نظریه جرم شناسی کنترل اجتماعی تراویس هیرشی
از جمله نظریههای تأثیرگذار حوزه جامعهشناسی انحرافات، نظریه کنترل در تبیین و تحلیل کجرفتاریهای اجتماعی است که این نظریه، علت اصلی کجرفتاری را نبود کنترل اجتماعی میداند. مطابق دیدگاه فروید، فرض اصلی این نظریه این است که افراد بهطور طبیعی به کجرفتاری تمایل دارند و درصورت نبودن کنترل، چنین رفتار میکنند؛ بنابراین، در نظریههای کنترل اجتماعی فرض شده است که همه بهطور طبیعی برای ارتکاب کجرفتاری انگیزه دارند و تبیین این انگیزهها لازم نیست. درحقیقت، آنچه نیاز به توضیح و تبیین دارد، همنوایی با هنجارهای اجتماعی است و کجرفتاری اشخاص، بیش از آنکه از نیروهای محرک به طرف نابهنجاری ناشی شده باشد، محصول وجودنداشتن ممانعت است. همچنین، درزمینه متفکران این مکتب، میشود به هیرشی ، رکلس و نای ، توبی ، اکر ، ویلکینسن و چند تن دیگر اشاره کرد (Reckless, 1973: 55-57 and Nay, 1958: 3-9).
نظریه کنترل اجتماعی (نظارت اجتماعی) ( Social Control Theory ) از نظریه نظم اجتماعی (بی هنجاری) دورکیم تأثیر پذیرفته و به عوامل خاص اجتماعی که برای حفظ نظم در جامعه اهمیت دارند توجه کرده است. این نظریه بر فرآیند اجتماعی کردن، بیشتر از مجازات کردن در برقراری نظم جامعه تأکید دارد و برای تبیین برخی جرایم مانند: جرایم سازمان یافته، جرایم یقه سفیدها و جرایم حرفه ای کمتر کاربرد دارد و بیشتر در مورد جرایم جوانان و عرضه پیشنهادهای عملی برای پیشگیری از جرم فایده دارد (سخاوت، 1381: 60).
این نظریه که پیوند اجتماعی ( Social Bond theory ) نیز نامیده می شود این طور فرض می کند که اگر انسان ها به حال خود رها شوند، به طور طبیعی مرتکب جرم و کجروی خواهند شد. یعنی سابقه رفتار کجروانه به طور طبیعی و ذاتی در میان مردم وجود دارد؛ زیرا همه انسان ها نیازهای برآورده نشده و آرزوهای متعدد و نامحدودی دارند و رفتارهای انحرافی در بسیاری از موارد آنها را راحت تر و زودتر به مقصودشان می رساند و کامروایی را نصیبشان می کند. فرضیه اساسی این نظریه نیز این است که تفاوت های موجود در ارتکاب جرم و کجروی در میان افراد، بر اساس تفاوت های موجود در نیروهای منع کننده یا کنترل های اجتماعی است که تبیین می شود. به عبارت دیگر، قیود و مهارهای اجتماعی است که نا هم نوایی را در میان انسان ها محدود می کند و در حقیقت کجروی و بزهکاری محصول نارسایی یا نابسندگی کنترل های اجتماعی می باشد (طالبان، 1383: 5).
این نظریه از نظریه نظم اجتماعی (بی هنجاری) دورکیم تاثیر پذیرفته و به عوامل خاص اجتماعی که برای حفظ نظم در جامعه اهمیت دارند توجه کرده است . این نظریه برفرآیند اجتماعی کردن ،بیش تر از مجازات کردن در برقراری نظم جامعه تاکید داردوبرای تبیین برخی جرایم مانن : جرایم سازمان یافته ،جرایم یقه سفید ها و جرایم حرفه ای کمتر کاربرد دارد و بیشتر در مورد جرایم جوانان و عرضه پیشنهادهای عملی برای پیشگیری از جرم فایده دارد. این نظریه این طور فرض می کند که اگر انسان ها به حال خود رها شوند، به طور طبیعی مرتکب جرم و کجروی خواهند شد. یعنی سابقه ی رفتار کجروانه به طور طبیعی و ذاتی در میان مردم وجود دارد ،زیرا همه ی انسانها نیازهای برآورده نشده و آرزوهای متعدد و نامحدودی دارند و رفتارهای انحرافی در بسیاری از موارد زودتر و راحت تر آنها را به مقصودشان می رساند و کامروایی را نصیبشان می کند .
