نظریه جرم شناسی خنثی سازی دیوید ماتزا و گرشام سایکز
جرم شناسان ، نظریۀ خنثی سازي جرم را جزو نظریه هاي خرَدمحور دانسته و این نظریه ها را چنین توصیف می نمایند : « این نظریه ها معتقدند که مجرم تفاوت ماهوي با غیرمجرم ندارد و اتّفاقاً بزهکار فرد بسیار اجتماعی شده اي است و میداند که چگونه در مواقع فشارهاي اجتماعی- اقتصادي استراتژي طرح کند. مجرم می داند که چرا مرتکب جرم می شود و چگونه آن را باید انجام دهد و براي خود توجیه کنددر نظریه هاي خردمحور بزهکار فردي انتخابگر، حسابگر، اجتماعی و فعال است. در دیدگاه طرفداران نظریه هاي خردمحور، انسان بزهکار قربانی جبر اقتصادي و فرهنگی نیست. قربانی فقر و خرده فرهنگ مجرمانه نیست؛ بلکه برعکس، یک عامل یا سوژهاي است که دست به انتخاب استراتژي می زند » ( نجفی ابرندآبادی ، 1387).
ایشان نظریه هاي خرَدمحور را مشتمل بر سه نظریۀ خنثی سازي جرم ( فنون خنثی سازي )، رابطه و پیوند اجتماعی ( کنترل اجتماعی هیرشی ) و نظریه هاي انتخاب عقلانی دانسته و معتقد است که دو نظریۀ اول، ناظر بر بزهکار بوده که چرایی ارتکاب جرم از منظر مطالعۀ مجرم به عنوان عامل حسابگر مورد بررسی واقع شده و نظریه هاي انتخاب عقلانی بیشتر ناظر به بزه دیده هستند و در این نظریه ها بزهکار تابعی از رفتار و وضعیت بزهدیده می باشد ( نجفی ابرندآبادي، 1387 ). وجه غالب نظریه هاي خردمحور را بزهکار و بزهدیده تشکیل می دهند.
نظریه خنثی سازی جرم توسط دیوید ماتزا ( DavidMatza ) و گرشام سایکس ( Gresham Sykes ) در دهه 1960 ارائه شده است . ماتزا بزهکاري نوجوانان را مورد تحقیق و مطالعه قرار داده و به همراه سایکس نظریۀ خنثی سازي را مطرح نمود. سایکس و ماتزا معتقد بودند که براي پیشگیري و مبارزه با پدیدة مجرمانه باید فنون خنثیسازي جرم را در بزهکاران از بین ببریم .
این نظریه بر رویکردی پدیدارشناسـانه اسـتوار اسـت . پدیدارشناسـی اصولا کوشـش می کند تا هر پدیده ای را با اسـتفاده از روش طبیعی یعنـی آنطـور کـه در ذهـن فاعل اتفـاق افتاده بررسـی کند؛ بنابرایـن در این مرحلـه، ذهن محقق به هیچ وجـه مطـرح نیسـت و همین طـور مفاهیمـی کـه محققـان قبـل از انجـام تحقیقـات از آن اسـتفاده می کننـد، در شـیوه پدیدارشناسـی به کاربرده نمی شـوند ( ممتـاز، 1381 :162 – 163).
ماتزا و سایکز در نظریه خود معتقدند که افراد منحرف در توجیه رفتار انحرافی خود یک نوع سـاختهای زبانـی را می آموزنـد کـه آن سـاختها آنان را قادر می سـازد که رفتـار انحرافی خود را تبرئه کنند.
دیدگاه ماتزا و سایکس در خصوص بزهکار بر آن است که تمام مجرمان مقید به نظام ارزشی جامعه هستند. در این دیدگاه « بزهکاران هم زشتی عمل خود را می پذیرند و ارزش هاي متعارف را قبول دارند. اما در مورد اینکه ارتکاب جرم چگونه اتّفاق می افتد، ماتزا چنین پاسخ می دهد که علّت بزهکاري اطفال را باید در موقعیت هاي خاص جست جو کرد که جوانان در آن موقعیت ها قرار دارند. یعنی محیط پیرامون و محیطی که آنها را دور هم جمع می کند. این تشکّل جوانان به آنان اجازه می دهد که استرس دورة نوجوانی و جوانی را خنثی کنند. در این تشکّل یک احساس جمع بودن و همبستگی به جوانان دست می دهد. برخی از این تشکّل ها ممکن است منجر به یک سوء تفاهم و تحقّق وضعیتی شود، که آن وضعیت جرم زا می باشد . این تشکل ها علی الاصول کارکرد مثبت دارند. اما در شرایطی که فرد کار و موقعیت اجتماعی فعال نداشته باشد، این تشکل ها مستمر و دائم می شود. پس اگر فرد نوجوان و جوان، موفّق به کار و ازدواج و ورود به فعالیت هایی شود که هویت اجتماعی پیدا کند، فوراً از تشکّل خارج می شود. اما اگر زمانی این تشکلها دایمی شوند، زمینه ساز جرم شده و آن در صورتی است که شخص موفّق نشود در سنی که استعداد کار دارد، فعالیت رسمی و هویت اجتماعی داشته باشد ».
دیوید ماتزا نیز دیدگاه کلووارد و اهلاین را جبری دانسته و آن را رد کرد. او معتقد بود برای عمل انسان، باید آزادی عمل و حق انتخاب قائل شد. وی می گوید: « بسیاری از جوانان صرفاً بدون آگاهی از نتیجه عمل خود، به سمت کجروی کشیده می شوند. آنها تعهد واقعی به بزهکاری ندارند و فقط با این عمل تفریح می کنند. کجروی آنها به مشغولیت تمام وقت مربوط نیست؛ بلکه فعالیتی است گهگاهی و پراکنده که بنا به موقعیت، جایگزین رفتار می شود » (صارمی، 1380: 129 و 128). البته ماتزا قبول داشت که ارتباط نزدیک با فرد منحرف می تواند انحرافات بعدی را تحریک کند (چلبی و روزبهانی، 1380: 96).
او تلاش کرد تا به معنا و مفهومی که بزهکار برای کنش خود دارد دست یابد و رابطه میان باورها و کنش فرد را بیابد؛ زیرا باورها، انگیزه و محرک کنش هستند و بدون فهم باورها، تبیین بزهکاری فاصله بسیاری با واقعیت بزهکاری دارد. ماتزا چنین می پنداشت که جوانان طبقه پایین، نه از فرهنگ مسلط جامعه تبعیت می کنند و نه آن را مردود می شمارند؛ بلکه بر این باورند که در عالم واقعیت، پیش آمدهایی برای آنان به وجود می آید که موجب پایین آمدن شئونات آنها می شود. چنین باور و فهمی از عالم واقع سبب می شود تا تقید اخلاقی به نظم قانونی را خنثی ساخته و یک نوع «ساخت های زبانی» بیاموزند که این ساخت ها آنان را قادر می سازد تا رفتار بزهکارانه را توجیه کنند.
ماتزا معتقد است که بزهکاران داراي اعتقادهاي اخلاقی متعارف اند، ولی آن ها را با توجیه هایی بیاثر می سازند. به گونه اي که بتوانند مرتکب ا عمال بزهکارانه شوند ، بی آنکه احساس گناه کنند. نظریۀ ماتزا تأکید می کند که بزهکاران به نظم اخلاقی متعارف پیوند می خورند و براي ارتکاب اَعمال بزهکارانه باید خودشان را از آن قید و بندها آزاد کنند .
از بین سایر نظریه پردازان دیدگاه خرده فرهنگی، فِلِدمن بر این باور بود که جوان بزهکاری که اتومبیلی را می دزدد، برای فروش نیست؛ بلکه برای از بین بردن آن و یا رانندگی بدون رعایت قوانین است تا با این عمل پایگاه اجتماعی خود را در گروه تثبیت کند. او چنین تصور می کرد که برخی از جوانان برای نشان دادن صفت «کله شقی» و «جرأت حادثه جویی» که برای آنان بسیار ارزشمند است، به بزهکاری روی می آورند. برای مثال، ظاهراً مصرف مواد مخدر یا دزدی، جوان را در چشم هم گنانش در گروه خرده فرهنگی، کسی می سازد (ستوده، 1386: 148 و 147).
