يادگيري اجتماعي ساترلند كه معتقد است از طريق يادگيري و تعامل با ديگران صورت مي گيرد. تعداد تماس هاي انحرافي فرد بيشتر از تماس هاي غير انحرافي است. كج رفتاري يادگرفتني در حلقه درون گروهي رخ مي دهد در تعامل با ديگران است .

اگرچه نظریه پیوند افتراقی ساترلند در سال­ های بعد از ظهورش به واسطه­ ی ادبیات جرم­ شناسانه و جامعه­ شناسانه با به دست آوردنِ توجه بسیار زیادی شروع به کار کرد، برگس و ایکرز (1966) اشاره کردن که این تئوری به یافتن حمایت تجربی قابل توجهی موفق نشده­ است. رابرت ال. بورگس یک جامعه شناس رفتارگرا در دانشگاه واشنگتن بود و روی نظریه شرطی­ سازی عامل و رفتارگرایی روانشناختی کار می ­کرد؛ ایکرز اولین نسخه از نظریه خودش را در مقاله­ ای معروف با این دانشمند ارائه داد.

رابرت برگس و رانلد ایکرز ( Robert Burgess & Ronald Akers ) در 1968 براساس « نظریه تقویت » در نظریه تقویت افتراقی ( Differential Reinforcement ) که می گوید ادامه یا توقف هر نوع رفتاری بستگی به تشویق یا مجازات دارد، یعنی تشویق موجب ادامه رفتاری خاص و مجازات باعث توقف آن رفتار خواهد شد، نظریه ساترلند را مورد انتقاد قرار داده و مدعی شدند که صرف پیوند با کجرفتاران کسی را کجرفتار نمی کند؛ بلکه همین افراد، کجرفتاری را در صورتی که با فراوانی و احتمال بیشتر رضایت بخش تر باشد، به هم نوایی ترجیح می دهند. برگس و ایکرز بر اساس قانون نیروی تقویت افتراقی اعتقاد داشتند که اگر تعدادی عامل، نیروهای تقویت کننده تولید کنند، آن عامل بیشتری احتمال وقوع را دارد که بیشتری تقویت کننده را به لحاظ مقدار، فراوانی و احتمال تولید کند (برگس و ايكرز، 1966). بنابراین از نظر برگس و ایکزر، دخالت متغیر سوم یعنی تقویت افتراقی در فضای پیوند افتراقی علت اصلی کجرفتاری است (صدیق سروستانی، 1386: 50 و 49). در همين زمينه برگس تقويت افتراقي را طرح كرد يعني بستگي به تشويق و مجازات دارد يعني تشويق موجب ادامه رفتار خاص و تنبيه باعث توقف آن مي شود..

بر اساس نظریه تلفیقی برگس و اکرز (1979، به نقل از مک گوایر، 2006)، جرم از طریق فرآیندهای تقلید و تقویت افتراقی یاد گرفته می شود، آنها اذعان داشتند که فرد از طریق این دو فرآیند ممکن است به تعاریف ارزیابنده ای برسد که از عمل بزهکاری حمایت می کند. این الگوی تلفیقی، نظریه همنشینی افتراقی را برحسب نظریه تقویت رفتارها توصیف می کند و عمدتا بر مفهوم یادگیری عامل اتکا دارد. اما، برخلاف الگوی همنشینی افتراقی که بر نقش کنش متقابل اجتماعی و یادگیری تعاریف موافق با رفتار کجروانه تاکید می کند. این الگو یادگیری رفتار کجروانه و جرم را حاصل تقویت و تنبیه می داند و بر این نکته نیز تاکید می کند که این یادگیری ها به طور قابل توجهی در گروه های همسال رخ می دهند. بر طبق این الگو، نحوه یادگیری رفتار بهنجار و انحرافی یکسان است. فرآیندهایی از جمله یادگیری مستقیم رفتارهای کجروانه که تقویت افتراقی نامیده می شوند، در طی دو فرآیند یادگیری عامل و الگوسازی صورت می پذیرند.( ابوالمعالی ،1388 ص41)

مطابق نظریه تقویت، در روان‌شناسی ادامه یا تقویت هر نوع رفتاری به تشویق یا مجازات بستگی دارد؛ یعنی تشویق به ادامه‌ رفتاری خاص و مجازات به توقف آن منجر خواهد شد و رابرت برگس و رانلد اکرز ، براین‌اساس این نظریه را به چالش کشیده‌اند. به ‌بیان ‌دیگر، این دو ادعا می‌کنند که صرف پیوند با کج‌رفتاران، کسی را کج‌رفتار نمی‌کند؛ بلکه همین افراد، کج‌رفتاری را درصورتی‌که - با فراوانی و احتمال بیشتر - رضایت‌بخش‌تر بیابند، آن را به هم‌نوایی ترجیح خواهند داد. برگس و ایکرز، بر مبنای قانون نیروی تقویت افتراقی می‌گویند اگر چند (تعدادی) عامل نیروهای تقویت‌کننده تولید کنند، عاملی بیشترین احتمال وقوع را دارد که بیشترین تقویت‌کننده را ازلحاظ مقدار، فراوانی و احتمال تولید کرده است؛ بنابراین، ازنظر اینها دخالت متغیر سوم، یعنی تقویت افتراقی در فضای پیوند افتراقی، علت اصلی کج‌رفتاری محسوب می‌شود (برگس و ایکرز 1966 به نقل از سروستانی، 1389: 50).

بنابر نظریه پیوند افتراقی (همنشینی افتراقی)، نزدیکان و همسالان، تأثیر زیادی بر تشکیل و تقویت نگرش بزهکارانه می گذارند و فرد را به سوی بزهکاری سوق می دهند. این نظریه به محتوای اجتماعی بزهکاری توجه دارد و جایگاه اجتماعی فرد بزهکار را از حیث رابطه اش با خانواده، محل زندگی، رفقا و همسالان در نظر می گیرد. بررسی های متعدد در کشورهای مختلف، اهمیت این نظریه را در تبیین بخشی از رفتارهای بزهکارانه به اثبات رسانده است.

این نظریه را دو فلور و کوئینی (1966) به این صورت فرمول بندی کردند: انگیزه، نگرش و روش بزهکارانه است که به طور مؤثر به ارتکاب مکرر جرایم می انجامد. پیوستن به بزهکاران یا جداشدن از غیر بزهکاران (پیوند افتراقی)، به فراگیری مسائلی می انجامد که در مسیر تخلف از قوانین است. مواجهه مکرر افراد با اطلاعات و مسائل مربوط به ناهنجاری و غالب بودن مطالب تشویقی درباره بزهکاری و قانون شکنی نسبت به آموزش های ضد بزهکاری، آنها را برای پذیرش بزهکاری آماده می کند. همچنین اتخاذ شیوه های کم رنگ سازی قوانین و اعتقادات سنتی جوامع در ذهن افراد و در واقع، بی اعتنا ساختن آنها نسبت به ارزش های دینی که با شنیدن مطالبی بر ضد قوانین و مشاهده مکرر بزهکاری همراه است و نیز توجیه رفتارهای بزهکارانه راه را برای بزهکاری کسانی که با چنین افرادی در یک ساختمان یا یک محله زندگی می کنند،‌ یا بر اثر کسب و کار یا تحصیل با آنها تماس پیدا می کنند،‌ هموار می کند. به عبارت دیگر،‌ ترکیب دو نظریه کنترل اجتماعی و پیوند افتراقی همراه با اثرهای متقابلی که متغیرهای مورد بررسی در هر یک از این دو نظریه بر روی یکدیگر دارند،‌ نظریه جامعی را برای تبیین بزهکاری شکل می دهد (پرخاشگری و جرم،‌1381: ص 45).

فرصت های افتراقی یا معاشرت های ترجیحی ، نظریه ای که از بی هنجاری و آورده های مرتون و کوهن؛ نظریه ی بی سامانی اجتماعی شاو و مک کی؛ و نظریه ی معاشرت های افتراقی ( ترجیحی ) ادوین ساترلند متأثر است. این دیدگاه می گوید که گرچه ممکن است فرصت مشروع در اختیار فرد قرار نگیرد، ولی این بدان معنا نیست که او به فرصت نامشروع دسترسی دارد. گرچه محرومیت و فشار می تواند نقش داشته باشند و واقعاً هم نقش دارند، ولی فرد پاسخ خوب یا بد در مقابل آن فشار را بسته به فرصت ها و الگوهای موجود، مشروع یا نامشروع، فرا می گیرد. در این دیدگاه سه گروه وجود دارد:

اولی مجرمانه است. در گروه های مجرمانه، جوانان سازماندهی می شوند و هدف اصلی فعالیت، پول در آوردن است. فقدان وسیله های مشروع، با وسیله های نامشروع، از قبیل سرقت و اخاذی، جایگزین شده است.

