ويژگيهاي انسان سالم از دیدگاه مازلو
مزلو در بررسي ويژگيهاي افراد سالم به گزينش آزمودنيهاي مختلفي از ميان دوستان و آشنايان شخصي و از ميان گروه سني جوانان پرداخته و از ميان سه هزار دانشجوي مورد بررسي، تنها يك نفر واجد شرايط براي تحقيق يافته است و ده بيست نفر را نيز كه داراي رشد نسبتاً خوبي بودند به عنوان آزمودنيهايي كه در آينده واجد شرايط خواهند شد انتخاب كرده است و نتيجه گرفته است خودشكوفايي (ويژگي افراد سالم) كه در آزمودنيهاي مسنتر يافته، در افراد جوان و در حال رشد جامعه، هنوز امكان شكلگيري نيافته است.
به منظور تحقيق بيشتر با همكاري راسكين و فريدمن يك درصد از جمعيت دانشگاه را كه سالمتر از همه بودند انتخاب كردند و به اقتضاي زمان بيش از دو سال ادامه يافت و قبل از اينكه اين تحقيق تكميل شود به ناچار متوقف گرديد اگر چه در سطح باليني آموزنده بود. اولين تعريف باليني كه سرانجام بر مبناي آن، آزمودنيها انتخاب يا رد شدند، داراي يك جنبه ايجابي و يك جنبه سلبي بود.
فقدان رواننژندي، اختلال شخصيت يا گرايشهاي شديد، معياري سلبي به شمار ميرفت. هر جا كه ممكن ميشد آزمون «رورشاخ» به عمل ميآمد و در نهايت معلوم شد كه اين آزمونها براي كشف اختلالهاي رواني پنهان بسيار مفيدتر بود تا براي گزينش افراد سالم. معيار ايجابي گزينش عبارت بود از نشانة مثبت خودشكوفايي سندرمي كه شرح دقيق آن هنوز امر دشواري است.
اين ويژگي عبارت است از به كارگيري و بهرهبرداري كامل از استعدادها، ظرفيتها، تواناييهاي بالقوه.
افراد داراي اين ويژگي به نظر ميرسد كه در حال كمال بخشيدن به خود باشند و هر كاري را كه قادر به انجام آن هستند به بهترين نحوي انجام دهند. اين معيار همچنين گوياي آن است كه چه در گذشته و حال نيازهاي اساسي اين افراد به ايمني، تعلق، محبت، احترام، عزت نفس و همينطور نيازهاي شناختي همچون نياز به دانش و فهم ارضا شده است و يا آنان حداقل، بر اين نيازها غلبه يافتهاند. اگر چه مزلو به اين سؤال پاسخ نداده است كه آيا اين رضايتمندي شرط لازم و كافي براي خودشكوفايي است يا نوعي پيش فرض و به منزلة شرط لازم.
در جمعآوري از دادهها و يافتههاي تحقيق مزلو مهمترين ويژگيهاي افراد سالم و خودشكوفا به شرح زير بيان شده است:
1- درك بهتر واقعيت و برقراري رابطه سهلتر با آن
2- پذيرش (خود، ديگران و طبيعت)
3- خودانگيختگي، سادگي؛ طبيعي بودن
4- مسألهمداري (توجه به مسايل بيرون از خويشتن)
5- كيفيت كنارهگيري، نياز به خلوت و تنهايي
6- آزادي عمل، كنش مستقل از محيط و اجتماع، نيروي اراده؛ عناصر و عوامل فعال.
7- تجربه عرفاني؛ تجربه اوج
8- حس همدردي
9- روابط بين فردي و كنش متقابل با ديگران
10- منش مردمي (مردمگرايانه)
11- تفاوت قائلشدن ميان وسيله و هدف، بين نيك و بد
12- شوخطبعي مهربانانه، فيلسوفانه
13- خلاقيت
14- مقاومت در برابر فرهنگ مسلط
15- نقايص افراد خودشكوفا
هر يك از ويژگيهاي فوق در زير تبيين و توضيح داده مي شود:
1- درك بهتر واقعيت و برقراري رابطة سهلتر با آن
افراد سالم وخودشكوفا قادرند سريعتر و صحيحتر از ديگران واقعيتهاي پنهاني يا مغشوش را در هنر و موسيقي، امور عقلي، موضوعات علمي و امور اجتماعي و سياسي ادراك كنند.
