نظریه های تقسیم کار خانگی
امروزه شاهد روند رو به رشد افزایش سطح تحصیلات زنان و مسئله ورود آنها به بازار کار و کسب جایگاه های اجتماعی و اقتصادی ، برای زنان متاهل شاغل مسئله تقسیم کار در خانه را ایجاد کرده اند . در این شرایط زنان بیش تر از گذشته به دنبال کسب جایگاه های برتر و سرمایه های اجتماعی بیش تر باشند .
مطالعه تقسیم کار خانگی به مباحثی چون قدرت در خانواده و نابرابری جنسیتی دامن میزند. در عصر جهانیشدن برخی مفاهیم فرهنگی ازجمله حقوق زنان به مفاهیمی عام وجهان شمول مبدل شدهاند. این گفتمان ها در سطح خرد به شکل تساویگرایی بین زن و مرد و تلاش در جهت رفع نابرابری جنسیتی در میآید (دیفن باخ ، 2002). نقش نگرش های جنسیتی به عنوان یک عامل تعیین کننده در اینکه افراد چگونه در تقسیم کار خانگی مشارکت می نمایند .
از دیدگاه جامعهشناسی، خانهداری از نمودهای تقسیم کار جنسیّتی (تقسیم کار بر اساس جنسیّت) است. در تقسیم کار جنسیّتی از زنان و مردان انتظار میرود فقط دستة خاصی از کارها را انجام دهندکه از قبل تعیینشده و به اختیار خود شخص نیست. در این تقسیمندی، زنان مسئول کارهای خانه و خانهداری، و بزرگ کردن بچهها شمردهمیشوند که کار بدون درآمد است. در نتیجه از نظر مالی وابسته به مردان میشوند و دسترسی به پولی که از آن خود بدانند نخواهند داشت ( پاملا آبوت و کلر والاس،1384) .
نقش جنسیتی یعنی ، انتظارت غالب در یک جامعه در مورد فعالیت ها و رفتارهایی که مردان و زنان می توانند یا نمی توانند در آنها درگیر شوند . این تعریف با مفهوم تقسیم کار جنسیتی یکسان نیست ، زیرا مفهوم نقش ، در مورد انتظارات جامعه است که جنبه ذهنی دارند ، ولی مفهوم تقسیم کار به تقسیم و توزیع واقعی کارها و فعالیت ها اشاره دارد . افزون بر این ، مفهوم نقش شامل رفتارها و طبق برخی تعاریف ، نگرش ها نیز می شود ( حسین بستان ، 1385).
مطالعة تقسیمکارخانگی به مباحثی همچون قدرت در خانواده و نابرابری جنسیّتی دامن میزند. در عصر جهانیشدن برخی مفاهیم فرهنگی از جمله حقوق زنان به مفاهیمی عام و جهان شمول مبدل شدهاند. این گفتمانها در سطح خرد به شکل تساویگرایی میان زن و مرد و تلاش در جهت رفع نابرابری جنسیّتی درمیآید ( ماسون و اسمیت ،2003؛ دایفنباچ ،2002). شواهد مختلفی نشاندهندة آن است که داشتن منابعی چون تحصیلات، اشتغال یا درآمد زنان در خارج از خانه میتواند اثر مثبتی در تقسیم کار خانگی و تغییر جایگاه زنان به همراه داشته باشد ( کلتان ،2000).
شواهد زیادی حاکی از آن است که زنان عمده کارهای خانگی را بر عهده دارند و زنان عمده وظایف تکراری و زمان بری همچون تمیز کردن منزل ، پخت و پز ، شستشوی لباس را انجام می دهند که عمده فشار زیادی به ان ها وارد می کنند .
بر اساس مطالعه ای در جامعه ایرانی بر روی زنان شاغل در تهران ، نزدیک 60 درصد آن ها به نقش ها و مسئولیت های سنتی همچون خانه داری ، مادری و همسرداری باور دارند ( رستگار خالد ، 1376).
محول کردن عمده کارهای خانگی به زنان ، ریشه در ایدئولوژی « فضا های جداگانه » دارد که در آن فضاهایی کاملا متمایز و همپوشی ناپذیر برای فعالیت زن و مرد تعریف می شود . این تمایز در کنار ثنویت زن / مرد ، مفهوم می یابد و در اروپا و در زمانی آغاز شد که تولید مادی تفکیک محل انجام کار تولیدی ، مثلا کارخانه از محل انجام کار بازتولیدی ، یعنی خانه را باعث شد ، و به سرعت رواج یافت . این تفکیک فضاهای تولیدی و بازتولیدی از یکدیگر ، همچنین منشا اصلی الگوی « مرد نان آور » و « زن خانه دار » به حساب می آید . زنان از این زمان و تحت برچسب « فرودستی ذاتی یا طبیعی » از فعالیت در بازار کار منع شده و به کسب مهارت هایی تشویق شدند که برای کار در فضای خصوصی و انجام تمام و کمال نقش « مادری و همسری » برایشان مفید باشد . شایان ذکر است که زنان شاغل به دلیل حضور در صحنه کار و خانه و متحمل بودن دو نقش ، تنش بیش تری را تحمل می کنند ( توکلی و علیپور ، 1391).