گروه دوم، گروه ناسازگار است. در این گروه، فرصت های مشروع یا نامشروع محدودی وجود دارد. این گروه ها عمدتاً در محله های نابسامان و فقیر اجتماعی یافت می شوند. در نتیجه، هدف اصلی آن ها زورمندی و نزاع است.

گروه نهایی انزواگرا یا عزلت نشین است. این گروه نمی تواند خوب بجنگد و یا از جرایم خود سود ببرد. این ها شکست خوردگان مضاعف هستند .

ارائه پاداش در ازای هر رفتاری موجب تقویت و تکرار آن رفتار می‌شود و همچنین، تنبیه و مجازات در ازای یک رفتار، احتمال تکرار آن را کم می‌کند. در تقویت افتراقی - کج‌روشدن فرد - اتفاقی که می‌افتد آن است که شخص در ازای رفتار کج‌روانه، به شیوه‌های مختلفی تنبیه و مجازات نمی‌شود و بلکه تشویق هم می‌شود و درنتیجه این امر، احتمال تکرار رفتار کج‌روانه و کج‌روی فرد افزایش می‌یابد (برگس و ایکرز 1966، به نقل از صدیق سروستانی، 1389: 50). برای مثال، از این نظریه می‌شود به بخش «مدشده» رجوع کرد. زمانی که جوانی با آرایشی غیرمعمول می‌گوید دوستانم آرایش من را تشویق و تحسین می‌کنند، این دوستان برای او نه اقلیت، بلکه تمام جامعه محسوب می‌شوند.

در ارجاع به این نظریه، جملات و واژه‌هایی همچون: همیشه از من تعریف می‌کردند، مرا تحسین می‌کردند، تشویقم می‌کردند، پول (پول به‌صورت مزیت و پاداش) خوبی برایم داشت، بعد از انجامش حس خوبی پیدا می‌کردم و...، ملاک بوده‌اند.

تقویت افتراقی شیوه ای رفتاری است که در آن تلاش می شود فراوانی رفتارهای مطلوب افزایش و رفتارهای نامطلوب کاهش یابد . هر بار که رفتار مطلوب رخ می دهد ، تقویت می شود ، در عین حال رفتارهای نامطلوبی که ممکن است با رفتار مطلوب تداخل کنند ، تقویت نمی شود .

تقویت افتراقی عبارت است از کاربرذ تقویت و خاموشی به منظور افزایش وقوع رفتار هدف مطلوب و کاهش وقوع رفتارهایی که در رفتار هدف تداخل ایجاد می کند . تقویت ( Reinforcement ) و خاموشی ( Extinction ) ، دو اصل مرتبط با تقویت افتراقی هستند . مثال ، مربی با یکی از اعضای رتبه سوم تیم فوتبال مشکل داشت . علی ، دفاع دوم تیم ، عاشق بازی فوتبال بود ، اما او اغلب به توضیحات مربی توجه نمی کرد . در نتیجه ، اغلب مواردی را که مربی به آنها آموخته بود ، نمی توانست انجام دهد . برای مثال ، مربی به علی می گفت که توپ های زمینی را با جلو بدنش بگیرد ، اما وی توپ های زمینی را با کنار بدنش می گرفت .

برای اینکه علی توپ های زمینی را با جلو بدنش بگیرد ، مربی تصمیم گرفت از تقویت افتراقی استفاده کند . در طول تمرین بعدی ، مربی به علی و دیگر بازیگنان توپ های زمینی می فرستاد . هر وقت که علی یک توپ زمینی را با جلو بدنش می گرفت ، مربی او را تحسین می کرد و بلافاصله توپ دیگری برای او پرتاب می کرد . هر زمان که وی ، توپ زمینی را با کنار بدنش می گرفت ، مربی به او می گفت چند دقیقه بنشیند ، سپس چند توپ زمینی به بقیه بازیکنان می زد و آنها را برای گرفتن توپ ها با جلو بدنشان تحسین می کرد .

بعد از چند دقیقه ، مربی به علی اجازه می داد تا دوباره تمرین کند . زمانی که علی توپ را درست می گرفت ، مربی او را تحسین و توپ زمینی دیگری به طرف او پرتاب می کرد . زمانی که علی توپ را بدرستی نمی گرفت ، مجبور بود دوباره چند دقیقه بنشیند . بعد از یک دوره تمرین ، علی توپ های زمینی را با روشی که مربی می خواست می گرفت .

