گفتیم که عرفا برای ساختن انسان کامل می خواهند ((من)) را از بین ببرند تا ((او)) آشکار شود؛ یعنی معتقدند که انسان وقتی کامل می شود که با تزکیه نفس به خدا برسد و صفات انسانی او در خدا فانی شود. مکتب سوسیالیسم هم برای رسیدن به انسان کامل پیشنهاد می کند که ((من)) را باید از بین برد، اما به نظر این مکتب ((من)) باید تبدیل به ((ما)) شود؛ یعنی کمال انسان در این است که هر چه بیشتر جنبه فردی خود را رها کند و جمعی شود.
به عنوان مقدمه نظر این مکتب باید گفت: تعلقات انسان دو نوع است: 
بعضی از تعلقات جنبه اشتراکی دارد و همه افراد در آن شریک هستند، مانند زبان، وطن، فرهنگ و دین جامعه که به جمع تعلق دارد نه به فرد خاص، این نوع تعلقات موجب وحدت و یکی شدن افراد است، اما برخی از تعلقات جنبه اختصاصی دارد و موجب می شود جامعه به عنوان ((ما)) تبدیل به ((من))های گوناگون شود، مانند خانه، پول، لباس و... که اگر به کسی تعلق داشته باشد به دیگری تعلق نخواهد داشت.
مکتب سوسیالیسم مدعی است که جامعه بشریت در آغاز یک جامعه اشتراکی بود و زمین، ثروت و دیگر منابع طبیعی اختصاص به کسی نداشته و بشر در یک بهشت و در آسایش کامل زندگی می کرده است، اما انسان بعد از مدتی مرتکب عصیان گردید و به واسطه آن عصیان از بهشت اشتراکیت رانده شد و آن عصیان، پیدایش مالکیت فردی بود. مالکیت فردی موجب استثمار و پیدا شدن ظالم و مظلوم می شود و تا وقتی این اختلاف و ناهمواری وجود داشته باشد، انسان ناقص خواهد بود و جامعه بشریت هرگز روی سعادت را نمی بیند. 
این مکتب کمال انسان را مساوی با نفی تعلقات اختصاصی و همه لوازم آن، مانند استثمار و ظلم می داند. استثمار در هر دو طرف موجب هزاران عیب و نقص می شود. در یکی حقد و کینه ایجاد می کند و در دیگری حرص و آز، اما وقتی ریشه استثمار که مالکیت فردی است زده شود، کمال انسان بروز خواهد کرد، بنابراین در این مکتب انسان کامل، انسان بی طبقه است؛ یعنی انسانی که همیشه با انسان های دیگر در وضعی مساوی زندگی کند.
نقد:
در مقام نقد این مکتب باید بگوییم: یک اشتباه مکتب سوسیالیسم درباره انسان یا جامعه کامل این است که همه ارزش ها را فراموش کرده و تنها به ارزش تبدیل شدن ((من)) به ((ما)) توجه کرده است. مساله تبدیل شدن ((من)) به ((ما)) حرف صحیحی است و از مختصات این مکتب نمی باشد؛ یعنی ما هم می پذیریم که اگرانسانی، ((من)) را در خود تبدیل به ((ما)) نکرده باشد، انسان کاملی نیست، اما این که خیال کنیم تنها با این کار، انسان به کمال می رسد اشتباه و خطاست، بنابراین مکتب سوسیالیسم هم یک مکتب تک ارزشی است که به ارزشهای دیگر انسان کامل توجه نکرده است.
مکتب سوسیالیسم علاوه بر این که توجه خود را به یک ارزش معطوف داشته و از ارزش های دیگر غفلت نموده، در نحوه رسیدن به آن یک ارزش هم شیوه درستی اتخاذ نکرده است و این اشتباه دوم است، زیرا می گوید:
برای تبدیل ((من)) به ((ما)) کافی است که مالکیت خصوصی برداشته شود تا به جامعه اشتراکی برسیم، اما باید در جواب این مکتب گفت که: اولا آن چه ((من ساز)) است، تعلق انسان به اشیاست، نه تعلق اشیا به انسان؛ ثانیا نیازهای بشر منحصر به امور اقتصادی نیست تا با نفی مالکیت، ((من)) در همه انسان ها تبدیل به ((ما)) شود.
گاهی انسان حاضر است پول و ثروت و هر چه را دارد در راه یک زن خرج کند. مسلما در مورد زن و همسر نمی توان مساله اشتراک را مطرح کرد و از سویی اختلاف زنان در ایجاد ((من)) همان نقش مالکیت را خواهد داشت. همین طور است مساله پست و مقام ها.
مسلما نخست وزیر یک کشور سوسیالیستی از نظر استفاده از مواهب اقتصادی با یک کارگر ساده برابر نیست بر فرض هم اگر از نظر اقتصادی برابر باشد، کسی که هر روز از او چندین عکس می گیرند و در روزنامه ها منتشر می کنند و نام و تصویر او را در تلویزیون و رادیو پخش می کنند با یک کارگر ساده فراموش شده برابر نیست، بنابراین برای این که ((من)) تبدیل به ((ما)) شود کافی نیست که مالکیت های اختصاصی را از بین ببریم.