موضوع تفاوت های زیستی ، روانی و اجتماعی زنان و مردان از گذشته در بسیاری از جوامع مورد توجه بوده است . باورهای عمومی و اجتماعی درباره تفاوت های جنسی ، بازنمای این تفاوت ها و نیز تقسیم کار و تمایز نقش های خانگی و اجتماعی زنان و مردان بوده است .
عوامل زیستی به تفاوت های طبیعی زن و مرد به ویژه در سه محور قابلیت تولیدمثل، قدرت بدنی و امیال جنسی اشاره دارند. عوامل روانی به تفاوت الگوهای رشد شخصیت دختر و پسر و به طور ویژه، تفاوت زن و مرد در بروز احساسات و تعقل مؤثرند و عوامل اجتماعی نیز شامل عوامل فرهنگی، حقوقی و اقتصادی می شود.
این تقسیم کار خانگی بر پایه تبیین های جنسیتی ، جایگاهی برای نمایش و بازتولید جنسیت زنان و مردان است .
براساس شواهد ، تقسیم کار جنسی از آغاز حیات بشری وجود داشته و با توجه به فرهنگ های گوناگون ، نوع فعالیت هایی که به عهده مردان و زنان قرار گرفته ، متفوات بوده است . در جوامع ساده تر که با شکار و گردآوری خوراک روزگار می گذراندند ، برابری زن و مرد بیشتر به چشم می خورد . دلیل این کار نیز ارزش گذاری کمتری بود که نسبت به فعالیت های متفاوت مردان و زنان صورت می گرفت . با پیچیده شدن جوامع و جدا شدن محیط کار از خانه ، نظام تقسیم کار جنسی به ارزش گذاری فعالیت های مختلف پرداخت . نهاد دین نیز به نوعی تشدید کننده تقسیم کار در نظر گرفته شده است .
در خانواده هایی که شبکه اجتماعی متراکم دارند، تقسیم نقش تفکیکی و در خانواده هایی که شبکه اجتماعی پراکنده دارند تقسیم اشتراکی است. در خانواده هایی که به طبقه پایین تعلق دارند تقسیم نقش بستر شکل تفکیکی به خود می گیرد و در مقابل در خانواده هایی با طبقه اجتماعی اقتصادی متوسط و با گرایش بیشتری به تقسیم نقش اشتراکی دیده می شود. اشتغال زنان یکی از عوامل مهم و اثر گذار در تقسیم نقش های خانوادگی است و موجب شکل گیری تقسیم نقش اشتراکی در خانواده می شود. همچنین در خانواده هایی که زنان و مردان دارای تحصیلات دانشگاهی هستند، تقسیم نقش های خانوادگی اشتراکی می باشد. افزایش درآمد مردان موجب کاهش مشارکت آنان در انجام کارهای مربوط به خانه می شود. و در مقابل بالا رفتن منزلت شغلی مردان تقسیم نقش های خانوادگی اشتراکی تر می شود.
در صحبت از مسائل و مشکلات زنان، چگونگی تقسیم نقش های خانوادگی میان زن و مرد، از جمله موضوعات بحث برانگیز است. در جوامع امروزی، زنان گرایش بیشتری به اشتغال و سایر فعالیت های اجتماعی پیدا کرده اند و لازمه این امر، حضور بیشتر آنان در فضاهای خارج از خانه است؛ اما تا زمانی که حوزه های زنانه و مردانه در خانواده مستقل از یکدیگر تعریف شده اند و به ویژه زنان مسئول انجام تمام وظایف مربوط به حوزه خانگی هستند، حضور فعالشان در عرصه های اجتماعی دور از دسترس می نماید.
حوزه های تفکیک شده زنانه و مردانه هم در خانواده و هم در جامعه از دیر باز وجود داشته است؛ حتی وقتی به زنان اجازه داده می شود به آن بخش از عرصه های اجتماعی که حوزه ای مردانه تلقی می شود وارد شوند، باز هم نوعی تقسیم جنسیتی در مشاغل زنان و مردان به چشم می خورد؛ به گونه ای که زنان عموماً به مشاغلی چون منشی گری، امور دفتری، معلمی، پرستاری و... که تا حدودی زیادی به وظایف و نقش های آنان در خانه نزدیک است، اشتغال می یابند. البته این گونه تفکیک نقش های اجتماعی روز به روز در حال دگرگونی است و زنان به شکل فزاینده وارد مشاغلی می شوند که قبل از این کاملاً در اختیار مردان بوده است.
البته اگر حضور زنان به عرصه های اجتماعی همراه با تغییراتی در نحوه تقسیم نقش های خانوادگی و به خصوص کار در خانه نباشد، فشار مضاعفی بر زنان وارد خواهد شد. بنابراین تغییر در چگونگی تقسیم نقش های خانوادگی در کنار تغییر در نقش های اجتماعی و ورود زنان به عرصه های اجتماعی، امری لازم می نماید. تا زنان بتوانند استعدادها و توانایی های خود را هر چه بهتر به منصه ظهور رسانند و جامعه نیز حداکثر بهره را از این استعداد ها و توانایی ها برای دستیابی به توسعه ببرد.