پيشبيني آنها از آينده اغلب صحيح بهنظر ميرسد زيرا كمتر بر آرزو، ميل، نگراني و ترس، خوشبيني يا بدبيني مبتني بوده است (مزلو، 1970، ترجمه احمد رضواني 1367، ص 216).
انسان سالم عموماً از ناشناختههاي احساس وحشت يا تهديدي نميكنند و از اين جهت با افراد معمولي كاملاً تفاوت دارند. آنها ناشناختهها را ميپذيرند، در مورد آن احساس راحتي دارند، و اغلب حتي بيشتر از پديدههاي شناخته شده مجذوب آن ميشوند.
مزلو به بيان انيشتين اشاره كرد و به اين ويژگي توجه كرده است، انيشتين ميگويد: «پديدههاي اسرارآميز زيباترين چيزي است كه ميتوانيم تجربه كنيم. اين سرچشمة تمامي علوم و هنرهاست.» اين افراد در واقع روشنفكر، پژوهشگر و عالم هستند؛ شايد بتوان گفت كه عامل تعيينكنندة اصلي در اينجا نيروي عقلاني باشد (همان ص 218).
2- پذيرش (خويشتن، ديگران و طبيعت)
افراد سالم خصوصيات زير را دارند:
1- حالت تدافعي ندارند، و براي حفظ خود صورتك و نقاب به چهره نميزنند و نقش بازي نميكنند.
2- با ديدن ظاهرسازيهاي ديگران، دلزده و منزجر ميشوند. آنها فاقد رياكاري، تزوير و دورويي، گستاخي، تظاهر، نقش بازيكردن، سعي در تأثيرگذاري در ديگران از راههاي تصنعي هستند (مزلو، 1970، ترجمه شيوا رويگريان، ص 24-21).
افراد سالم تنها در موارد زير احساس گناه، اضطراب، اندوه و تأسف ميكنند.
1- كمبودها يا كاستيهاي اصلاحشدني، مانند تنبلي، بيفكري، از كوره در رفتن، و آزار رساندن به ديگران.
2- بقاياي ديرپاي فقدان سلامت رواني مانند تعصب، حسادت.
3- عادتهاي ناپسند، كه به رغم استقلال نسبيشان از ساختمان شخصيت، ميتوانند ريشههاي محكمي داشته باشند.
4- كاستيهاي فرهنگ يا گروهي كه با آن هويت مييابند (مزلو، 1970، ص 25)
3-خودانگيختگي، سادگي، طبيعي بودن
افراد خودشكوفا و سالم را ميتوان نسبتاً خودانگيخته در رفتار و بسيار خودانگيختهتر از آن در زندگي دروني، افكار، تكانشها و غيره توصيف كرد. سادگي، فطري بودن، و حفظ حالت طبيعي و عدم تلاش براي تأثيرگذاري، ويژگي رفتار آنهاست.
زندگي انگيزشي افراد خودشكوفا نه تنها از لحاظ كمّي كه از لحاظ كيفي هم متفاوت از افراد معمولي است.
به همين دليل مزلو انگيزش خودشكوفاها را فرا انگيزش (انگيزش كمال نه انگيزش كمبود) تبيين كرده است. فرا انگيزش يعني انگيزش هستي، بودن (كجباف و رباني، 1381، ص 28).
4- مسألهمداري (توجه به مسايل بيرون از خويشتن)
افراد سالم بيشتر مسألهمدار هستند تا خودمدار.
آنها عموماً براي خودشان مشكل به شمار نميآيند و در كل توجه زيادي به خودشان مثلاً در مقايسه با دروننگري عادي كه در افراد فاقد ايمني يافت ميشود، ندارند.
اين افراد معمولاً داراي رسالتي در زندگي هستند و وظيفهاي براي انجام دادن دارند و خارج از خودشان مسألهاي دارند كه بسياري از نيروي آنها را به خود اختصاص ميدهد (مزلو، 1970، ص224).