فرضیه ی اساسی این نظریه این است که تفاوت های موجود در ارتکاب جرم و کجروی در میان افراد، بر اساس تفاوت های موجود در نیروهای منع کننده یا کنترل اجتماعی است که تبیین می شود. به عبارت دیگر، قیود و مهارهای اجتماعی است که نا هم نوایی را در میان انسان ها محدود می کند ودر حقیقت کجروی و بزهکاری محصول نارسایی و یا نابسندگی کنترل های اجتماعی می باشد .از نظر هیرشی کنترل اجتماعی به شیوه هایی گفته می شود که جامعه برای واداشتن اعضایش به هم نوایی و جلوگیری از ناهم نوایی و ناسازگاری به کار می برد .او اعتقاد داشت با وجود این که تمام افراد ، بالقوه مستعد انجام جرم و هنجار شکنی هستند، اما به خاطر ترس از این که این عمل مجرمانه به روابط آنها با خانواده ،دوستان ،همسایه ها ،معلمان و کار فرمایشان آسیب برساند ،خود را کنترل می کنند.
از پیشگامان این نظریه می توان به تراویس هیرشی (Traviss Hirschi) اشاره کرد. از نظر هیرشی، کنترل اجتماعی به شیوه هایی گفته می شود که جامعه برای واداشتن اعضایش به هم نوایی و جلوگیری از ناهم نوایی و ناسازگاری به کار می برد (ستوده، 1386: 134).
تراویس هیرشی یک نظریه پرداز کلاسیک است، و در طول حیات علمی خود، دو نمونه از نظریه ی کنترل را به وجود آورده است. نخستین روایت او از نظریه ی کنترل که در سال 1969 در کتاب علل بزهکاری ارائه شد، خاستگاه نظریه ی کنترل بزهکاری مبتنی بر این فرض است که اعمال بزهکارانه زمانی اتفاق می افتد که پیوند یا اتصال فرد با جامعه ضعیف یا شکسته می شود. هیرشی معتقد بود که برای بزهکار شدن فرد نیازی به عوامل انگیزشی نیست؛ تنها عامل مورد نیاز، فقدان کنترل است که به فرد این آزادی را می دهد که فواید جرم را نسبت به هزینه های آن عمل بزهکارانه سبک ـ سنگین کند.
فرضیه اصلی این نظریه ارضاء نشدنی بودن ماهیت انسان است. دیدگاه نظارت اجتماعی بر این عقیده است که افراد اصولا دارای قابلیت بهنجار بودن یا نابهنجار بودن هستند. نکته اصلی این است که جامعه چه رفتاری با فرد داشته باشد. رفتار بهنجار و نابهنجار تنها در درون جامعه دارای معنی است و هر جامعه ای سعی می کند که هنجارهای خود را بر فرد تحمیل کند ( ممتاز، 1381 ) . هیرشی که مهم ترین پایه گذار این نظریه است موضوع پیوند اجتماعی را مطرح می سازد. او براین اعتقاد است که کجرفتاری زمانی واقع می شود که پیوند میان فرد و جامعه ضعیف باشد یا گسسته شود.
اين نظريه كه از جانب « تراويس هيرشي » ، در سال 1969 ميلادي در ايالات متحده آمريكا و در كتاب معروف او « علل بزهكاري » بنيان نهاده شده و بر فرايند اجتماعي كردن افراد بيش از اعمال مجازات، براي برقرار كردن نظم جامعه و مقابله با بزهكاري تأكید دارد. هیرشی معتقد است گرفتاری زمانی واقع می شود که پیوند میان فرد و جامعه ضعیف باشد یا گسسته شود. او در کتاب پیوندهای اجتماعی نظریه کنترل اجتماعی موضوع پیوندهای اجتماعی را مورد آزمون قرار داده است. وی ابتدا تعریف واژه بزهکاری را آورده و فرد بزهکار را شخصی می داند که از تقیدات اجتماعی آزاد است و در واقع به عقیده وی بزه زمانی اتفاق می افتد که فرد نسبت به قید و بندهای اجتماعی کم اعتنا یا بی اعتنا باشد. هيرشي، برخلاف ساير نظريه پردازان كه بر مجرم و محيط نظر مي افكنند، بر افراد غير بزهكار و اينكه بر اساس كدام عوامل فرهنگي مرتكب جرم نمي شوند، تمركز دارد.
او انحراف را معلول شكست يا ضعف پيوندهاي فرهنگي - اجتماعي فرد با سايرين دانسته و مي افزايد؛ اگرچه همه افراد به صورت بالقوه قانون گريزاند، اما چون نمي خواهند لطمه اي به پيوند و روابطشان با خانواده، اطرافيان و ساير اشخاصي كه در محيط هاي گوناگون با آنها در ارتباط اند وارد شود، از كجروي و اعمال خلاف قانون خودداري مي ورزند، ولي در فقدان يا عدم توجه به چنين پيوندهايي، خود را در ارتكاب عمل مجرمانه آزاد مي بينند (صديق سروستاني، 1383 : 20 ).