از سوی دیگر زنان در جوامع در حال توسعه تابع سنت های رایج و فرهنگ های محلی هستند که تقسیم کار سنتی و اجباری را بر آنان تحمیل کرده است. جامعه در حال توسعه ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست و فرهنگ مردسالاری در تمام عرصه های خانوادگی و اجتماعی قابل مشاهده است. تقسیم نقش جنسیتی و تفکیک حوزه های زنانه و مردانه از یکدیگر، انعطاف ناپذیر بودن این تقسیم نقش و عدم امکان جابه جایی میان زن و مرد در انجام وظایف و قبول مسئولیت های خانگی از جمله نشانه های فرهنگ مردسالار هستند.
نقطه مقابل تقسیم نقش تفکیکی، تقسیم نقش اشتراکی است که تحقق آن در خانواده ها، مرز میان حوزه های مردانه و زنانه را محو می کند و به زنان و مردان امکان می دهد تا براساس توانایی ها و علایق خود، نقش های متفاوتی را در خانواده ایفا کنند. این وضعیت گردش وظایف و مسئولیت های خانگی میان زن و مرد را تسهیل می کند.
با کمی اغماض می توان تقسیم نقش های تفکیکی را به خانواده های سنتی و تقسیم نقش های اشتراکی را به خانواده مدرن نسبت داد.
در جامعه ایران که جامعه ای در حال گذار از سنت به مدرنیته است، نابرابری میان زن و مرد چه در خانواده و چه در جامعه دیده می شود. در این وضعیت توزیع نابرابر و جنسیتی نقش های خانوادگی، موجب تحمیل کارها و وظایف تکراری خانگی به زنان شده و آنان را از ورود به عرصه های اجتماعی دور کرده است. وجود کلیشه هایی که بر مبنای آن زنان از ورود به برخی عرصه های اجتماعی که مردانه تلقی می شوند، منع می گردند و در عین حال مردان نیز پرداختن به برخی کارها و خصوصاً کارهای خانگی را به سبب "زنانه بودن" دور از شأن می پندارند، موجب تثبیت نابرابری جنسیتی در خانواد ه های ایرانی شده است.
بدیهی است که دگرگونی این وضعیت و بهبود شرایط زنان مستلزم شناخت ابعاد مختلف آن و به ویژه عوامل مؤثر بر تقسیم نقش های خانوادگی است؛ چه آن که شناخت این عوامل، در وهله اول امکان کنترل و در وهله دوم امکان تغییر شرایط در جهت ایجاد روابط نقشی اشتراکی را فراهم می آورد.
گرین وود و همکاران نشان می دهند که پیشرفت تکنولوژی با معرفی کالا های مصرفی بادوام جایگزین کار خانه ( مانند ماشین های ظرفشویی ولباسشویی، جاروبرقی و...)، کار خانگی را کاهش وامکان اشتغال بیشتر زنان رادر خارج از خانه را فراهم کرده است ( گرین وود وهمکاران ,2005).
تقسیم بندی کلی نظریه های تقسیم کار خانگی
این نظریات را می توان در سه دسته توضیح داد لیکن برای پرهیز از اطاله کلام در ادامه ضمن معرفی اجمالی نظریات دسته اول و دوم به توضیح مبسوط تر دسته سوم که مبنای نظری پژوهش حاضر است، می پردازیم.
1- دسته نخست، نظریاتی هستند که حفظ ثبات خانواده را مدنظر قرار می دهند و هر گونه تغییر در الگوی تقسیم نقش موجود خانواده را موجب اخلال در نظم خانواده می دانند. دورکیم، پارسونز، شلسکی و ویلموت و یونگ از جمله نظری پردازان این دسته اند.
2- دسته دوم نظریات، تقسیم نقش موجود و تبعیض جنسی رایج در خانواده ها را ناشی از نابرابری های اجتماعی میان زن و مرد می دانند و بر این باورند که تقسیم سنتی و جنسیتی باید دگرگون شود. هارتمن، بلود و ولف، آتیک، آندره میشل، انگلس و نظریات فمینیستی، در این دسته جای می گیرند.هارتمن در تحقیقاتش به این نتیجه رسیده است که با اشتغال به کار زنان علی رغم افزایش ساعات کاری آنها در هفته، ساعات کار خانگی آنها کاهش می یابد. لذا متغیر وضعیت اشتغال به عنوان یکی از متغیرهای تأثیرگذار بر تقسیم نقش های خانوادگی از نظریه هارتمن اخذ شده است.
تحقیقات آندره میشل نوعی همبستگی را بین اشتغال زنان و توزیع عادلانه تر نقش ها و وظایف را نشان می دهد. هر چه که اعتبار آن بخش از فعالیت های اقتصادی که زنان در آن اشتغال داشتند بیشتر می شد و زنان به مشاغل تخصصی تر اشتغال داشتند، موقعیت آنان در توازن قدرت بین زوجین بهتر می شد.آتیک نیز در بررسی های خود مشخص کرد که مردانی که همسران آنها در پست های بالا قرار دارند، بیشتر از سایر شوهران در انجام فعالیت های خانگی شرکت دارند.متغیر منزلت شغلی زن از نتیجه تحقیقات آندره میشل و آتیک استخراج شده است.