5- كيفيت كنارهگيري، نياز به خلوت و تنهايي
افراد سالم كنارهگيري و خلوت را به ميزان بيشتري از افراد معمولي دوست دارند. اغلب براي آنها امكانپذير است كه دور از صحنه نزاع باشند و از آنچه كه موجب آشفتگي ديگران ميشود خود را آسوده و آرام نگهدارند. براي آنها آسان است كه محتاط و كنارهگير و نيز آرام و متين باشند. توانايي در آرام خوابيدن، داشتن اشتهاي واقعي و سالم، قدرت تبسم و خنديدن در طول دورهاي از مشكلات، نگراني و مسؤوليت از ويژگيهاي افراد سالم است.
از ديدگاه مردم عادي، ويژگي كنارهگيري در افراد سالم و خودشكوفا به عنوان افرادي سرد، متكبر، فاقد عاطفه، رابطه غيردوستانه و حتي دشمني تعبير ميكنند. بديهي است كه مردم عادي كنارهگيري را به سادگي نميپذيرند (مزلو، 1970 ص 226)
6- آزادي عمل، كنش مستقل از محيط و اجتماع، نيروي اراده، عناصر فعال
استقلال نسبي افراد سالم از محيط و اجتماع، به واسطه انگيزههاي كمال در آنها ديده ميشود. اين ويژگي بدان معناست كه اين افراد در مقابل بحرانهاي زندگي، حوادث ناگوار، محروميتها، تهديدات و شدايد عمدتاً مقاوم و پايدارند. عوامل تعيينكنندة خشنودي و رضايت از زندگي براي آنها، از درون شخصيتشان سرچشمه ميگيرد نه از اجتماع. آنان به قدر كافي نيرومند شدهاند كه به خيرخواهي و حتي محبت ديگران وابسته نباشند.
از اين جهت، افتخارات، شأن و مقام، شهرت، پاداشها، پرستيژ اجتماعي و كسب وجهت، ميبايد اهميت كمتري از خودسازي و به كارگيري استعدادهاي دروني برايشان داشته باشد (مزلو، 1970، ص 35).
7- تجربه عرفاني، تجربة اوج
افراد سالم داراي تجربههاي اوج هستند. تجليات ذهني كه تجربه عرفاني ناميده شده توسط ويليام جيمز تشريح شده و در افراد سالم ديده ميشود. گاهي اوقات به حدي قوي و گسترده ميشوند كه بايستي آنها را تجربيات عرفاني ناميد.
اين تجربيات را ميتوان با احساسات مشابهي مبني بر گشوده شدن افقهايي نامحدود در برابر ديدگان همسان دانست، احساس نيرومندتر و در عين حال درماندهتر از آن كه شخص قبلاً داشت، احساس شديد وجد و حيرت، و سرانجام اعتقاد به اين كه چيزي به شدت مهم و با ارزش اتفاق افتاده است بهطوري كه اين افراد تا حدودي حتي در زندگي روزانهاش به كمك چنين تجربياتي تقويت ميشود. از ديدگاه مزلو اين تجربيات را بايد از هر مرجع و منشأ ديني و فوق طبيعي، حتي اگر چه در طول هزاران سال به آن پيوند داشته باشد، جدا دانست.
ظاهراً تجربه دقيق عرفاني يا اوج، تشديد گستردة هر يك از تجربياتي است كه در آن فقدان «خود» يا حس برتري خود وجود دارد، مانند مسألهمداري، تمركز شديد، تجربه حسي شديد و لذت شديد از موسيقي و هنر.
8- حس همدردي
افراد سالم بهرغم خشم، ناشكيبايي و يا بيزاري اتفاقي داراي احساس همساني، همدردي و عطوفت عميقي نسبت به انسانها ميباشند. به همين دليل تمايلي واقعي براي كمك به نژاد بشر دارند، چنانكه گويي آنها همگي اعضاي يك خانواده واحد هستند. احساس فرد نسبت به برادرانش، حتي اگر اين برادران نادان، ضعيف يا حتي گاهي پليد هم باشند، بطور كلي توأم با عطوفت خواهد بود. با اين وجود، آنها را آسانتر از غريبهها ميتوان عفو كرد. و اين كه حقيقتي كه در نظر او بسيار واضح و روشن است از ديد اكثر مردم پنهان است. اين همان چيزي است كه آدلر آن را «نگرش برادر بزرگتر» ناميد.