هيرشي جامعه را به عنوان خرده فرهنگ هاي متضاد رقيب كه سيستم هاي ارزشي منحصر به فردي دارند نمي بيند؛ چراكه اغلب مردم از كدهاي قانوني و هنجارهاي رايج آگاه اند. در كشورهاي غربي در دهه هاي چهل و پنجاه، توجه به متغيرهاي خانوادگي و نقش مؤثر سازمان ها و نهادهايي نظير مدرسه، دين و مذهب در نظريه هاي كنترل اجتماعي گنجانده شده و در تبيين رفتار انحرافي به كار برده شده است ( سيگل، 2001 : 238 ).
او اعتقاد داشت با وجود اینکه تمام افراد، بالقوه مستعد انجام جرم و هنجار شکنی هستند، اما به خاطر ترس از اینکه عمل مجرمانه به روابط آنها با خانواده، دوستان، همسایه ها، معلمان و کارفرمایشان آسیب برساند، خود را کنترل می کنند. در واقع هیرشی، کجروی را معلول گسستگی یا ضعف تعلق فرد با جامعه می دانست. او (1969) در کتاب تأثیرگذارش تحت عنوان «علل بزهکاری»، وقوع فعالیت انحرافی را در درجه اول نتیجه شکست و ضعف پیوندهایی معرفی کرد که فرد را به جامعه پیوند می دهد (بیات و همکاران، 1387: 78).
رویکرد کنترل اجتماعی هیرشی نظریه پیوند هم نامیده میشود (سلیمی و همکاران، 1385: 391) و این رویکرد، علت همنوایی افراد با هنجارهای اجتماعی را پیوند اجتماعی آنها دانسته است. براساس باور او پیوند میان فرد و جامعه، مهمترین علت همنوایی و عامل اصلی کنترل رفتارهای فرد است و ضعف این پیوند یا نبود آن را علت اصلی کجرفتاری میداند.
فرض اصلي در اين نظريه اين است كه هم چنانكه فرويد گفته، افراد به طور طبيعي تمايل به كجرفتاري دارند، و اگر تحت كنترل قرار نگيرند چنين ميكنند (رگلس، 1973: 57-55) و كجرفتاري اشخاص، بيش از آنكه ناشي از نيروهاي محرك به سوي نابهنجاري باشد محصول عدم ممانعت است (ناي، 1958: 9-3). اين درست نقطه مقابل فرض نظريههاي فشار و يادگيري است كه كجرفتاري را ناشي از شرايط اجتماعي خاص (شكاف اهداف و ابزار مقبول اجتماعي و تجربه يادگيري از ديگران) ميدانند. نظريههاي يادگيري و فشار مستقيماً ميپرسند، علت كجرفتاري چيست اما نظريه كنترل مستقيماً ميپرسد، علت همنوايي چيست، زيرا آنچه موجب كجرفتاري است فقدان همان چيزي است كه باعث همنوايي ميشود، پاسخي كه به اين سؤال مهم داده شده اين است كه آنچه موجب همنوايي است، اعمال كنترل اجتماعي بر افراد است كه جلو كجرفتاري را ميگيرد. بنابراين فقدان يا ضعف كنترل اجتماعي علت اصلي كجرفتاري است كه در بخشهاي زير توضيح داده خواهد شد.
آنچه گذشت حاكي از اين نكته مهم بود كه در نظريههاي كنترل اجتماعي فرض شده كه همه كس به طور طبيعي انگيزه ارتكاب كجرفتاري دارند و نيازي به تبيين اين انگيزهها نيست بلكه آنچه نياز به توضيح و تبيين دارد، همنوايي با هنجاري اجتماعي است. تراوس هرشي، مهمترين صاحبنظر اين رويكرد علت همنوايي افراد با هنجارهاي اجتماعي را پيوند اجتماعي آنها دانسته است. وي مدعي است كه پيوند ميان فرد و جامعه مهمترين علت همنوايي و عامل اصلي كنترل رفتارهاي فرد است و ضعف اين پيوند يا نبود آن موجب اصلي كجرفتاري است.
نظریه هیرشی این فرض مبتنی است که ارتکاب جرم یا کج روی ناشی از ضعف و گسستگی رابطه فرد به جامعه ای است که کنترل و نظارت اجتماعی در آن ضعیف است. هیرشی اعتقاد دارد که اجزای تعلق و وابستگی به جامعه شامل موارد زیر است:
ارتباط با سایر افراد و مشارکت در نقش ها و فعالیت های اجتماعی که ارزش و نتایجی برای آینده دارند. اعتقاد به ارزش های اخلاقی و هنجارهای فرهنگی و امثال آن با توجه به نظریه هیرشی می توان گفت که بزهکاری و کج رفتاری ناشی از فقدان و ضعف نظارت اجتماعی است. هرگاه نظارت و کنترل اجتماعی تضعیف شود، همنوایی افراد با هنجاره و ارزش های جامعه دچار گسستگی و ضعف خواهد شد ، و فردگرایی و گسیختگی فردی بیشترمی شود و احتمال بروز کج رفتاری افزایش می یابد(محسنی تبریزی،۶۰:۱۳۸۳).
در نظریه های کنترل اجتماعی فرض شده که همه به طور طبیعی انگیزه ارتکاب کج رفتاری را دارند و نیازی به تبین این انگیزه ها نیست بلکه آنچه به توضیح و تبیین دارد، هم نوایی با هنجارهای اجتماعی است. تراوس هرشی ، مهمترین صاحب نظر این رویکرد علت هم نوایی افراد با هنجارهای اجتماعی را پیوند اجتماعی آنها دانسته است. وی مدعی است که پیوند میان فرد و جامعه مهم ترین علت هم نوایی و عامل اصلی کنترل رفتارهای فرد است و ضعف این پیوند یا نبود آن موجب اصلی کج رفتاری است. هرشی چهار جزء اصلی پیوند شخص با جامعه را که مانع کج رفتاری می شود به شرح زیر توضیح داده است:
داشتن «تعلق خاطر» نسبت به افراد و نهادها در جامعه یکی از شیوه هایی است که فرد خود را از طریق آن به جامعه پیوند می زند. ضعف چنین تمایلاتی و پیوندهایی موجب می شود که فرد خود را در ارتکاب کج رفتاری آزاد بداند.
افراد در هر جامعه وقت و انرژی خود را صرف دستیابی به اهداف و کسب منزلت و حسن شهرت، می کنند و فعالیتهای متداول زندگی روزمره «متعهد» بوده، از کج رفتاری می پرهیزند تا موفقیتهایی را به دست آورده اند حفظ کنند.
افراد چنان خود را مشغول هم نوایی می کنند که وقتی برای ارتکاب کج رفتاری یا حتی فکر کردن به آن برایشان باقی نمی ماند. «درگیر شدن» در فعالیتهای مربوط به زندگی روزمره ،همه وقت و انرژی آنها را به خود اختصاص می دهد و این خود موجب تقویت تعهد می شود.
«اعتقاد» افراد را به اعتبار اخلاقی نظام هنجارهای اجتماعی و رعایت قوانین و مقررات نیز موجب احساس وظیفه اخلاقی نسبت به دیگران می شود و ضعف چنین اعتقادی راه را برای کج رفتاری هموار می کند.
بنابراین و بر طبق این رویکرد، بین تعلق خاطر، افراد به جامعه، تعهد آنان به امور متداول و زندگی روزمرۀ هم نوا با هنجارهای اجتماعی، درگیر شدن آنها درفعالیتهای مختلف زندگی و اعتقاد به نظام هنجاری جامعه از یک سو و هم نوایی آنان با هنجارهای اجتماعی از سوی دیگر رابطه مستقیم و با احتمال کج رفتاری آنان رابطه معکوس دارد (هیرشی،۹۰:۱۹۹۰).
مطابق این نظریه، بزهکاري نتیجۀ تضعیف و سست شدن قیود اجتماعی شخص است. یکی از عناصر این نظریه، وابستگی عاطفی است که بر مبناي آن ، اگر شخصی وابستگی ها و علقه هاي عاطفی قوي با اطرافیان خود (والدین، دوستان، همسالان، همکاران و ....) داشته باشد کمتر مرتکب جرم می شود .
ازنظر هیرشی 4 جزء اصلی پیوند فرد با جامعه، از بروز کجرفتاری جلوگیری میکنند و او آنها را چنین شناسایی میکند (Hirschi, 1973: 16-26).
تراوس هیرشی 4 عنصری را که باعث پیوند بین فرد و جامعه می شود چنین تعریف کرده است:
الف- دلبستگی یا وابستگی ( Attachment )
دلبستگی با افراد و نهادهای اجتماعی، یکی از شیوه هایی است که فرد خود را از طریق آن با جامعه پیوند می دهد. ضعف چنین پیوندهایی موجب می شود که فرد خود را در ارتکاب کجرفتاری آزاد بداند. برای مثال، یک فرد مجرد بیشتر امکان دارد که دزدی یا خودکشی کند؛ یا این که به مصرف مواد مخدر دست بزند. در حالی که فرد متأهل به دلیل پیوندهای اجتماعی که دارد، احتمال کمتری دارد که مرتکب کجرفتاری شود.
