نظریه های روانشناسی اشتباهات لوپی یا لغزش های زبانی
اشتباهات لپی یا لغزش فرویدی یا پیراکُنشی ( اصطلاح وضع شده از جانب فروید به آلمانی: Fehlleistungen ) ( Freudian slip ) شامل تلفظ غلط یا استفاده از واژه های نابجا است که در واقع از نظر فروید هرگز تصادفی نیست. لغزش های کلامی برای لحظه ای چیزهایی را فاش می کنند که فرد مایل به پنهان کردن آن هاست، چه آگاهانه و چه نا آگاهانه؛ و برای لحظه ای هم که شده احساسات واقعی اش را برملا می کنند. این لغزش ها برخاسته از احساسات ناآگاهانه ای است که در ذهن او سرکوب شده اند، یا این که آگاهانه اما بدون موفقیت سعی در خفه کردن آن ها داشته است.
لغزشهای زبانی یا قلمی و کنشهای دیگری که از سوی روانکاوان کنشپریشی نام گرفت، توسط فروید شهرت عام پیدا کرد و « لغزشهای فرویدی » نامیده شد. بااینوجود، پیشتر گوته هنگام تحلیل خطاهای دبیرانی که از او املا میگرفتند، بدان اندیشیده بود.
اشتباهات لپی شامل بسیاری از لغزش هایی می شود که در زندگی روزمره با آن برخورد می کنیم ، فراموشی نام ها ، گم کردن اشیاء ، لغزش های زبانی و ...
اشتباه لپی یا لغزش زبانی توجیهی است که در قبال رفتاری عجیب و مشکل آفرین ارائه میشود. مثلاً زنی در ملاقات با نامزد سابق همسر خود به جای عبارت از دیدنت خوشحال شدم (Nice to meet you) بگوید، از شکست دادنتان خوشحال شدم (Nice to beat you ) یا زمانی که اسامه بنلادن، بنیانگذار شبکه القاعده، در خاک پاکستان به دست آمریکاییها شناسایی و کشته شد، یکی از منتقدان باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا گفت: «اوباما مرده است و من اهمیتی به این موضوع نمیدهم.» او به اشتباه ازObama به جای Osama استفاده کرد.
لغزشهای قلم، کژخوانی، کژ شنیداری و فراموشکاری (اسامی خاص، واژههای بیگانه، قصدها یا گمانها) همگی میتوانند شکل دیگری از لغزش زبانی باشند که در آنها، نیتی سرکوب شده خود را از راه دستکاری کلمات، نشان می دهد.
اشتباه لپی زمانی رخ میدهد که قصد یا فکری در ذهن ایجاد شده اما قبل از بیان آگاهانهی آن، در یکی از سطوح آگاهی پس زده میشود. یعنی ممکن است فکری در سطح ناهشیار (یعنی خود فرد از وجود آن فکرش آگاه نیست) پس رانده شود و برای جبران بخشی از این ناکامی، به طریقی خودش را ابراز کند. لغزش زبانی تعادلی بین ناکامی و کامیابی یک قصد پنهانی است.
نظریه اشتباهات لپی فروید
اشتباهات لپی یا لغزش «فرویدی» برگرفته از نام زیگموند فروید است. وی در کتاب آسیبشناسی روانی زندگی روزمره در سال ۱۹۰۱ تعداد زیادی از خطاها و لغزشهای بهظاهر پیش پا افتاده، عجیب و غریب یا بیمعنا را توصیف و تحلیل کرد، که مهمترین آنها نابهنجارخوانیِ سیگنورلی است. این نابهنجارخوانی متمرکز بر مشکل یافتن کلمه و تولید جایگزین برای آن است. فروید نمیتوانست نام لوکا سیگنورلی، که خالق نقاشیهای دیواری ارویتو بود، را به خاطر بیاورد. وی در عوض نام دو نقاش دیگر یعنی «ولترافیو» ( جووانی آنتونیو ) و «بوتیچلی» ( ساندرو ) را با هم درآمیخت و جایگزین آن کرد. تحلیل فروید نشان میدهد که چه فرآیندهای تداعی «سیگنورلی» را به بوتیچلی و بولترافیو مرتبط کرده است.
زیگموند فروید در طی سالهای ۱۹۱۵ـ ۱۹۱۶ ، سخنرانیهایی ایراد کرده است که در متن حاضر به آنها خواهیم پرداخت. سخنرانی اول معرفی علم روانکاوی، سخنرانی دوم تا چهارم بررسیهای تحقیقی در اشتباهات لپی و سخنرانیهای پنجم و ششم در خصوص رویاها و روش تعبیر و تفسیر آنها از منظر روانکاوی است.
سخنرانی اول: تلاش مردی است که سهمی بزرگ در بنیانهای فکری عصر مدرنیتۀ میانی دارد. و بر آن است تا در این سخنرانی تأمل بر قدرت جادویی کلمات را یادآور شود و روانکاوی را به عنوان احیاکنندۀ چنان قدرتی بشناسد. فروید در دورانی سخنرانی میکرد که خود پیش از هر کس دیگری در آن تالار میدانست که به گفتۀ خودش «عادت به رؤیت چیزها» اساس آموزش آکادمیک در طی آن سالها است (فروید، اشتباهات لپی؛ ۱۳۸۳: ۲۷).
