طبیعت رشد کرده و به کمال دوران کودکی نایل آمده است .
در مرحله سوم که اواخر کودکی است ، قوای شناختی امیل که در حال کامل شدن هستند، او را قادر خواهند ساخت علوم و ریاضیات را بیاموزد. اما وی در این زمینه ها ، در حیطه فعالیت های ملموس ، به طور مؤثری قادر به استدلال است. بنابراین ،روسو او را تشویق می کند تا در باره مسائل ریاضی که به طور طبیعی از فعالیت هایی نظیر زراعت و نجاری ناشی می شوند ، فکر کند . هدف روسو تدریس پاسخ های صحیح نیست ، بله هدف او، کمک به امیل برای یادگیری خودآموز حل مسئله است.
بیایید اجازه دهیم که خود او یاد بگیرد، به او علوم را تدریس نکنیم، بلکه فرصت دهیم خود را کشف کند . هر گاه زور و اجبار را جایگزین استدلال کنید، تفکر کودک متوقف می شود و با اسباب بازی افکار دیگران تبدیل خواهد شد .
مقایسه تعلیم و تربیت روسو با روش های مرسوم:
به این ترتیب روسو امیل را تشویق می کند تا در هر مرحله براساس برنامة طبیعت ، قابلیت های خود را به کمال برساند و هر گز چیزی که امیل نتواند خودش آن را تشخیص دهد، به او ارائه نمی کند. روش روسو با روش بیشتر معلمان ، تفاوت هایی اساسی دارد .
بیشتر معلمان حاضر نیستند با کودکان، همچون کودکان رفتار کنند که نیازها و روش های یادگیری خاص خود را دارند. در مقابل سعی می کنند تا دانش بزرگسالان را هرچه ممکن است به سرعت به او القا کنند. در نتیجه درس های بسیاری را که فراتر از درک کودک است ،به او عرضه می کنند. مثلاً آنها مباحثی از تاریخ، جغرافیا و ریاضی به کودک ارائه می کنند که با تجربة بی واسطه کودک، هیچ رابطه ای ندارد و کودک را دارای ظرفیتی برای تعقل تصور می کنند که او فاقد آن است . وقتی کودک با چنین درس هایی کلنجار می رود، یادگیری را تجربه ای تلخ می یابد. اما این پایان ماجرا نیست . چون کودکان نمی توانند آنچه را بزرگسالان می گویند کاملاً درک کنند، مجبور می شوند هر چیزی را چشم بسته بپذیرند . جز اینکه از معلمان یا والدینشان بپرسند:«آیا پاسخ من صحیح بود؟» «آیا این کار درست است؟» بنابراین کودکان یاد می گیرند به دیگران متکی باشند و خودشان فکر نکنند.
تقویت کننده های اجتماعی استفاده می کنند آنها سعی می کنند کودکان را برای کسب تأیید بزرگسالان به یادگیری وادارند. چنین شیوه هایی تنها موجب تقویت وابستگی کودک به تأیید دیگران می شوند.
روسو معتقد بود که در مقابل ، روش او «فقط منفی» نخواهد بود یعنی جسن و حواس امیل را تمرین می دهد، اما ذهن او را تا جیی که ممکن است آزاد می گذارد. روسو ، امیل را از تمامی عقاید حفظ می کند تا زمانی که توانایی او برای استدلال کردن، به حدی رشد کند که بتواند خود در بارة آن عقاید ، قضاوت کند. امیل در سنین 12 یا 15 سالگی، به قواعد و رسوم جامعه اندکی بی توجه به نظر می رسد. از جامعه یا اصول اخلاقی، چیزی نمی داند و هیچ دانش غیر معمولی ندارد که نشان دهد اما یاد گرفته است که در باره هر چیزی ،براساس تجربة خودش قضاوت کند. بنابراین ، او قار به تفکر واقعی است .
روسو ، ناشکیبایی دیگران را در برابر پیشنهاد های خود، پیش بینی می کرد چنان به نظر می رسید که گویی روسو نمی تواند کودک را برای آینده آماده کند. چگونه می توانیم مطمئن باشیم که کودک آنچه را که باید بداند، به موقع یاد می گیرد؟پاسخ روسو این بود که جامعه چنان به سرعت تغییر می کند که واقعاً نمی توان پیش بینی کرد چه دانشی
برای آینده کودک، مفید خواهد بود اما مهمتر این است که وسواس ما در باره آینده ، بزرگترین دام هاست، یعنی اینکه با عجله آن چیزی را به کودکانمان بیاموزیم که تصور می کنیم سودمند خواهد بود . دراین صورت به کودک درس هایی می دهیم که فراتر از درک اوست و او را وادار می کند که به کمک ما وابسته شود. روسو از ما می خواهد عجله نکنیم و به کودکان فرصت دهیم تا به شیوه هایی که برای آنان طبیعی است خودشان آنچه را باید ، فرابگیرند .