داشتن « تعلق خاطر » نسبت به افراد و نهادها در جامعه يكي از شيوههايي است كه فرد خود را از طريق آن به جامعه پيوند ميزند. ضعف چنين تمايلات و پيوندهايي موجب ميشود كه فرد خود را در ارتكاب كجرفتاري آزاد بداند.
وابستگی به معني تعلق خاطر داشتن نسبت به ديگران و نهادها در جامعه . وقتي فردي به هنجارهاي اجتماعي، تمايلات، انتظارات، نظريات و عقايد ديگران اهميت نداده و بي تفاوت باشد؛ پيوند او با جامعه ضعيف گشته و خود را در ارتكاب انحراف و بزه آزاد مي بيند، زيرا مبناي اصلي دروني كردن هنجارها، وابستگي به ديگران است كه همان بعد جامعه شناختي وجدان در روانشناسي است.
هنجارها شیوه های پذیرفته شده رفتار نزد مردم یک جامعه هستند. از نظر هیرشی مبنای اصلی درونی کردن هنجارها، وابستگی به دیگران است. به تدریج که فرد به دیگران وابسته می شود، احتمال بزهکار شدن او بسیار کمتر میشود. نخستین وابستگیها و تعامالت با والدین است، و به دنبال آن وابستگی به همقطاران، معلمان، رهبران مذهبی، و سایر اعضای جامعه بروز می کند. هیرشی مفهوم وابستگی را بر مفهوم درونی سازی ترجیح می دهد، چون وابستگی را می توان مستقل از رفتار انحراف آمیز اندازه گیری کرد، ولی درونی سازی را نمی توان به این صورت مورد سنجش قرار داد.
ب- تعهد ( Commitment )
افراد جامعه در دستیابی به هدف هایی مانند: تحصیل، کار، خانه و دوستان که برای آنها سرمایه گذاری کرده اند و وقت و انرژی خود را در راه آن صرف کرده اند، بیشتر به فعالیت های متداول زندگی تعهد دارند. از این رو به منظور موقعیت و پایگاه اجتماعی که با تلاش خود به دست آورده اند کجرفتاری نمی کنند.
افراد در هر جامعه به منظور دستيابي به اهداف و كسب منزلت و حسن شهرت، وقت و انرژي خود را صرف ميكنند و به فعاليتهاي متداول زندگي روزمره «متعهدند» و از كجرفتاري ميپرهيزند تا موقعيتهايي را كه بدست آوردهاند حفظ كنند.
تعهد، جزء عقلانی در رعایت هنجارها می باشد. به طور کلی، مفهوم آن ترس از رفتار قانون شکنانه است. وقتی که فرد به فکر انجام رفتار منحرفانه یا مجرمانه می افتد، باید خطرات از دست دادن سرمایه گذاری قبلی خود در زمینه ی رفتار متعارف را در نظر بگیرد.
در صورتی که فرد توانسته باشد آوازه ی مثبتی از خود بر جای بگذارد، تحصیلات ارزشمندی به دست آورد، خانواده ی حمایت کننده ای به وجود آورد، و/یا اعتبار و شهرتی در دنیای تجارت به هم بزند، با نقض قانون ضرر هنگفتی را متحمل خواهد شد . مجموعه های اجتماعی که فرد در سرتاسر عمر خود انباشت می کند، نشان دهنده ی ضمانت به جامعه است که این فرد به ارزشهای متعارف، متعهد است. او با نقض قانون چیزهای بیشتری را از دست می دهد. نه تنها فرد با چیزهایی که به دست آمده است، به رعایت هنجارها متعهد می شود، بلکه حتی امید به دست آوردن دارایی به طرق متعارف می تواند تعهد فرد را به پیوندهای اجتماعی تقویت کند. در مقابل کسی کجرفتاری می کند که چیزی ندارد که از دست دهد ( ستوده، ۱376).
پ- درگیر بودن یا مشغولیت ( Involvement )
معمولاً کسانی که درگیر کار، زندگی خانوادگی، سرگرمی، مشارکت اجتماعی و امثال این هستند کمتر فرصت پیدا می کنند که هنجارشکنی کنند. برعکس، کسانی که بیکار هستند بیشتر به کجرفتاری روی می آورند. به همین دلیل آسیب شناسان اجتماعی معتقدند که افزایش سال های تحصیل، انجام خدمت وظیفه و فراهم بودن امکانات ورزشی، باعث کاهش کجرفتاری و بزهکاری در میان جوانان می شود.
افراد چنان خود را مشغول همنوايي ميكنند كه وقتي براي ارتكاب كجرفتاري يا حتي فكر كردن به آن برايشان باقي نميماند. «درگيري» در فعاليتهاي مربوط به زندگي روزمره، همه وقت و انرژي خود را بخود اختصاص ميدهد و خود موجب تقويت تعهد نيز ميشود.