اما واژهها، خصوصا در کاربردی که فروید از آنها دارد، یعنی در هیئت تأویلیِ آن، عاری از هر گونه عینیتِ مورد پسند جامعۀ علمی است و خصلت جادوییشان نه فقط از آن رو که «به وسیلۀ کلمات، یک شخص میتواند دیگری را مملو از خوشحالی و سعادت کند و یا آنکه او را به یأس و نومیدی سوق دهد» (همان : ۲۷ )، بلکه مهمتر از هر چیز از آنروست که نزد روانکاو به مثابۀ ابزار نشانههایی هستند که به واسطۀ آنها میتوان به شهر ممنوع و طرد شدۀ خودآگاهی بیمار راه برد.
فروید در مقام روانکاو، خودآگاهی را به مثابۀ فیلسوف عصر روشنگری که آن را با خوداندیشی درهم میآمیزد و از آن آیندهای روشن و شفاف ارائه میدهد، تعبیر نمیکند. از این منظر شاید بتوان گفت بینش او کم و بیش نزدیک به نیچه است. پس طبیعی است که آنچه در اندیشۀ او اهمیت دارد، نتایج سرکوبیِ حاصل از تمدن و فرهنگ است: پدیدۀ رواننژندی؛ و کار روانکاو درمان روانهای نژندی است که خودآگاهی جوامع متمدن و با فرهنگ به گونهای اجتنابناپذیر تولید میکند. در این میان ابزار جادویی روانکاو، واژهها هستند. کلماتی که از سوی بیمار رواننژند بیآنکه خبری از قدرت گرهگشایی آنها داشته باشد، در تداعی آزاد راه گشوده به شهر ممنوع به پزشکی که سعی در جلب اعتماد وی دارد، داده میشود: «اطلاعات لازم، صرفاً تحت شرایطی از بیمار کسب خواهد شد که بیمار تعلق عاطفی خاصی با پزشکاش برقرار کرده باشد. بیمار به محض مشاهدۀ یک شاهد منفرد که احساس کند نسبت به او بیتفاوت است، سکوت اختیار خواهد کرد» (همان: ۲۸).
اگر کلمات برخوردار از موهبت رمزگشایی و امکان ورود به منطقۀ ممنوعاند، بر خلاف آن سکوت در جریان روانکاوی نیروی سدکنندۀ قهرآمیزی است که باطلکنندۀ هر گونه سحر و قدرتی است و در خفا به روی روشنای هر نوع انکشافی میبندد. آنگاه که اعتماد و همدلی در کار نباشد، سکوت برج و بارویی است علیه سرکوبگری. اما معمار این قلعۀ نفوذناپذیر کیست؟ ناخودآگاه؟! اگر روانی از ناخودآگاهی این چنین هوشمند برخوردار باشد، تا وی را از احتمال آسیب و خطر سرکوب در امان بدارد، آیا میتوان آن را نژند تلقی کرد؟ آیا میتوان آن را نا ـ خود ـ آگاه دانست؟
اگر واژهها از قدرت جادویی آشکارکنندگی برخوردارند، سکوت هم از قدرت استتار و پوشاندن رازها برخوردار است. پس بیتردید، نژند مورد نظر فروید را میباید قبل از هر چیز نه در سکوت، بلکه در وضعیت سکوتآوری که فرد را وامیدارد تا پیش از آنکه در برابر روانکاو سکوت پیشه کند، در برابر خودآگاه دست به سکوت زند، جستجو کرد. همان سکوتی که ناخودآگاه با تحمل رنج پرده بر وضعیتی میافکند که بر ملا شدناش سرکوب از سوی ناخودآگاه را به همراه دارد. در چنین بحرانی، روانکاوی به یاری تداعی آزاد واژهها به فضایی دست مییابد تا خارج از کنترل سرکوبگرانۀ خودآگاه (که از دید فروید نمایندۀ جامعه و تمدن است) قرار گیرد و به آزادسازی ناخودآگاه اقدام کند.
اکنون با یک پرسش مواجهایم: دانش روانکاوی به مثابۀ فرهنگ آزادسازی که زادۀ دوران انتقادی و بازاندیشی مدرنیته است، آیا میتواند برای خود جایی جدا از فرهنگ و تمدن بشری قائل شود؟ مسلماً نه! فروید به سبب کشف قلمرو ناخودآگاه و تمایزی که بین آن با خودآگاه برقرار کرده، بر این گنجینۀ فرهنگی افزوده است.
متفکرانی همچون نیچه و فروید با نگاه انتقادی خود، به رغم مردد بودن نسبت به مدرنیته و یا حتی به ظاهر نفی آن، عملاً مطابق با شیوۀ روشننگری عمل کردهاند. چرا که همان موضعی را اتخاذ کردند که از روشننگریِ راستین انتظار میرود. نقل قول یوهان گئورگ هامن که به استقبال و تکمیل گفتۀ مشهور کانت رفته است، گویی مصداق چنین نظری است: «روشننگری، خروج انسان نابالغ است از قیمومیت به تقصیر مضاعف خود وی» (هامن، ۱۳۷۶: ۳۶).
سخنرانیهای دوم تا چهارم: در طی سه سخنرانی، فروید به اشتباهات لپی از دید روانکاوی میپردازد. بحثی که هر چند از دید روانکاوی جدید است و به قول فروید برای تبدیل شدناش به موضوعی علمی تردیدبرانگیز؛ اما در ارتباطات زندگی روزمره قدمتی دیرینه دارد.
سعی فروید معطوف به جدی تلقی کردنِ اشتباهات لپی بهمنزله پدیدهیی علمی ـ روانی، ضمن تفکیکِ آن از اختلالاتِ مرضیست. بنا بر تقسیمات وی، اشتباهات لپی شامل لغزش زبانی، کژنوشتاری، کژخوانی و کژنهیدهگی است که با ذکر مثالهایی موردی، برای مخاطبان قابل فهم میشوند. نمونههایی که وی میآورد، ساده و برگرفته از زندهگی روزمره هستند که وجه اشتراک همهگی آنها در جایگزین شدن عملِ غافلگیرکنندهییست که از سوی فرد مرتکبِ اشتباه لپی شده به جای عمل قصدیاش سر زده میشود. و از قضا همین عملِ غافلگیریِ در خفا کمین گرفته است که برای فروید دارای اهمیت است. زیرا در آن مفهوم و معنایی میبیند که ضمن استقلال برای خود، هدفمندانه مینماید: «تا کنون همواره سخن از اشتباهات لپی (اعمال خطای سهوی) بود ولیکن حال به نظر میرسد که گویی برخی اوقات اعمال خطای سهوی به خودی خود کاملاً عمل بهنجار یا بسامانی است که صرفاً جایگزین عمل دیگری شده که شخص انتظار داشته یا قصد داشته است». (ص۴۵)
به نظر فروید خیلی از رفتارها و خطاهای انسان تحتتأثیر انگیزههای ضمیر ناخودآگاه است. فروید اشتباهات لپی را به عنوان علائم هجوم ناخوداگاه معرفی می کند. یک اشتباه لپی در اصل جامه مبدل ناخوداگاه است که هر بار خودش را به ظاهر یک غریبه در می آورد و جریان خوداگاهی را دچار اختلال می کند. درواقع فروید ذهن و زبان را دو روی یک سکه میداند و به نقش ضمیر ناخواگاه در ظاهر و باطن حرفهای انسان توجه ویژهای دارد.
فروید، در مورد اینگونه اعمالِ غافلگیرکننده به دلیل آنکه موجب رهاییمان از قیود میشوند، معتقد است: «در اینجا قصد [اخلالگر]، خودش را به عنوان یک اتفاق خوشیمن تغییر هیأت میدهد»(ص۹۰). اما او گاهی در مقاصد و اهداف اخلالگرایانه این جنّ کوچکِ خانهگی «نیّتِ قربانی کردنِ چیزی برای قضا و قدر به منظور دفع فقدان ترسناک چیزی دیگر»(ص۸۹) میبیند. او میگوید: «آنالیز به ما میگوید که چیز کاملاً شایعی در بین ماست که قضا و قدر را با دعا و سحر دفع نماییم و لذا گمکردنمان اغلب یک قربانی کردن ارادی است… و همچنین ممکن است قصد بیاعتنایی یا خودتنبیهی را برآورده سازد». (صص۸۹ ـ۹۰)
یکی دیگر از نمونههای قابل بررسی از سوی فروید، موردیست که در ترکیب لغزش زبانی و فراموشیِ لحظهیی اتفاق میافتد که میتوان آن را بهمثابۀ پیشگوییِ وقوع اتفاقی در آینده تلقی کرد. او از ماجرایی یاد میکند به این شرح که روزی مهمان زوج جوانی بوده که بهتازهگی از ماه عسل برگشته بودند. زن جوان با خنده تعریف میکند که فردای روزی که از سفر بازگشته بودند، هنگامی که شوهرش را در آن سوی خیابان میبیند «به خواهرش که همراه وی بوده، سقلمهیی میزند و میگوید نگاه کن آقای اِل است که میرود». فروید بلافاصله اضافه میکند: «او فراموش کرده بود که این آقا برای چند هفته شوهر او بوده است. وقتی که داستان را شنیدم، بر خود لرزیدم ولی به خود جرأت ندادم استنباطی کنم. این رویداد کوچک، پس از چند سال تنها هنگامی مجدداً به ذهنم متبادر شد که شنیدم زندهگیِ مشترک آنها به پایان بسیار ناخوشایندی ختم شده است». (ص۶۹)
ارتباط مبحث اشتباهات لپی با رویا در این است که پایه و اساس روانشناسی فروید رویاها هستند و پایه و اساس رویاها اشتباهات لپی یا پیراکنشی ها می باشند ، زیرا اشتباهات لپی ناخودآگاه اند . فروید معتقد است که « حقیقت انسان به آنچه اظهار می دارد نیست ، بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن عاجز است ، بنابر این اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش کن » .
لغزش زبانی ( Freudian slip ) طبق گفتهی فروید، نتیجه و تضاد ناشی از ذهن گوینده در برابر جملهی بیان شده است. لغزش زبانی یا همان کلمهای که اشتباه بیان کرده و بعد اصلاحش میکنیم، در واقع صدای ناخودآکاه است که از اعماق ذهن ما خود را به سطح میرساند اما چون مجوز بروز نمییابد، در شکل یک اشتباه خود را نشان میدهد. واپس زده شدن قصد سخنگو برای گفتن چیزی شرط لازم و حتمی برای رخ دادن یک لغزش زبانی است.