در این مثال ، مربی رفتار مطلوب را تقویت کرد و زمانی که رفتار نامطلوب رخ می داد از فراهم کردن تقویت کننده ها خودداری می کرد . او بلافاصله پس از تحسین علی و اجازه دادن به او برای تمرین ، رفتار مطلوب را تقویت می کرد . علی عشق بازی فوتبال بود و شرکت کردن در تمرین برای او تقویت کننده نیرومندی محسوب می شد . به علاوه مربی برای جلوگیری از رفتار نامطلوب ، بلافاصله تقویت کننده ها را بر می داشت . زمانی که علی توپ ها را بدرستی نمی گرفت ، تحسین نمی شد و مجبور بود چند دقیقه تمرین را متوقف کند .

روش استفاده از تقویت افتراقی :

1- رفتار مطلوب را تعریف کنید : شما باید به روشنی رفتار مطلوبی را که قصد دارید تا با استفاده از تقویت افتراقی افزایش دهید ، شناسایی و تعریف کنید .

2- رفتارهای نامطلوب را تعریف کنید : شما باید به روشنی رفتارهای نامطلوبی را که قصد دارید با استفاده از تقویت افتراقی کاهش دهید تعریف کنید .

3- تقویت کننده را شناسایی کنید : از آنجا که ممکن است در مورد افراد مختلف تقویت کننده متفاوت باشد ، تعیین کننده ویژه برای شخصی که با او کار می کنید ، اهمیت دارد ( تقویت کننده ها مثل : توجه کردن ، پول ، تشویق ، بازی ، دادن خوراکی ، دادن اسباب بازی ).

4- رفتار مطلوب را بلافاصله و پیوسته تقویت کنید : اگر قصد دارید رفتاری را افزایش دهید ، تقویت آن بلافاصله بعد از وقوع با اهمیت است . به همین نحو ، تاخیر در تقویت رفتار مطلوب ، از تاثیر تقویت افتراقی می کاهد . بعلاوه رفتار مطلوب را هر بار پس از وقوع باید تقویت کرد .

5- تقویت را از رفتارهای نامطلوب حذف کنید : اگر قرار است تقویت افتراقی موثر باشد ، شما باید تقویت کننده رفتارهای نامطلوب را شناسایی و آن را حذف کنید . اگر تقویت کننده را نمی توان به طور کامل حذف کرد ، دست کم باید آن را کاهش داد تا تفاوت بین تقویت کننده ی رفتارهای مطلوب و نامطلوب افزایش یابد .

6- از تقویت متفاوت برای حفظ رفتار هدف استفاده کنید : از تقویت مستمر در مورد رفتار هدف در مراحل اولیه تقویت افتراقی استفاده می شود . به هر حال ، وقتی که رفتار مطلوب پیوسته و رفتارهای نامطلوب بندرت رخ می دهند ، باید برنامه ی تقویت را کاهش دهید و رفتار مطلوب را به گونه ی متناوب تقویت نمایید .

7- در مورد تعمیم ، برنامه تهیه کنید : تعمیم به این معناست که رفتار هدف باید خارج از موقعیت آموزش ، در کلیه موقعیت های محرک مربوط رخ می دهد .

مثال : کودک برخی از شب ها قبل از خواب مسواک می زند . مادر هر زمان که کودک مسواک می زند او را تحسین و همچنین قبل از خواب برایش داستان می خواند و در شب هایی که مسواک نمی زند ، مادر کودک را تحسین نمی کند و داستان نیز نمی خواند .

استفاده از تقویت افتراقی برای افزایش هر نوع رفتاری مناسب نیست . با وجود این اگر از شیوه هایی مانند شکل دهی ( Shaping ) یا وادار کردن ( Prompting ) در ابتدا برای ایجاد کردن رفتار استفاده شود ، سپس می توان از تقویت افتراقی برای تقویت و حفظ رفتار استفاده گردد .

بکار بستن این نوع تقویت در زمان هایی بهترین نتیجه را خواهد داد که :

1- قصد داریم میزان رفتار مطلوب را افزایش دهیم .