ریموند گِسن (Raymond Gassin) نیز اعتقاد داشت بزهکاری ممکن است به وسیله وجود یک خرده فرهنگ بزهکاری برخاسته از طبقات زبون و مغضوب توضیح داده شود که حصول به مقام متوسط برای آنها غیر ممکن است. این خرده فرهنگ امکان دارد یک نوع نظام منسجم تشکیل دهد که اصولاً جدای از اخلاق کاری و به گونه ای اجتناب ناپذیر موجب بزهکاری شود (صارمی، 1380: 25).
سرانجام بوردوا چنین استدلال کرد که کوهن خرده فرهنگ را برای تفسیر شکست تحصیلی به کار برده و مفهوم محرومیت فرهنگی برای آن قائل است؛ اما نظریه وی برای تفسیر بزهکاری کاربردی ندارد؛ زیرا محرومیت فرهنگی از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود ولی این انتقال در مورد خرده فرهنگ بزهکاری صورت نمی گیرد. البته چنین به نظر می رسد که منظور بوردوا این است که خرده فرهنگ بزهکاری به وسیله هر نسلی از جوانان که در مقابل موقعیت خود در ساختار اجتماعی واکنش نشان می دهند، از نو به وجود می آید (همان، 128).
طرفداران نظریه « خرد فرهنگ بزهکاری » مدعی اند که جوان بزهکار دارای مجموعه ای از ارزشها و عقاید است که موافق کژ رفتاری است. به نظر آنها همه اعضای خرده فرهنگ بزهکاری یا گروه بزهکار، آن ارزشها را کاملاً پذیرفته اند و به آنها اعتقاد دارند. اما ماتزا نظر دیگری دارد و معتقد است که جوان به ارزش های بزهکارانه کاملاً دل نمی بندد، بلکه نسبت به ارزشهای دو گروه حالتی میانه دارد. اگر آنان واقعا به ارزشهای بزهکاری کاملاً دل بسته باشند به هنگام دستگیری نباید احساس خطا و ندامت کنند. در حالی که اکثر بزهکاران جوان از عمل بزهکارانه خود احساس گناه و خطا می کنند و ابراز ندامت می کنند. همچنین مشاهدات ماتزا نشان می دهد که جوان برای افراد مطیع قوانین جامعه احترام قایل است. جوان بزهکار کسانی را که تابع قانون هستند نادرست و ضد ارزش های خود نمی داند. همچنین در بسیاری موارد درستی نظام هنجاری متعارف جامعه را می پذیرد. همه این شواهد نشان می دهد که ارزشهای اجتماعی در جوان درونی شده است و او حداقل تا حدودی به هنجارهای اجتماعی پیوسته می ماند و همین پیوستگی باعث می شود هنگامی که به کجروی دست می زند، احساس گناه می کند.
حال این سوال پیش می آید که چگونه جوانان که تا حدودی هنجارهای اجتماعی را درونی کرده اند، آنها را نقض کرده و اعمال بزهکارانه مرتکب می شوند؟
ماتزا می گوید مجرمین براي ارزشهاي اجتماعی اعتبار قائلند اما سعی می کنند آنها را براي خود بی اعتبار جلوه داده و به این ترتیب آنها را دور بزنند. به این ترتیب، تأکید دیوید ماتزا بر عمل مجرمانه و عقلانیت جرم است که به موجب آن، مجرم فرد نامتعارفی نیست . نظریۀ او راجع به علل بزهکاري چیزي نمی گوید بلکه براي ما بزهکاري (به ویژه در اطفال) را توجیه می کند (نجفی ابرندآبادي، 1387 ، ص 330).
به طور خلاصه باید گفت که چارچوب کلّی نظریۀ ماتزا و سایکس به این گونه است که بزهکاران در عین حال که قواعد و مقرّرات حاکم بر جامعه را ارج می نهند، ولی براي قانون شکنی و ارتکاب جرم، فرایندي روانی در ذهن آنها شکل می گیرد که ارتکاب جرم را براساس فنون خود، موجه نموده و با استفاده از این سازوکارها خود را از قیود اجتماعی رها می کنند.
اصل ابتدایی در نظریه ی فنون خنثی سازی، این است که فراگیری بزه کاری ،ملازمه با یادگیری شیوه های خنثی سازی کنترلهای اجتماعی درونی و بیرونی دارد .
فرد می تواند هنجاریهای اجتماعی را نقض کند؛ در عین این که به آن ها اعتقاد دارد.
قانون همسانسازی مفهومی است که توسط گرشام سایکس و دیوید متزا به عنوان بخشی از انتقادات به نظریات خرده فرهنگی انحراف مطرح شد .نظریات یادشده بیان میکنند که بزهکاری کاری به ویژه بزهکاری جوانان نتیجه عضویت در خرده فرهنگهای بزهکارانه است .
این خرده فرهنگ ها با تعهدی مشترک به هنجارها باورها و ارزش های متعارض که قوانین اجتماعی رایج را درباره رفتار ، درست و نادرست نموده و از اقدامات اعضای خود برای قانونشکنی حمایت میکنند یکپارچه شده است.
بنابراین سایکس و متزا استدلال میکنند که بزهکاران در واقع همانند دیگر شهروندان غیر بزهکار به هنجارها و باورهای اصلی جامعه پایبند هستند . رفتار مجرمانه از مشارکت در هنجارهای جایگزین ، بلکه از توانایی مرتکب آن برای تعلیق موقتی باورهایشان در هنگام ارتکاب جرم ناشی میشود .
این تعلیق به وسیله قانون همسانسازی به دست می آید که برای بی اثر کردن احساس گناه که به هنگام انجام کارهایی دارند که آنها میدانند که اشتباه است به کار می رود .
علت اینکه افراد باوجود آگــاهی از نادرســتی کجرفتاری و عــدم مقبولیت اجتماعی، بازهم به اعمال انحرافــی روی می آورند، از نســبیت هنجارهــای اجتماعی ناشــی است که برحسب زمان و مکان و سایر عوامل تغییرپذیر هستنــد. بدین ترتیب، مجرمان نظام هنجاری متداول در جامعـه را می پذیرنـد؛ ولــی بــرای خنثی سـازی اثرات ناشـی از کجرفتاری خـود تلاش می کنند و بـه هـر نحـو بـه توجیه کـردن اعمـال خـود و بیگنـاه نشـاندادن خویـش می پردازنـد ( ولـد و همکاران، 1388).
نظریـه خنثی سـازی بـه بیـان چگونگی نگـرش کـجروان دربـاره رفتـار و کنش هـای خویش می پـردازد. ایـن نظریه، اسـتدلال می کند که نمی توان بزهـکاران را دارای نظام ارزشـی متفاوت با نظام ارزشـی مرسـوم دانسـت؛ زیرا اگر چنین اسـت، آنان نباید از کردار خود، احسـاس شـرم و گناه کنند؛ درحالیکه چنین نیسـت و مشـاهدات نشـان داده اسـت که این افراد کمتر در مقام نفی ارزشهـای فرهنگـی جامعـه برمیآیند، بلکـه آگاهانه یا ناآگاهانه، با توسـل به نوعی دلیل تراشـی و توجیـه بـرای اعمالشـان، بـه نظـر خـود، ارزشهـای متضـاد با آنهـا را سسـت و بیاثـر و آثار بازدارنـدة آن را خنثـی می کنند. این نظریه معتقد اسـت که کـجروان، راه رهایی از این فشـارهای درونـی و فشـارهای عاطفـی همنوایان را آن میبینند که رفتـار کجروانه خود را با ظاهری منطقی و ریشـه دار در ارزشهای جامعه توجیه کنند ( سـلیمی و داوری، 1385 :203).
ایـن توجیه هـا هـم مانعی برای سـرزنش خود می شـود و هم قبـل از وقوع جرم شـکل گرفته، امـکان رفتـار را فراهـم می سـازد. افـراد بـا آموختـن این تکنیک هـا منحرف می شـوند، برخلاف نظریـه خرده فرهنـگ کـه بـر ایـن اعتقـاد بـود کـه بـا آموختـن هنجارهـای متفـاوت و مخلاـف باارزشهـای معمـول، افـراد بـه جـرم و بزهـکاری دسـت می زننـد ( ممتـاز، 1381 :165).