مثالی از لغزش زبانی : فروید دربارهی یکی از مراجعانش میگوید: مرد جوان بیست ساله در ابتدای جلسه خودش را اینطور معرفی میکند:« من پدر فلانی هستم که برای درمان نزد شما آمدم. معذرت میخواهم ، میخواستم بگویم برادرش هستم. او چهار سال بزرگتر است.»
فروید این لغزش زبانی را اینطور تحلیل میکند که او میخواهد بگوید مثل برادرش، به دلیل اشتباه پدرش بیمار شده و میخواهد مثل برادرش درمان شود، اما در واقع این پدر اوست که باید درمان شود. [ برای همین میگوید من پدر فلانی هستم که مراجعه کرده ام! تمایل دارد پدرش اینجا برای درمان بیاید.]
لغزش کلامی در روانکاوی
لغزش کلامی در اثر تداخل دو قصد متفاوت به وجود میآید. این دو قصد عبارتند از: قصد مزاحم و قصد مورد مزاحمت قرار گرفته.
همانطور که به نظر میرسد قصد مزاحم همان قصدی است که اغلب اوقات آن را اشتباه لفظی مینامند. حالا باید به دو سوال اساسی درباره ی لغزش کلامی پاسخ دهیم:
چه رابطه ای میان قصد های مزاحم و قصدهای مورد مزاحمت قرار گرفته وجود دارد؟
در لغزش زبانی ، ممکن است قصد مزاحم در محتوای خود با قصد مورد مزاحمت قرار گرفته در ارتباط باشد ، این ارتباط به چهار شکل است:
- قصد مزاحم با آن در تناقض است.
- قصد مزاحم آن را تصحیح میکند.
- قصد مزاحم مکمل آن است.
- ممکن است هیچ ارتباطی با آن نداشته باشد.
چه نوع قصدهایی برای دیگر قصدها مزاحمت ایجاد میکنند؟
این نوع قصدها در سه گروه قرار میگیرند:
در نوع اول ، قصد مزاحم برای گوینده شناخته شده است و پیش از این که لغزش زبانی مرتکب شود، آن را آگاهانه در نظر داشته است.
در نوع دوم قصد مزاحم توسط گوینده تشخیص داده شده است اما آگاه نیست که این امر درست پیش از ایجاد لغزش، در ذهن او فعال بوده است.
در نوع سوم، گوینده به هیچ وجه قصد مزاحم را نمیپذیرد. او نمیپذیرد که این موضوع قبل از اتفاق افتادن لغزش زبانی، در ذهنش بوده، سعی میکند نشان دهد این موضوع جنبهای کاملا بیگانه برای او دارد. قصدها میتوانند راهی برای ابراز شدن از طرف گویندهای که خود چیزی نمیداند ، بیابند.
اشتباهات لپی نتیجهی یک مصالحه اند؛ آنها شامل نیم-کامیابی و نیم-ناکامی برای هر یک از دو قصد هستند. وقتی یک قصد مزاحم پس زده میشود، نیروی پس زدگی کامیاب میشود و قصد مزاحم نمایان نمیشود. اما اگر نیت پس زده شده خود را کاملا ابراز کند، نیروی پس زدگی هم به کلی ناکام میماند.
بنابر این، قصدی که مورد چالش قرار گرفته است نه کاملا واپس زده میشود و نه (جدا از موارد خاصی) ابراز میشود.
اشتباهات لپی بعد از فروید
زیگموند فروید، روانکاو مشهور اتریشی لغزشهای زبانی را به طور خاص در قالب آسیبشناسی روانی مورد بررسی و تحلیل قرار داده است، اما سالها پس از ایدههای فروید بخصوص درباره حضور همیشگی انگیزههای جنسی در اشتباههای لپی، نظریه او زیر سوال رفت. تا آن زمان اشتباههای لپی قابلیت شگفتآوری در ترور شخصیت مردان و زنان داشتند. این اشتباههای تهدیدی جدی محسوب میشدند که موجب افشای امیال، اغراض و مشکلات پنهانی بودند که ما حتی شاید از ماهیت آنها هیچ اطلاعی نداشتیم. اگر نظر فروید صحیح بود پس هریک از ما در هر لحظه از زندگیمان یک بمب جاسازی شده لغزش زبانی که هر لحظه امکان انفجارش بود را همراه خود همه جا میبردیم.
تبیین عصبشناختی اشتباههای لپی رودلف مرینگر
درست همعصر فروید، زبانشناس و لغتشناسی به نام رودولف مرینگر برداشتی غیرجنسی از خطای لفظی ارائه داده بود. از نظر او، این اشتباهها فقط نوعی پوست موز زیر پای یک جمله بود؛ جابهجایی تصادفی در واحدهای ساخت جملات. برای مرینگر که دو مجموعه از اشتباههای لفظی رایج را منتشر کرده بود، یک اشتباه لفظی فقط یک اشتباه عادی است. هرچند همه ما با این هراس زندگی میکنیم که حتی بیگناهترین لغات خارج شده از دهانمان به ما خیانت کنند، علم امروزی نظر مرینگر را بیشتر مورد تائید قرار میدهد.
