مارگارت مید ( Margaret Mead ) متولد۱۶ دسامبر ۱۹۰۱ در فیلادلفیای پنسلوانیا و متوفای ۱۵ نوامبر ۱۹۷۸ در نیویورک ، انسان‌شناس فرهنگی آمریکایی بود. او برای پژوهش‌هایش دربارهٔ خانواده و پرورش کودکان در جامعه‌های مناطق جنوب اقیانوس آرام بسیار مشهور است و کتاب‌هایی همچون بلوغ در ساموآ (۱۹۲۸) و مراحل رشد در گینه نو (۱۹۳۰) را در همین زمینه نوشته‌است. جایزه‌های بسیاری به مارگارت مید اهدا شده‌است.

او از سال ۱۹۴۰ به برنامه عملیِ انطباق رژیم غذایی و بهداشت روانی با تحولات فناوری مشغول شد و همان زمان تحقیقاتی دربارهٔ خصوصیات ملی‌گرایی مدرن انجام داد که همردیف کارهای روث بندیکت بود. بعد از مرگ بندیکت، مدیریت حوزه پژوهش فرهنگ‌های معاصر دانشگاه کلمبیا بر عهده مید گذاشته شد. او در سال ۱۹۶۵ مدیر موزه تاریخ طبیعی آمریکا شد و در سال ۱۹۷۶ ریاست انجمن پیشرفت علوم آمریکا به وی سپرده شد.

مارگارت مید پر مخاطب ترین مردم شناس امریکایی بود. او در سال ۱۹۰۱ در خانواده ای نسبتاً مرفه، فرهیخته و اجتماعی به دنیا آمد. پدرش استاد اقتصاد بود و مادرش هم در شمار دانش آموختگانی بود که فعالیت های اجتماعی وسیعی داشت. او تحت تأثیر روانشناسان و روانکاوان قرار گرفت و به روش تجزیه و تحلیل مسائل روانی علاقمند شد. مید در مطالعات مردم شناسی علمی از اصول روانپزشکی فروید استفاده می کرد، به همین دلیل اولین اثر خود به نام « بلوغ در ساموآ » را منتشر ساخت. این اثر از شاهکارهای مردم شناسی است.

مارگارت مید یکی از مهم ترین انسان شناسان قرن بیستم و از بنیانگذاران مکتب فرهنگ و شخصیت بود . وی از شاگردان بوآس و بندیکت و کسی بود که میان نظریه و روش پیوند برقرار کرد .
مید در قرن بیستم راه را برای پیوند میان انسان شناسی و روانشناسی باز کرد . مهمترین اثر مید که بلوغ در ساموا نام دارد منجر به شهرت جهانی وی شد . اوانسان شناسی است با آثار خود به مردمی شدن رشته انسان شناسی کمک کرد .
مید در انتهای قرن بیستم با عنوان « مادربزرگ انسان شناس ها » معروف بود زیرا در آن دوران هیچ کس به اندازه او برای گسترش انسان شناسی تلاش نکرد . او علاوه بر انسان شناسی در زمینه دفاع از حقوق زنان و جنبش های مخالفت با تبعیض نژادی و ضد جنگ شهرت دارد .

مید در قرن بیستم راه را برای پیوند میان انسان شناسی و روانشناسی باز کرد . مهمترین اثر مید که بلوغ در ساموآ نام دارد منجر به شهرت جهانی وی شد .

نظریه های مهم انسان شناسی مید :

1- تاکید بر تربیت به عنوان عامل شکل دهنده به شخصیت

2- تاکید بر فرهنگ به عنوان عامل تعیین کننده صفات جنسی

بلوغ در ساموآ

مارگارت مید در سال 1901 در فیلادلفیا متولد شد . او در سال 1918 دوره دبیرستان را به پایان رساند و پس از آن در رشته روانشناسی دانشگاه کلمبیا پذیرفته شد .در دانشگاه کلمبیا پس از آشنایی و دوستی نزدیک با روث بندیکت به رشته انسان شناسی علاقه مند شد . اولین کار میدانی وی در سن 23 سالگی و در جزیره ساموا انجام شد و همین اثر منجر به شهرت جهانی وی شد .