ارزشیابی :
روسو چند اندیشه مهم را به نظریه رشد افزوده است . او نخست، این عقیده را مطرح کرد که رشد براساس برنامه زمانی زیستی و به گونه ای درونزاد پیش می رود . به این ترتیب ، برای نخستین بار با تصویری از رشد روبرو می شویم که نسبتاً مستقل از تأثیرات محیط است. شخصیت کودکان را دیگر صرفاً نیروهای بیرونی از قبیل آموزش بزرگسالان و تقویت های اجتماعی ، شکل نمی دهند . آنها عمدتاً با اتکا بر خود و براساس طرح طبیعت رشد می کنند و یاد می گیرند . امروزه این طرح را رسش زیستی مینامیم
دوم اینکه ، روسو مطرح کرد که رشد، طی مجموعه مراحلی صورت می گیرد که در جریان آنها، کودکان جهان را به شیوه هایی متفاوت تجربه می کنند .
کودکان با بزرگسالان فرق دارند ، نه به این علت که آنها لوح سفیدی هستند که به تدریج درس های بزرگسالان را فرا می گیرند ، بلکه به علت اینکه در هر مرحله، الگوهای فکری و رفتاری کودک، دارای ویژگی های خاص خود است .
سوم اینکه ، روسو فلسفة جدیدی را در بارة تعلیم و تربیت ارائه کرد که امروزه آن را فلسفه « کودک محوری » می نامیم . او می گفت «همواره براساس سن یادگیرنده، با او رفتار کنید و منظورش این بود که باید درس های خود را با سن و سال کودک انطباق دهیم . با چنین روشی کودکان خواهند توانست براساس تجربه و قوای شناختی خود در باره مسائل قضاوت کنند.
هر سه اندیشه فوق، بعدها به اصول محوری بسیاری از نظریه های رشد تبدیل شدند و این نکته در فصل های بعدی مطرح شده است. با این حال، هم اکنون نیز بسیاری از نظریه پردازان رشد با بخش هایی از نظریه روسو موافق نیستند. بسیاری بویژه استدلال می کنند کودک، آن اندازه که روسو می گوید ، غیر اجتماعی نیست. مثلاً کردارشناسان جدید بر این موضوع تأکید می کنند که کودکان به شدت به مراقبان خود دلبستگی پیدا می کنند و این دلبستگی ژنتیکی است و به این دلیل به وجود می آید که نزدیک بودن به والدین ، شناس بقای نوزادان را افزایش می دهد در واقع روسو از این دلبستگی آگاه بود اما هنگام ارائه نظریه خود عمداً آن را نادیده گرفت .او می خواست کودکان خودشان ، به دور از تأثیرات مخرب جامعه، فکر کنند و بنابراین اعلام کرد که خواست طبیعت این است که کودکان جدا از اجتماع زندگی کنند، حتی اگر این اجتماع ، بیشتر بداند
وقتی روسو استدلال می کرد که باید کودکان را دربرابر جامعه حفظ کنیم ، نگرانی های خاصی را در نظر داشت، او می دید که بزرگسالان ، باور ها و رسوم اجتماعی را پیش از آنکه کودکان بتوانند براساس قوای عقلی خود در بارة آنها قضاوت کنند، به آنها می آموزند . او می گفت که در این فرایند ، بزرگسالان کودکان را بردة مقررات اجتماعی می کنند.
با وجود این، امروزه برخی متخصصان رشد ، به همان اندازة روسو برای تفکر مستقل اهیمت قائلند ، اما معتقدند که کودکان می توانند راه خود را در اجتماع پیدا کنند .
آنها معتقدند که کودکان با اتکای به خودشان ، نظریه های اجتماعی و اخلاقی را تقریباً مستقل از آموزش بزرگسالان ، برای خود شکل خواهند کرد. از این گذشته ، اگر کودکان مدت ها با جدیت به مشکلات اجتماعی فکر کنند، به مراحلی خواهند رسید که از شیوه های قراردادی تفکر اجتماعی ، فراتر است. به هر تقدیر، روسو بود که این پرسش مهم را در اندیشة انسان گرایانه و رشدگرایانه جدید مطرح کرد : آیا رشد درونی می تواند به شکل گیری تجارب و احساساتی منجر شود که بتوانند در برابر فشار خرد کننده همنوایی اجتماعی ، ایستادگی کنند؟
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .