نظریه های روانکاوی اریش نویمان
اریش نویمان (Erich Neumann)، روانشناس، فیلسوف و نویسنده آلمانی بود که بهعنوان یکی از شاگردان برجسته کارل یونگ شناخته میشود. او در 23 ژانویه 1905 در برلین و در خانوادهای یهودی متولد شد و در 5 نوامبر 1960 فوت کرد . نویمان در سال 1927 مدرک دکترای خود را در رشته فلسفه از دانشگاه ارلانگن-نورنبرگ دریافت کرد و پس از آن آموزش خود را در رشته پزشکی در دانشگاه برلین ادامه داد و در سال 1933 موفق به اخذ اولین مدرک پزشکی خود شد.
در سال 1934، نویمان به همراه همسرش جولی که هر دو از حامیان صهیونیسم بودند، به تلآویو مهاجرت کردند تا از آزار و اذیت رژیم نازی در امان بمانند. او طی سالها به طور منظم به زوریخ، سوئیس بازمیگشت و در مؤسسه سیجی یونگ سخنرانی میکرد. همچنین، او به کشورهای انگلستان، فرانسه و هلند سفر میکرد و در آنجا نیز سخنرانی داشت. نویمان عضو انجمن بینالمللی روانشناسی تحلیلی و رئیس انجمن روانشناسان تحلیلی اسرائیل بود. از زمان استقرارش در تلآویو در سال 1934 تا زمان فوتش به علت سرطان کلیه در سال 1960، به فعالیت در زمینه روانشناسی تحلیلی مشغول بود.
نویمان نقش مهمی در توسعه روانشناسی رشد، آگاهی و خلاقیت ایفا کرد. برجستهترین دستاورد او ارائه نظریه رشد زنانه بود که بر پایه آن مقالات و کتابهای متعددی از جمله کتاب «مادر بزرگ» منتشر شد.
فعالیت پژوهشی وی با تکیه بر روانشناسی عمق آغاز شد تا عوامل و رخدادهای روانشناختی را بررسی کند که چگونه گسترش نازیسم بهعنوان یک پیروزی برای آلمان تلقی شد و چه تأثیراتی بر روند جنگ جهانی دوم بر جای گذاشت. روانشناسی عمق یک رویکرد درمانی است که نه تنها به کاوش در ابعاد ناآشکار ناخودآگاه و ماهیت تجربیات انسانی میپردازد، بلکه جنبههای فراشخصی همچون رویاها، عقدهها و کهنالگوها را نیز دربرمیگیرد. در این راستا، نویمان بهطور خاص بر مفاهیمی یونگی همچون "سایه"، نظریات فرویدی نظیر "id"، و سایر ویژگیهای بنیادین و حیوانگونه شخصیت انسانها متمرکز شد.
از سوی دیگر، نویمان رویکرد سنتی و آنچه آن را "اخلاق قدیمی" مینامید، مورد نقد قرار داد. این اخلاق که قادر به کنترل یا سرکوب "سایه" نبود، در نهایت منجر به از بین رفتن توانمندیهای عملی فرهنگهای مدرن غربی میشد. از دیدگاه وی، سرکوب سایه پیامدهایی چون خصومت و بیقراری اجتماعی را به همراه داشت. او این اخلاق قدیمی را با روانشناسی "بز قربانی" مرتبط دانست و بیان کرد که این نوع روانشناسی میتواند پیامدهای ناگواری بر اجتماع برجای گذارد، بهویژه هنگامیکه منجر به وقوع جنگها و نابودی گروههایی با دیدگاههای اقلیت شود.
نویمان به رویکرد نظری و فلسفی در تحلیل مسائل روانشناختی گرایش داشت که با شیوه بالینی غالب در انگلستان و ایالات متحده تفاوت داشت.
یکی از برجستهترین دستاوردهای او در حوزه روانشناسی، معرفی مفهوم "مرکزگرایی" بود؛ ایدهای که تلاش داشت میان دو گرایش متقابل برونگرایی و درونگرایی تعادل ایجاد کند و آنها را در قالبی ترکیبی مورد مطالعه قرار دهد.
ماندگارترین آثار نویمان در زمینه تفکر یونگی شامل *ریشهها و تاریخچه آگاهی* (1949) و *مادر بزرگ* (1955) میشود. یکی دیگر از آثار برجسته او با عنوان *روانشناسی عمق و اخلاق جدید* به بررسی جنبههای ویرانگر انسان و ارتباط ذهن انسان با سایه خود میپردازد.
نویمان مطالعات گستردهای را در حوزه کهنالگوهای زنانه توسعه داد و این پژوهشها را در آثاری مانند *هنر و ناخودآگاه خلاق*، *ترس از زنانه*، و *عشق و روان* گسترش داد.
او علاوه بر این، در حوزههای دیگری نیز فعالیت داشت؛ از جمله سرودن شعر، نگارش رمانی با عنوان *آغاز* (Der Anfang)، و ارائه یک مطالعه انتقادی در سال 1932 درباره آثار فرانتس کافکا، که در آن زمان کافکا هنوز بهطور گسترده بهعنوان یک چهره اصلی ادبی شناخته نشده بود.
در ریشههای نظری نویمان (1949؛ 1954)، کهنالگو از زاویهای دیگر و با تمرکز بر مراحل رشد مورد بررسی قرار میگیرد. برای مثال، مباحثی همچون اوروبوروس، اسطوره خلقت و مبارزات قهرمان با اژدها تحلیل شدهاند. برای جزئیات بیشتر، بهویژه به فصل سوم کتاب «مادر بزرگ» (صفحات 39 تا 101) مراجعه کنید.
نویمان از هنر الهه های باستانی در توسعه کهن الگوها استفاده کرد.
انتقاد از روش فروید
نویمان (1956، 1979) در تحلیلهای خود به انتقاد از نظریات فروید پرداخته و روانشناسی او را به دلیل رویکردهای مردسالارانهاش مورد نکوهش قرار میدهد. او معتقد است که این رویکرد نه تنها به نفع مردان است بلکه به نوعی منعکسکننده سوءتفاهمهای عمیق نسبت به زنان و انرژیهای خلاقانه آنها میباشد. نویمان به این نکته اشاره میکند که روان خلاق انسان میتواند با الهام از نمادهای مادری و مفاهیم پیش از پدرسالاری، به شکوفایی برسد. این دیدگاه نشان میدهد که نادیده گرفتن جنبههای زنانه و خلاق در روانشناسی فروید، منجر به محدودیتهای جدی در درک کامل انسان میشود. در واقع، او در تلاش است تا به بازتعریف هویت زنانه و نقش آن در روانشناسی بپردازد و بر این باور است که ارتباطات عمیق با الهه مادر و جنبههای ناخودآگاه میتواند زمینهساز درک بهتری از روان انسان باشد. این نوع تفکر به نوعی چالش بزرگی برای نظریات سنتی فروید ایجاد میکند و نشان دهنده ضرورت توجه به جنبههای زنانه در روانشناسی است.
کهن الگوی مادر
کتاب مادر بزرگ: تجزیه و تحلیل کهنالگو (به زبان آلمانی: Die große Mutter. Der Archetyp des grossen Weiblichen)، اثری برجسته از روانشناس برجسته، اریش نویمان، است که به بررسی مفهوم کهنالگوی الهههای مادر میپردازد. این اثر به دوست و استاد نویمان، کارل گوستاو یونگ، تقدیم شده و در این تقدیمنامه ذکر شده است: به دوست و استاد، سی.جی. یونگ، به مناسبت هشتادمین سالگرد تولد او. اگرچه نویمان نسخه خطی این اثر را به زبان آلمانی در سال 1951 در اسرائیل به پایان رساند، اما کتاب برای اولین بار در سال 1955 به زبان انگلیسی منتشر شد. این اثر با عمق و گسترهای چشمگیر، به بررسی جنبههای متنوع کهنالگوی مادر بزرگ میپردازد.
چکیدهای مختصر از نمودار نویمان، که به نام «شمای III» شناخته میشود، روایت و تحلیل کتاب را ارائه میدهد. در حاشیه دایره یا گرد بزرگ، مجموعهای از الهههای مادر و موجودات زنانه برگرفته از تاریخ ادیان به تصویر کشیده شدهاند. برای ایجاد یک طبقهبندی، نویمان شش نمونه برجسته را انتخاب کرده است.
این ارقام در دو قطب متضاد سازماندهی شدهاند: محور مادر (ایسیس-کالی) و محور آنیما (سوفیا-لیلیت). این دو محور در مرکز دایره به یکدیگر برخورد کرده و شکلی شبیه به یک X بزرگ ایجاد میکنند (البته در اینجا کوچکتر نمایش داده شده است). ربع پایینی، بهطور کلی، منفی در نظر گرفته میشود، در حالی که لیلیت و کالی هر دو ویژگیهایی نیمه مثبت و نیمه منفی دارند. یک محور عمودی نیز وجود دارد که به عنوان رابط بین "مونث کهن الگویی" (مریم-جادوگران) عمل میکند.
نویمان در طرح سوم خود، همراه با هشدار جدی، از ارزشهای فرهنگهای سنتی بهره گرفته است. در اینجا دورنمای ارائهشده از نوعی سادهسازی عمدی برخوردار است که با هدف خلاصهسازی و افزایش وضوح ارائه شده است. در رویکرد تحلیلی نسبت به این چهرههای روانشناختی، هر یک از آنها ماهیتی دوسوگرا دارند. این شخصیتهای نمادین که با قدرتی پويا و چندوجهی همراه هستند، در ذات هر انسان به شکل بالقوه یا فعال حضور دارند. همچنین، بسته به شرایط مختلف، هر الگوی کهن امکان "تغییر" یا "معکوس" شدن به سوی مخالف خود را داراست. نمودار دوبعدی ارائهشده نیز در حقیقت بازتابی از ساختاری سهبعدی است. طرحواره شماره III:
- کالی (Kali) ، نماد مادر هراسانگیز (بیماری، فروپاشی، مرگ، انقراض) و گورگون (Gorgon) .
یونگ در مقاله «کهنالگو» (1938؛ 1969)، صفحه 82 ، بیان میکند که کالی نمادی از جنبه منفی و وحشیانه او است. در هند، کالی به شکلی متناقض هم بهعنوان «مادر دوستداشتنی» و هم «مادر وحشتناک» شناخته میشود.
- جادوگران (the witches) نمایانگر تغییرات منفی، مانند جادوگرانی از افسانهها (مرگ، پریشانی، گرسنگی؛ خون آشام ها، غول ها) ، همچنین: خشمگینان (Furies) .
- لیلیت (Lilith) ، نشانه آنیمای منفی (خلسه، جنون، ناتوانی، گیجی) و سیرس (Circe).
نیومن (2019) مطرح می کند که ویژگی اصلی لیلیت بهعنوان یک شیطان، بلعیدن کودکان نیست، بلکه خصومت عمیق او با مردان است (ص.160).
در نوشته های نویمان (1955, 1963, 1963) چهرههای مشابهی مانند Astarte و Lorelei به عنوان "نمادهای فریبنده و اغواگر جادوی مرگبار" توصیف شدهاند. در طرح سوم، برای نمونه، Circe با استفاده از دارو مردان را تحت تأثیر قرار داده و آنها را به جانوران تبدیل میکند (ص 273-274).
نویمان (1955) معتقد است که Circe و Medea ، هر کدام "در اصل یک الهه بودند، اما در اسطوره های رنگین پدرسالارانه به یک "جادوگر" تبدیل شده اند" (نقل در p.288، cf. p.81).
- ایزیس (Isis) ، تجسم مادر مهربان (باروری، تولد، تولد دوباره، جاودانگی)؛ با نمونههایی مانند دیمتر و ایشتر (اینانا) ( Demeter and Ishtar (Inanna)).
- مریم (Mary) ، نماد تحول معنوی؛ و همردیف او Kwan-Yin (Avalokiteśvara).
نویمان (1955، چاپ دوم 1963)، صفحه 80. مادر شدن مریم به "شخصیت یهودی شکینا" تشبیه شده است. همچنین، مری خصوصیات مثبت آنیما را با "آتنا، الههی باکره" به اشتراک میگذارد. کوان یین نیز بهعنوان یک بودیساتوا مطرح شده است.
یونگ در کتاب "انواع" (1921، 1971) در صفحات 221 تا 223 به بررسی دیدگاه دانته در "تولد فردگرایی مدرن" میپردازد. او زن را به عنوان آنیما، متعالی ساخته و آن را به «شکل عرفانی مادر خدا» تبدیل میکند، جایی که زن به منبع حکمت و تجدید حیات بدل شده و فرآیند دگرگونی از وجود خود او انجام میشود. در صفحه 235 نیز از مریم به عنوان بخشی از میراث Magna Mater یاد میشود.
- سوفیا (Sophia) ، آنیمای مثبت (حکمت، بینش، الهام، وجد)، و میوز (Muse) . همچنین: معت (Maat) الهه عدالت مصری.
نویمان در مقاله «ماه» (1950، 1994)، صفحات 116-117، اشاره میکند که وقتی روح ماه در قالبی زنانه مانند سوفیا در آگاهی مادرسالارانه ظهور میکند، جنبههای زنانه برای خودآگاهی زن قابل مشاهده میشوند. این فرایند نشاندهنده تغییری در الگوی کهنالگوی زنانه است، تغییری که به شخصیت روحانی ذاتی آن الگو مرتبط است. این ویژگی با ناخودآگاه زمینی دیمتر، کهنالگویی که حاضر به پذیرش جدایی از دختر نیست، در تضاد قرار دارد.
این چهرههای زن نه ویژگیهای روشن و مشخص دارند و نه ماهیتی سخت و غیرقابل تغییر؛ بلکه در حال تحولاند، همانگونه که هم در تاریخ ادیان به شکل عینی و هم در روانشناسی کهنالگویی بهطور ذهنی توصیف شدهاند. به همین دلیل، همپوشانیهایی در دیدگاههای مختلف و در شرایط گسترده وجود دارد.
به نظر یونگ در نمادها (1912؛ 1950، 1967)، ص. 236 مادر خوب در سردرگمی ممکن است توسط کودک به عنوان "وحشتناک ترین خطر" "مادر وحشتناک" تلقی شود.
با تکیه بر ایدههای مطرحشده در آثار ریشهها و تاریخ آگاهی (1949؛ 1954)، نویمان برای نخستین بار به بررسی تکامل کهنالگوهای زنانه از اوروبوروس اولیه (ناخودآگاه ابتدایی (original uroboros)) پرداخته است. این کهنالگوها از مفهومی به نام "گرد بزرگ" سرچشمه میگیرند. روند رشد روانی نوع بشر با مرحلهای آغاز میشود که "مادرسالاری" نامیده شده و در آن، کهنالگوی مادر بزرگ نقش غالبی ایفا میکند، بهگونهای که ناخودآگاه، فرآیندهای روانی فرد و جامعه را هدایت میکند. سرانجام، از دل این نماد بزرگ، صورتبندیهای روانی نوینی پدیدار میشوند، مانند اسرار الئوسینی (Eleusinian Mysteries) .
این فرهنگهای باستانی بهتدریج فرصتهایی برای دگرگونیهای معنوی فراهم کردند که باعث آزادی خودآگاهی فردی و شناخت خویشتن شد. فرآیند "برآمدن به آگاهی" از طریق مکانیسمی نیمهناخودآگاه و جمعی شکل گرفت که در قالب آیینهایی نهادی و اجتماعی تثبیت گردید. در ادامه، مسیرهای فردیتری نیز ممکن بود شکل بگیرد تا این جریان تکاملی را تقویت کنند.
نویومن (1955، ویرایش دوم 1963)، در صفحات 74 تا 79 اشاره میکند که قطب منفی محور آنیما قابلیت تغییر به قطب مثبت را دارد (ص.74). ازآنجاکه خودآگاهی در موقعیتهای قطبی ممکن است توان تمایز نداشته باشد، یک شکل میتواند به سوی ضد خود تغییر یابد (ص.76). برای اطلاعات بیشتر به صفحه 293 مراجعه کنید (جادوی "کاهن و جادوگر") و همچنین به صفحه 305 که در آن توضیح داده شده که کهنالگو ممکن است بهعنوان "راهنما" یا "فریبنده" عمل کند.
یونگ (1950؛ 1967) در کتاب «تبدیل» به مفهوم تابو و تاثیر آن بر تخیل خلاق اشاره میکند. او معتقد است که تابوها، به ویژه در مورد محارم، محرکهای قدرتمندی برای تخیل هستند که میتوانند به شکلگیری هویت جنسی فرد کمک کنند. این روند، به گفته یونگ، فرایندی معنوی است که در آن میل جنسی با تصورات ناخودآگاه ترکیب میشود.
یونگ در صفحات 363-364 توضیح میدهد که میل جنسی در پس ذهن فرد، به ویژه در ناخودآگاه، نهفته است و این امر به ویژه در مورد پسران صادق است. او این موضوع را یکی از رازهای زندگی میداند که شخصیت کل فرد، شامل هر دو جنبه هشیار و ناهشیار، را شکل میدهد.
مادر سالاری
ویتمنت (Whitmont) در کتاب خود (1982)، تکامل آگاهی را در دورهای پیش از مردسالاری بررسی میکند. او توضیح میدهد که در این دوران، زنان نقش تأثیرگذاری داشتند، نه از طریق قدرت سیاسی، بلکه از طریق اسطورهها و آیینهای مذهبی (ص. 42-47، 49-60، 67-68). ویتمنت همچنین به دوران پس از پدرسالاری میپردازد و نظریهای را مطرح میکند که در آن نقشها و ارزشهای اخلاقی جدیدی شکل میگیرند و ترکیب میشوند (ص. 181-257). این نظریهها بر اساس ایدههای نویمان (ص. 39) گسترش یافتهاند.
یونگ «مادرسالاری» خود را تنها مرحله ای از فرهنگ می دانست.
رولند در سال 2002، با نقدی بر آثار اولیه نویمان، بهویژه صفحه 57، دیدگاه خود را ارائه کرد. او با اشاره به عدم آشنایی نویمان با آثار بعدی خود، نظرات ویتمونت را مورد توجه قرار داد. ویتمونت با تکیه بر افکار نویمان، نظریهای جامعتر ارائه کرد و به سمت آشتی جنسیتی پس از دوران پدرسالاری حرکت کرد (صفحات 59 و 65). رولند، ویتمونت را بهعنوان چهرهای برجسته در فمینیسم الههای یونگ معرفی کرد (صفحه 60 و 65-66).
اوروبوروس
نویومن در کتاب خود (1955، چاپ دوم 1963)، صفحه 18، بیان میکند که دور بزرگ یا The Great Round از اوروبوروس سرچشمه میگیرد یا از آن تکامل پیدا میکند؛ اوروبوروس، ماری است که حلقهای بسته ایجاد کرده و داستان خود را میبلعد. این شکل مدور، که بهظاهر ما را در بر میگیرد، نمادی از ناخودآگاه اولیه محسوب میشود. خودآگاهی ابتدایی ما تحت احاطه اوروبوروس قرار دارد و تنها در مرزهای متحرک نخستین ادراک شکننده ما بهطور مبهم تجربه میشود. در مراحل آغازین و شکلگیری اولیه، دور بزرگ شامل «عناصر مثبت و منفی، مردانه و زنانه، مؤلفههای آگاهانه، عوامل مخالف با آگاهی، و عناصر ناخودآگاه» است که به صورت ترکیبی و تمایزنیافته با هم درهمتنیدهاند. کهنالگوهای زنانهای که در حاشیه این ساختار قرار دارند، سرانجام درک یا ساخته میشوند و با رشد آگاهی به نوعی تجلی مییابند. فصل 12، صفحات 211 تا 239.
روانشناسی دوگانگی جنسیتی
در کتاب پیشین نویمان با نام *ریشهها و تاریخ آگاهی*، کهنالگوی مادربزرگ در نهایت توسط قهرمان اسطورهای پشت سر گذاشته شد. این پیروزی بیانگر ظهور خودآگاهی پایداری است که توانسته از تأثیر نیروهای ناخودآگاه یا نیمهآگاهی که غالباً از طریق نمادپردازی زنانه به تصویر کشیده میشوند، فراتر رود. با این حال، چارچوب دوگانگی جنسیتی در این اثر بیشتر بر محوریت رهایی و تثبیت آگاهی مردانه متمرکز بود.
در کتاب بعدی خود به نام *مادربزرگ*، نویمان تمرکز خویش را بیشتر بر روی کهنالگوهای زنانه معطوف میکند و به تشریح ماهیت و ویژگیهای آنها میپردازد. در پسزمینهی این روایت، که کمتر مورد تأکید قرار گرفته، موضوع پیدایش خودآگاهی قهرمان مرد نهفته است. با این حال، این کتاب با مروری کوتاه بر "اسرار نخستین زنانه" به پایان میرسد؛ از جمله آیین الئوسینی مادر و دختر (دمتر و پرسفون) و حضور شخصیت متحولکننده خرد، سوفیا. نویمان آگاه بود که کتاب *مادربزرگ* تنها بخشی از این روایت را توصیف میکند و برای تکمیل پژوهش خود برنامه داشت جلد دیگری را درباره روانشناسی زنانه مادربزرگ به نگارش درآورد، اما مرگ زودهنگام او مانع از تحقق این هدف شد.
با وجود این، نویمان از طریق چندین مقاله منتشرشده دیگر، جنبههای مختلف ظهور خودآگاهی زنانه و پیوند آن با کهنالگوی مادربزرگ را بررسی کرد. این آثار نشاندهنده نگرش چندبعدی او نسبت به این موضوع بودند. در عین حال، سایر مطالعات مرتبط با مکتب یونگ نیز مسیرهایی مشابه را در بررسی ابعاد مختلف آگاهی زنانه دنبال کردهاند.