همچنین بلود و ولف معتقدند که اگر زنان در خانواده پول و درآمد بیشتری به دست آورند، مردان ناگزیر قدرت بیشتری به آنها خواهند داد. آتیک نیز همچون بلود و ولف افزایش درآمد زنان را موجبی برای افزایش همکاری مردان در انجام کارهای خانگی می داند. آندره میشل نیز میزان درآمد زن را عاملی تعیین کننده در توازن قدرت و چگونگی تقسیم نقش های خانوادگی می داند، بنابراین میزان درآمد زن براساس نظریات این محققان به عنوان یکی دیگر از متغییرهای تأثیرگذار بر تقسیم نقش های خانوادگی در نظر گرفته شده است.
3- دسته سوم، نظریه شبکه الیزابت بات است که دو متغیر پایگاه اقتصادی اجتماعی و شبکه اجتماعی خانواده از نظریه وی استخراج شده است.البته بات در تحقیقاتش به این نتیجه رسیده است که پایگاه اقتصادی اجتماعی در چگونگی تقسیم نقش های خانوادگی، مؤثر نیست، اما به دلیل اینکه تحقیقات بات در دهه ۵۰ و در انگلیس انجام شده است و به علت تفاوت های زمانی و مکانی موجود، در این تحقیق تأثیر پایگاه اقتصادی اجتماعی هر خانواده که از جمع چند شاخص تحصیلات زن و مرد، شغل زن و مرد، درآمد زن و مرد، کل درآمد خانواده، کل مخارج خانواده و منطقه محل سکونت آنها به دست آمده، در کنار سایر متغیرها مورد سنجش قرار گرفته است.
گاتسو وین دل و مکمولین
گاتسو–وین دل و مکمولین ، تقسیم کار خانگی درون خانواده را شکلی از روابط قدرت بین زن و شوهر میدانند ( گاتسو ویندل و مک مولین، 2003).
اسزینوواکس بیان میکند که کارهای خانگی بهندرت از سوی افراد، با ارزش تلقی میشوند. بنابراین تا حدی که امکان دارد از آن اجتناب میکنند. درنتیجه، هرچه قدرت یکی از زوجین در مقابل دیگری بیشتر باشد، تلاش میکند که سهم خود را از کارهای خانگی به حداقل و سهم طرف مقابلش را از این کارها به حداکثر برساند (اسزینوواکس، 1978). قدرت هر یک از زوجین هم ناشی از منابعی است که در اختیار دارد و هم وابسته به اتکای طرف مقابل به منابع وی است. مطالعات، همبستگیِ معناداری بین درآمدِ همسر، اشتغال، تحصیلات و منابع مشابه و زمانی که فرد صرف کارهای خانگی میکند، نشان دادند (قندهاری، 2003).
گاتسو- وین دل و مک مولین (2003) با استفاده از مدل پدرسالاری و ایدئولوژی جنسیّتی، پژوهشی در کشور کانادا تحت عنوان « تبیین نابرابری جنسیّتی در توزیع قدرت درون خانواده » انجام دادهاند و معتقد هستند الگوهای کار در خانه، انعکاس باورهای فرهنگی یا فضاهای جداگانة وظایف یا مسئولیتها است.
تئوری تصمیمگیری
اولسون و کرامول در ارتباط با این نظریه و دیدگاه چند تن از نظریهپردازان آن، چنین میگویند: «نظریهپردازان نظریه تصمیمگیری علاقهمند به مطالعه نتایج و پیامدهای روند تصمیمگیری هستند. یعنی تمایل به آزمون این فرضیه را دارند که چه کسی تصمیم نهایی را میگیرد و در بحث برنده میشود و روند تصمیمگیری به چه صورت انجام میگیرد»(اولسون و کرامول، 1975).
پلارد و میشل نسخهای دیگر از نظریه تصمیمگیری را مطرح کردند. پرسش محوری در تحلیل آنان این است که «آیا فرد A قادر است با توجه به رفتاری که دلخواه اوست بر تصمیمگیریهای فرد B تأثیر بگذارد یا خیر؟» بدین ترتیب، سنجش میزان قدرت، نیازمند تعیین دو چیز است: هم مقصد و نیت فرد A و هم تأثیراتی که فرد A بر تصمیمگیریهای فرد B میگذارد. درواقع این محققان مدلی ارائه میکنند که در این مدل از برداشتها، ادراکها و تصمیمات افراد برای کمک به پیشبینی رفتار آنها در روابط قدرت استفاده میشود (ذوالفقارپور، 1380).
نظریه منابع
ایدهای اصلی نظریه منابع این است که یک فرد منابع و امکاناتی در اختیار دارد که برای فرد دیگر جهت رسیدن به اهداف، نیازها، خواستهها، تمایلات و علایقش ضروری است. علاوه بر آن فردی که منابع و امکانات ارزشمند را در اختیار دارد ممکن است بهترین منبع جایگزین موجود برای آن منابع باشد. تحت چنین شرایطی، فردی که منابع و امکانات را از دیگری میخواهد ممکن است در عملکردش قدرت را مبادله و یا از آن صرفنظر کند ( آبوت و والاس، 2001).
ویلیام گود معتقد است که خانواده مانند هر نظام یا واحد اجتماعی دیگر دارای نظامی اقتداری است و هر کس به منابع مهم خانواده (شغل، تحصیلات، درآمد، مهارت و اطلاعات) بیشتر از دیگران دسترسی داشته باشد، میتواند سایر اعضا را به فعالیت در مسیر امیال خود وادار کند و تصمیمگیریهای مهم با اوست (اعزازی، 2010).