2- رفتار مطلوب مورد نظر باید حداقل چند بار توسط فرد ، از قبل انجام شده باشد . این امر بدین معناست که رفتار مورد نظر در حد توانایی فرد باشد .

3- تقویت کننده های مناسب فرد را باید شناسایی کنیم و بدانیم که تقویت کننده ها در دسترس ما قرار دارند تا بتوانیم سریعا به دنبال وقوع رفتار مناسب آنها را به فرد ارائه دهیم .

نظریه های دیگر تقویت افتراقی

در نظریه تلفیقی دیگری که توسط الیوت و همکاران (1979، به نقل از مک گوایر، 2006) ارائه شده است، عناصر نظریه کنترل و نظریه یادگیری اجتماعی تلفیق شده اند. احساس فشار حاصل عدم توانایی فرد در نیل به اهداف است (اهدافی که در اصطلاحات خاص هر فرهنگ تعریف می شود). در واقع، درشرایط بی سازمانی اجتماعی که کنترل و دلبستگی نسبتا ضعیفی به هنجارهای اجتماعی وجود دارد، یادگیری اجتماعی موجب دلبستگی به نگرش های بزهکارانه می شود. این دلبستگی عمل به رفتارهای مجرمانه را در پی خواهد داشت

« تورن بری » (1987، به نقل از مک گوایر، 2006)، نظریه تعاملی را درباره بزهکاری ارائه داد که مفاهیم تبیینی الگوی الیوت را با عقاید دیگری از نظریه کنترل و نظریه یادگیری اجتماعی ترکیب کرد، وی به دنبال پاسخی برای این دو سئوال بود: 1- چگونه آزادی منجر به این می شود که افراد در مسیر الگوهای بزهکارانه قرار گیرند؟ 2- چگونه افراد می توانند فشارهای محیطی را ضعیف کنند؟

در پاسخ به این دو سئوال، تورن بری پنج متغیر تعاملی کلیدی و مهم را برای پیش بینی بزهکاری معرفی نمود: 1)دلبستگی به والدین، 2) دلبستگی به مدرسه، 3) دلبستگی به نگرش های قراردادی، 4) همنشینی با بزهکاران همسال، 5) پذیرش ارزش ها و رفتارهای بزهکارانه. در این نظریه، تعامل متغیرهای فوق در طول زمان مورد مطالعه قرار می گیرند. تعامل این عوامل تعیین کننده شروع بزهکاری هستند.

« کاتالانو » و « هاوکینز » ( 1996، به نقل از مک گوایر، 2006)، نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه همنشینی افتراقی را قدری متفاوت از تورن بری با هم تلفیق کردند. آنهاسه عامل اساسی را به عنوان زمینه ای برای رشد تنظیم کردند که عبارتند: الف. موقعیت فرد در ساختار اجتماعی(طبقه اجتماعی- اقتصادی جنسیت، نژاد و سن)، ب. عوامل سرشتی/ خلق و خویی و ج. محدودیت های دیگری که در محیط خارجی وجود دارند.

در این الگو،چهار ساختار روی جهت رشد اثر می گذارند: 1) ادراک فرصت هایی برای تعامل با دیگران 2) درجه درگیری افراد در تعامل ها 3) دارا بودن مهارت های لازم برای مشارکت در این فعالیت ها و 4) تقویت پیش بینی شده که به دنبال انجام یک فعالیت ارائه می شود.

وقتی این عوامل کارکرد منسجمی داشته باشند، یک پیوند اجتماعی را ایجاد می کنند. این پیوندهای اجتماعی یا به کنترل رفتار و ایجاد رفتارهای جامعه پسند می انجامند، یا به شکست در کنترل رفتار و ایجاد رفتارهای ضد اجتماعی منجر می شوند. «لاب» و «سامپسون» متذکر شده اند که الگوهای جرم و عوامل مرتبط یا عوامل علی بالقوه، ضرورتا در طی مراحل متفاوت چرخه زندگی ثابت نیستند. از این رو، آنان اظهار می دارند که الگوی تبیینی که برای جرم شناسی نوجوانان به کارمی رود، ممکن است برای بزرگسالان کارایی نداشته باشد. مشارکت در جرم، ابقای جرم، افزایش جرم و حتی توقف آن در مراحل مختلف زندگی ممکن است هر کدام ناشی از متغیرهای جداگانه یا مشابهی باشند که با یکدیگر تعامل دارند ( ابوالمعالی ،1388 ، صص43-44).