مونیک (1987) در صفحات 57 تا 62، نظریه رشد آگاهی نویمان را مورد نقد قرار میدهد. او این نظریه را که رشد آگاهی را به عنوان نبرد قهرمانانه ایگو مردانه با نیروهای مادرانه ناخودآگاه تفسیر میکند، به چالش میکشد. مونیک دیدگاه متفاوتی را ارائه میدهد و استدلال میکند که یک کهنالگوی مردانه وجود دارد که در ناخودآگاه ساکن است و شریک برابر و مکمل زنانه خود را دارد. این دیدگاه، تعامل پیچیدهتری بین عناصر مردانه و زنانه در روان انسان را نشان میدهد.
کهن الگو در مقایسه با باستان شناسی
نویمان یوهان یاکوب باکوفن را در دهه ۱۹۳۰ در دستنوشتهای که اخیراً منتشر شده است، مورد تحسین قرار داد و او را بهعنوان «گنجینهای از دانش روانشناختی» توصیف کرد، البته به این شرط که آثارش «بهصورت نمادین و نه تاریخی» تفسیر شوند. کتاب برجسته باکوفن، *Das Mutterrecht* (حق مادر: تحقیقی درباره نقش مذهبی و حقوقی مادرسالاری در دنیای باستان) که در سال ۱۸۶۱ منتشر شد، در زمان خود تأثیر عمیقی گذاشت. با این حال، نظریه او درباره «دورانی تحت سیطره زنان» نتوانست در برابر بررسیهای دقیق دوام بیاورد و در نهایت «توسط اکثر مورخان معاصر مورد انتقاد و رد قرار گرفت». نویمان، در ادامه مطالعات دیگر، باکوفن را بیشتر بهعنوان یک پژوهشگر برجسته روان، تا یک مورخ فرهنگی مادرسالاری باستانی، ارزیابی کرد.
اگرچه یافتههای مربوط به تاریخ فرهنگی و باستانشناسی جنبهای منفی داشتند، در دهه ۱۹۳۰ تلاشی صورت گرفت تا مفهوم عصر زنانسالاری از طریق یک بازنگری روانشناختی احیا شود. نویمان، با الهام از تحلیل یونگ درباره کهنالگوی مادر، این تحقیق را گسترش داد و بر عمق آن افزود. مجموعه گستردهای از تصاویر ارانوس که نمایانگر کهنالگوهای تاریخی زنان بودند نیز اثر او را تکمیل کردند. او سرانجام این پژوهش را در سال ۱۹۵۱ به نگارش کتاب *Die Grosse Mutter* (مادر بزرگ) رساند. لیبشر هشدار میدهد که «مطالعه نویمان باید امروزه نه بهعنوان مشارکتی در فرقه شکستخورده الهه باستانی، بلکه بهعنوان نمونهای از یک تحقیق روانشناسی کهنالگویی» تلقی شود.
چند دهه بعد، ماریا گیمبوتاس در کتاب خود در سال ۱۹۸۹ شواهدی باستانشناختی در حمایت از گستردگی فرقه مادر بزرگ ارائه کرد. این اثر واکنشهای فراگیری برانگیخت و باعث تجدید علاقه به این نظریه شد، نظریهای که توسط محققان رشتههای مختلف دانشگاهی مورد مطالعه قرار گرفت و توجه عموم را به خود جلب کرد. بااینحال، رویکرد «باستانشناسی جدید» این نظریه را با نگاهی انتقادی مورد تردید قرار داد. درست است که بسیاری از الهههای قدرتمند و پرپیرو در جهان باستان وجود داشتهاند، اما لیبشر تأکید میکند که «اکثر دانشمندان امروز معتقدند که هیچ مدرک قاطعی از پرستش گسترده الهه مادر بزرگ وجود ندارد». بااینحال، دیدگاهی دیگر بر این باور است که کار گیمبوتاس طی سالهای اخیر «اعتباری دوباره یافته است».
نویمان تا پیش از مرگ غیرمنتظره خود، انتشار پژوهشهای خود درباره روانشناسی زنانه را ادامه داد. بسیاری از حامیان او همچنان با بهرهگیری از تحقیقات و تحلیلهای جدید، بر جایگاه برجسته زنان در فرهنگهای باستان اصرار دارند و عموماً خواستار تجدید نگرش نسبت به مقوله جنسیت هستند.
نظرات دیگران در باب نظریه کهن الگوی مادر نویمان
روانشناس جیمز هیلمن از رویکرد تقلیلگرایانه نویمان در تفسیر تمامی چهرهها و تصاویر زنانه بهعنوان نمایهای از "مادر بزرگ" انتقاد میکند. هیلمن تأکید میکند که در مواردی که پژوهشهای فردی به نتیجهای یکسان و از پیش تعیینشده میرسند، لازم است از منظر روانشناختی درباره این الگو غالب بازنگری و پرسش اساسی صورت گیرد.