ازنظر کالینز وقتی یکی از دو جنس به گونه نسبی، منابع مادی را در کنترل خود دارد صاحب قدرتی خواهد شد که توان کنترل روابط جنسیتی را خواهد داشت و از این راه میتواند این شکل از کنترل رابطه را به نظام خانواده سرایت دهد. در چنین مواقعی جنس با قدرت کم، باید در پی اخذ منابعی باشد تا بر عدم برتری قدرت مادی و اقتصادی چیره شود ( کالینز، 1993).
بلاد و ولف (1970) بهطور خاص بر منابع درآمد، اشتغال و تحصیلات تمرکز میکنند و معتقدند بین این متغیرها و میزان قدرت در تصمیمگیری رابطه مثبت وجود دارد (وارنر و همکاران، 1985). بلاد و ولف دریافتند که قدرت شوهر با افزایش سطح تحصیلات، درآمد، پایگاه شغلی وی و یا مجموعهای از این عوامل افزایش مییابد. بنابراین، متغیرهای یادشده بهعنوان منابعی که مرد میتواند ازآنجهت کسب قدرت بیشتر در روابط خانوادگی استفاده کند، تعریف شدند. وقتی منابع اقتصادی-اجتماعی موجود برای زن و شوهر مورد مقایسه قرار میگیرد، هرچه اختلاف بین آنها بیشتر باشد، اختلاف قدرت بین زن و مرد هم بیشتر است (ذوالفقارپور، 2001).
نظریه مبادله اجتماعی
اصل کلی مبادله اجتماعی این است که انسانها از رفتارهایی که مستلزم هزینه زیاد است، اجتناب کرده و در جستجوی موقعیتهایی هستند که در آن پاداشها از هزینهها بیشتر است. بنابراین، فرد با توجه به شناختی که از پاداشها و هزینهها دارد، بهترین شق ممکن را از میان شقوقی که در پیش رو دارد انتخاب خواهد کرد. به عقیده «ترنر» نظریهی مبادله اجتماعی معاصر ترکیبی است از اقتصاد سودباور، انسانشناسی کارکردی، جامعهشناسی تضاد و روانشناسی رفتارگرا (ترنر، 1998).
به نظر هومانز (1958) مبادله، بستر تمامی روابط انسانی را تشکیل میدهد. رفتار اجتماعی نوعی مبادله کالاست. هم کالای مادی و هم کالای غیرمادی مانند سمبلها، نشانههای تأیید یا حیثیت و اعتبار افرادی که کالاهای بسیاری به دیگران میدهند سعی میکنند که از دیگران نیز کالاهای بیشتری دریافت کنند و افرادی که کالاهای زیادی از دیگران دریافت میکنند برای دادن کالای بیشتر به آنان تحتفشار قرار میگیرند (هومانز، 1958).
ترنر معتقد است قدرت یکی از مفاهیم محوری نظریه مبادله است. اساس نظریهی مبادله قدرت این است که نابرابری در منابع تولید، موجب تفاوت و تمایز میان کنشگرا نمیشود (هومانز، 1958). بر اساس نظریه مبادله سه عنصر هنجارهای اجتماعی، منابع و منافع، توزیع قدرت دریک رابطه را تعیین میکند. عنصر اول، بیان میدارد که هنجارهایی مثل ریاست مرد در خانه و برخورداری از سن و پول بیشتر و تحصیلات بالاتر و شغل بهتر در مقایسه با زنان، موجب افزایش قدرت مردان شده است. عنصر دوم، منابع است. هر یک از دو شریک زندگی که منابع بیشتری مثل پول، دانش یا ظاهر فیزیکی بهتر، در اختیار داشته باشد، قدرت بیشتری دارد. عنصر سوم، منافع است؛ یعنی هرکدام از زوجین که منافع کمتری از این رابطه به دست آورد، قدرت بیشتری خواهند داشت (تایلر و همکاران، 2000).
اولسون و کرامول (1975) معتقدند که نظریه مبادله درزمینه قدرت، تحلیل شبه اقتصادی از تعامل بین دو نفر ارائه میکنند. تعامل در قالب هزینهها و پاداشهایی که این دو نفر برای یکدیگر به وجود میآورند نگریسته میشود و به جنبه دوطرفه پاداشها، تنبیهات و یا هزینهها توجه دارد (سعیدیان، 2003).
پیتر بلاو در نظریه مبادله معتقد است که هرگاه طرفی به چیزی که از آن دیگری است نیاز داشته باشد، اما برای جبران آن نتواند چیزی قابلمقایسه ارائه کند، میتواند خودش را تابع دیگران کند و از این طریق، اعتبار تعمیمیافته در روابطشان را به دیگران واگذار کنند (ریتزر، 1995).
دورکیم
دورکیم تقسیم کار جنسی را اساس هم بستگی مکانیکی می داند که برای تقسیم کار در جوامع بزرگ تر به صورت ارگانیک ، نمونه اولیه ای را فراهم می کند . او بر این باور است که جوامع ، بدون تقسیم کار با مجموعه قوانین اجتماعی و اخلاقی امکان پذیر نیستند . افزون بر این تکامل جوامع در مسیر افزایش هر چه بیشتر تقسیم کار پیش می رود ( هادفلد ، 1999 ).