افرادي كه به طور معمول به امور مرسوم و فعاليتهاي متداول زندگي روزمره؛ مانند صرف وقت و نيرو براي تحصيل، كسب درآمد، مقام و منصب و غيره پرداخته و خود را به انجام چنين كارهايي متعهد مي دانند، براي حفظ موقعيت خود هم كه شده از دست زدن به كجروي مي پرهيزند.
درگير بودن در امور زندگي روزمره، وقت و انرژي فرد را به خود اختصاص داده و باعث كاهش امكان برزو رفتارهاي نابهنجار از سوي شخص مي گردد. كما اينكه هميشه شاهد آن هستيم كه افراد بیكار و ولگرد از وقت بيشتري براي هنجارشكني برخوردارند.
دخالت در فعالیت های متعارف بیانگر ویژگی درگیر بودن است. هیرشی معتقد است که وقتی فرد درگیر فعالیتهای متعارف باشد، وقتش به قدری گرفته می شود که نمی تواند به رفتار انحراف آمیز کشیده شود. این تفکر که « دست بیکار، کارگاه شیطان است » در واقع دلیل اصلی این گفته ی هیرشی است که می گوید: « کودکی که پینگ پونگ بازی می کند، در استخر عمومی شنا می کند، یا تکلیفش را انجام می دهد، دست به اعمال بزهکارانه نمی زند » . هیرشی معتقد بود که چنین فردی کمتر فرصت انحراف پیدا می کند. مفهوم درگیری سرچشمه ی برنامه هایی با تمرکز بر فعالیتهای تفریحی مثبت برای پر کردن اوقات فراغت نوجوانان بوده است ( هیرشی، 1996).
ت- ایمان یا باور ( Belief )
یعنی هر چه قدر که میزان اعتقاد به ارزش های اخلاقی و هنجارهای فرهنگی ضعیف تر باشد، احتمال بروز کجرفتاری در فرد بیشتر می شود. فردی که خود را تحت تأثیر اعتقادات معمول در جامعه نبیند، هیچ وظیفه اخلاقی نیز برای هم نوایی با قوانین رسمی و غیر رسمی برای خود تصور نمی کند (ستوده، 1386: 139 و 138).
ایمان داشتن اعتقاد به هنجارهاي فرهنگي جامعه، همچون اخلاق و مذهب كه پايبندي به آنها، فرد را به دليل احساس وظيفه اخلاقي يا ديني، از ناهمنوايي آشكار و پنهان با جامعه باز مي دارد.
«اعتقاد» افراد به اعتبار اخلاقي نظام هنجارهاي اجتماعي و رعايت قوانين و مقررات نيز موجب احساس وظيفه اخلاقي نسبت به ديگران ميشود و ضعف چنين اعتقادي راه را براي كجرفتاري هموار ميكند.
ویژگی اعتقاد، به وجود یک سیستم ارزشی مشترک در جامعه ای که هنجارهایش نقض می شوند، اشاره دارد . نظرات و تصوراتی که وابسته به تقویت مداوم اجتماعی هستند، مشتمل بر اعتقاد هستند احتمال اینکه یک فرد هنجارهای اجتماعی را رعایت کند، اگر به آنها اعتقاد داشته باشد، بیشتر است. هیرشی معتقد بود که افراد از نظر عمق و میزان اعتقاد با یکدیگر تفاوت دارند، و این تغییرات بستگی به میزان وابستگی به سیستم هایی دارد که نشان دهنده ی اعتقادات مورد نظر هستند. می توان نتیجه گرفت که بر مبنای این نظریه هرچه افراد کمتر وابسته، متعهد، درگیر و معتقد باشند"پیوند" آنها با جامعه سست تر است و احتمال کجرفتاری بیشتر خواهد بود ( هیرشی،1996).
بنابراين و بر طبق اين رويكرد، بين «تعلق خاطر» افراد به جامعه، «تعهد» آنان به امور متداول و زندگي روزمره همنواي با هنجارهاي اجتماعي، «درگيري» آنها در فعاليتهاي مختلف زندگي و «اعتقاد»شان به نظام هنجاري جامعه از يك سو و همنوايي آنان با هنجارهاي اجتماعي از سوي ديگر رابطه مستقيم و با احتمال كجرفتاري آنان رابطه معكوس وجود دارد (هرشي، 1969: 26-16).