رابرت اچ. هاپکه، تحلیلگر یونگی، مادر بزرگ را "مفهومی گسترده در معنا و تأثیر" توصیف میکند و آن را، بههمراه اثر برجسته دیگر نویمان، یعنی "ریشهها و تاریخ آگاهی" (1949)، جزو ماندگارترین دستاوردهای فکری او در سنت یونگی میداند.
ماریا گیمبوتاس، باستانشناسی برجسته، اهمیت تحلیلهای روانشناختی نویمان را تصدیق کرده و معتقد بود که این رویکرد افقهای تازهای را برای فهم نمادها و الهههای ماقبل تاریخ گشوده است. با این حال، گیمبوتاس بر این باور بود که استفاده مکرر از اصطلاح "مادر" سهم راستین چنین نمادهایی را بهدرستی بیان نکرده و مانع از درک جامعتر شخصیت آنها میشود. او همچنین متذکر شد که بسیاری از کهنالگوهای معرفیشده توسط نویمان، بر پایه ایدئولوژی مذهبی پساهندواروپایی بنا شدهاند؛ دورهای که تصویر الهه دچار تغییرات عمیق شده و تا حدی از ابعاد قدرت همهجانبهاش کاسته شده بود. ازاینرو، گیمبوتاس پیشنهاد میکند که برای فهم تحولات دوره ماقبل تاریخ، استفاده از اصطلاح "الهه بزرگ" مناسبتر است، چراکه این عنوان نمایانگر قدرت خلاق، ویرانگر و احیاکننده چنین نمادهاست.
زیگموند هورویتز نیز در ارجاعات متعدد خود به آثار نویمان، نقل قولهایی از کتاب "مادر بزرگ" ارائه میدهد تا مفهوم "آنیمای متمایز" را به عنوان کهنالگویی زنانه برجسته نشان دهد. او این ایده را برای تفکیک این نوع از مادرِ دارای قدرت مطلق مورد تحلیل قرار داده است.
کامیل پاگلیا، یکی از محققان برجسته نقد ادبی، اثر مادر بزرگ نویمان را یکی از منابع الهام کار کلاسیک خود، *پرسونای جنسی (Sexual Personae) * (1990)، دانسته است. او این اثر را "جشنی بصری" و یکی از شناختهشدهترین آثار الهامبخش در فکر خود توصیف کرده است.
مارتین لیبشر نیز در تحلیلهای خود اذعان دارد که اثر مادر بزرگ نویمان نقطه عطفی در روششناسی مطالعات کهنالگویی بهشمار میرود. وی معتقد است بسیاری از تکنگاریهای قدیمیتر که بر کهنالگوهای خاص متمرکز بودند، از نظر عمق تحلیل و ساختار دقیق ارائهشده توسط نویمان قابل مقایسه با اثر او نیستند.
ریشهها و تاریخچه آگاهی
ریشهها و تاریخ آگاهی، اثری است که در سال 1949 توسط اریش نویمان، روانشناس و فیلسوف، به نگارش درآمده است. در این کتاب، نویسنده سعی دارد مراحل مختلفی را که آگاهی انسان در طول تاریخ طی کرده، به تصویر بکشد. نویمان به بررسی الگوهای بنیادی رشد آگاهی و تأثیر آن بر تفکر و رفتار انسانها میپردازد. این اثر برای نخستین بار به زبان انگلیسی در سال 1954 و با ترجمه RFC Hull منتشر شد و به عنوان یک منبع مهم در زمینه روانشناسی یونگی شناخته میشود. نویمان با بررسی عمیق مفاهیم و نمادها، به تحلیل تاریخچه آگاهی میپردازد و تلاش میکند تا به درک بهتری از فرآیندهای روانشناختی و اجتماعی انسان دست یابد. این کتاب نه تنها به عنوان یک منبع علمی، بلکه به عنوان یک اثر فلسفی در فهم انسان و جایگاه او در جهان تأثیرگذار بوده است.