مارکس و انگلس
نظریه پردازان مکت بستیز با الهام از مارکس و انگلس، ریشه تقسیم کار جنسیتی نابرابر را در نظام طبقاتی ناشی از مالکیت خصوصی ابزار تولید می دانند؛ نظامی که امروزه به شکل نظام سرمایه داری رخ نموده است. از این دید، علت تداوم تقسیم کار جنسیتی در خانه، استفاده ای است که نظام سرمایه داری از کار خانگی بدون مزد زنان می برد.
کانل
به گفته کانل ( Connell ) ، روابط جنسیّتی محصول کنشهای متقابل و فعالیتهای روزمره است. آر. دبلیو. کانل دیر یکی از کاملترین تعبیرها و نظریههای جنسیّت و کار را مطرح میکند. کنشها و رفتارهای مردم عادی در زندگیهای شخصی آنها، به طور مستقیم به آرایشهای اجتماعی جمعی در جامعه مربوط میشود. این آرایشها درطول مدت عمر و در نسلهای متمادی به زور پیوسته بازتولید میشوند، اما دستخوش تغییر نیز میشوند. کانل سه جنبه از جامعه را معرفی میکند که در تعامل با یکدیگر، الگوی روابط قدرت بین مردانگی و زنانگی را شکل میدهد که در سراسر جامعه رواج دارند. طبق نظر کانل، کار، قدرت و تعلق روانی بخشهای جداگانه، اما مرتبط جامعه هستند که همراه با هم عمل کرده، در نسبت با یکدیگر تغییر میکنند. این سه قلمرو جایگاههای اصلی تشکیل و تحمیل روابط جنسیّتی هستند. مقصود از کار تقسیم جنسی، کار هم در خانه(مانند وظایف خانهداری و بچهداری) و هم در بازار کار است ( کانل 1987و 1995؛ به نقل از گیدنز، 1387)
آنتونی گیدنز
آنتونی گیدنز کار خانگی را «کار بیمزدی که بدون پرداخت مستقیم و خارج از حوزه یک شغل خاص انجام میگیرد» تعریف میکند ( گیدنز، 1382).
والتر لیپمن
والتر لیپمن نخستین کسی است که در کتابش با عنوان فرهنگ عامه، تفکّر قالبی را به معنای تصاویر ثابت و محدود در ذهن به کار برد ( کیسی ،2002: 1). در نظر او کلیشه یا تفکّر قالبی شامل؛ باورها،اندیشهها و قالبهای ساخته و پرداختة ذهنی بود که به ادراکات شخص از محیط پیرامون خود، رنگ خاصی میبخشد و به صورت میرات اجتماعی از نسلی به نسلی دیگر منتقل میشود ( ستوده، 175:1380 ). کلیشههای جنسیّتی مجموعهای سازمانیافته از باورها دربارة زنان و مردان است. کلیشههای جنسیّتی دربرگیرندة اطلاعات دربارة ظاهر جسمانی، نگرشها، علایق، صفات روانی، روابط اجتماعی و نوع شغل زنان و مردان است ( گولومبوک و فیوش، 1384:28) . محتوای کلیشههای جنسیّتی در تواناییهای مختلف از جمله توانایی زبانآموزی از جمله توانایی زبانآموزی، یادگیری زبان، ریاضی و کامپیوتر و نظایر آن موجب میشود که حتی در تقسیم کار اجتماعی و خانگی نیز نوعی نابرابری جنسیّتی مشاهده شود ( سلز،1973به نقل از گولومبوک و فیوش، 1384) کلیشههای جنسیّتی رفتارها و تفکّراتی هستند که به صورت مکرر انتظار میرود یک جنس در جامعه آنها را ایفا میکند یا آن چنان بیندیشد ( شهشهانی، 1380) . یکی از پیش فرضهای نظریة طرحوارة جنسیّتی، به لحاظ مفهومی بسیار شبیه کلیشة جنسیّتی، این است که عناصر دانش مربوط به جنسیّت دربرگیرندة رفتارها، نقشها، مشاغل و صفات است. به عبارتی زنانگی و مردانگی به عنوان مشخصات زنان و مردان صرفاً به مثابة برساختههای اجتماعی – فرهنگی و نه به عنوان خصلتهای اشخاص وجود دارند و به راستی زنانگی و مردانگی چیزی بیش از مجموعه تصوراتی نیست که مردم دربارة یکدیگر و خودشان در زمینههای اجتماعی خاص دارند. کلیشهها باورها و نگرشها به مردانگی و زنانگی را شکل داده و بدین ترتیب بر نقشهای اجتماعی اثر میگذارد که هریک از زن و مرد میتوانند بپذیرند ( هایدی ،2004).
باتس
باتس و همکاران (2003) در تحقیق خود نشان دادند که خانوادههایی که زن وشوهر از حیث قدرت یکسان هستند، پدر سالاری کمتر است، اما خانوادههایی که میزان برخورداری زوجین از قدرت یکسان نیست و به عبارتی توزیع قدرت نامتعادل است، در سطوح بالای پدر سالاری قرار دارند. در همین خصوص لاوی و کاتز (2002) پژوهش دیگری تحت عنوان « تقسیم کار، رعایت عدالت و کیفیّت ازدواج » انجام دادند. آنها در این تحقیق بر رابطة شیوة جامعهپذیرکردن زن و سهم او از توزیع قدرت اشاره دارند و نتیجة تحقیق خود را چنین گزارش کردهاند که ارزشها و هنجارهایی که زن در فرآیند جامعهپذیری درونی کردهاست، شیوة عملکرد او را در فرایند قدرت پیش بینی میکند.