بلوغ در ساموا حاصل اولین کار میدانی مارگارت مید در جزایر ساموا بود .نوشتن این اثر مهمترین علت شهرت مارگارت مید بود.وی در این کتاب با بررسی تجربه بلوغ در میان افراد جزیره به این نتیجه می رسد که تجربه بلوغ افراد متاثر از فرهنگ است و در تمام مناطق دنیا لزوما یکسان نیست.کتاب بلوغ در ساموا در شکل گیری جنبشهای فمنیستی تاثیر قابل توجهی داشت.

انگاره اصلی مارگارت مید عبارت است از اینکه، تفاوت های میان مردم معمولاً به فرهنگ هایشان برمی گردد و از دوره کودکی آنها نشأت می گیرد و همچنین این تفاوت ها به انتظارات خاصی می انجامد، در حالی که این تفاوت ها می تواند به دگرگونی نسل ها هم منتهی شود. در واقع او به این نکته می رسد که چگونه نوزاد انسان بزرگ می شود و به جرگه اعضای یک جامعه می پیوندد. در واقع مید به این نتیجه رسید که کودک امریکایی باید طوری تربیت شود که در انتخاب راه خود آزاد باشد و تأکید کرد که وقتی حب و بغض های بی جا موانعی در پیش پای کودکان ما می گذارد و هنگامی که در مراحل نخستین به هیچ موازینی اهمیت نمی دهند، لاجرم بی هیچ شائبه و غرضی در انتخاب طرقی که پیش پای آنها قرار دارد آزاد خواهند بود.

مارگارت مید تحت تأثیر تشویقات بوآس استاد خود، درباره بلوغ به مطالعه پرداخت. وی، در بررسی این امر، در پی این بود که آیا بلوغ، که دوران تشنج احساسی فرد است در مورد همه مردم جهان مصداق دارد یا آنکه فقط خاص مردمانی است که در مغرب زمین زندگی می کنند؟ بنابراین، به رغم مشکلاتی که برای کار عملی مردم شناسی زنان وجود داشت، وی موفق شد با موافقت استاد خود، به جزیره ساموآ سفر کند و به مطالعه خصوصیات فرهنگی و تربیتی اطفال آنها بپردازد. نتایجی که مید در این کتاب به آنها دست یافت، همچنان وجهه مباحثه آمیز و جدلی خود را حفظ کرده اند. شهرت عالمگیر این کتاب ریشه در موضوع محوری ای دارد که از نظر انسان ها بسیار پر جاذبه است: چرا ما به این گونه هستیم؟ مید پاسخ این پرسش را در سه تجربه ای پیدا کرده که اکثر مردم در آن مشترکند: کودکی، پدر مادری و سکس.

از همین رو است که کار او ارتباطی فوری با میلیون ها انسان پیدا کرد. همچنین مید به همراه مردم دریافت که اقوام بدوی، در پاره ای از شئون زندگی به مراتب با محیط خود سازگارتر از انسان متمدن عصر جدید بودند. بلوغ در ساموآ نتیجه نخستین پژوهش میدانی مید در جزیره ساموآ در پولینزی بود. در این کتاب مارگارت مید با بررسی موضوع بلوغ نشان داد که بر خلاف تصور رایج، «بحران بلوغ» پدیده ای جهان شمول نیست و می تواند بر اثر نوع خاصی از آموزش و انتقال فرهنگی تقویت شده یا به کلی از میان برود، چنانکه در این جزیره با چنین بحرانی مواجه نیستیم. در این پژوهش مشخص می شود که در جزایر ساموآ بر خلاف آنچه در جامعه امریکا شاهدش هستیم چیزی به عنوان بحران بلوغ وجود ندارد زیرا روشهای آموزشی تدریجی و قابل انعطاف، رویکردی آزادمنشانه درمورد روابط جنسی بوجود آورده است.

در واقع تحقیقات مارگارت مید درباره ساموآ، نشان داد که چگونگی تربیت کودکان در جامعه بدوی به همان اندازه متفاوت است که نحوه زندگی سالمندان جامعه . مید در مقدمه بلوغ در ساموآ می نویسد: حکایت شیوه دیگر زندگی در اصل به آموزش و پرورش مربوط می شود، آن هم با فرآیندی که از طریق آن، بچه ای که بدون فرهنگ پا به صحنه بشری می گذارد، در زمره اعضای بزرگسالان جامعه اش قرار می گیرد. بیشترین کاری که مید انجام داده، آن بود که حالات تربیتی دختران ساموائی را با دختران ایالات متحده مقایسه کرد و به این نتیجه رسید که اختلافی بین دختران ساموائی و امریکایی وجود ندارد، بلکه اختلاف در طرز تلقی و توجیه مسائل «بلوغ» در دو جامعه مزبور است.

مفهوم بلوغ در دو جامعه امریکایی و ساموائی متفاوت است، زیرا دختران ساموائی دوران بلوغ را ادامه دوران کودکی خود می دانند و برای این دوره از عمر خود نقشی قائل نیستند. از این رو هیچ نگرانی، هیجان یا احساس به خصوصی در مورد انتخاب همسر آینده خود ندارند، در نتیجه در مورد چگونگی ازدواج و آینده خود کمتر دچار اضطراب و ناراحتی می شوند. آنها تمایلات جنسی را از اسرار نمی دانند زیرا به عقیده وی احساسات افراد تحت تأثیر عوامل اجتماعی است.

در سال ۱۹۸۳ فریمن کتابی با نام مارگارت مید و ساموآ: ایجاد و افشای اسطوره ای مردم شناختی منتشر کرد و در آن استدلال کرد که مید به صورت نظام مند، جامعه ساموآ را غیر طبیعی جلوه داده است. فریمن که خود از سامواشناسان است، اظهار داشت که مید شدیداً پیچیدگی فرهنگ، جامعه، تاریخ و روانشناسی اهالی ساموآ را دست کم گرفت و آنان را بسیار ساده پنداشت . فریمن بر آن است که این ساده انگاری صرفاً بازتابنده عدم تبحر مید در زبان ساموایی، بی اطلاعی او از پیچ و واپیچ های جایگاه و نظام سیاسی ساموایی ها و شادمانی ساده لوحانه در مورد ساموآ به مثابه بهشت منطقه ای گرمسیری است. اما بر اساس شواهد مستدل در نقد فریمن، مید با هدف و منظور از پیش انگاشته ای راهی ساموآ شد: این که فرهنگ، تعیین کننده واکنش انسان در برابر مراحل مختلف حیات، نظیر نوجوانی است، نه زیست شناسی.

فریمن می نویسد: بنابراین، بدیهی است که نوشته های مید در این دوره، راجع به فرهنگ ساموآ و نیز درباره سایر فرهنگ ها، هدفی مشخص داشته که همان کشیدن خط بطلان بر توضیحات زیست شناختی در خصوص رفتار انسان بود. بی تردید، میل وافر مید به اثبات آموزه هایی که او در کنار بندیکت و بوآس به آنها رسیده بود، منجر به این شده که او در ساموآ از شواهد و دلایلی که مخالف باورهایش بودند، چشم بپوشد بنابراین، می توان این گونه بیان کرد که کار مید در ساموآ الگویی برای سلسله تحقیقات قوم نگارانه در جای جای اقیانوسیه ارائه کرد.

بحران نوجوانی مید

مید با مشاهده بحران های دوره نوجوانی در بین دختران امریکا این مساله را مطرح می کند: علل بحران های یی که به هنگام نوجوانی روی می دهد چیست؟ آیا این بحران ها ریشه روانی دارد یا منشا آنها اجتماعی است؟ برای این منظور دست به مطالعاتی تطبیقی زد. مید نشان داد که بسیاری از مسائل و مشکلات روانی خاص یک فرهنگ هستند و در برخی فرهنگ های دیگر یافت نمی شوند. مثلا عقده عدیپی که فروید ذکر می کند در فرهنگ هایی دیده می شود که خانواده هسته ای است و لیبیدو کودک به شخص خاصی (مانند پدر) معطوف می شود اما در فرهنگ هایی مانند قبایل ساموا این چنین نیست. در این قبایل طفل تا سنین 6 یا 7 سالگی در خانه می ماند، خانواده گستره است و حدود 10 یا 12 نفر با هم در یک جا زندگی می کنند.

وجود افراد متعدد به غیر از پدر و مادر در کنار طفل مانع از این می شود که الزاما پدر یا مادر مظهر قدرت و سانسور اجتماعی باشند و برای کودک تصویری از والدین ظالم ایجاد گردد. در ساموا بین تضاد های جنسی و قوانین اخلاقی مانند جامعه های غربی تضادی نیست و به همین دلیل امراض روانی که نتیجه بحران های بلوغ در جامعه امریکا است، درساموا دیده نمی شود. مید در تحقیق دیگری بومیان سه قبیله از گینه جدید را بررسی گرد و با این بررسی نشان داد که اختلافات شخصیتی که مغرب زمین بین زن ومرد قائل می شود فیزیولوژیک نیستند بلکه تحت تاثیر تعلیم و تربیتی است که زن ومرد از فرهنگ جامعه خود در یافت میدارند.

نظریه توسعه اجتماعی مید

مطابق مارگارت مید ، هویت فرد توسط نیروهای بیرونی شکل می گیرد. در حالی که خود در بدو تولد به تنهایی وجود دارد، اولین تعاملات بر رشد هویت فرد تأثیر می گذارد. با معرفی گروه‌های بیشتر و بیشتر، با شروع از افراد مهم (مثلاً خانواده) و گروه‌های مرجع (دوستان سابق)، فرد درک خود را از خود توسعه می‌دهد. همانطور که کانلی بیان می کند، افراد "...احساس دیگری را توسعه می دهند، یعنی کسی یا چیزی خارج از خود". در نهایت، افراد با دیگری تعمیم یافته تعامل دارند، "که بیانگر یک حس درونی شده از کل انتظارات دیگران در موقعیت های مختلف است - صرف نظر از اینکه قبلا با آن افراد یا مکان ها روبرو شده ایم".

جنسیت از منظر مارگارت مید

متولد 1901 ، در زمانی از تاریخ که تفاوت بین زنان و مردان به دلیل تفاوت های بیولوژیکی آنها در نظر گرفته شد مارگارت مید ذاتاً مرد مولد و زن بیانی بود ، یک روانشناس و انسان شناس آمریکایی بود که حوزه مورد علاقه وی تحقیق در زمینه فرهنگ و روشهای تربیت نوزاد در فرهنگهای مختلف و چگونگی تأثیر اینها در رشد انسان بود.

مید در طول زندگی خود سفرهای بی شماری داشته است با تجزیه و تحلیل فرهنگ های مختلف و تفاوت هایی که آنها بین آنها و با توجه به فرهنگ غربی ایجاد کرده اند ، مشاهده ، از جمله جنبه های دیگر ، که در نظر گرفتن نقش هر جنسیت می تواند با توجه به عقاید مردم بسیار متفاوت باشد.

یکی از نمادین ترین آثار مید در مورد ژانر در کتاب آمده است جنسیت و خوی در سه جامعه بدوی, بر اساس تجزیه و تحلیل او از گروه های مختلف قومی در گینه نو که در آن نقشهای منسوب به هر دو جنس با نقشهای سنتی در نظر گرفته شده توسط دنیای غرب بسیار متفاوت است.

کتاب « جنسیت و منش در سه جامعه بدوی » حاوی نتایج مطالعات مید (33-1931) در میان سه جامعه محلی گینه نو می باشد .وی در این پژوهش به بررسی پرسشی بنیادین در زمینه شکل گیری شخصیتهای اجتماعی در میان افراد هر دو جنس می پردازد. به باور مید،این مطالعه به بررسی نحوه گروه بندی نگرشهای اجتماعی سه جامعه بدوی مورد نظر در زمینه منش با توجه به واقعیتهای بدیهی و روشن مربوط به تفاوتهای جنسی می پردازد .

کتاب « جنسیت و منش در جوامع بدوی » به این دلیل حائز اهمیت بود که در آن زمان در آمریکا مردان و زنان نقش های وابسته به جنسیت را به عنوان نقش های طبیعی ، غیر قابل اجتناب و به عنوان مولفه های طبیعی تفاوت های جنسی تلقی می نمودند . مید در این اثر نشان داد که این الگوهای رفتاری در واقع بسیار انعطاف پذیر و متغیر هستند و بازتاب تفاوت های فرهنگی می باشند .

به طور خاص ، مارگارت مید قبایل آراپش ( Arapesh ) ، چامبولی ( Tchambuli ) و موندوگومور ( Mundugumor ) را تجزیه و تحلیل کرد. وی در جامعه آراپش مشاهده کرد که فارغ از جنسیت بیولوژیکی ، همه افراد به گونه ای تربیت شده اند که رفتاری آرام ، صلح آمیز و دوست داشتنی نزدیک به آنچه در غرب زنانه تلقی می شود را در پیش می گیرند.

سه جامعه مورد بررسی ماگارت مید :

1- آراپش ها : زنان و مردانی آرام و مسئولیت پذیر

2- موندوگومورها : مردان و زنان خشن ، تندخو و حسود

3- چامبولی ها : اهمیت هنر در زندگی مردان و به عبارتی جابجایی نقش های جنسی در میان بومیان

مشاهدات وی در مورد چامبولی نشان دهنده آن است که در آن جامعه وجود دارد زن به جستجوی امرار معاش در فعالیتهایی مانند ماهیگیری اختصاص داده و جامعه را هدایت می کند، در حالی که مرد کارهای خانه را انجام می دهد ، با فرض رفتارهای نسبت داده شده به جنس دیگر در جوامع دیگر و نشان دادن حساسیت بیشتر آنها به جنبه هایی مانند هنر و جستجوی زیبایی. به عبارت دیگر ، می توان نقش های جنسیتی آن جامعه را عکس کشورهای غربی دانست.

سرانجام ، رفتار موندوگومور ( Mundugumor ) عملاً معکوس رفتار آراپش ( Arapesh ) است ، هر دو جنس بودن به شیوه های پرخاشگرانه ، خشن و رقابتی آموزش دیده اند به روشی مشابه آنچه در آن زمان معمولاً مردانه تلقی می شود.

مشاهدات در این جوامع و جوامع دیگر نشانگر این بود که در فرهنگهای مختلف نقشهای منسوب به زن و مرد متفاوت است. از این نتیجه این است که ، بر خلاف آنچه در آن زمان تصور می شد ، تفاوت های بیولوژیکی بین هر دو جنس ، عملکرد اجتماعی را تعیین نمی کند که زنان و مردان باید داشته باشند اما این تربیت و انتقال فرهنگی است که وجود بیشتر تفاوت های اجتماعی را تحریک می کند.

به این ترتیب رفتار ، نقش ها و صفاتی که به هر جنسیت نسبت داده می شود ، با خود جنسیت ارتباط ندارد. دلیل اینکه در بعضی جاها نقش یکی است یا دیگری ، می توان از این طریق یافت که هر فرهنگ در آغاز کار خود ، شخصیت یا الگویی از عملکرد مطلوب را برای اجزای خود ایجاد می کند. الگویی که در نهایت درونی شده و در طی نسل ها تکرار می شود.

بر اساس آن ، مارگارت مید در نظر گرفت که باید از سفتی نقشهای جنسیتی کاسته شود و اختلافاتی که اینها در بر دارند ، به طوری که هر دو جنس می توانند به طور کامل رشد کنند.

نظریه جنسیت مید ، که جنسیت را به عنوان یک ساختار اجتماعی منعکس می کند ، از جهات مختلف بازتاب داشته است. جستجوی برابری جنسیتی و محو تدریجی نقش های جنسیتی و کلیشه ها توسط این تحقیقات تسهیل شده است.

انتقادات:
با وجود اینکه مید تاثیر زیادی در گسترش و عمومیت یافتن انسان شناسی داشت اما از سوی افرادی چون فریمن به شدت مورد انتقاد قرار گرفت.تعدادی از مهمترین انتقادات به مید عبارتند از:
• قالبی بودن کارها و عدم توجه به گوناگونی جوامع مورد بررسی
• تلاش برای اثبات ذهنیت خود مبنی بر تاثیر فرهنگ در شکل دادن به صفات جنسیتی ( فریمن Freeman)
• وجود تفاوت نقشهای جنسی در فرهنگهای مختلف قابل پذیرش است اما نمی توان تشابه نقشهای جنسی را در میان مردان و زنان پذیرفت ( کالیر Kallier ).

نشانه های بین المللی

مارگارت مید، مردم‌شناس فرهنگی می‌گوید: جهان نیازمند مجموعه‌ای از نشانه‌ها و علایم بین‌المللی غیرمبهم است تا بتواند این علایم از سوی مردم ساکن کشورهای گوناگون با زبان‌ها و فرهنگ های مختلف و حتی اعضای فرهنگ‌های بدوی به آسانی فهمیده شود.

اگر چنین شود انسان‌ها قادر به تحرک بیشتر در جهان خواهند بود و دیگر مسافران گرسنه و وحشت‌زده و سردرگمی را کمتر می‌توان دید که به کندی سفر خود را ادامه می‌دهند.

مارگارت مید و ساموآ

کتاب درک فریمن، با عنوان مارگارت مید و ساموئا، در سال 1983 در ایالات متحده ی امریکا منتشر شد. این کتاب بلافاصله جنجال به پا کرد.
بلوغ در ساموئا پر فروش ترین کتاب انسان شناسی در همه ی دورانها بوده و هنوز هم هست. نسلهای متوالی دانشجویان- از جمله خود درک فریمن - آموخته اند که آن را سرمشقی برای تحقیقات انسان شناختی بدانند. اما به گفته ی فریمن، این کتاب ناقص و توخالی بود.
مارگارت بنا به گفته ی خودش، فقط ده هفته برای آموختن زبان ساموئایی وقت صرف کرده بود. درک فریمن می گفت که بر این اساس مارگارت در هنگام شروع به مصاحبه با نمونه هایی که از میان دختران ساموئا انتخاب کرده بود، فقط به صورتی بسیار ابتدایی می توانست با آنها ارتباط برقرار کند. او در خانه ی یکی از کارکنان نیروی دریایی ایالات متحده ی امریکا اقامت کرده بود. به گفته ی فریمن همین امر سبب شده بود که مردم او را وابسته به نیروی دریایی بدانند و بسیاری از اهالی ساموئا از این تشکیلات هم می ترسیدند و هم بیزار بودند. به جای مصاحبه با دختران ساموئایی در خانه ها و دهکده های خودشان، آنها را برای مصاحبه به خانه ی متعلق به نیروی دریایی که به سبک اروپایی ساخته شده بود ، دعوت می کرد.