هرشي در آثار بعدي خود، موضوع ارتباط بين كجرفتاري و «خود كنترل» را مطرح ساخته است. هرشي و گات فردسان مدعياند كه جرم, موجب ارضاء خاطر سريع و آسان فرد كجرفتار ميشود و كسي مرتكب جرم ميشود كه به دنبال ارضاء خاطر سريع بوده و اهداف كوتاه مدتي در زندگي داشته باشد. اينگونه افراد به خلاف همنوايان از خود كنترل ضعيفي برخوردارند و نه تنها احتمال كجرفتاريشان بيشتر است بلكه به ارتكاب فعاليتهاي جانبي آن مانند تصادف، كشيدن سيگار و مصرف الكل هم تمايل دارند. منشاء خود كنترل ضعيف را هم بايد در خانواده و دوران كودكي و جامعهپذيري ناكارآمد يافت، خواه پيوند اجتماعي قوي يا ضعيف باشد (گات فردسان و هرشي، 1990: 97-90).
هیرشی ادعا کرد اگرچه شاغل بودن، فرصت برای فعالیت های بزهکارانه را محدود می کند (چلبی و روزبهانی، 1380: 96)، با این حال احتمال بزهکاری هنگامی که 4 عنصر یاد شده ضعیف شود، بیشتر است. منظور هیرشی این است که فرد نسبت به افرادی که با آنان پیوندهای نزدیکی دارد، دارای احساساتی است که این احساسات موجب می شود نسبت به آن چه درباره رفتارش می اندیشند مراقب باشد. بنابراین، کنترل بزهکاری با تعلقات جوانان نسبت به والدینشان پیوند می خورد. هیرشی مؤلفه های چهارگانه نظریه اش را روی یک نمونه چهار هزار نفری از جوانان کالیفرنیا آزمود. نتایج این پژوهش نشان داد که موقعیت و پایگاه اقتصادی - اجتماعی والدین نسبت به تعلق فرزندان به والدین تأثیر کمتری بر رفتار بزهکارانه جوانان دارد.
پس از وی، هیندلانگ (1973) نیز پی برد علاوه بر اینکه ارتباط معناداری بین تعلق به خانواده و مدرسه و رفتار بزهکارانه وجود دارد، یک رابطه مثبت بین تعلقات و تقیدات به گروه های هم سال بزهکار و گرایش جوانان به رفتار بزهکارانه نیز وجود دارد. با این حال، هیندلانگ دریافت که تعیین هویت با گروه های هم سال، لزوماً موجب افزایش بزهکاری نمی شود؛ بلکه برای تبیین بزهکاری باید به ورای تعلق به گروه های هم سال رفته و نوع گروه های هم سالی را که فرد به آنها تعلق می یابد کشف کرد. زیرا تنها تعلق به هم سال بزهکار موجب افزایش بزهکاری جوانان می شود و احتمال اینکه تعلق به گروه های هم سال عادی، رفتار بزهکارانه را کاهش دهد نیز وجود دارد. او همچنین بر این باور بود که جامعه پذیری جوانان در زمان و مکانی صورت می گیرد که بیشترین خطر قربانی شدن و گرایش به رفتار بزهکارانه برای آنها وجود دارد (احمدی، 1384: 90-86).
اما در حالیکه هیرشی علت وجود هم نوایی در جامعه راکنترل رفتار افراد توسط عوامل مختلف و شیوه این کنترل را پیوند فرد با جامعه می دانست ،جان بریتویت از کنترل افراد توسط جامعه از طریق « شرمنده سازی » متخلف بحث کرده است . به نظر بریتوت ،شرمنده سازی نوعی ابراز عدم تایید اجتماعی نسبت به رفتاری خاص برای تحریک ندامت در شخص کجرفتار است .وی از دو نوع شرمنده سازی صحبت می کند . اول ،شرمنده سازی جدا کننده که طی آن ،کجرفتار،مجازات ،بد نام ،طرد ودر نتیجه از جامعه هم نوایان تبعید می شودودوم ،شرمنده سازی پیوند دهنده که ضمن اعلام درک احساس کجرفتار و نادیده گرفتن تخلف وی وحتی ابراز احترام به او،نوعی احساس تقصیر در او ایجاد کرده ودر نهایت اورا از کجرفتاری باز می داردواز بازگشت او به جمع هم نوایان استقبال می کند .
هیرشی فرد بزهکار را به عنوان شخصی که به صورت نسبی فارغ از دلبستگی ها، علایق، عواطف، آرمان ها و باورهای اخلاقی است در نظر آورده و می گوید: «فرد بنا به اراده آزاد خود دست به ارتکاب رفتار بزهکارانه می زند؛ زیرا وابستگی های او به نظم جاری و متعارف موجود در جامعه، گسسته شده است». هیرشی در پاسخ به این سؤال که چرا اشخاص خود را با شرایط اطراف وفق می دهند؟ به تأثیر تعهدات اجتماعی اشاره می کند. یکی از عناصر اصلی تعهد اجتماعی، وابستگی و احساس تعلق خاطر افراد است که بر روی میزان حساسیت و توجه به نظریات دیگران تأکید می کند. هنگامی که تعلق خاطر موجود بین والدین و کودکان محکم تر می شود، احتمال بسیار کمی وجود دارد که کودک منحرف و بزهکار شود (سوتیل و همکاران، 1383: 172 و 171).