گری دل
گری دل که در حوزه روانشناسی شناخت فعال است و استاد روانشناسی و زبانشناسی در دانشگاه ایلی نویز نیز هست، این ادعا را مطرح میکند که اشتباههای لفظی در واقع توانایی بالای فرد را در استفاده از زبان و اجزای آن نشان میدهد. از نظر دل مفاهیم، کلمات و نحوههای گفتار به سه شبکه متفاوت مغز که عبارت از شبکه معناشناسی، واژگانی و آواشناسی است مرتبط هستند و گفتار از ارتباط و فعالیت میان آنها ساخته میشود، اما در اغلب شرایط این شبکهها که در پروسهای به نام فعالسازی انتشار عمل میکنند به نوعی با یکدیگر برخورد کرده و سکندری میخورند. نتیجه این تصادفها اشتباهی لفظی است و آن طور که او معتقد است این اتفاق چیز خوبی است. چون یک سیستم تولید زبانی که امکان اشتباه در آن وجود دارد امکان خلاقیت و تولید زبانی را به وجود میآورد. این شاهدی حقیقی از انعطافپذیری زبانی است، چیزی که در واقع چالاکی ذهن انسان را نشان میدهد. پروسه فعالسازی انتشار کمک میکند توضیحی برای نوع دیگری از اشتباه لفظی داده شود. اشتباهی که در جمله در بازگشت به آواهای کلمه قبلی روی میدهد.
هنگامی که گره عصبی مرتبط با یک عبارت به شکل زودهنگام فعال میشود و گره عصبی دیگری تاخیر داشته باشد اشتباه لفظی اسپونریسم روی داده است. (این اسم از نام ویلیام ارشیبلد اسپونر گرفته شده است که استاد دانشگاه آکسفورد بود و اشتباههای لفظی طنزآمیز را در زبان انگلیسی گردآوری کرده است).
فعالسازیها در درون و مابین شبکهها ممکن است دچار تداخل شوند و گرههای عصبی که نماینده افکار، قواعد نحوی و آواها هستند ممکن است با یکدیگر تصاف کنند و درباره این که متقنترین و مناسبترین فعالسازی کدامیک است سردرگمی پیش بیاید. وقتی گره عصبی رقیب بسیار شبیه گره عصبی درست و مناسب است گاهی میتواند ارجحیت پیدا کند و جای مورد صحیح را بگیرد. بنابراین اتفاقی که میافتد اشتباه لپی با جایگزینی کلمه مشابه و نزدیک با کلمه صحیح است: ما مداد زرد میخواهیم، اما میگوییم نارنجی یا به جای اسم یک دوست اسم دیگری را میگوییم، اما اغلب زمانی که کلمهای را به زبان میآوریم آن کلمه انتخاب مناسبی است. رقابت میان گرههای عصبی میتواند باعث شود به جای کلمه صحیح، از کلمهای که از نظر آوایی مشابه آن است استفاده کنیم. مانند مثالObama به جای Osama بیشتر اشتباههای زبانی چیزی بیش از فعالسازی اشتباه گرههای عصبی در شبکه گفتار مغز نیستند.
در مغز مانند هر سیستم دیگری اشتباه روی میدهد و پشت هر اشتباهی معنای خاصی نهفته نیست، اما کماکان برخی از خطاهای زبانی به شکل مشکوکی افشاگرایانه مینمایند. فروید بر تفسیر اتفاقی واقعی در مجموعه کوچکی از اشتباهها در فضایی حسابنشده و بیقید تکیه کرده بود. گری دل که نسبت به ایده فروید تردید دارد، میافزاید: «مدرک علمی که ثابت کند افکار فردی درباره لغت به اشتباه بیان شده در ناخودآگاه او و به خاطر کنترل امیالش به وجود آمده، چیست؟»
توضیح محتملتر درهمریختگی با لغتی است که بتازگی شنیده، خوانده یا گفته یا به آن فکر کرده است. گری دل میگوید: «احتمال دارد کلماتی که به ذهن خطور میکنند به گفتار نیز وارد شوند.» گرههای عصبی این کلمات مداخلهگر با کلمات مناسب و صحیح رقابت میکنند و گاهی کلمه مداخلهگر و نادرست پیروز میشود. اگر فردی به کلمه دیگری فکر کرده یا آن را شنیده بوده، در زمانی که میخواسته لغت درست را بگوید، این امکان وجود داشته است ترکیبی غلط از این دو کلمه از دهان او خارج شود. امکان این وجود دارد که ذهن مانند دوربین عکاسی تصویری را ثبت کند. مثلا هنگام صرف شام با همکاری که ساعت مچی آبیرنگ به دست دارد ممکن است به جای این که به پیشخدمت بگویید یک قاشق بیاورد، درخواست ساعت از او کنید، زیرا ساعت همکار شما در یک لحظه توجهتان را جلب کرده بود. چنین اشتباههایی فرویدی نیست، یعنی معنایی از عمق ذهن و امیال پنهان شما ندارند بلکه آنها نشاندهنده چیزی است که به طور ناخودآگاه توجه شما را جلب کرده بود.