روی زمین بهشت نیست

درک فریمن به این دلایل و به دلایل دیگر، استدلال می کرد که مارگارت هرگز نتوانسته است تأثیرات فرهنگی و شیوه ی زندگی در ساموئا را درست بفهمد. این سرزمین با «بهشت زمینی» که مارگارت توصیف کرده بود، سرزمینی که در آن اثری از نفرت یا فشار عصبی نبود و بومیان خوشحال آن صرفاً برای مهر ورزیدن زندگی می کردند، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. طبق نظر فریمن، ساموئا جامعه ای وحشی بود. در مورد «عشق آزاد» که مارگارت به آنها نسبت می داد، ماجرا از این قرار بود که آن ها از نوعی مقررات در رفتار جنسی پیروی می کردند- و در صورت لزوم وادار به پیروی می شدند - که همانند مقررات مشابه در اغلب جوامع امریکایی پیروی از آنها الزامی بود. اهالی ساموئا بیش از هر چیز از اینکه آنها را به صورت آدمهایی بی بند و بار از لحاظ جنیسی نشان داده بودند، احساس ناراحتی می کردند.
فریمن عقیده داشت که گویشورهای ساموئایی با نقل داستانهایی در مورد «عشق تصادفی زیر درختان نخل» مارگارت را دست انداخته بودند. او خاطرنشان کرد که مارگارت بیست و سه ساله، با جثه ای کوچک، از بسیاری از دخترانی که با آنها مصاحبه می کرد کوچکتر بود و به گفته ی خودش، آنها او را «یکی از خودشان» می دانستند. شاید آنها از این مصاحبه ها برای لاف زدن در مورد دوستانشان استفاده می کردند و شرح دقیقی از زندگی خود نمی دادند.
نتیجه گیری فریمن این بود که فرنتس بوئس و همکارانش تحقیق مارگارت در ساموئا را بی چون و چرا پذیرفته بودند، زیرا با نظریه های خود آنها تطبیق داشت.
وی گفت: « من هنوز حتی یک نفر ساموئایی را ملاقات نکرده ام که با اصرار مارگارت مید بر اینکه دوران نوجوانی در جامعه ی ساموئا آرام، بی دردسر و فارغ از فشارهای عصبی است موافق باشد... نوجوانان از بروز فشارهای عصبی بین خود و والدینشان، و از ناراحتیهای عاطفی در هنگام مشاجره با خانواده های خود یا هنگامی که زیر نفوذ شخصی مقتدر قرار دارند، داستانها خواهند گفت.»

مارگارت مید با تلفیق روش نظری و دیدگاه انسانیتری از تحقیق، تحولی پدید آورد. او جدولهای خویشاوندی بیشماری ترسیم کرد و روابط خویشاوندی روستانشینان مورد مطالعه ی خود را نشان داد و جزئیات مهم زندگی آنها را به دقت ثبت کرد. اما او روستانشینان را به منزله ی افرادی که هر یک سرگذشت خاص خود را داشتند بررسی کرد. او به این مردم ، به عنوان اعضای جامعه ی بشری علاقه نشان می داد و با آنها همدلی داشت و آنها را صرفاً موضوع تحقیق خود نمی شمرد. در نتیجه نوشته های او شور و نشاطی داشت که همه ی خوانندگان، به خصوص خوانندگان غیر دانشگاهی را مجذوب خود کرد.

اصطلاحاتی مانند گروههای خویشاوندی، تابو و سایر اصطلاحات انسان شناسی که امروزه متداول اند، اختراع مارگارت مید نیستند. اما گسترش کاربرد و درک آنها عمدتاً مدیون نوشته های اوست. با خواندن گزارشهای او در مورد فرهنگهای بدوی، راههای رابطه ی مردم با یکدیگر روشنتر می شود.
مارگارت در نامه ای که در سال 1967 از میدان تحقیق نوشت خاطر نشان کرد که : « تنها از طریق روابط مستقیم و رو در رو می توان زندگی و فرهنگ یک قوم را کاملاً دریافت. از طریق سوابق چنین زندگیهایی با پیوندهای تنگاتنگ است که می توان امیدوار به درک نیاز انسان به تداوم، تجربه ی مکرر و صمیمیت بود. سرچشمه ی صمیمیت چیزی نیست جز موضوعات آشنایی مانند خندیدن به شوخیهای قدیمی، خشمگین شدن در هنگام یاد آوری دعواهای قدیمی، غذا خوردن دسته جمعی زیر نور مهتاب، درحالتی که کودکان به شرح ماجراهایی گوش می دهند که قبل از تولد پدر و مادر آنها اتفاق افتاده و بارها گفته و بازگو شده اند.»