به طور کلی می توان گفت این نظریه بر این پیش فرض استوار شده است که برای کاستن از تمایل به رفتار بزهکارانه و مجرمانه، باید همه افراد کنترل شوند. پیروان این نظریه، رفتار انحرافی را عمومی و جهان شمول دانسته و آن را نتیجه کارکرد ضعیف ساز و کارهای یک سو، عوامل فردی کنترل نظیر: خودپنداره منفی، ناکامی، روان پریشی و اعتماد به نفس پایین می دانند و از سوی دیگر، معتقدند که نظام های کنترل ناقص اجتماعی و فقدان تقید و تعهد نسبت به نهادهای بنیادین اجتماعی مانند: خانواده و مدرسه به رفتار انحرافی منتهی می شود. کنترل های اجتماعی از کنترل های رسمی نظیر: قوانین و کنترل های غیر رسمی هم چون: ضمانت های اجتماعی به دست می آیند. برخی از مقوله های کنترل برای تحلیل بزهکاری جوانان به شرح زیر است:
1- کنترل مستقیم که والدین آن را از طریق تنبیه و تشویق اعمال می کنند.
2- کنترل غیر مستقیم که به وسیله آن جوانان از رفتار بزهکارانه خودداری می کنند؛ زیرا این رفتار ممکن است موجب نگرانی و ناامیدی برای والدین یا دیگرانی باشد که با آنها روابط نزدیکی دارند.
3- کنترل درونی که به وسیله آن، آگاهی از احساس تقصیر و گناه و شرم، جوانان را از درگیر شدن در رفتار بزهکارانه باز می دارد.
خود - انگاره (Self-Image)، خود - پنداره (Self-Concept) و خود - ادراکی (Self-Perception) از مؤلفه های توانایی های درونی است که زمینه را فراهم می سازند تا فرد خودش را به عنوان فردی مسئول درک کرده و مسئولانه عمل کند و در نتیجه مرتکب رفتار انحرافی نشود.
اغلب طرفداران این نظریه می گویند که باید به رفتار مجرمانه در جامعه توجه داشت نه هم نوایی؛ زیرا زندگی روی هم رفته پر از وسوسه و فریب است و مردم فقط به این دلیل با هنجارهای اجتماعی هم نوایی نشان می دهند که جامعه قادر است رفتار آنان را کنترل کند و اگر چنین کنترلی نبود، ممکن بود هم نوایی به میزان کمی وجود داشته باشد. این نظریه تأکید می کند که انسان ها موجوداتی هستند با آرزوهای نامحدود که برخلاف دیگر جانوران، حتی با برآورده شدن معیارهای زیستی، سیری نمی پذیرند. به بیان دیگر، انسان هرچه بیشتر داشته باشد، بیشتر می خواهد و معمولاً برآورده شدن هر نیاز به جای کاستن از آرزوهای انسان، نیاز تازه ای را برمی انگیزاند (ستوده، 1386: 134 و 133).
اما این نظریه در عین حال که از دید جامعه شناختی به عوامل بالقوه مؤثر در بزهکاری توجه دارد، از یک نظر نقص دارد و آن عدم توجه کافی به تأثیر محیط در بزهکاری یا عوامل بالفعل است. چنانکه برخی از پژوهش گران نشان داده اند که وابستگی، تعهد، درگیر بودن و باورهای قراردادی به تنهایی نمی توانند تبیین کننده علت بزهکاری باشند. در این میان، رفقا، مصاحبان بزهکار و به طور کلی همه خلافکاران نیز نقش مهم و شاید مؤثرتری از عوامل فوق داشته باشند (مشکانی و مشکانی، 1381: 11).
“هیر شی” معتقد است بزهکاری وقتی اتفاق میافتد که قیود فرد نسبت به اجتماع ضعیف شوند یا به طور کلی از بین بروند. این قیود را تحت چهار مفهوم به طور خلاصه بیان خواهیم نمود:
1- وابستگی : در حقیقت یک نوع قید و بند اخلاقی است که فرد را ملزم به رعایت هنجارهای اجتماعی میکند، این وابستگی را “هیرشی” همپایه وجدان اخلاقی و یا من برتر میداند.
2- تعهد : تعهد همپایه عقل یا خود است
3- درگیر بودن : میزان مشغولیت فرد در فعالیتهای مختلف است که باعث میشود او وقت برای انجام کار خلاف نداشته باشد.
4- باورها : میزان اعتباری که فرد برای هنجارهای قراردادی اجتماع قائل است.