دانیل وگنر
دانیل وگنر معتقد است ضمیر ناخودآگاه در اشتباههای زبانی نقش دارد، اما نه به آن شیوهای که فروید گمان میکرد. وگنر که استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد است به این خاطر شهرت پیدا کرده که از تعدادی داوطلب خواسته بود به خرس سفید فکر نکنند و سپس از آنها خواسته بود تا در مورد هر چیزی که در ذهنشان است حرف بزنند. در ادامه در صحبتهای داوطلبها خرس سفید ممنوعه حدود هر یک دقیقه یک بار خود را آفتابی میکرد. او میگوید: «هر قدر بیشتر بخواهید به موضوعی فکر نکنید امکان فکر کردن به آن موضوع را بیشتر میکنید؛ اتفاقی که شما را به سوی به زبانآوردن آن هدایت میکند. به خودتان بگویید به چیز خاصی پیش از خواب فکر نکن. هنگامی که به رختخواب رفتید آن چیز وارد خوابهایتان میشود.»
به نظر وگنر بخشی از ضمیر ناخودآگاه ما همواره به بدترین اتفاق ممکن فکر میکند. وگنر میافزاید: «این همان بچه لجوجی است که نشسته و دارد نگاهمان میکند. فروید فکر میکرد این افکار تیره و نامشروع، نهاد واقعی ماست، اما ما بسیار متمدنتر از آن هستیم.»
افکار ناخودآگاه درباره بدترین سناریو ممکن، برای حفاظت از ما در برابر این سناریوهاست. در واقع بخشی از ذهن ما میتواند تصور کند چه اتفاقی ممکن است بیفتد. اگر این بخش از ذهن شما نتواند این کار را انجام دهد آن اتفاق بد ممکن است روی دهد. مغز با این تصویرسازی میخواهد این اطمینان را حاصل کند که این سناریوهای بد در عالم واقع اتفاق نیفتد. اگر این تصویرها نبود شما نیز نمیتوانستید جلوی اتفاقات بد را بگیرید. مشکل اینجاست که هر قدر ضمیر آگاه بخواهد بر فکری سرپوش بگذارد، ضمیر ناخودآگاه آن را بررسی میکند تا مطمئن شود انجامش نمیدهیم در نتیجه ما بیشتر به آن فکر میکنیم.
وگنر میگوید: «ما فقط سعی میکنیم کار صحیح را انجام دهیم و از کارهای غلطی که باعث دردسر هستند دوری کنیم.» و ضمیر آگاه معمولا پیروز میشود، اما گاهی هم شکست میخورد. بچه لجوج ما را خراب میکند و همه افکاری که سعی کرده بودیم از آنها دور شویم به ذهنمان خطور میکند و از زبانمان بیرون میآید.
مایکل موتلی
مایکل موتلی، استاد روانشناسی دانشگاه دیویس کالیفرنیا میگوید که این بچه لجباز در فضایی که مجبور به رعایت برخی از محدودیتها هستیم، رشد میکند. موتلی در فضای آزمایشگاهی به بررسی اشتباههای لفظی پرداخته است. هرچند تحقیق درباره این اشتباهها بسیار مشکل است چون آنها به شکل خودجوش روی میدهند، اما موتلی برای تحقیق خود شیوههایی ابداع کرده است. او تعدادی شرکتکننده را به آزمایشگاه دعوت کرد. زنی هم با لباسهای عجیب و غریب به عنوان دستیار او در آزمایشگاه حضور داشت. همه شرکتکنندگان در آزمایش هم مردان جوان بودند. موتلی عباراتی را که انواع مختلف اجناس داشتند، در اختیار آنها گذاشت تا این عبارات را با صدای آرام بخوانند. هدف از این کار وادار کردن افراد به اشتباه اسپورنیسم بود.
نتیجه این بود که حضور دستیار باعث شد اشتباههای لفظی شرکتکنندگان ارتباطهایی با او داشته باشد، اما در مرحله بعد دستیار جای خود را به تهدید افراد به دستگاه شوک الکتریکی داد. اشتباهها نیز تغییرشکل دادند و سوژهها مرتبط با الکتریسیته شد. به بیان دیگر اشتباههای لفظی ارتباط بسیار قوی با عامل حواسپرتی شرکتکنندگان داشت.
موتلی درباره نتایج این آزمایش این گونه توضیح میدهد: «این مهمترین دلیل شکست ایده فروید درباره علت اشتباههای لفظی است که در آن یک عامل اثرگذار خارج از گفتار برنامهریزی شده وجود دارد. عاملی که باعث بروز اشتباههای لفظی افراد میشود.»
اما آیا این اشتباهها همان امیال سرکوبشدهای نبودند که فروید توضیحشان میدهد؟ این اشتباهها داوطلبانه یا آگاهانه نبودند، اما به آن معنا نیست که عامدانه پوشانیده یا سرکوبشده بودند. موتلی معتقد است مردان به برانگیختگی خود نسبت به دستیار آزمایش بسیار آگاه بودند. وگنر معتقد است سوژههای آزمایش تلاش کرده بودند افکارشان را درباره دستیار آزمایش و شوک الکتریکی سرکوب کنند، اما تلاش آنها نتیجه منفی داده بود. همان طور که کوشش برای فکر نکردن به خرس سفید با شکست روبهرو میشود. آن طور که وگنر میگوید، قرار گرفتن در دو موقعیت میتواند خطر روی دادن اشتباههای فرویدی را افزایش دهد. یکی این که شما چیزهایی راکه در ذهنتان هست سرکوب کنید و دیگری عوامل بروز استرس، حواسپرتی، فشار یا یک دستور ذهنی مشابه و رقیب. اگر نمیخواهید درباره افزایش وحشتناک وزن دوست خود چیزی به او بگویید در هنگام خوردن بستنی با او صحبت نکنید. مرزهای ذهنی، ذهن خودآگاه را اشغال خواهند کرد و ناخودآگاهها و چیزهای کنترلنشدهای را باقی خواهند گذاشت تا افکاری که بیانشان جایز نیست به زبان بیایند. به طور قطع اشتباه لفظی حتی در شرایطی که فرد فضای خود را از استرس ارتکاب به این خطاها خالی کرده باشد روی میدهند، اما در چنین شرایطی بسیار کمتر میشوند.
