نظریه های امنیت عاطفی
امنیت عاطفی، حالتی را گویند که در آن شخص از ارضای نیازهای عاطفی خود، به ویژه ارضای نیاز خود به محبوب بودن، احساس اطمینان کند.. احساس امنیت عاطفی بستگی دارد به محبت و عطوفت، مقبولیت و ثبات روابط. احساس امنیت عاطفی به توانایی احساس امنیت و اطمینان، زمانی که شخص درگیر یک رابطه صمیمانه با یک شریک عشقی است، اطلاق میشود، به این شرط که با اینکه فرد آسیب پذیر است، ترس از پیامد هیجانی منفی تجربه نشود (کردوا،۲۰۰۷). مهم است که توجه شود که برای شروع فرایند صمیمیت، وجود آسیب پذیری ضروری است و اینکه آسیبپذیری در یک بافت آرامشبخش و اطمینانبخش، فرایند ایجاد احساسات امنیت عاطفی را خلق میکند (کردوا،۲۰۰۷).
امنیت عاطفی نشانگر میزان ثبات احساسی یک فرد است. ناامنی احساسی یا به طور سادهتر ناامنی، احساس اضطراب یا ناخشنودی کلی است که ممکن است به دلیل درک شخص از آسیب پذیر بودن یا ویژگیهای منفی خودش به وجود آمده باشد، یا احساس آسیب پذیری یا عدم ثباتی است که تصور یک شخص از خودش را تهدید میکند.
این مفهوم به انعطاف پذیری روانشناختی مرتبط است زیرا هر دوی آنها اثرات شکستها یا موقعیتهای دشوار را بر اشخاص بررسی میکنند. اما انعطاف پذیری، مقابلههای کلی فرد را با توجه به وضعیت اقتصادی و اجتماعی او تحت مطالعه قرار میدهد، در حالی که امنیت احساسی به طور ویژه اثرات احساسی را بررسی میکند. امنیت احساسی میتواند به عنوان بخشی از انعطاف پذیری در نظر گرفته شود.
مفهوم امنیت عاطفی در یک فرد باید از ایمنی عاطفی یا امنیتی که توسط یک محیط حمایتگر و بیخطر به فرد داده میشود، تمایز داده شود.
شخصی که در برابر افسردگی ناشی از یک شکست کوچک آسیب پذیر است، از لحاظ احساسی امنیت پایینی دارد. فردی که خوشبختی و رضایت عمومیاش حتی با اختلالات عمده در الگو یا بافت زندگیاش متزلزل نمیشود، از لحاظ احساس امنیت فوق العاده بالایی دارد.
زمانی که از امنیت عاطفی در رابطه صحبت میکنیم آن را دربرابر مفهوم «نزاع و تنش» قرار میدهیم. امنیت عاطفی زمانی فراهم میشود که نزاع و تنش نگرانی دائمی فرد نباشد.
ما در کنار فردی که از نظر احساسی دردسترس است، صادق و قابل اعتماد است احساس امنیت میکنیم. اینها ویژگیهای کسی است که ما تحسین میکنیم. آدم عاطفی کسی است که میداند چه روحیاتی دارد و خودش را دوست دارد.عشق او به خودش آن قدر عمیق است که نیاز به پذیرش و تأیید دیگران ندارد.او سعی نمیکند شبیه دیگران شود و در قالب افراد دیگر پنهان نمیشود.
زمانی که احساس کنیم در یک رابطه عمیق عاطفی قرار داریم. ابراز نیاز برایمان راحت میشود. اما ایراد بیشتر روابط این است برای رسیدن به امنیت عاطفی و روانی سعی میکنیم طرف مقابل را کنترل کنیم. ما دیگری را کنترل میکنیم چون ترس از دست دادن داریم. برای حفظ چیزی که میخواهیم دیگری را تحت فشار خواستهها، نیازها و انتظاراتمان قرار میدهیم.
کردوا و اسکات (۲۰۰۱) به منظور سهولت در مشاهده امنیت عاطفی در تحقیقات تلاش کردند که آن را با واژههای رفتاری تعریف کنند. آنها امنیت عاطفی را به عنوان نتیجه تعاملات بین زوجهایی که رفتارهای صمیمانه و احساسات مثبت را در روابطشان تجربه میکنند، مفهوم سازی میکنند. این احساسات، تجربیاتی درونی هستند که در طول زمان به علت صمیمیت و پاسخگویی عاطفی زوجین به یکدیگر بر انگیخته میشوند و حاصل آنها احساس آرامش و امنیت عاطفی است. اگر تجارب انباشته شده در طول زمان در یک رابطه صمیمانه غنی باشد، سرانجام امنیت عاطفی بوجود میآید (آسایش در مورد آسیبپذیر بودن به جای ترس از ضربه خوردن یا طرد شدن از سوی همسر) (کردوا و اسکات، ۲۰۰۱).
نظریه آبراهام مازلو
آبراهام مزلو یک فرد ناامن را فردی تعریف میکند که دنیا را به عنوان یک جنگل پر خطر و اکثر انسانها را موجوداتی خطرناک و خودخواه میبیند، احساس میکند ترد شده است و به حال خود تنها گذاشته شده است، مضطرب و متخاصم است، به طور کلی بد بین و ناراحت است، در خود نشانههایی از تنش و کشمکش دارد، علاقه دارد به درون خود رجوع کند، با احساس گناه دست و پنجه نرم میکند، یک یا چند مورد اختلال در اعتماد به نفس او وجود دارد، روان رنجور و عصبی است، و به طور کلی خودخواه و خودبین است. (مزلو، ۱۹۴۲، صفحهی ۳۵). او در همهی افراد نا امن احساس تمایل متداوم و مستدامی برای امنیت مشاهده کرد (الگره، ۲۰۰۸).
فردی که از لحاظ احساسی نا امن است، ارزش و تواناییهای خود را دست کم میگیرد، به خودش یا دیگران اعتماد ندارد و میترسد که وضعیت مثبت کنونی، موقتی باشد و باعث شود او در آینده از آن ضربه بخورد و اشتباه پیش رفتن اوضاع، باعث پریشانی و سختی کشیدن او در آینده شود.
این ویژگیها در افراد فاقد امنیت عاطفی مشترک است و تنها درجهی شدت آن در میان این افراد متفاوت است. نباید این ویژگیها با تواضع و فروتنی اشتباه گرفته شود، فروتنی به معنای شناخت معایب خویش در حالی است که میزان مطلوبی از اعتماد به نفس و انگیزه در فرد وجود دارد.
در این میان مزلو، روان شناس معروف انسان گرا از اولین کسانی بود که در این زمینه نظریات اساسی ارائه نموده است. برای روشن نمودن مفهوم ناایمنی او چهارده نشانه فرعی یا عناصر اجزایی این احساس را برشمرد که عبارت بودند از:
1- احساس طرد شدن، مورد عشق و علاقه دیگران نبودن با سردی و بدون عاطفه با او رفتار کردن و داشتن احساسات نفرت آمیز و خصمانه نسبت به دیگران.
2- احساس تنهایی، انزوا و دوری از دیگران،
3- احساس این که همیشه در معرض خطر قرار دارد، احساس مداوم از تهدید، خطر و اضطراب،
4- ادراک دنیا به عنوان مکانی تاریک، خصمانه و خطرناک، دنیایی که قانون جنگل در آن حکم فرما است،
5- دیدن دیگران به عنوان افراد بد، شیطانی، تهدید کننده، خودخواه و خطرناک،
6- احساس عدم اعتماد، حسادت و بخل خصمانه زیاد نسبت به دیگران،
7- عموماً بدبینی، تمایل به این که همه چیز به طرف بدی است،
8- گرایش به ناخشنودی و نارضایتی شدید از خود و محیط،
9- احساس تنش، تنیدگی، فشار، کشمکش درونی توأم با عوارض و حالاتی مانند عصبی، پرخاشگری و خستگی
10- فقدان علاقه اجتماعی، مهربانی، علاقه به دیگران و همدلی،
11- احساس گناه و شرمندگی شدید، سرزنش زیاد، دلسردی، یأس و ناامیدی و تمایل به خودکشی،
12- اختلال در سیستم احساس ارزش و پذیرش خود، مانند نیاز شدید به قدرت و مقام اجتماعی، افتخارات، جاه طلبی، پیشرفت اجتماعی، پرخاشگری، ثروت، کلّیت، رقابت و بالعکس احساسات خودآزاری، حقارت و اتکای شدید و وابستگی زیاد به دیگران، احساس ضعف و بیچارگی، و درماندگی و تسلیم شدن در برابر ناملایمات،
13- گرایش به عبیب جویی زیاد و بیش از حد و خرده بینی وسواسی نسبت به خود و به ویژه عیوب و ضعف هایش،
14- داشتن امیال دایمی و شدید برای یافتن امنیت به صورت هدف های مکرر و متغییر و کاذب و ناقص و گاه هدف هایی که با هذیان و توهم همراهند.
مزلو (1970) تأکید می کند که هر یک از نیازهای عاطفی، شناختی و بیانی یک ارزش به شمار می رود، این نکته همان قدر که درمورد عشق به حقیقت یا به یقیین صدق می کند، درباره علاقه به ایمنی نیز صادق است. احساس ایمنی نه تنها انگیزه و محرک سودمندی نخواهد بود، بلکه استعداد فرد را در رو به روشدن و حل کردن مشکلات و خطرات نیز محدود می نماید. نابهنجاری های روانی و رفتاری در انسان هنگامی شروع می شود که احساس ناایمنی بر وجود او حاکم گردد. این احساس، به شیوه های مختلف بر مناسبات آنها، سایرین و نحوه زندگی مختلف آنها تأثیر می گذارد.
ديدگاه رشدي فارمن
طبق نظر فارمن در مورد امنیت عاطفی توانايي براي کسب امنیت عاطفی از طريق يك فرايند مطالبه كردن تسهیل مي شود. انتظارات مربوط به خود و رابطه و الگوهاي ويژه روابط اوليه منجر به شكل خاصي از درگير شدن با افراد و اشيا ميشود. توانايي براي تجربه امنیت عاطفی يك پديده رشدي است. البته امنیت عاطفی ويژگيهاي فوري نيز دارد كه كاملا بوسيله تواناييهاي اوليه مشخص نميشود. اما از پيش زمينههاي اوليه از طريق مجموعهاي از انفعالات ناشي ميشود. در هر مرحله از زندگي كودكي، تجربه با والدين و همسالان ساختارهاي زيربنايي كه توانايي رفتار صميمانه با بزرگسالان است را شكل ميدهد. خودافشايي و امنیت عاطفی در بزرگسالي نتايج كيفي دوران كودكي هستند. هيچ چيز در كودكي بطور مستقيم اين توانايي ها را ايجاد نميکند اما رويكرد رشدي به ما اجازه ميدهد بين كودكي يا تجارب اوليه با همسالان و امنیت عاطفی در بزرگسالي ارتباط برقرار كنيم. يك ديدگاه رشدي همچنين جنبه هاي پيچيده صميميت رفتاري، هيجاني و انگيزش را در نظر مي گيرد.
فرد بزرگسال برای تجربه امنیت عاطفی بايد بتواند هيجانات شديد كه بخش غيرقابل تفكيك يك رابطه نزديك است را آزادانه در ميان بگذارد. سرانجام فرد بايد توانايي خودافشايي، تقابل بالغانه، حساسيت نسبت به احساسات ديگران و علاقه به خوب بودن ديگران را داشته باشد. هر يك از اين جنبه هاي امنیت عاطفی از تركيب تجارب خانوادگي و همسالان در مراحل اوليه رشد ناشي ميشود. كودك بايد نزديكي، تقابل و حل تعارض بين گروههاي همسال را نيز تمرين كند. ديدگاه رشدي از دو بعد توانايي تجربه امنیت عاطفی را بررسي مي كند:
الف) روابط اوليه و توانايي براي نزديكي: از نظر فارمن روابط در كودكي با سه جزء نزديكي، تعامل و نهايتاً محبت ارتباط دارد. اول: رابطه با مراقبين اوليه كه تاريخچه پاسخ دهي و در دسترس بودن منجر به انتظارات مثبت درباره تعاملات با ديگران ميشود. دوم: اين روابط زمينه اي براي يادگيري تعامل با همسر را آماده ميكند. سوم: از طريق يك تاريخچه مراقبت مسئولانه و حمايت براي استقلال كودك يك حس خود ارزشي را رشد ميدهد. اين ويژگيها احتمالاً زيربناي رفتارهايي است كه احتمالاً با الگوهاي بعدي مثل خود اطميناني ارتباط دارد. اين تجارب همچنين كودك را به پذيرش و انتظار انواع خاصي از واكنشها از سوي ديگران هدايت مي كند.
ب) حساسيت نسبت به طرد و روابط رمانتيك: شواهد تجربي نيز ارتباط اين رشد دلبستگي و نزديكي را نشان ميدهد. آنچه افراد از روابط قبلي ميآورند ممكن است روابط رمانتيك را تحت تاثير قرار دهد. براساس رويكردهاي بين فردي كلاسيك (باولبي، اريكسون، هورناي و ساليوان) يك راه كليدي براي بررسي تاثير روابط گذشته بر روابط رمانتيك بررسي اثر اين روابط روي انتظارات دريافت پذيرش و پرهيز از طرد است. بزرگسالي كه انتظارات دفاعي طرد را بعنوان نتيجه طرد از والدين يا همسالان رشد داده، نسبت به طرد همسرش حساس خواهد بود. حساسيت نسبت به طرد يك فرايند شناختي- هيجاني است كه از تجربه طرد ناشي ميشود. بطور خلاصه حساسيت نسبت به طرد اين موضوع را مطرح ميكند كه افراد چگونه فكر كردن، احساس كردن و رفتار كردن در رابطه رمانتيك و تصميم گيري براي تداوم رابطه رمانتيك يا پايان آن را بر اساس تجارب اوليه انتخاب مي كنند .
دو نوع ارتباط بين ظهور روابط رمانتيك و تغييرات مربوط به قدرت در روابط خانوادگي در خلال دوره انتقال بزرگسالي اوليه وجود دارد. اول رشد علاقه رمانتيك به وظايف جدايي و تفرد مربوط مي شود. ظهور فعاليت رمانتيك در نوجواني ميتواند بعنوان بخشي از فرآيند كلي رشد استقلال هيجاني در بافت خانواده در نظر گرفته شود. دوم: درگير شدن نوجوان در روابط رمانتيك همراه با تغييراتي در موقعيتهاي بين فردي يا خانواده و وسيله جدا شدن نوجوان از خانواده در ابعاد مختلف اقتصادي و اجتماعي است. يكي از مسائل مهم در روابط بين فردي حفظ استقلال و فرديت در عين نزديكي، قرابت و دلبستگي است كه تجارب اوليه دوران كودكي و نوجواني در رشد اين توانايي مي تواند نقش اساسي داشته باشد.
دیدگاه تركيبي وارينگ
وارينگ امنیت عاطفی بین همسران را به عنوان تركيبي از هفت عنصر زير تعريف ميكند:
محبت يا هيجان: ميزاني كه احساسات نزديك هيجاني بوسيله همسر بيان ميشود. وقتي احساسات نزديك هيجاني و محبت بين همسران ابراز ميشود، امنیت عاطفی ايجاد ميشود.
بيانگر بودن و خودافشايي: ميزاني كه افكار، عقايد، گرايشات و احساسات در درون رابطه بيان ميشود. خودافشايي با امنیت عاطفی ارتباط مثبت دارد؛ وقتي خودافشايي در رابطه زناشويي تسهيل ميشود، امنیت عاطفی افزايش مييابد.
تطابق : ميزاني كه همسران ميتوانند با يكديگر بصورت راحت كار و تفريح داشته باشند. تطابق، امنیت عاطفی را به وسيله افزايش زمان با هم بودن در فعاليتهاي مشترك ايجاد ميكند.
همبستگي و تعهد: ميزان تعهد همسران نسبت به رابطه است. تعهد شرط ضروري براي امنیت عاطفی است، زيرا اطمينان و اعتماد در رابطه را تسريع مي كند.
روابط جنسي: ميزاني كه نيازهاي جنسي مبادله و ارضاء مي شود، ارضاء جنسي منعكس كننده بيشتر با هم بودنهاي شديد است كه يك زوج تجربه مي كنند.
تعارض: ميزان آساني حل عقايد متفاوت بين همسران است. مهارتهاي حل تعارض بعنوان يك پيش بيني كننده سطح نهايي امنیت عاطفی در نظر گرفته مي شود.
اختيار: ميزان روابط مثبت همسران با خانواده و دوستان است. اختيار مربوط به استقلال در برقراری روابط هيجاني قوي با افراد ديگر مانند خانواده اصلي است كه به زوج اجازه يك فضاي هيجاني كه براي رشد امنیت عاطفی نياز است، را ميدهد.
دیدگاه دلبستگي جانسون و ويفن
جانسون و ويفن (2003) معتقدند مسئله اساسي در زوجهايی که امنیت عاطفی را تجربه نمیکنند، دلبستگي نا امن است و نحوه ايجاد اين نا امني و تداوم آن و همچنين تغيير سبك دلبستگي زوجين را تبيين ميكنند. اين رويكرد به درمانگر براي درك و تغيير عملکرد خانواده كه منبع درد است اما ميتواند منبع لذت و رضايت شود كمك مي كند.
اين ديدگاه معتقد است بسياري از مشكلات و علائم مراجعين انعكاس مشكلات ناشي از دلبستگي ناامن است، زيرا نامني دلبستگی، روابط را ناایمن ميكند و آشفتگي هيجاني ايجاد مي كند. دلبستگي ناامن وقتي رشد ميكند كه يك مظهر دلبستگي (مثل مادر يا همسر) از نظر هيجاني غيرقابل دسترس باشد. عدم دسترسي به مظهر دلبستگي به دلايل مختلف ميتواند بروز كند. اول بخاطر اينكه اين مظهر دلبستگي خودش دلبستگي ناامن دارد و از نزديكي در رابطه اجتناب ميكند. افرادي كه از نزديكي اجتناب ميكنند براي صميمي بودن با ديگران احساس عدم صلاحيت ميكنند و وقتي ديگران نياز به دلبستگي به آنان دارند، تمايل به طرد ديگران دارند. غيرقابل دسترس بودن به ويژه در لحظات بحراني ميتواند اين پيام را ايجاد كند كه نيازمند بودن شرم آور است و احتمالاً پرهيز از تماس با ديگران را تسريع ميكند. غيرقابل دسترس بودن همچنين وقتي اتفاق ميافتد كه مظهر دلبستگي در هيجانات منفي مثل احساس خشم و افسردگي، غوطه ور باشد. اين هيجانات منفي بر توانايي فرد براي در دسترس بودن هيجاني اثر ميگذارد، زيرا درگيري عاطفي باعث ميشود فرد در تشخيص و درك نيازهاي هيجاني فرد ديگر مشكل دشته باشد. اين افراد همچنين ممكن است در پاسخ به نيازهاي ديگران حتي وقتي نياز ديگران را تشخيص ميدهند، صلاحيت نداشته باشند. نيازهاي دلبستگي در روابط بزرگسالي مانند روابط والدين و فرزندان در كودكي است و مسائلي مانند نياز به دانستن اين كه همسر دوست داشتني، در دسترس، حمايتگر و ثابت است را شامل ميشود. بنابراين احساس امنيت عاطفی، به حس اطمينان با توجه به در دسترس بودن و پاسخگو بودن مظهر دلبستگي و احساس خود ارزشي و عدم طرد و غفلت اشاره مي كند.
طرحوارههاي مربوط به دلبستگي نوعاً مربوط به ترس از طرد بوسيله همسر و آرزو براي نزديكي يا صميميت بيشتر با همسر است، و ترس از اينكه همسر وقتي به حمايت نياز است غيرقابل اعتماد يا غيرقابل دسترس باشد. در روابط زناشويي غيرقابل دسترس بودن هيجاني همسر، دلبستگي ناامن را ايجاد مي كند و دلبستگي ناامن منجر به افسردگي و خشم ميشود. همين طور دلبستگي امن سازگاري را تسهيل ميكند و آشفتگي هيجاني را كاهش ميدهد، در حالي كه دلبستگي ناامن هم ناامنی عاطفی ايجاد ميكند و هم روي توانايي فرد براي سازگاري در رابطه اثر ميگذارد. به منظور اطمينان از اينكه نياز به دلبستگي ارضا ميشود، بزرگسالان در دسترس بودن همسر و توانايي او براي ارضاء نيازها را بازنگري ميكنند. شواهد دال بر غيرقابل دسترس بودن همسر، فقدان حمايت، فقدان عشق و صميميت يا طرد منجر به آشفتگي و رشد مشكلات ارتباطي ميشود.
بنابراين اگرچه مشكل ظاهرا ناشي از مشكلات ارتباطي است اما مشكل زيربنايي تهديد دلبستگي امن است. دلبستگي امن فراتر از فقدان ناامني و ترس از طرد است و شامل يك باور مطمئن نيز ميشود كه مظهر دلبستگي هم ميتواند و هم از نظر هيجاني در دسترس و پاسخگو خواهد بود .
ديدگاه تركيبي جسلسن
جسلسن به 8 مقوله يا بعد امنیت عاطفی زوجین همراه با آسيب شناسي آن اشاره مي كند:
علاقه يا نگاهداري: اولين تجربه ميان فردي ما بعنوان يك انسان نگاه داشته شدن است. نظريههاي رشدي و روابط شيء متناسب با اين مرحله يا بعد امنیت عاطفی است. دنيل استرن ميگويد امنیت عاطفی، صمیمیت و همدلي از گهواره آغاز ميشود. مشاهدات استرن از كنشهاي متقابل والدين و كودك نتايجي را براي امنیت عاطفی بزرگسالان ارائه ميكند. اگر امنیت عاطفی، صميميت و همدلي واقعيت طفوليت را ميسازند، پس بايد در تصور دروني والدين پيگيري شود تا واقعيت طفوليت را شكل دهد. پس در بزرگسالي نيز امنیت عاطفی در تجربه ارتباط با ديگران ايجاد ميشود. استرن همچنين پيشنهاد ميكند كه مرحله كودكي پيش كلامي يك مرحله رشدي ضروري براي يادگيري رفتارهاي پيچيده تعامل غيركلامي انسان هاست. فرا ارتباط در تقاضاهاي غيركلامي كودك براي نگاهداري بنا نهاده ميشود.
سولومن معتقد است كه ازدواج در بهشت يا آسمان ايجاد نميشود، بلكه در تعاملات پوياي اوليه بين والدين و كودك ساخته ميشود كه مكرراً در بزرگسالي دوباره فعال ميشود. از ديدگاه جسلسن اگرچه نگاه داشتن به عنوان پيش مرحله اي براي وظايف توسعه يافته بعدي و موفقيت در امنیت عاطفی بزرگسالي است، اما افراد ميتوانند مسئوليت روابط شان در زمان حال را به عهده بگيرند .
دلبستگي: در اين مرحله كودك بين مادر و ساير افراد تمايز قائل ميشود. قبلاً كودك فردي بود كه مورد علاقه بود، اما در اين مرحله كودك ميتواند به مادرش علاقه داشته باشد. رفتار دلبستگي در طول زندگي ادامه مييابد. افراد دلبستگي به افراد و اشياء را در طول زندگي در تلاش براي رهايي از درد و تنهايي جستجو ميكنند. از اين طريق كودك روابط اجتماعي را مطابق با انتظار پاسخ دهي و در دسترس بودن ديگران در كودكي شكل ميدهد. همين اصل در بزرگسالي ادامه مييابد. شيوه دلبستگي افراد ريشه در تجربه آنان با دلبستگي اوليه شان دارد و اين انتظارات روي چگونگي انتظارات افراد از روابط اثر ميگذارد. مارگارت ماهلر رفتار دلبستگي را ناشي از مرحله جدايي- فرديت ميداند. اين مرحله از سن سه ماهگي تا شش ماهگي اتفاق ميافتد و وظيفه نهايي اين مرحله براي كودك دروني كردن حضور شخص مادر است. اين ديدگاه اهميت انتقال روابط در رشد كودك را خاطرنشان ميكند. لاكار دو نوع انتقال انحرافي و سالم را مطرح ميكند. حركت انتقالي انحرافي پيچيده است و امنیت عاطفی را محدود ميكند، در حالي كه انتقال سالم رشد ارتباط افراد را تسهيل مي كند. انتقال ميتواند امنیت عاطفی رابطه و درك را افزايش دهد يا مانع شود .
هيجان يا شهوت: سومين بعد امنیت عاطفی تجربه هيجان يا شهوت است. در حالي كه علاقه و دلبستگي آرام و دروني است تجربه هيجاني پرسر و صدا و توجه برانگيز است. جسلسن يك درك روان تحليلي از ارتباط انسان مبتني بر غرايز ليبدويی فرويد را خاطرنشان ميكند و مثال فرويد از عقيده اوديپال را مطرح ميكند. اريكسون يك نظريه آلتي از صميميت يا ازدواج را مطرح ميكند. جسلسن ميگويد غريزه جستجوي لذت ما را براي غلبه بر فضاي بين ما از طريق رابطه جنسي يا لمس تحريك ميكند و اين تجربه هيجاني فضاي بين مردم را عايق ميشود. موضوع ديگر در ارتباط تجربه هيجاني به عنوان كاهش دهنده تنش است. جسلسن ميگويد ما از كودكي به دنبال كامروايي بودهايم و ارضاء ميتواند به عنوان كاهش تنش تلقي شود. به هر حال تجربه هيجاني سهم مهمي در هماهنگي صميميت و جدايي دارد.
تصديق يا اعتباربخشي چشم به چشم: تصديق يا انعكاس تجربه دروني مطابق با فلسفه من- تو مارتين بوبر است. تجربه تماس جنسي يا ارتباط چشمي براي غلبه بر فضاي بين افراد صورت ميگيرد. در رابطه چشمي يا صميمي است كه ما خودمان را بيدار ميكنيم و ميتوانيم نتيجه گيري كنيم كه ما در حضور ديگري و به خاطر ديگري با ارزشيم و وجود داريم. اين بعد صميميت مطابق با روانشناسي خود كوهات نيز هست. كوهات از آيينه يا انعكاس براي توصيف اينكه كودك وقتي شخص ديگر در دسترس باشد ياد ميگيرد تا آنچه ميخواهد را بفهمد، استفاده مي كند. انعكاس يا همدلي يك ابزار ضروري براي رشد مفهوم خود سالم است. در كودكي ما آگاه ميشويم كه پدر و مادر اشخاص جدايي از ما هستند. كودك شروع به استفاده از لغت ديگري ميكند و واكنشهايش به عنوان يك انعكاس است كه ميتواند به كودك درباره تجربه خود ياد بدهد. بنابراين انعكاس در چشمهاي مادر يعني آن چيزي كه مركز حس كودك از خود ميشود در بزرگسالي نيز ادامه خواهد يافت.
هويتيابي يا كمال طلبي: همان طور كه كودك رشد ميكند، ميفهمد كه ديگران به ويژه بزرگسالان بزرگتر و قويتر از او هستند. هويت يابي و كمال طلبي فرد را به اين افراد قدرتمندتر مربوط ميكند و به فرد كمك ميكند بيشتر شبيه اين افراد شود. اين با مفهوم آدلر كه ميگويد برتري طلبي روانشناختي مربوط به نياز به غلبه بر احساس حقارت در شخص است قابل مقايسه است. در نياز ما به شبيه شدن به يك فرد يا حتي كنترل روي ديگران ما به شكلي عملي ميكنيم تا بر فضاي بين خودمان غلبه كنيم. ما نردباني را براي ارتقاي جستجو مي كنيم تا بر روي آن بايستيم يا با كفشهاي ديگران و در جاي ديگران راه مي رويم.
تقابل و بازآوايي يا تشديد: تقابل تصوير دو انسان كه در كنار يكديگر با تعادل راه ميروند را نشان ميدهد. اين مرحله مشابه مرحله صميميت در مقابل انزواي اريكسون است و به معناي تناسب با ديگران است.
احاطه شدن: احاطه شدن به معناي تعلق به گروه، شغل، مذهب و خانواده است. مردان به طور سنتي توسط شغل و زنان توسط خانواده يا كودكانشان احاطه مي شوند. هر فرد محيطي را جستجو ميكند تا فرصت پيدا كند نيازهايش را از ديگران بگيرد. تجربه احاطه شدن يك پيش درخواست تكامل از بعد ارتباطي است. اين مرحله با مرحله توليد كردن اريكسون منطبق است.
مراقبت: در طول رشد شخص ياد ميگيرد كه ديگران نيز نيازهايي دارند و ما ميتوانيم به وسيله توجه به نيازهاي ديگران بر فضاي بين خودمان فائق آييم و نيازهاي ديگران را به نيازهاي خودمان ترجيح دهيم. اين مرحله مشابه با عشق رولومي است. مراقبت به عنوان منبعي از آرزوها است، يعني وقتي ما از ديگران مراقبت مي كنيم خودمان را در ارتباط با ديگران كامل ميبينيم و در بعد عميق انسان بودن حركت مي كنيم .
ديدگاه تعاملي باگاروزي
امنیت عاطفی يك فرآيند تعاملي است كه شامل يك تعداد از ابعاد مرتبط ميشود. امنیت عاطفی يك نياز واقعي انسان است و در يك چارچوب نياز بقا براي دلبستگي رشدي ميكند. آشفتگي هاي شديد در مرز دلبستگي مادر- كودك يا شكست دلبستگي كودكي پيامدهايي براي رشد امنیت عاطفی واقعي در زندگي بعدي دارد. نياز به امنیت عاطفی به عنوان رشد، پختگي، تمايز يافتگي و تظاهر پيشرفته نياز جهاني بيولوژيكي براي نزديكي بدني، ارتباط و تماس با انسانهاي ديگر مفهوم سازي مي شود .
باگاروزي امنیت عاطفی را شامل نه بعد امنیت روانشناختي، عقلاني، جنسي، جسماني، معنوي، زيبايي شناختي، اجتماعي، تفريحي و فعلي ميداند. شدت كلي نياز به امنیت عاطفی و ابعاد نه گانه آن براي هر فرد متفاوت از ديگران است. افراد با توجه به تفاوتهاي فردي در شدت و نوع امنیت عاطفی با يكديگر متفاوتند. با در نظر گرفتن اين تفاوتها بين افراد ميتوان درك كرد كه چگونه يك زن و شوهري كه نياز كليشان براي امنیت عاطفی از نظر شدت نياز مشابه است، هنوز ممكن است از در ميان گذاشتن تجربه صميميت در رابطه شان ناراضي باشند. متاسفانه بسياري از همسران اين تفاوتها را خوب يا بد، سالم يا ناسالم، خواستني يا غيرقابل قبول تعبير و تفسير مي كنند. يكي از وظايف اوليه درمانگران كمك به زوجين براي درك و پذيرش تفاوت در شدت نيازهاست. زوجهايي كه به خاطر عدم رضايت از نيازهاي امنیت عاطفی وارد درمان ميشوند، به تدريج ياد ميگيرند كه تفاوتشان در شدت نيازهاي كلي و شدت ابعاد نيازها يك موضوع ساده مربوط به تفاوت هاست. در ارتباط با ابعاد امنیت عاطفی با گاروزي به دو محور امنیت عاطفی قابل قبول و قابل پذيرش اشاره مي كند:
امنیت عاطفی قابل قبول و متقابل: امنیت عاطفی يك فرآيند پويا و تعاملي است كه براساس اطمينان و احترام متقابل شكل ميگيرد. بنابراين هر همسر بايد اطمينان كامل براي در میان گذاشتن عميق ترين افكار و احساساتش بدون ترس از قضاوت و ارزيابي داشته باشد. علاوه بر اين براي درك اينكه همسر كاملا آنچه را مطرح مي شود ميپذيرد، يك فرد بايد احساس كند كه همسرش متقابلاً پذيرفته مي شود و سطوح عميق خودافشايي وجود دارد. اين پذيرش قابل قبول و متقابل است كه به رابطه اجازه ميدهد به سمت سطوح عميق امنیت عاطفی و عشق حركت كند.
رضايت قابل پذيرش و متقابل: ممكن است از بحث قبلي اين طور استنباط شود كه اگر دو همسر در شدت نيازها در يك بعد متفاوت باشند احساس عدم رضايت در آن بعد ميكنند. اما اطلاعات باليني از اين ديد حمايت نميكند و وجود اختلاف در ابعاد امنیت عاطفی لزوماً به معناي عدم رضايت نيست و ممكن است عليرغم اختلاف در اين زمينه باز هم رابطه رضايت بخش باشد.
رضايت از امنیت عاطفی يك موضوع كاملاً شخصي و ذهني است. اين فرايند ارزيابي ذهني با در نظر گرفتن دو فرايند رضايت قابل قبول و رضايت متقابل قابل درك است. رضايت قابل قبول يك رضايت دروني است كه يك فرد با ميزان و كيفيت پذيرش نسبت به همدلي و دركي كه همسر در پاسخ به خودافشايي صميمانه و ابراز يك نياز احساس شده نشان ميدهد، تجربه ميكند. رضايت متقابل يك رضايت دروني است كه يك شخص با عمق، ميزان، كيفيت خودافشايي همسر و بيان نياز احساس شده براي ابعاد امنیت عاطفی مشترك تجربه ميكند.