فنون خنثی سازی
به اعتقاد ماتزا، استفاده از این فنون خنثی سازی، جوانان طبقات پایین را قادر می سازد بدون اینکه احساس تقصیر کنند، خارج از چارچوب اخلاق و قانون عمل کنند. البته انتقادهایی نیز بر این نظریه وارد شده است. از جمله اینکه بسیاری از پیش فرض های ماتزا به آسانی قابل آزمون تجربی نیست. او این فرض را مطرح می کند که یک نیروی انگیزشی، جوانان را در حالتی از سر درگمی قرار می دهد و موجب می شود تا آنان مرتکب رفتار بزهکارانه شوند. اما در این فرض روشن نیست که چگونه این نیرو می تواند مشاهده شود یا اندازه گیری شود. افزون بر این، در حالی که ماتزا بزهکاری جوانان را در چارچوب جامعه شناسی انگیزه ها به خوبی مطرح کرده، ولی به علت اینکه نتوانسته است انگیزه های جوانان را در ارتکاب رفتار بزهکارانه به ساخت های اجتماعی ارتباط دهد، نظریه اش بیش از حد ذهنی شده است. ایراد دیگر اینکه ماتزا مهم ترین انگیزه بزهکاران را در ارتکاب رفتار بزهکارانه، آگاهی کاذب می داند؛ در حالی که مواردی نیز وجود دارد که فرد با آگاهی صحیح مرتکب رفتار بزهکارانه می شود (احمدی، 1384: 80-77).
ساترلند بیان نموده است در یک محیط اجتماعی ممکن است تقبیحی که از هنجارهای درونی شده ناشی می شود و همچنین انطباق دیگران با ارزش های مورد پذیرش جامعه، پیشاپیش بی اثر یا منحرف شوند. کنترل های اجتماعی که برای منع و جلوگیری از ایجاد الگوهای انگیزشی شخصِ منحرف اعمال می شوند، کارامد نیستند .این افراد به طور آزادانه و بدون این که زیانی را متوجه خود ببینند، دست به ارتکاب جرم میزنند. در این برداشت، بزه کار به نظام هنجاری حاکم، متعهد باقی می ماند؛ با وجود این، دستورات این نظام هنجاری را به گونه ای برای خود تفسیر میکند که نقض آن ها، اگرچه نادرست، اما قابل قبول است. بنابر این بزه کار نسبت به جامعه ی مطیع قانون، مخالفت اساسی از خود نشان نمیدهد، بلکه چیزی شبیه به یک تخلف قابل بخشش مرتکب می شود که بیش از آنکه در نظر بزه کار بزه باشد، در نظر جامعه به عنوان یک بزه نگریسته می شود. توجیهات شخص منحرف نسبت به رفتار خود ،فنون خنثی سازی است. این شیوه ها، عنصر ضروری برای « تعاریف مناسب و مستعد برای نقض قانون » است، که ساترلند ارائه کرده است. از طریق یادگیری این شیوه ها ،تعالیم اخلاقی، نگرش و ارزش های بزه کاران در تضاد مستقیم با ارزش ها و نگرش های حاکم بر جامعه قرار می گیرند.
ماتزا سعی می کند با کشف فنون خنثی سازی این سؤال را پاسخ دهد.به نظر ماتزا اکثر جرایم جوانان مواردی است که جوان برای آن توجیهاتی دارد که از نظر او معتبر است، ماتزا راه هایی را که جوان عمل خود را توجیه می کند « فنون خنثی سازی » می نامد. یادگیری این فنون راه را برای ورود به کجروی باز می کند .
در نظریه ماتزا که به موجب آن فراگیري بزهکاري نیاز به فراگیري هم زمان روش هاي خنثی سازيِ موانع درونی فرد دارد. خنثی کردن این موانع، ارتکاب جرم را براي او عملی مشر وع جلوه داده و تسهیل می کند. پس فنون خنثی سازي به بزهکار اجازه می دهد که به عمل خود همان اعتباري را دهد که فرد درستکار به عمل خود می دهد. فنون خنثی سازي ناظر به قبل از ارتکاب جرم است .
با این فنون، فرد راه ارتکاب را براي خود تسهیل می کند. خنثی سازي باعث می شود عقلانیت مجرم، او را از ارتکاب جرم بازندارد . در واقع منظور از خنثی سازي در اینجا، خنثی سازي عقلانیت است. خنثی کردن نیروي وجدان یا پلیس درونی منظور است . دلیل تراشی ها به فرد اجازه می دهد اعتبار هنجارها یا ارزشها یا یک مادة قانونی را خنثی و آنها را بر اي خود بی اثر کند (نجفی ابرندآبادي، 1387).
آورده ی ماتزا در نظریۀ فنون خنثی سازي این است که فراگیري بزهکاري ملازمه دارد با فراگیري و اشراف بر فنون خنثی سازي. فرد می تواند هنجارهاي اجتماعی و قوانین دولتی را نقض کند، در عین اینکه به این قوانین دولتی و هنجارهاي اجتماعی بها می دهد.
روی هم رفته این فنون برای بزهکاران ساز و کارهای مورد نیاز را برای رهایی دستکم موقتی خود از محدودیتهای هنجاری فراهم نموده و آنها را قادر به توجیه مشارکتشان در فعالیتهای مجرمانه می نمایند . فنون خنثی سازی در توجیه اقدامات بزهکاران همیشه کار ساز نمی باشد و به عوامل متعدد از جمله وضعیت جامعه از بعد اقتصادی و فرهنگی، وضعیت و اوضاع و احوال شخص بزهکار و خانواده ایشان و از این قبیل موارد وابسته است. به عنوان مثال ارتکاب قاچاق در وضعیتی که اقتصاد جامعه بیمار است و بیکاری افراد و خانوادهها را به چالش کشیده به راحتی قابل توجیه است .
مطابق یافته هاي ماتزا و سایکز ، بزهکاران از طریق فنون یا دلیل تراشی هایی مرتکب جرم می شوند تا به واسطۀ این فنون، حس گناه ناشی از ارتکاب جرم را در خود خنثی نمایند. به عبارت دیگر، بزهکاران از طریق این فنون، راه بزهکاري را براي خود هموار می کنند تا در درون خویش احساس شرم و گناه نکنند و به قول معروف ، « عذاب وجدان نگیرند » . بر این اساس ، « موجه انگاري » یا « خنثی سازي » را می توان یک فرایند روانی و شخصی دانست که در طول آن، فرد بزهکار از طریق فنون خاص، رفتار مجرمانه را براي خود یا دیگران توجیه کرده و بر احساس شرم و گناه درونی خود غلبه می کند.
فنون خنثی سازی ( Neutralization ) ارزش های فرهنگی مسلط که جوانان در توجیه رفتار بزهکارانه خود استفاده می کنند به شرح زیر است:
1- فن انکار مسئولیت ( Denial of responsibility )
اگر جوان بتواند مسئولیت خود را در ارتکاب جرم تکذیب کند، می تواند مانع از آن شود که دیگران ارزشهای درونی شده او را سرزنش کنند. در این فن جوان می خواهد اثبات کند که عمل او نتیجه نیروهایی است که خارج از اراده اوست.
معمول ترین اصطلاح مورد استفادة این بزهکاران ، این است که : « منظور انجام دادن آن نبود » ( مارش و دیگران، 1389 ، ص 195 ) و یا « منظورم این نبود » ( ویلیامز و دیگران، 1383 ، ص 207 ).
براساس این فن، بزهکاران مسؤولیت خود را با این ادعا که رفتار آن ها اتّفاقی بوده یا ناشی از اجباري بوده است که از کنترل آنها خارج می باشد، انکار می کنند . مثلاً مأمورین دولتی تلاش می کنند که از مسؤولیت خود در قبال رفتار مجرمانه در امور اداري طفره رفته و آن را انکار کنند؛ با این استدلال که قوانین خیلی پیچیده یا مبهم هستند یا اینکه عمل مجرمانۀ آنان عمدي نبوده و کاملاً تصادفی است و مشابه آن، بزهکارانی که عضو سازمان هاي گسترده هستند مسؤولیت خود را با این توجیه انکار می کنند که نقش آن ها بسیار ناچیز بوده و تحت امر مدیران ارشد مجبور به ارتکاب بزه شده اند (Copes and et.al, 2007 ).
هر زمان که بزه کار بتواند برای اعمال انحرافی، خود را به عنوان یک شخص فاقد مسؤولیت معرفی کند، کارامدیِ تقبیح اجتماعی به عنوان یک عامل جلوگیری کننده از رفتارهای انحرافی، به شدت کاهش می یابد. همان طور که قاضی هولمز ( Holmes ) بیان داشته است، حتی یک سگ هم تفاوت بین ضربه ی اشتباهی و عمدی وارد به خود را درک می کند و یک جامعه ی متمدن نیز به ترسیم یک مرز بین خسارات غیرعمدی که مسؤولیتی متوجه طرف نیست، و خسارات عمدی بی توجه نیست. به عنوان یک شیوه ی خنثی سازی، انکار مسؤولیت به چیزی بیش از ادعای این که اعمال شخص منحرف، تصادفی و غیرعمد هستند، یا امور مشابهی که باعث نفی مسؤولیت شخص می گردد، گسترش می یابد. همچنین ممکن است گفته شود که اعمال فرد بزه کار در نتیجه ی نیروهایی بیرون از فرد و بدون کنترل وی ارتکاب می یابند. مانند داشتن والدینی بی مهر و محبت، دوستان بد یا زندگی در یک محله ی نامساعد. در نتیجه شخص بزه کار خود را مانند یک توپ بیس بال تصور میکند که ناچاراً به سوی موقعیت های جدید سوق داده می شود. بر طبق دیدگاه روان شناسی پویا، این جهتگیری به سمت اعمالِ خود شخص، ممکن است نشان دهندهی بیگانگی عمیق فرد نسبت به خود باشد، اما تعابیر از مسؤولیت، دارای مفاهیم فرهنگی هستند و نه اعتقادات فردی و غیر معمول .
میان این شیوه ی توجیه کننده ی رفتار غیرقانونی که توسط بزهکار صورت می پذیرد و مفاهیم و توجیهات جامعه شناختی شباهت است. در اینجا دغدغه ی ما تعیین اعتبار و درستی این جهت گیری نیست؛ بلکه بررسی تأثیر این جهت گیری در بی اثر کردن سرزنش جامعه نسبت به نقض هنجارهای اجتماعی مورد توجه است . بزهکار با یادگیری این امر که خود را متأثر از شرایط و اوضاع و احوال ببیند، برای خود شیوه ای برای انحراف از نظام هنجاری حاکم فراهم می کند؛ بدون نیاز به این که به این هنجارها ضربه زده یا خللی وارد نماید. به عبارت دیگر این هنجارها را دور می زند.
در این توجیه، بزهکاران وضعیتی را که در آن قرار گرفته اند ؛ از قبیل وجود خانواده هاي نامناسب، همسایگان شرور و دوستان نامناسب و .… را عامل ارتکاب جرم می دانند و براي خود هیچ مسؤولیتی قائل نیستند. در واقع، خود را « قربانی » شرایط یا « آلت دست » حوادث و دیگران می دانند که نمی توان « تقصیر » و « مسؤولیتی » را بر گردن آنها نهاد . نمونۀ بارز این توجیه را میتوان در گرانفروشی برخی اجناس از سوي بازاریان مشاهده نمود که به بهانۀ تحریم کشور، قیمت ها را چند برابر کرده و د ر برابر انتقاد مشتریان، تمامی تقصیر را بر گردن دولت و تحریم کنندگان می اندازند. این افراد می دانند که « گران فروشی » اقدام نادرست و ممنوعی است ولی با این فن، آن را توجیه می کنند؛ در حالی که می دانند بیش از قیمتی می فروشند که حتّی با لحاظ آثار تحریم باید می فروختند.
شـخص کجرفتـار بـا اسـتفاده از ایـن تکنیـک و بدون منکرشـدن وقـوع جرم، مسـئولیت آن را بـه گـردن دیگـران می انـدازد. متخلفـان، علـت رفتـار خلاف و غیرقانونـی خـود را عواملـی بیرونـی می داننـد کـه از کنتـرل افـراد بیرون هسـتند. از این رو افـراد متخلف خودشـان را به عنوان قربانی هایـی از شـرایط جامعـه و محیطشـان در نظـر می گیرند ( پوگربین، پـول، مارتینـز، 1992.)
این فن زمانی استفاده می شود که کجرو علت عمل کجروانه خود را یک نیروی بیرونی و خارج از اراده خود مانند دوستان و همسایگان بزهکار و والدین بی تفاوت برشمرده و ضمن رفع مسئولیت از خود در اقدام به کجروی، معتقد است که مجموع علل گفته شده او را به سمت کجروی سوق داده و خود تقصیری بابت عمل کجروانه ندارد و دیگران مسئول کجروی او هستند.
2- فن انکار صدمه و زیان ( انکار خسارت یا آسیب ، Denial of injury )
دومین شیوه ی اصلی خنثی سازی، بر روی صدمه و آسیب شناسی از فعل بزهکار متمرکز می شود. حقوق کیفری، بین جرایمی که ذاتاً قبح اخلاقی دارند و آنهایی که دارای قبح ذاتی اخلاقی نمی باشند و اعتباری هستند، تمایز قائل شده است. بزه کار نیز ممکن است در ارزیابی رفتار خود چنین تمایزی را گذارده باشد .تخلف و تقصیر بزه کار ممکن است با این پرسش آغاز شود که آیا شخصی از تخلف وی آسیب دیده است. این مسأله میتواند تفسیرهای متفاوتی داشته باشد. برای مثال ،تخریب و ویرانگری ممکن است از طرف بزهکار صرفاً یک شرارت تعریف شود و از طرف وی این ادعا مطرح شود که اشخاصی که اموالشان تخریب شده است، به راحتی میتوانند آنها را دوباره فراهم نمایند. هم چنین به سرقت اتومبیل به عنوان یک قرض نگریسته شود و مبارزه ی گروه های تبه کار به عنوان یک نزاع شخصی در نظر گرفته شود؛ توافقی بر پایه ی دوئل بین دو نفر که به این عمل تراضی نموده اند و به جامعه در سطح کل ارتباط ندارد .
شدت صدمه و زیانی که بر مردم وارد می شود اساس قضاوت مردم درباره شدت نادرستی رفتار قرار می گیرد. جوان با انکار صدمه و زیان و یا ناچیز خواندن آن از شدت نادرستی عمل خود می کاهد. مانند این که گفته می شود که خسارت بر کسی وارد شده است که به راحتی قادر به جبران آن است. دزدی اتومبیل نوعی « امانت » و نزاع بین جمعی بین اعضای گروه را نزاع خصوصی یا شوخی تعریف می کنند.
در انکار آسیب رساندن به دیگران مثل اینکه می گویند: «آنها ثروتمند هستند و می توانند این سرقت را تحمل کنند».
شخص بزه کار غالباً به صورت مبهم، احساس میکند که رفتارش به رغم این که مخالف قانون است، اما خسارت شدیدی را در پی نداشته است. همان طور که ارتباط بین شخص و اعمالش ممکن است با انکار و نفی مسؤولیت قطع شود؛ ممکن است ارتباط بین اعمال ارتکابی و آثار و نتایج آن ها، با انکار خسارت قطع گردد. با توجه به این که گاه جامعه با بزه کار موافق بوده و رفتارهایی مانند فرار از مدرسه و برخی از شوخی ها مخالفت کامل با هنجارها محسوب نمی شود؛ بلکه کنترل های اجتماعی از سوی بزه کار به وسیله ی تعدیل هنجارها است و در واقع یک نوع توسعه ی رویه عمومی جامعه است.
در این فن، بزهکار چنین می پندارد که رفتار مجرمانۀ او هیچ صدمه و زیانی به بزه دیده وارد نکرده است. با استفاده از این فن، بزهکار مثلاً عمل سرقت را به مثابۀ قرض گرفتن و نزاع دسته جمعی را به عنوان یک مشاجره و برخورد خصوصی بین طرفین می پندارند. معمولترین اصطلاح مورد استفاده بزهکاران در مورد این فن، این است که : « من واقعاً نمی خواستم به کسی آسیب برسانم » ( ویلیامز و دیگران، 1383 ، ص 207 ) و یا « من به کسی آسیب نرساندم » ( مارش و دیگران، 1389 ، ص 195 ). براي نمونه، سارق اموال دیگران، ضرر ناشی از رفتار خود را اینگونه توجیه میکند که بزه دیده می تواند خسارت خود را از طریق بیمه دریافت کند . یا کارمند دولت که از اتومبیل اداره براي امور شخصی استفاده می کند، رفتار خود را اینگونه توجیه می کند که با این کار ضرر چندانی به دولت وارد نشده یا « پول بنزین را خودش پرداخت خواهد کرد » یا فردي که گل هاي کاشته شده از سوي شهرداري را کنده و در منزل خود میکارد، بر این باور است که زیانی وارد نشده است.