اکنون در تفصیل نظر اسلام باید بگوییم که اسلام هم قبول دارد که ناهمواری های اقتصادی اثر فراوانی در خودخواهی دارد و مانع بزرگی در راه تبدیل ((من)) به ((ما)) می باشد، و به همین خاطر است که عنایت فوق العاده ای به تعدیل ثروت در جامعه نموده است.
مکتب سوسیالسیم می گوید: مالکیت را از بین ببر تا ((من)) تبدیل به ((ما)) بشود، اما اسلام می گوید: برای این منظور انسان را خوب تربیت کن و به او ایده های عالی بده که اگر مالک اشیا هم باشد، اشیا به او تعلق داشته باشد، نه او به اشیا.
اسلام نمی گوید: نباید اشیا به انسان تعلق داشته باشد، بلکه می گوید: نباید انسان به اشیا تعلق داشته باشد و اسیر آن ها شود. در این صورت اگر انسان مالک اشیا هم شود هیچ اشکالی پیش نمی آید. زهد به معنای واقعی در معارف اسلامی به همین معناست؛ یعنی آزاد زیستن و بنده دنیا نبودن، نه ((مالک نبودن)) و ما می بینیم همیشه انسان هایی برای دنیا بوده و هستند که مالک اشیا هستند، اما تربیتشان به نوعی است که اسیر اشیا نیستند، که نمونه بارز آن ها علی علیه السلام است.
اسلام می گوید: اگر می خواهید انسان را از من بودن خارج کنید باید درونش را اصلاح کنید و الا با سلب مالکیت فردی درد او دوا نمی شود. البته اسلام علاوه بر درون انسان، به بیرون نیز توجه دارد و سعی کرده بدون الغای کلی مالکیت، از راه هایی وارد شود تا در جامعه عدالت به وجود آید؛ یعنی چنین نیست که به بیرون توجه نداشته باشد، ولی در عین حال برای ((ما)) شدن ((من))، این را کافی نمی داند.
مطلب دیگر آن است که اگر چه اسلام هم تبدیل ((من)) به ((ما)) را قبول دارد، اما به نظر اسلام ((من)) قبل از تبدیل به ((ما)) باید تبدیل به ((او)) بشود؛ یعنی در میان انسان ها ایمان به خدا پیدا شود.
قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا تعبدوا الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله.
بر خلاف وطن یا دین یا زبان های مختلف که هر یک اختصاص به ملتی دارد، خداوند تنها حقیقتی است که میان همه انسان ها مشترک است و هیچ کس نمی تواند بگوید: خدا خدای من است و خدای تو نیست.
اسلام به همه انسان ها می گوید: بیایید به سوی حقیقتی که بین همه متساوی است بشتابیم، حقیقتی که عالم را خلق کرده است و بازگشت عالم هم به سوی اوست. تنها در صورت ایمان به خداوند است که روح جمعی در ما پیدا می شود، در نماز خداوندی را حمد و ستایش می کنیم که پروردگار همه جهانیان است الحمد لله رب العالمین و هر چند به تنهایی نماز بخوانیم، می گوییم: خدایا ((ما)) فقط تو را پرستش می کنیم و ((ما)) فقط از تو یاری می جوییم ایاک نعبد و ایاک نستعین و نمی گوییم که ((من)) فقط تو را پرستش می کنم و از تو یاری می جویم، و در پایان نماز به همه نیکوکاران درود می فرستیم السلام علینا و علی عباد الله الصالحین.
این که سعدی می گوید: ((بنی آدم اعضای یکدیگرند)) ترجمه ناقصی است از یک حدیث نبوی. سعدی توجه نکرده که اگر اعضای یک جسد مرده را قطعه قطعه هم بکنیم سایر اعضا چیزی احساس نمی کنند، اما وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: ((مثل مومنین مثل یک پیکر است.)) توجه دارد که پیکر روح می خواهد. یک روح باید وجود داشته باشد تا همه اعضا احساس همدردی کنند. همین طور افراد بنی آدم، تنها وقتی یک روح بر آن ها حاکم شد با یک دیگر همدردی خواهند داشت. این روح در جامعه، روح ایمان است.
بنابراین در مکتب سوسیالیسم یک اشتباه درباره انسان کامل این است که همه ارزشها فراموش شده و این مکتب فقط برای این تلاش می کند که ((من)) تبدیل به ((ما)) شود. این ((ما)) شدن حرف درستی است، اما نهایت کار نیست.
اشتباه دیگرشان این است که خیال کرده اند تنها مالکیت اختصاصی باعث ایجاد ((من)) می شود و اگر مالکیت فردی را از بین بردیم و مالکیت اشتراکی حاکم شد، به انسان کامل خواهیم رسید.