9- روابط بين فردي و كنش متقابل با ديگران
افراد سالم و خودشكوفا داراي روابط بين فردي ژرفتري از ديگر بزرگسالان ميباشند. آنها قادر به همجوشي بيشتر، عشق وسيعتر، همساني كاملترند و قادرند بيش از آنچه كه ساير مردم تصورش را ميكنند مرزهاي شخصي را از ميان بردارند. افراد خودشكوفا اين روابط بسيار عميق را با افراد تقريباً اندكي دارا ميباشند.
10- منش مردمي (ساختار منشي مردمگرايانه)
افراد سالم به عميقترين مفهوم ممكن مردمگرا هستند. به همين دليل اين آمادگي در آنها وجود دارد كه در برابر كساني كه بتوانند به آنها چيزي بياموزند كه خود آنها نميدانند يا مهارتي دارند كه آنها فاقد آن هستند، بدون تظاهر و بهگونهاي صادقانه مؤدب و حتي متواضع باشند.
11- تشخيص و تفاوت قائل شدن بين وسيله و هدف، بين نيك و بد
افراد خود شكوفا و سالم اكثر اوقات چنان رفتار ميكنند كه گويي وسايل و اهداف براي آنها به وضوح قابل تميز است. توجه آنها بيشتر به اهداف متمركز است تا به وسايل، و وسايل به طور قطع كاملاً تابع اين اهداف هستند. اين افراد قوياً پايبند اخلاق هستند، داراي استانداردهاي اخلاقي معيني هستند؛ كار را درست انجام ميدهند و خطاكار نيستند. پندارهاي آنان از صواب و خطا و از نيك و بد اغلب قراردادي نيست.
يكي از راههاي بيان خصيصهاي كه مزلو سعي كرده آن را توصيف نمايد از تبيين ديويد لِوي استفاده كرده است و بيان داشته كه او خاطرنشان كرده كه چند قرن پيش همگيِ اين افراد را به عنوان مرداني كه در راه خدا گام برميدارند و يا به عنوان مردان خداجو توصيف ميكردهاند. عدهاي ميگويند كه اينها به خدايي معتقدند، اما اين خدا را بيشتر به عنوان مفهومي متافيزيكي توصيف ميكنند تا يك تجسم شخصي. اگر دين تنها با عبارات اجتماعي – رفتاري تعريف شود، پس همة اينها، از جمله ملحدان، افراد متديّني هستند، اما اگر براي تأكيد بر عنصر فوق طبيعي و بنيادهاي حنيف آن، واژه دين را بهگونهاي محتاطانهتر بهكار گيريم (قطعاً كاربرد رايجتر آن مورد نظر است) آنگاه جواب ما بايستي كاملاً متفاوت باشد، زيرا در اين صورت تعداد بسيار اندكي از آنها متديّن هستند (مزلو، 1970، ص 235).
در تمايز هدف و وسيله مزلو چنين بيان ميدارد كه بيشتر اين احتمال وجود دارد كه افراد سالم تا حدي نفس عمل را به خاطر خود عمل و به طريقي مطلق ارج مينهند؛ آنها اغلب ميتوانند از رفتن به محلي به صرف رفتن، به اندازه رسيدن به آن محل، لذت ببرند.
12- شوخطبعي مهربانانه و فيلسوفانه
شوخطبعي افراد سالم و خودشكوفا از نوع معمولي نيست. معمولاً به جاي خنده تبسّمي بر لب دارند كه به صورت طبيعي اين حالت در آنها ديده ميشود نه ساختگي. اختصاصاً آنچه را كه آنها مزاح ميدانند پيوستگي نزديكتري با فلسفه دارد تا با هر چيز ديگر. آنچه را كه در نظر افراد عادي مضحك است، خندهدار نميدانند. از اين رو مزاح خصمانه (با رنجاندن ديگران مردم را به خنده واداشتن)، مزاح برتريطلبانه (به حقارت كس ديگري خنديدن) و يا مزاح خارج از نزاكت (شوخي غير خندهدار، اوديپي يا مستهجن) آنها را نميخنداند.