موتلی میگوید: «چرا باید جلو اشتباهها را بگیرید؟ نگرانی کمکی نمیکند. در هر حال بیشتر آدمها با این مشکل روبهرو هستند. ما فقط کمی اشتباه میکنیم و مردم به ندرت در یک هفته بیش از یک اشتباه از زبان ما میشنوند. حتی اگر این اشتباهها از شما سر زد، بدانید اکثریت قاطع آنها اطلاعات شخصی شما را فاش نمیکنند. شاید خرسهای سفید فراموشناشدنی باشند، اما آنها بندرت تولید مثل میکنند.»
ژنت
ژنت که محققی دانشگاهی است، باور دارد ما همیشه خطاها را در ذهنمان فرمولبندی میکنیم، اما سیستم بازبینی داخلی بسیار حساسی نیز داریم که به طور معمول جلوی اشتباهها را میگیرد و تصحیحشان میکند. بخصوص آنهایی که به روابط اجتماعی ما ضرر وارد میکنند و قبل از شنیده شدن اصلاح میشوند. این محقق بلژیکی الکترودهایی را به پوست سر تعدادی داوطلب وصل کرد و آنها را در شرایطی قرار داد که خطاهای لفظی انجام دهند. افراد هنگامی که اشتباهی را در مورد آنچه تابو محسوب میشود، انجام میدادند فعالیت الکتریکی بسیار شدیدی هم داشتند، اما در شرایطی که اشتباههای ناپسندی هم نمیکردند فعالیت زیادی داشتند. از قرار معلوم مغز آنها با جدیت فعال بود تا در دام اشتباههای نیفتد.
جیمز پنبیکر
اشتباههای لفظی تنها امور مربوط به زبان نیستند که در گفتار ما وجود دارند و حاوی پیامهایی هستند. جیمز پنبیکر، رئیس دانشکده روانشناسی دانشگاه تگزاس توضیح میدهد، در رفتار روزانه ما چیزهایی وجود دارد که میتوانند باعث افشای واقعیتهایی در مورد ما شوند. مثلا کلمه من، ضمیر اول شخص، خیلی مورد توجه نیست، اما چقدر از این ضمیر در صحبتهایمان استفاده میکنیم یا نمیکنیم؟ در گفتوگوهای معمول افراد از کلمات من، خودم و مال من در هر ۱۶ کلمه یکبار استفاده میکنند که بیش از ۶ درصد کل کلماتی است که به زبان میآوریم. استفاده از ضمایر در زنان بیش از مردان است و بهطور مستقیم با احساسات فرد رابطه دارد. همچنین استفاده از ضمیر «من» به شرایط زندگی فرد نیز ارتباط پیدا میکند و به طور کلی در میان افراد فرودست نسبت به ثروتمندان بیشتر استفاده میشود.
پنبیکر که نویسنده کتاب «راز زندگی ضمایر» است میگوید: استفاده زیاد از ضمیر من نشاندهنده این نکته است که افراد به خودشان خیلی توجه دارند و دیگران را فروتر از خود میدانند. جک شفر، عضو سابق افبیآی هم میگوید: حروف ربط مثل سپس، زمانی که، در هنگامی که، بعدا و... میتوانند از علائم فریبکاری در گفتار باشند، زیرا میتوان با استفاده از آنها خلأهای اطلاعاتی صحبتها را پوشاند.
مایکل ارارد
مایکل ارارد، روانشناسی که درباره تپق زدن و معانی آن تحقیق کرده است، میگوید: متوجه شده مانند پدر و مادری که به خاطر به دنیا آوردن بچه جدید دچار کمخوابی هستند او نیز بارها به جای صبحانه گفته است ناهار. ارارد میگوید: تند حرف زدن اشتباهها را بیشتر میکند. دل هم همین اعتقاد را دارد؛ هر قدر که تندتر حرف بزنید این احتمال افزایش پیدا میکند که گرههای عصبی کلمات قبلی که هنوز فعال هستند برایتان مشکل درست کنند. تند حرف زدن باعث تداخل و خطاهای بیشتر میشود. آرام صحبت کنید تا اشتباه کمتری از شما سر بزند، اما با این وجود بازهم مستعد خطا هستید و آنها به این دلیل روی میدهند که وقتی شما در حال تلاش برای کاهش اشتباههای بعدی هستید مغزتان فرصت کافی دارد روی جمله بعدی کار کند. همین فرصت یکی از وظایف متعددی است که مغز به عهده دارد و میتواند باعث بروز اشتباه شود. چراکه فشار کار روی مغز شما بیشتر میشود.