نیومن در این کتاب به بررسی "طرح کلی مراحل کهنالگویی در رشد آگاهی" میپردازد و تأکید میکند که این اثر بر مبنای روانشناسی عمق، به ویژه نظریات کارل یونگ، روانپزشک مشهور، استوار است. او به تحلیل موضوعاتی مانند اسطورهشناسی و نمادهای کهنالگویی مانند مادر بزرگ و مفهوم مادرسالاری میپردازد. همچنین به بررسی ناخودآگاه جمعی و فرآیندهای روانشناختی مرتبط با مردانگی و زنانگی اشاره میکند. نیومن بر این باور است که آگاهی از نظر جنسی نیز در زنان جنبههای مردانه دارد، در حالی که ناخودآگاه در مردان دارای جنبههای زنانه است. او به بررسی همجنسگرایی مردانه و ارتباط آن با "روانشناسی مادرسالارانه" میپردازد و به این نکته اشاره میکند که در این نوع روانشناسی، مادر بزرگ ناخودآگاه در کانون توجه قرار دارد.
پیشگفتار کتاب که از سوی یونگ نوشته شده است، به ستایش این اثر میپردازد و بر اهمیت "نمادگرایی مادرسالارانه" و مقایسه آن با نماد اوروبورو تأکید میکند. یونگ با ارائه مفاهیم روانشناسی تحلیلی در بستر تکاملی، به نیومن کمک میکند تا به درک عمیقتری از ناخودآگاه دست یابد. مقدمه کتاب به چگونگی تأثیر روانشناسی عمیق بر درک و رشد ذهن انسان اشاره دارد و توضیح میدهد که ذهن ما در چهارچوب الگوهای خاصی به نام کهنالگوها رشد میکند. این کهنالگوها به عنوان تصاویری در ذهن عمل میکنند که تفکر و احساسات ما را هدایت میکنند و نه تنها شخصی، بلکه به طور مشترک میان همه انسانها وجود دارند، زیرا ریشه در ناخودآگاه جمعی دارند.
هدف اساسی این کتاب نمایش نقش کهنالگوها در اسطورهها و کمک به درک بهتر خود و مشکلات موجود است. همچنین، نیومن میخواهد ارتباط این ایدهها را با درمان روانی روشن کند و به افراد و جامعه کمک نماید. او استدلال میکند که با کاوش در نواحی عمیقتر ذهن، میتوان راهحلهای جدیدی برای مشکلات قدیمی یافت و سلامت روان را بهبود بخشید.
در این راستا، جیمز هیلمن به نقد نیومن پرداخته و ادعا میکند که تعریف آگاهی آپولونی او به اشتباه به این نتیجهگیری منجر شده که خودآگاهی، حتی در زنان، جنبههای مردانه دارد.
فیلسوف والتر کافمن در تحلیل خود از کتاب "ریشهها و تاریخ آگاهی"، به انتقاد از رویکرد نویمان پرداخت و آن را به عنوان "تصویر جامع" از نوعی دانش بیفایده و خستهکننده توصیف کرد که به وضوح به ایرادات و گزینههای جایگزین بیتوجهی نشان میدهد. کافمن نویمان را به دلیل رویکرد جزمیاش به شواهد متهم کرد و او را به متکلمان شبیه دانست که برای اثبات نظرات خود به آیات کتاب مقدس استناد میکنند. او همچنین بر این نکته تأکید کرد که نویمان نتوانسته است مفهوم انتشار را به عنوان یک توضیح جایگزین برای وجود پدیدههای مشابه در فرهنگهای مختلف در نظر بگیرد.
منتقد مشهور، کامیل پاگلیا، این اثر را به عنوان "بهترین شکل از یونگگرایی" معرفی کرد و تأثیر آن را بر کارهای خود، به ویژه در نقد ادبی "شخصیتهای جنسی" (1990)، مورد توجه قرار داد. وی نظریه "مرکزگرایی" نویمان را نوعی تفکر ویدیوسنکراتیک توصیف کرد. هاپکی، دیگر منتقد، "ریشهها و تاریخ آگاهی" را به عنوان مهمترین سهم نویمان در اندیشه یونگ مطرح کرد و به این نکته اشاره کرد که دیدگاه نویمان در مورد همجنسگرایی نه تنها فاقد اصالت است بلکه تفاوت چندانی با نظرات یونگ ندارد.
روانپزشک آنتونی استیونز نیز این کتاب را "آثاری بزرگ اما گمراهکننده" نامید و استدلال کرد که فرضهای نویمان مبنی بر اینکه هستیزایی فیلوژنی را بهطور کامل توضیح میدهد و انسانهای پیشسواد را بهعنوان "ناخودآگاه" معرفی میکند، اشتباه و غیرقابل دفاع از نظر بیولوژیکی است. استیونز با انتقاد از این دیدگاه، بر این باور است که آگاهی غربی تحت فشارهای انتخابی متفاوت از سایر جوامع متمدن شکل گرفته است و این موضوع نیاز به بررسی دقیقتری دارد.