کولمن و ویلیام (1987) معتقد اند که « هرگاه جامعه یک سري اَعمال زیانبار خاصی را به عنوان عمل مجرمانه جرمانگاري نکند، در حالی که زیانبار بودن آن افعال براي اشخاص مسلم باشد، استفاده از این فن از سوي بزهکاران مورد تقویت و تأیید مجدد قرار خواهد گرفت ».
به بیان دیگر با اتّخاذ چنین رویکردي، تصور غیر زیانبار بودن اَفعال ارتکابی مجرمین در نزد آنان تقویت خواهد شد.زیرا بزهکاران استدلال میکنند که اگر فعل ارتکابی واجد آثار زیان بار می بود، از سوي قانونگذار جرم انگاري می شد . بزهکارانی که از این فن استفاده می کنند، ممکن است بپذیرند که رفتار آنها در کل و عموماً ناشایست بوده ، ولی در آن مورد خاص قابل قبول است. زیرا هیچ زیان واقعی به شخصی وارد نشده است.
بحث اصلـی سـایکز و متـزا در ایـن تکنیـک ایـن اسـت که کجرو احسـاس می کنـد که رفتـار او باعث صدمـه و زیـان به کسـی نمی شـود و فقط خلاف قانون اسـت؛ بنابراین همانطور کـه رابطه میان فـرد و اعمالـش ممکـن اسـت بـا انـکار مسـئولیت خنثی شـود، کـجرو می توانـد از طریـق انکار صدماتـی کـه به دیگران وارد می سـازد، همین رفتـار را در پیش گیرد ( ممتـاز، 1381 :166-167).
کجرو این روش را در زمانی استفاده م یکند که هرچند عملش خلاف هنجار جامعه و قانون بوده، ولی به کسی آسیبی نرسانده و می گوید : « من تصور م یکردم معنای عمل مجرمانه، صدمه زدن به کسی است. ما که به کسی صدمه نزدیم » و به واسطه این گفتار به خنثی کردن تبعات رفتار خود می پردازد.
3- فن انکار قربانی بودن قربانی ( انکار وجود بزه دیده ، انکار آسیب دیده ، Denial of victim )
در این حالت جوان مسئولیت عمل بزهکارانه خود را می پذیرد و حاضر میشود زیان و صدمه آن را هم برعهده گیرد، اما از سوی دیگر عمل خود را عملی تلافی جویانه به منظور اجرای عدالت جلوه میدهد.در این حالت جوان خود را به جای انتقام گیرنده و قربانی را به جای متخلف قرار می دهد. تخریب علیه معلمی که عادل نیست و ...
در انکار قربانی بزه نظیر اینکه بگویند: «ما به کسی آسیب نرسانده ایم»؛ یا اینکه گفته شود: «در هر صورت برای او این اتفاق رخ می داد».
حتی اگر بزهکار برای اعمال انحرافی خود مسؤولیت را بپذیرد و قبول داشته باشد که اعمال انحرافی وی در بردارنده ی صدمه و آسیب به دیگران می باشد، سرزنش و نکوهش اخلاقی شخص و اجتماع نسبت به وی، ممکن است با اصرار بزه کار به این که خسارت وارده در برخی اوضاع و احوال، خطا و تخلف نیست، بی اثر گردد. ممکن است ادعا شود که خسارت مورد نظر، یک خسارت حقیقی نیست، بلکه شیوه ای از یک انتقام یا مجازات منصفانه می باشد.
با یک روش زیرکانه، بزه کار خود را در موقعیت انتقام گر قرار میدهد و بزهدیده به جایگاه یک خطاکار انتقال داده می شود. حملات به هم جنسگرایان یا اشخاص مظنون به همجنس گرایی، حمله به اعضای گروه های اقلیت جامعه، که گفته می شود از حد و اندازه خود خارج شده اند، تخریب انتقام از معلم یا کارمندان مدرسه و سرقت از مالک متقلب یک فروشگاه، از نظر بزه کار ممکن است صدماتی وارد آمده بر یک خطاکار باشند. همان گونه اکه اوروِل ( Orwell ) بیان داشته است، مجرمی که مورد تحسین جامعه قرار می گرفت، احتمالاً در طی سال ها تغییر کرده است و اشخاصی مانند رافلس دیگر به عنوان یک قهرمان شناخته نمی شوند، اما ممکن است بزه کار اعمال خود را شبیه نقش رابین هود و پیروان امروزین افکار وی ببیند که عدالت را فراتر از قانون می بیند .
بنابر این انکار وجود بزه دیده به وسیله ی تغییر جایگاه وی به شخصی که سزاوار تحمل خسارت می باشد، شکل افراطی پدیده ای با عنوان شناسایی اهداف مناسب و نامناسب از طرف بزه کار برای انجام اعمال بزهکارانه است. افزون بر آن ،ممکن است وجود یک بزه دیده از طرف بزهکار، به وسیله ی اوضاع و احوالی که در آن عمل مجرمانه ارتکاب می یابد، به گونه ای دیگر انکار شود. در مواردی که بزه دیده از لحاظ فیزیکی در زمان ارتکاب جرم غایب یا نامعلوم است، یا ربودن به صورت مخفیانه انجام می شود؛ همان طور که در غالب جرایم علیه اموال اینچنین است ،آگاهی از وجود یک بزه دیده ضعیف می شود. هنجارهای درونی شده و پیشبینی واکنش دیگران، تا اندازه ای در جلوگیری از ارتکاب بزه مؤثر است. یک آگاهی تقلیل یافته از بزه دیده، نقش مهمی را در تعیین اینکه آیا این فرایند به جریان افتاده است یا خیر، ایفا می نماید.
برخی مواقع بزهکاران می پذیرند که ا فعال ارتکابی آن ها، موجب ورود خسارت و صدمه گردیده است، اما نگرش و دیدگاه ذهنی و اخلاقی خود را با انکار بزه دیده، توجیه می کنند.
این فن می تواند در یک یا دو قالب اعمال گردد :
1- نخست اینکه بزهکاران ممکن است ادعا کنند که برخی بزه دیدگان به طور ناشایستی عملی را انجام داده اند و بدین علّت سزاوار آن هستند که مورد تعدي واقع شوند. بزهکاران اَفعال ارتکابی خود را چنین تفسیر و تعریف می کنند که رفتار آنها نوعی عمل متقابل یا مجازات به حق، در حقِّ بزه دیده بوده که بدان وسیله ادعا می کنند بزهدیدگان سزاوار عمل ارتکابی هستند. زیرا آنها اشخاص خطاکاري هستند و بدین ترتیب جرم ارتکابی علیه این افراد به مثابۀ نوعی دادخواهی و انتقام گیري از عمل بزه دیده تلقّی می شود و یا اینکه نوعی دفاع مشروع محسوب می شود . براي مثال ، کارگران بزهکار نگرش ذهنی و اخلاقی خود نسبت به جرم ارتکابی علیه کارفرمایان خود را چنین توجیه می کنند که چون کارفرما از پرداخت افزایش حقوق ماهانۀ آنان امتناع می کند، بنابراین شایستۀ چنین برخوردي می باشد ( Greenberg, 1990 ).
2- شکل دیگر اعمال این فن ، زمانی رخ می دهد که بزه دیده غایب یا ناشناخته باشد. در این موقعیت ها بزهکار می تواند به آسانی حقوق بزه دیده را نادیده گرفته و مرتکب جرم علیه وي شود. زیرا دیگر بزه دیده در کنار او نیست که وجدان بزهکار را برانگیخته و آن را بیدار کند. مثلاً بیشتر افراد خودشان را از مذمت و تقصیري که به خاطر ارتکاب جرم سرقت وجود دارد، بدین صورت رها می کنند که مال مسروق در مالکیت شخص معینی نیست ( Debney, 1995 ).