ارارد به افرادی که از خطاهای خود شرمندهاند پیشنهاد میدهد سعی کنند افکار اضافی را از ذهن خود بیرون کنند و در محیطی بدون سروصدای اضافی صحبت کنند. وجود این عوامل باعث میشود کلمات نامربوط از دهانتان خارج شود. شما اشتباه لفظی اجتنابناپذیر خواهید داشت، اما میتوانید آنها را با دقت بیشتر هنگام خوب گوش فرا دادن کاهش دهید.
نظریه جامعه شناسی روش شناسی مردم نگر
به زبان جامعهشناسیِ روششناسیِ مردمنگر، که اساس کار خود را بر «تبانی» گذاشته است، «اشتباهات لپیِ» فروید در زمانهایی اتفاق میافتد که خللی پارازیتوار در تبانیهای کنشِ متقابل رخ دهد. به باور این رشته جامعهشناسی، ساخت اجتماعی، واقعیتی پیوست در جریان است که در طی آن هر یک از ما بیآنکه وقوفی به شکنندهگی و بیثباتی آن داشته باشیم، نقش اجتماعیِ خود را به «اجرا درمیآوریم»، بنابراین از طریق همین به اجرا درآوردنهای تبانیوار در کنشهایمتقابل است که ساختِ اجتماعی هر بار از نو آفریده میشود.
روششناسیِ مردمنگارانه، برای اثبات ادعای خود، آزمایشهایی را تدارک میبیند تا در آن، انتظارات و توقعاتِ زمینهیی در کنشِ متقابل را از طریق ناکام گذاشتنشان نشان دهد. برای مثال، «گارفینکل از دانشجویانش خواست که حدود یک ساعت در خانههایشان چنان رفتار کنند که انگار در یک خانه غریبه به عنوان دانشجوی شبانهروزی زندهگی میکنند». به بیانی، اگر فروید در مقام روانکاو، شکارچی اعمال و گفتههای غافلگیرکننده از سوی فردی بود که مرتکب آنها شده است تا بدان وسیله خود را به معنا و مقصود عملِ دارای مفهوم و بسامانی برساند که خارج از انتظارات زمینهیی قرار گرفته است، روششناسیِ مردمنگر با آزمایشهای تظاهر به نقضِ انتظاراتِ مراودههای اجتماعی، خود «غافلگیرکنندهگی» را ایجاد میکند تا از این راه ضمنِ به مبارزه طلبیدنِ انتظاراتِ زمینهیی که به مثابۀ محور تنظیمیِ اعمالِ کنشگران عمل میکند، اتکا به تعبیر و معنادهییی را که کنشِ متقابل، همواره بر اساس آن عمل میکند، نشان دهد: گرایش ذاتی به تعبیر و معنادهییی که در کنشِ متقابل هواره به دلیل وجود عادت به الگوهای عرفیِ سازنده انتظاراتِ زمینهیی، امری بدیهی و پیشِ پا افتاده تلقی شده است. حال آنکه تنظیمکننده هر نوع کنشِ متقابل هستند.
شاید بتوان گفت از افق نگرشیِ دیدگاه حاضر، اگر اشتباهات لپی با مقصود و معنایی سامانمند همراه باشد، دیگر نه تظاهر به نقض، همچون آزمایشهایی که خود ترتیب میدهد، بلکه نقضکنندههای اصیلی هستند که به توسط پسکشیدن از اجرای مورد انتظار و به تعلیق درآوردنِ تباهیها، ضمن آشکار کردنِ مدار قراردادیِ ساخت اجتماعی، قادر است گرایش به عمل تعبیرگری را به عنوان زیربنای کنشِ متقابل نشان دهد.
باری، از منظر این دیدگاه آنچه ما بدان عملِ آگاهانه در کنشِ متقابل میگوییم، رویه تطبیقیِ خود با قاعدهیی تنظیمی ـ اجتماعیست، که از طریق تعبیر و معنادهیهای مداومـ درـ جریان، صورت میگیرد.
این امکان وجود دارد که اگر فروید در قید حیات میبود، برایش جالب و یا حتا مهم بود تا به ساختِ اجتماعیِ مشارکتآمیزِ مبتنی بر «تبانیِ» کنشگرانِ مورد ادعای روششناسیِ مردمنگر پیببرد، ولی از آن جالبتر و مهمتر کشفِ نیّات پنهانیِ مغایر با تبانیهاست. نیّاتی که تنها میتوان از راه وقوع اشتباهات لپی بدانها پی برد. در چنین خواستی روانکاو، همچون احضارکننده روحی میماند که مایل است آن «منِ» جنّی و در خفا را از اقامتگاه پنهانیاش وادار به بیرون آمدن کند. جنّ کوچکی که با مهارتِ تمام بیآنکه بویی از وجودش در درون خود ببریم، قادر است فیالمثل شیئی را که از اهدا کنندهاش دل خوشی نداریم، اما بهدلیل برخی مناسباتِ دست و پا گیر نمیتوانیم آن را به سطل آشغال هم بیندازیم، چنان ماهرانه در جایی از خانه پنهان کند که هر قدر هم که سعی در یافتنش کنیم، قادر به پیدا کردنش نباشیم (صص۶۶ـ۶۷). و یا در زمانی که از سر اجبار با وجودی که تمایلی باطنی به رفتن و دیدنِ دوستی در شهری دیگر نداریم، چنان یاریگرمان باشد که ما را اشتباهاً سوار قطاری کند که مقصدش به جز شهر و دیاری باشد که از سر اجبار میبایست به آنجا رویم. (ص۹۰)