هارتمن
هارتمن در تحقیقاتش به این نتیجه رسیده است که با اشتغال به کار زنان علی رغم افزایش ساعات کاری آنها در هفته، ساعات کار خانگی آنها کاهش می یابد. لذا متغیر وضعیت اشتغال به عنوان یکی از متغیرهای تأثیرگذار بر تقسیم نقش های خانوادگی از نظریه هارتمن اخذ شده است.
بلود و ولف
بلود و ولف (1960) در تبیین تقسیم وظایف خانگی ، نظریه منابع نسبی را مطرح کرد . فرض اصلی این نظریه آن است که توازن قدرت در سمت آن شریک زناشویی است که منابع بیشتری را در ازدواج داشته باشد (دیفن باخ ، 2002).
به بیان دیگر ، این دیدگاه بر آن است که هر یک از شرکای ازدواج که منابع بیشتری را در رابطه زناشویی داشته باشد ، دارای قدرت بیشتری است . از آنجایی که مردان در رابطه زناشویی نوعا بیشتر کسب درآمد می نمایند ، لذا قدرت بیشتری داشته و بیشتر می توانند چانه زنی کنند . در نتیجه آن ها را از کارهای خانگی تکراری و ناگوار خلاصی می دهد ( ناخای، 1995). در این نظریه تقسیم کار در خانه نتیجه یک تصمیم عقلانی یا منطقی است (دیفن باخ ، 2002).
همچنین بلود و ولف معتقدند که اگر زنان در خانواده پول و درآمد بیشتری به دست آورند، مردان ناگزیر قدرت بیشتری به آنها خواهند داد.
آندره میشل
تحقیقات آندره میشل نوعی همبستگی را بین اشتغال زنان و توزیع عادلانه تر نقش ها و وظایف را نشان می دهد. هر چه که اعتبار آن بخش از فعالیت های اقتصادی که زنان در آن اشتغال داشتند بیشتر می شد و زنان به مشاغل تخصصی تر اشتغال داشتند، موقعیت آنان در توازن قدرت بین زوجین بهتر می شد.
آندره میشل میزان درآمد زن را عاملی تعیین کننده در توازن قدرت و چگونگی تقسیم نقش های خانوادگی می داند، بنابراین میزان درآمد زن براساس نظریات این محققان به عنوان یکی دیگر از متغییرهای تأثیرگذار بر تقسیم نقش های خانوادگی در نظر گرفته شده است.
آتیک
آتیک نیز در بررسی های خود مشخص کرد که مردانی که همسران آنها در پست های بالا قرار دارند، بیشتر از سایر شوهران در انجام فعالیت های خانگی شرکت دارند.
آتیک نیز همچون بلود و ولف افزایش درآمد زنان را موجبی برای افزایش همکاری مردان در انجام کارهای خانگی می داند.
متغیر منزلت شغلی زن از نتیجه تحقیقات آندره میشل و آتیک استخراج شده است.
الیزابت بات
بات در تحقیقاتش به این نتیجه رسیده است که پایگاه اقتصادی اجتماعی در چگونگی تقسیم نقش های خانوادگی، مؤثر نیست، اما به دلیل اینکه تحقیقات بات در دهه 50 و در انگلیس انجام شده است و به علت تفاوت های زمانی و مکانی موجود، در این تحقیق تأثیر پایگاه اقتصادی اجتماعی هر خانواده که از جمع چند شاخص تحصیلات زن و مرد، شغل زن و مرد، درآمد زن و مرد، کل درآمد خانواده، کل مخارج خانواده و منطقه محل سکونت آنها به دست آمده، در کنار سایر متغیرها مورد سنجش قرار گرفته است.
بات نظریه خود را در کتاب "خانواده و شبکه اجتماعی" (Family and social network) با ترکیب دو مفهوم اساسی تبیین می کند. این دو مفهوم عبارتند از:جدایی نقش های خانوادگی و متصلانه بودن شبکه اجتماعی خانواده .
منظور بات از متصلانه بودن (connectedness) اندازه آشنایی و دیدارهای میان اشخاصی است که یک خانواده با آنها آشناست اما مستقل خانواده.
اصطلاح "شبکه متراکم یا متصل" (close knite)برای توصیف شبکه ای به کار می رود که در آن میان واحدهای تشکیل دهنده روابط بسیاری وجود دارد. و عبارت شبکه پراکنده (loose knite) برای توصیف شبکه ای که در آن روابط کمی میان واحد های تشکیل دهنده وجود دارد به کار می رود.
بررسی دقیق تر بات بر روی داده های تحقیق روشن کرد که میزان جدایی نقش های خانوادگی با میزان متصلانه بودن کل شبکه خانواده مرتبط است.
"خانواده هایی که میزان بالایی از جدایی روابط نقشی زن و شوهر را داشتند، یک شبکه متراکم (close knite) داشتند، بسیاری از دوستان، همسایگان و خویشاوندان همدیگر را می شناختند.