چنین توجیهی در زمان ارتکاب جرائم علیه اموالِ سازمانها، ادارات و مؤسسات دولتی و غیردولتی بسیار مشاهده می شود؛ زیرا بزهکار چنین تصور می کنند که ضرر به خود سازمان و اداره وارد شده و شخص خاصی قربانی نبوده است.
در نوع اول، بزه دیده به معناي واقعی و در نوع اخیر، بزه دیده به صورت فیزیکی و حقیقی، به نظر بزهکار وجود ندارد و ارتکاب جرم بدین علّت توسط بزهکار توجیه می شود . چنین بزهکارانی شخصیت هاي داستان هایی مانند رابین هود را که از اشخاص ثروتمند سرقت می کردند، به نیکی یاد می کنند. معمول ترین اصطلاح مورد استفادة این بزهکاران، این است که : « آنها حقّشان بود » ( ویلیامز و دیگران، 1383 ، ص 207 ) و یا « حقّش بود » ( مارش و دیگران، 1389).
حتـی در مـواردی کـه کـجرو مسـئولیت عمل خود را بپذیرد و مایل باشـد بگویـد که عمل او باعـث صدمـه و زیـان شـده اسـت، سـرزنش اخلاقـی خـود و دیگران ممکن اسـت با اصـرار بر اینکـه صدمـه واردشـده، با درنظرگرفتن شـرایط، کار غلطی نبوده خنثی شـود؛ مثلا انتقامجویی یـا مجـازات بـر حـق دیگـران. در ایـن موارد مجرم خـود را صاحب حـق و قربانـی را خالفکار مطـرح می سـازد؛ بـرای مثـال حمله بـه اقلیت های نـژادی کـه از حقوق خـود تجـاوز کرده اند؛ یا انتقـام از یـک معلـم بی انصـاف و سـختگیر ازجمله مواردی هسـتند کـه کجرو وضعیـت خود را توجیـه کـرده و خـود را بیگناه جلوه می دهـد ( ممتـاز، 1381 :167).
در این فن، کجرو قبول م یکند که رفتار کجروان های داشته و صدمه ای به فرد و یا افراد صورت پذیرفته، اما تلاش بر مستحق جلوه دادن عمل ارتکابی بر قربانی دارد؛ مثلاً سرقت و قتل خود را کم کردن اموال و از بین بردن یک شرور و متجاوز به مردم جلوه می دهد.
4- فن محکوم کردن محکوم کنندگان ( تقبیحِ تقبیح کنندگان یا تقبیح مأموران اجرای قانون ، Condemnation of the condemners )
روش چهارم خنثی سازی، شامل محکوم کردن کسانی است که در مقام محکوم و تقبیح نمودنِ نقضِ هنجارهای جامعه هستند. مک کورکل می گوید: این روش رد کردن مخصوص کسانی است که خود افراد ناقض قانون را نفی و رد میکنند .شخص بزه کار توجه ها را از اعمال منحرفانه ی خود به سمت انگیزه ها و رفتار اشخاصی دور میکند که مخالف نقض قانون از طرف آن ها هستند. او ممکن است ادعا کند که، تقبیحکنندگان، ریاکار، منحرفین پنهان یا کسانی هستند که بر طبق کینه ی شخصی رفتار می کنند. این رویکرد نسبت به دنیای هماهنگ کننده ی رفتار انسان ها با هنجارهای جامعه، ممکن است اهمیت داشته باشد، به ویژه وقتی که با یک بدبینی نسبت به کسانی که وظیفه ی اجرا یا بیان هنجارهای جامعه به آنها محول شده است، تشدید می شود. ممکن است گفته شود که مأموران پلیس فاسد هستند، یا با خشونت رفتار می کنند. معلمان همیشه از خود جانب داری نشان میدهند و والدین این جانب داری را بر روی فرزندان خود اعمال می نمایند. با اندکی توسعه ی این امر ،مزایای هماهنگی با ارزش های جامعه، مانند موفقیت مادی یک مسأله ی شانسی یا قدرت و نفوذ شده است بنابراین ناتوانی در دستیابی به خواسته ها، عاملی برای فرار از هنجارهای جامعه است.
جوان با استفاده از این فن توجه جامعه را از عمل خود دور می کند و متوجه عمل کسانی می سازد که او را محکوم می کنند. محکوم کننده را فردی ریاکار و عمل او را منبعث از کینه های شخصی می خواند. مثلاً پلیس را فاسد، معلم را اهل تبعیض و ...
در سرزنش کردن سرزنش کنندگان مثلاً گفته شود: «والدین یا کسانی که ما را مورد سرزنش قرار می دهند زمینه های بزهکاری ما را فراهم می سازند».
اعتبار این نقطه نظرِ بدبینانه، آنچنان از اهمیت برخوردار نمی باشد؛ چون کارکردش منحرف کردن ضمانت اجراهای منفی ناشی از نقض هنجارها است. در نتیجه بزه کار، موضوع بحث و گفتمان میان محرک های منحرفانه ی خود و واکنش دیگران را تغییر داده است و با حمله به دیگران، خطای موجود در رفتار را پنهان یا مفقود می کند .
کجروان به واسطه این فن، قوانین و مجریان قانون را فاقد ارزش و مشروعیت در وضع و اجرای قانون جلوه داده و زاویه کانون توجه را از اعمال کجروانه خود، به سمت انگیز هها و رفتار افرادی تغییر می دهند که نه تنها مورد تأییدشان نیستند که آن ها عمالشان سرزنش و نکوهش می کنند و ادعایشان این است که آن ها اغراض شخصی دارند، درحالی که خود مرتکب این اعمال هستند، اما در پایبندی به قانون، تظاهر م یکنند. کج روها به این وسیله، صلاحیت آن ها را به عنوان مرجع تصمیم گیری و تعریف اعمال شایسته و ناشایست زیر سؤال برده و درنهایت، درستی قضاوت منفی آنان را در مورد رفتار خود انکار می کنند. (ممتاز، ١٣٨١ ).
بزهکارانی که از این فن استفاده می کنند، به جاي تأمل در فعل ارتکابی خود، برانگیزه ها و رفتارهاي اشخاصی که بزه ارتکابی را تقبیح می کنند، متمرکز می شوند. این بزهکاران معتقدند که دستگاه نظام عدالت کیفري و متولیان آن اعم از مسؤولین قضایی و اداري و مقامات پلیس و مقامات دولتی، ریاکار یا مجرمینی با لباس مبدل و تغییر قیافه داده شده، هستند ( Sykes and Matza, 1975 ).
براي نمونه، مجرمین یقه سفید براي توجیه جرایم ارتکابی خود چنین دلیل تراشی می کنند که دولت از طریق وضع مقررات شدید و محدودکنندة تجاري، تجار را از سرمایه گذاري آزاد باز می دارد یا اینکه پزشکانی که در امور درمانی به تقلّب محکوم می شوند، به غیرمنطقی بودن سیستم حاکم بر امور درمانی براي توجیه جرم ارتکابی خود استناد می کنند یا اینکه مجرمین می گویند که خود قضات رشوه خوار و فاسد هستند.
اهمیت این سازوکار از این لحاظ است که مجرمین از تأمل و تفکّر درباره فعل ارتکابی خود به سمت تمرکز بر اَفعال دیگران تغییر جهت می دهند و با این وصف فعل ارتکابی خود را کم اهمیت یا بی اهمیت جلوه داده که نبایستی مورد توجه مسؤولین دولتی و قضایی قرار گیرد ( Copes and et.al, 2007 ). اصطلاح معمول در میان این بزهکاران، این است که : « همه، به من بند می کنند » ( ویلیامز، 1383 ، ص 207 ) و یا « آنها واقعاً بد هستند » ( مارش و دیگران، 1389).
کـجروان، گاه قواعـد، ابزارهـا و مجریـان کنتـرل اجتماعـی را فاقـد صلاحیـت ارزش گذاری رفتـار و تعییـن راههـای مقابلـه بـا آن می داننـد و گاه آنـان را کجرو، مغـرض و ریاکار و یـا دارای غرض ورزی های شـخصی و امثال آن قلمداد می کنند تا بدینوسـیله صالحیت آنها را بهعنوان مرجـع تمیـز و تعریف درسـتی ها زیر سـؤال ببرند و درنهایت، درسـتی قضاوت منفی آنـان را در مـورد رفتـار خود انکار کننـد ( سـلیمی و داوری، 1385 :204).