13- خلّاقيت
خلّاقيت افراد خودشكوفا تا حدودي با خلّاقيت كلي و سادهلوحانه كودكاني كه لوس و نازپرورده نيستند رابطه نزديكي داشته باشد. اين ويژگي اساسي سرشت عادي انسان است. خلّاقيت در افراد خودشكوفا، تجلي شخصيت سالم است و در هر نوع فعاليتي تأثيرگذار است. چنين افرادي خودانگيختهتر، طبيعيتر و انسانترند و فرهنگ كمتر بر آنها تأثير گذاشته است.
14- مقاومت در برابر فرهنگپذيري
افراد خودشكوفا در برابر فرهنگپذيري مقاومت ميكنند و از فرهنگي كه در آن غوطهور شدهاند نوعي جدايي دروني احساس ميكنند. چنين افرادي در عين حالي كه قراردادهاي ظاهري را رعايت ميكنند اما در واقع افراد سنتي نيستند و پيرو مُد روز نميباشند.
در حقيقت اين افراد توسط قوانين مربوط به منش فردي خودشان اداره ميشوند نه با قواعد جامعه. در نهايت بين خودمختاري دروني و پذيرش بيروني نوعي تعامل برقرار ميكنند و با خودشكوفايي و سلامت همراه ميشوند.
15- نقايص افراد خودشكوفا
از ديدگاه مزلو انسان سالم و خودشكوفا كامل نيست و نواقصي دارد. گاهي خودبين و مغرور بوده، نسبت به دستآوردها متعصب ميباشند و تندخويي و بدخلقي نيز در آنها ديده ميشود. مزلو ادعا ميكند كه اين افراد عاري از گناه، نگراني، اندوه، ملامت نفس، تقلاي دروني و كشمكش رواني نيستند. در نهايت مزلو بيان داشته است: فكر ميكنم همة ما بهتر است بياموزيم انسان كامل وجود ندارد؟ افرادي را ميتوان يافت كه خوبند، براستي خوبند و در واقع افراد بزرگي بهشمار ميآيند. حقيقت اين است كه خلّاقان، پيامبران، خردمندان، قدّيسان و آنها كه انسان را به شگفتي واميدارند، در واقع وجود دارند و اين يقيناً ميتواند ما را نسبت به آينده نوع بشر اميدوار كند، حتي اگر چنين افرادي نادر باشند و تعدادشان از انگشتان دو دست هم تجاوز نكند.
مزلو در نهايت به تحليل دوگانگيهاي موجود در مورد خودشكوفايي پرداخته و بيان داشته است كه تضاد و دوگانگي موجود در افراد برخوردار از سلامت كمتر، در مورد افراد سالم كاهش يافته بلكه ناپديد شدهاند و بسياري از تضادهايي كه باطني پنداشته ميشدند، در هم مستهلك شده و با هم درآميختهاند تا كليتهاي واحدي تشكيل دهند. بهطور مثال تضاد عقل و احساس، عقل و غريزه در افراد سالم ناپديد شده و بين آنها همگرايي پديد آمده است. هنگامي كه وظيفه لذت باشد و كار تفريح؛ نه وظيفه ميتواند در تضاد با لذت باشد و نه كار در تضاد با تفريح، و كسي كه وظيفهاش را انجام ميدهد و پاكدامن نيز هست، هم لذت ميبرد و هم شادكام است.
در اين افراد بُن ، من ، فرامن همگرا هستند و در تضاد با هم نيستند.
در پايان تبيين نظريه مزلو در مورد سلامت به اين نتيجه منتهي شده است كه افراد سالم نه تنها از نظر درجه سلامت بلكه از لحاظ نوع نيز چنان با افراد عادي تفاوت دارند كه دو نوع بسيار متفاوت از روانشناسي را بهوجود ميآورند.
بتدريج روشن شده است كه حاصل مطالعه نمونههاي افراد ناتوان، رشدنايافته، نابالغ و ناسالم ميتواند تنها نوعي روانشناسي ناتواني و نوعي فلسفه ناتواني باشد. مطالعه افراد خودشكوفا بايستي مبنايي باشد براي يك علم كليتر روانشناسي (مزلو، 1970، ص 248).