خانواده هایی که روابط نقشی نسبتاً مشترکی میان زن و شوهر داشتند، یک شبکه پراکنده (losse knite) داشتند، تعداد کمی از خویشاوندان، همسایگان و دوستان شان همدیگر را می شناختند." (Bott.1971:59).
براین اساس سپس بات فرضیه اصلی خود را مطرح می کند:"میزان جدایی نقش های زن و شوهر مستقیماً با متصلانه بودن شبکه اجتماعی خانواده تفاوت می کند." شبکه های متراکم میزان بیشتری از جدایی میان نقش های زن و شوهر را داشتند. (Bott.1971:60)
طبق نظریه بات خانواده هایی که شبکه متراکم دارند، تقسیم نقش در آنها تفکیکی و جنسیتی و خانواده هایی که شبکه پراکنده دارند تقسیم نقش در آنها اشتراکی است.
میشل بارت
میشل بارت در تحلیلی مارکسیستی- فمینیستی از تقسیم کار جنسیتی در خانه، بر نظریه خانواده گرایی و تأثیر نظام سرمای هداری بر تقویت و رواج آن تأکید کرده است. به گفته وی، طبق این نظریه، خانواده هسته ای به طور طبیعی بنیان م یگیرد، جهان شمول است و تقسیم کاری طبیعی را مشخص می سازد؛ تقسیم کاری که مرد را تأمی نکننده امکانات اقتصادی و زن را تیماردار و تأمی نکننده کار ب یمزد خانگی می داند. البته نوع نظام خانوادگی جنبه گریزناپذیری از نظام سرمایه داری نبود، بلکه از روند تاریخی ای پدیدار گشت که طی آن، ایدئولوژی خانوادگی به روابط تولیدی سرمایه داری راه یافت. برحسب این ایدئولوژی، نقش طبیعی زن، همسر بودن و مادر بودن است. این نظر از دیدگاه های پیش از سرمایه داری درباره جایگاه زن سرچشمه گرفته بود، ولی علت گسترش آن، متناسب بودنش با اوضاع و شرایط سرمایه داری بود ( بستان، 1388).
آن اُکلی
آن اُکلی معتقد است تقسیم کار جنسی، ساخته و پرداخته اجتماع است و ربطی به تفاوت های طبیعی دو جنس ندارد؛ یعنی شغ لها مُهر زنانه و مردانه می خورند ( آبوت و والاس، 1380). او تقسیم کار جنسیتی در خانه و به ویژه نماد آشکار آن، مادری را اسطوره ای پدرسالارانه می داند که نهادهای فرهنگی جامعه در پیدایش و تقویت آن بیشترین سهم را دارند ( بستان، 1388).
سی و فینالی
تحقیق دیگری را سی و فینالی (1984) در میان زنان متأهل آمریکایی انجام دادند که یافتهها نشان داد زنان شاغل نسبت به زنان غیر شاغل مسئولیت کمتری در کارهای خانه دارند. همچنین زنانی که درآمدشان بیشتر از مردان بود، مسئولیت کمتری درکارهای خانه داشتند.
هوبر
هوبر (1981) در پژوهشی با 2002 زن شاغل متأهل مصاحبه داشت و به این نتیجه رسید که کار خارج از خانه سبب میشود تا تعاون و همکاری بیشتری در میان زنان و مردان در امور خانهداری ایجاد شود. نتایج حاکی از آن بود که مردانی که دارای همسری شاغل، با سابقة کار زیاد و درآمد بیشتر هستند، بیشتر در امور خانهداری مشارکت میکنند تا خانواده به کارکرد خود ادامه دهد.
کوک و نادسون مارتین
پژوهش کوک و نادسون مارتین (2008 ) در میان زوجهای سنگاپوری حاکی از آن بود که جابهجایی در قدرت در خانه به سوی برابری، بیشتر در ساختاری اتفاق میافتد که مردان با توجه به جابهجایی قدرت انتخاب نهایی را در اختیار داشته و زنان راههایی برای نفوذ بر آنها یافته باشند.
زیپ
زیپ و همکاران (2006)، پژوهشی تحت عنوان « روابط زن و شوهر و قدرت مخفی در ازدواج » انجام دادند. یافتههای پژوهش آنها نشان داد که حتی اگر زنان درآمد بیشتری از شوهران خود داشته باشند، این زنان هستند که با راهکارهای شوهران خود بیشتر موافقت نشان میدهند.
جاراللهی
جاراللهی (1375) پژوهشی در خصوص تأثیر اشتغال زن بر مشارکت شوهر در انجام امور خانگی انجامداد. در این پژوهش اثر اشتغال زنان کارگر بر همکاری و مشارکت شوهرانشان در منزل سنجیده است. نتایج نشانداد که زنان شاغل نسبت به زنان غیر شاغل از قدرت بیشتری بهرهمند بودند، اما اشتغال این زنان تأثیر ناچیزی بر همکاری و مشارکت مردان در کارهای خانه داشت.
منصوریان و قادری
منصوریان و قادری (1374) پژوهشی به نام « ساخت قدرت در خانواده » در شهر شیراز انجام دادهاند، در این تحقیق الگوی تقسیم کار تحت تأثیر میزان تحصیلات زن، وضعیت اشتغال او و سن شوهر بوده است.