5- وفاداری نسبت به گروه های مورد علاقه ( ادعای وفاداری به دیگران یا پایبندي به اعتقادات و تعهدات بالاتر ، توسل به ارزش های والاتر ، Appeal to higher loyalites )
در اظهار وفاداری نظیر اینکه گفته شود: «من این کار را برای خودم نکرده ام» ( ویلیامز و دیگران، 1383 ، ص 207 ) و یا اینکه گفته شود: « من نمی توانستم دوستانم را تنها بگذارم » و یا « من به دوستانم کمک می کردم » ( مارش و دیگران، 1389).
کنترل های اجتماعیِ درونی و بیرونی ممکن است با فدا کردن ارزش های حاکم بر جامعه در مقابل مطالبات گروه اجتماعی کوچک تر که بزهکار به آن تعلق دارد، مانند خانواده، دسته ی تبه کار که بزه کار عضو آن است و گروه دوستان، خنثی شوند. بزه کار ضرورتاً دستورات نظام هنجاری حاکم را انکار نمیکند، به رغم این که از آنها پیروی نمیکند. ممکن است بزهکار خود را در یک وضعیت دشوار ببیند که با صرف هزینه ی نقض قانون باید حل شود.
در این مورد، فرد منکر ارزش ها و هنجارهای موردقبول جامعه نیست، ولی به آن ها نیز عمل نمی کند، بلکه رفتار خود را نوعی پایبندی به هنجارهایی مه متر از قانون های جاری جامعه م یداند؛ هنجارهایی مانند آیین رفاقت و پایبندی به آن، هرچند به قیمت تخلف از قانون تمام شود (صدیق سروستانی، ١٣٨٧ ، ص ٦٦ )؛ مثل رانت خواری و دادن اطلاعات محرمانه خارج از چارچوب قانون به دوستان و بستگان، به بهانه ارزشمندی بیشتر این پیوندهای خویشاوندی.
آن ها هم چنین معتقدند در مورد فنون ذکرشده به دو نکته باید توجه شود:
نخست آنکه بزهکاران به رغم درگیر بودنشان در جرم، پیوندی قوی را با جامعه متعارف برقرار می کنند و اغلب، نگرششان این است که می خواهند خود را « خوب » ببینند؛ لذا برای حل تعارض میان قانون شکنی موردنظر آنان با این هویت مطلوب موردنظرشان، فنون خنثی سازی را به کار می برند که برای آرام کردن احساس گناهی که انتظارش را دارند، طراحی شده است .
دوم آنکه فنون یادشده، نوعی از ارزش های زیرزمینی هستند که توسط فرهنگ جامعه در خلال فرایند یادگیری به کجروان منتقل شده است؛ برای مثال، آنان می گویند میل به خشونت و بعضی انحرافات، به ظاهر توسط راست اندیشان و کسانی که مقید به رعایت هنجارها هستند، محکوم می شود، اما همین افراد ارضای این امیال را به زمان مناسب و در خفا موکول می کنند. سایکس و ماتزا معتقدند وجود این ارز شها، پیش فرض های فرهنگی را ایجاد می کند که می گوید « همه در زندگی به نوعی بدی می کنند » یا اینکه : « به ندرت فردی را می توان دید که « کاملاً خوب » باشد » . در چنین موقعیتی کجروان، افراد هم نوا با جامعه را نیز مانند خود قلمداد کرده و استدلال می کنند آن ها نیز دست به کجروی می زنند و آنگاه این ارتکاب کجروی هم نوایان در خفا را زمینه توجیهی برای رفتار خودشان می دانند .
براساس این فن، بزهکاران ادعا می کنند که رفتار آنها مشتمل بر یک سري تعهدات اخلاقی گروه خاصی است که به آن گروه تعلّق دارند. گرچه بزهکار به هنجارهاي قانونی آگاهی دارد ، ولی براي اینکه تحت فشار التزام بالاتري است، مطابق با تعهدات و اعتقادات آن گروه بالاتر و در جهت اعمال وفاداري خود به آن گروه مرتکب جرم می شود. به عبارت دیگر ، « تقاضاها و هنجارهاي مسلّط جامعه را فداي تقاضاهاي گروه کوچک می کند » ( نجفی ابرندآبادي، 1391 ، ص 77 ).
مثلاً مجرمین یقه سفید به آسانی براي حفظ و تحقّق اهداف تجاري محیط و گروه کاري خود، مرتکب جرم می شوند ؛ چون موفّقیت تجاري محیط کاري خود را والاتر و مهمتر از التزام به قوانین حاکم می دانند . یا برخی فرزندان براي تهیۀ وسایل و امکانات مورد نیاز اعضاي خانواده مرتکب جرم می شوند.یا همچنین اشخاص براي رقابت با یکدیگر در داخل گروه خاص مرتکب جرم می شوند. مثلاً فرد نوجوان با ارتکاب اَفعال خشونت بار می خواهد به همسالان خود نشان دهد که او داراي شجاعت و موقعیت خاصی است. این موضوع ریشه در یکی از یافته هاي بانیان این نظریه دارد که معتقد است که نوجوانان به دنبال یافتن هیجان هستند که گاهی تحقّق آن منوط به نقض قانون است .
استوفر و توبی در مورد تعارض بین ارزش های خاص و ارزش های عمومی، به این نتیجه رسیدند که اشخاص را می توان بر اساس تمایل و استعداد آنها، در انتخاب یکی از دو طرف آن وضعیت دشوار در مقام تعارض، تقسیم بندی نمود. ممکن است انحراف از هنجارها به خاطر این نباشد که هنجارها نفی می شوند؛ بلکه به این دلیل است که هنجارهای دیگری وجود دارد که برای بزه کار الزام آورتر است و یا مستلزم وفاداری بیش تری از طرف وی باشند .یعنی هر دو مجموعه ی هنجار مورد اعتقاد هستند؛ به گونه ای که مفاهیم وضعیت مشکل و مقام تعارض فوق الذکر را برای ما آشکار می کند. تعارض بین مطالبات رابطه ی دوستی و مطالبات قانونِ حاکم، به عنوان یک موضوع مشترک انسانی از طرف جامعه شناسان شناسایی شده است.
نوجوان بزهکار غالباً مشکل تعارض خود را با اصرار بر اینکه او باید به دوستش کمک کند؛ یا این که هرگز نباید دوست خود را به مأموران اجرای قانون معرفی کند، حل می نماید. حتی اگر این امر مشکلات شدیدی برای نظم اجتماعی حاکم ایجاد نماید، انتخاب بزهکار شبیه به انتخاب افراد مطیع قانون باقی می ماند.
بزهکار این حقیقت را که او برای نفع یک گروه اجتماعی کوچک تر که وی متعلق به آن است، هنجارهای جامعه را نقض می کند، با عباراتی مانند « جدی نگفتم »، « من واقعاً به هیچکس صدمه نزده ام »، « پس مانده ی همه برای من است » و « من آن را برای خودم نخواستم »، توجیه می کند. اینگونه تعریف واقعیت ها، باعث انحراف از نظام هنجاری حاکم می شود؛ به جای اینکه باعث ایجاد یک ایدئولوژی مخالف باشد و این که آن ها توسعه ی الگوهای فکری متداول در جامعه هستند.
کجروی گاه با توسـل به برخی ارزش های پذیرفته شـده اجتماعی مانند وفاداری به دوسـتان و امثـال آن توجیـه می شـود؛ مثلا اینکـه گاه برخـی کـجروان مدعی می شـوند که خود را بر سـر دوراهـی وفادارمانـدن بـه گـروه همسـالان یـا اطاعـت از قانـون می دیده انـد و چـون اطاعـت از قانـون، اسـتحکام ایـن علایـق و پیوندهـا را - کـه در جـای خـود بسـیار مهـم اسـت - به خطر می انداختـه، بـه ارتـکاب رفتـار کجروانـه تـن داده انـد؛ یـا اینکـه بـه عذرهایـی از ایـن قبیـل کـه « مـن ایـن کار را بـرای خـودم نکـردم » و یا این که « نمی توانسـتم رفقا را تنها بگذارم » و ... متوسـل می شـوند ( سـلیمی و داوری، 1385 :204).
ماتزا معتقد است شیوه های خنثی سازی آنقدر نیرومند نیست که مانع دخالت هنجار و ارزشهای درونی شده و عکس العمل جامعه در مقابل جوان بزهکار حذف شود ماتزا تأکید می کند که برخی جوانان نیز ممکن است چنان از جامعه دور افتاده باشند که برای ورود به جرگه بزهکاران و ارتکاب اعمال بزهکارانه نیاز به این شیوه های توجیه نداشته باشند. با وجود این نظر ماتزا این است که این فنون اثر نظارتهای اجتماعی را کاهش می دهد و چگونگی ورود به جرگه بزهکاران را بیان می کند. (سخاوت، 1374، صص92-85).
به قولی فنون خنثی سازی ممکن است به اندازه ی کافی قوی نباشد تا بتواند به طور کامل افراد را از فشار هنجارهای درونی شده ی وی و واکنش افراد مطیع قانون محافظت نماید. بزهکاران نوجوان زمانی که تحت تعقیب قرار می گیرند، غالباً از احساس تقصیر یا شرم ناشی از آن رنج می برند. از طرفی برخی از بزهکاران ممکن است آن چنان از نظام هنجاری پیرامون خود جدا شده باشند که لازم نباشد فنون خنثی سازی را اعمال نمایند.
روش های خنثی سازی جهت کاهش سودمندی کنترل های اجتماعی مهم می باشند و سهم زیادی در ارتکاب رفتار منحرفانه دارند. تحقیق رِدل و کریسی و دیگران، اطلاعات ارزشمندی را فراهم نموده است که باعث شفاف کردن مسائل نظری و وسعت دلایل تقویت کننده در این زمینه شده است. تعیین دو مرز مشخص تحقیقی در این زمینه مهم به نظر می رسد.
نخست ارتباطِ توزیع افتراقی فنون خنثی سازی بر پایه ی سن، جنس، طبقه ی اجتماعی، گروه نژادی و غیره است. بر طبق دلایل اولیه ،ممکن است فرض شود که این توجیهات برای انحراف بیش تر برای اجزایی از جامعه مورد استفاده قرار می گیرد که در بین آنها اختلاف میان ارزش های عمومی جامعه و عرف اجتماعی معمول بسیار مشهود است. دوم این که باید درک بیش تری از ساختار روش های درونی خنثی سازی، مانند نظام اعتقادات و نگرشها و ارتباط آن با گونه های مختلف رفتار بزه کار داشته باشیم.
برخی از روش های خنثی سازی، سازگاری بهتری با اعمال یک بزهکار خاص نسبت به دیگران دارد. این امر را در جرایم علیه اموال و انکار وجود بزه دیده از طرف بزهکار می بینیم. روش های خنثی سازی، مرز تحقیقی امیدبخشی را در توسعه و سامان دهی درک نظری در مورد بزه کاری نوجوانان ارائه داده است.
مدل دریفت ماتزا
در نظر ماتزا عمل جنایی بر حسب موارد ثمره انتخاب آزادکم و بیش شدید بزهکار است که جرم او در پایان فرآیند تعادل طولانی دریفت یعنی تسلیم هوای دل شدن و تردید و اهمال پایدار می شود . ماتزا برای نمایش محتوای مکانیسم های دریفت سخن را با انتقاد از تئوری خرده فرهنگ بزهکاران آغاز می کند . طبق نظر او خرده فرهنگ در فرهنگ سنت گا و نظام جنایی به یک اندازه سهیم است و حتی مکانیسم هایی از منابع قراردادی وام گرفته شد که فقط برای تعداد قلیلی اهمال و سستی در ایفای تعهدات اخلاقی را مجاز می شمارند که این مکانیسم ها در هر گروه قرار می گیرند .
1- نفی مجرمیت
2- احساس تحمل بی عدالتی
ماتزا معتقد است که اراده نوجوان است که او را به ارتکاب جرم می کشاند اما هم اراده و تصمیم با دو کیفیت فعال می شوند که محقق آنها را تهیه و نومیدی می نامد .
1- تهیه : برای فعال کردن اراده در ارتکاب جرم در موقعیت عادی به کار می رود و نیروی محرکه را در تکرار جرائم پیشین تحریک می کند .
2- نومیدی : در وضعیت فوق العاده رخ می دهد و به ارتکاب اعمال نوینی رهبری می کند که تا آن موقع تجربه نشده بود . نومیدی می تواند منابع متعددی داشته باشد که ماتزا بین آنها احساس جبر مطلق را مهم می داند .
نظریه سرگردانی
ماتزا در در کتاب « بزهکاري و سرگردانی ( Delinquency and Drift ) » در ارزیابی مصاحبه هاي خصوصی با بزهکاران به این نتیجه رسیده است که بزهکاران به رفتارهاي بزهکارانۀ خود ارجی نمی نهند و آن را از نظر اخلاقی نادرست قلمداد می نمایند ،ولی با استفاده از استدلات خود، اَعمال خود را بیغل و غش می پندارند و ارزشهاي اخلاقی را که معتقد به آن هستند، بی اثر می سازند.وقتی بزهکار فنون خنثی سازي جرم را به کار می بندد و التزام اخلاقی به قانون سست می شود، در یک وضعیت سرگردانی قرار می گیرد و در این وضعیت است که از میان اعمال قانونی یا بزهکارانه یکی را انتخاب خواهد کرد . مفهوم سرگردانی زمانی اتفاق می افتد که کنترل هاي اجتماعی سست یا تضعیف می شود و فرد احساس می کند که هیچ کنترلی بر اوضاع و احوال زندگیاش اعمال نمی شود و سرنوشت در انتظار اوست. بزهکار در مقابل این وضعیت واکنش نشان می دهد که این واکنش در قالب رفتار بزهکارانه نمایان می گردد . زیرا بزهکاران نمی خواهند که در نقش « جوجه » ظاهر شوند ( ماتزا ، 1964).
نظریه سرگردانی، حاصل مطالعات بیشتر دیوید ماتزا در حوزه کجروی و نوعی مکمل نظریه مشترک او با سایکس است که در کتابی با نام بزهکاری و سرگردانی مطرح شده است . ماتزا نظریه سرگردانی را شرح و بسط این نکته از نظریه خنثی سازی می داند که افراد، خنثی سازی را در موارد لغزش از رفتارهای متعارف و سرگردانی نسبت به آن ها به کار می برند تا وقفه یا راحت باشی موقتی از محدودیت های اخلاقی داشته باشند. او این نظریه را بر مشاهدات زیر استوار ساخته است:
١. بزهکاران درباره اعمال مجرمانه خود، ابراز پشیمانی می کنند؛
٢. بزهکاران اغلب به افراد مطیع قانون احترام می گذارند؛
٣. آن ها بین کسانی که می توانند آنان را بزه دیده کنند و آنانی که نمی توانند، خطی ترسیم می کنند؛
٤. بزهکاران از نیاز هم نوایی، مصون نیستند.
به نظر او سرگردانی، نوعی وضعیت روانی ناشی از دل بستگی ضعیف هنجاری به هریک از دو نوع شیوه ها و رسوم متعارف یا کجروانه است. سرگردانی را می توان به عنوان نوعی جبر ملایم توضیح داد که جرم را عملی می داند که تا حدی انتخابی و تا حدی متعین است؛ بدین معنا که فرایندهای سرگردانی، بزهکاری را تسهیل می کنند نه اینکه فرد را به آن وادار سازند. او در اینجا بحث اراده را مطرح می کند و بر این نکته تأکید دارد که بزهکاری یک فعالیت کاملاً تعین یافته نیست، بلکه نوعی گزینش است؛ یعنی ممکن است آماج تشویق یا سست کردن واقع شود. پس بیان گزاره های قطعی درباره آن خطرناک است. به همین شکل، بر اساس مفهوم سرگردانی، افراد جوان در اعمال مجرمانه مشارکت می کنند، بدون آنکه به طور کامل قصد انجام آن را داشته باشند و حتی ممکن است ارز شهایی را پذیرفته باشند که بر اساس آن ارزش ها، جرم را پذیرفتنی یا بخشیدنی می دانند. ازاین رو، ماتزا مدعی است که بزهکاری نه به عنوان نتیجه نیروهای کاملاً اجبار کننده که از طریق نوعی ضعیف شدن آرام پیوندهای روابط اخلاقی در جامعه شکل می گیرد که اجازه می دهد برخی از جوانان به سوی بزهکاری کشیده شوند .