نظریه های روانشناسی اجتماعی جاناتان ترنر
جاناتان چارلز ترنر ( Jonathan H. Turner ) متولد ۷ سپتامبر ۱۹۴۲ و متوفای 24 ژوئیه 2011 ، سیوهشتمین استاد دانشگاه کالیفرنیا، ریورساید ایالات متحده آمریکا در رشته جامعهشناسی است.
ترنر در شرق لندن متولد شد ، جایی که او با هفت خواهر و برادر و والدینش در یک خانه کوچک زندگی می کرد . پدرش پیمانکار بود و ترنر بعضی اوقات با پدرش در نصب قاب های پنجره کار می کرد. در طول مدتی که ترنر برای گرفتن مدرک لیسانس خود طول کشید ، در کارخانه چاپخانه استخدام شد. کار در کارخانه چاپخانه ترنر با آگاهی بیشتر از اهمیت گروه ها در تغییرات اجتماعی در او منجر شد . او به عنوان یک سازمان دهنده تجاری تجربه کسب کرد و اهمیت گروهها را از نظر دستیابی به تغییرات اجتماعی تجربه کرد.
حضور در محیط گروه همچنین به ترنر یاد داد که چگونه قدرت از همکاری اعضای گروه سرچشمه می گیرد . ترنر کسی نبود که به راحتی با همکلاسی های خود تناسب برقرار کند و این می تواند ناشی از دشواری ها در زمینه زندگی و تجربه در کارخانه چاپ باشد که نیاز به درک گروه ها را ایجاد می کند.
ترنر در مدرسه ویلسون در کمبرول حضور یافت و در آنجا حدود 12 بورسیه را به دست آورد. وی در دانشگاه ساسکس تحصیل کرد ، و در آنجا مدرک کارشناسی خود را دریافت کرد. ترنر تحصیلات خود را در دانشگاه بریستول ادامه داد و دکترای خود را زیر نظر هنری تاجفل دریافت کرد.
در طول دهه 1970 ، ترنر مدرس روانشناسی اجتماعی در دانشگاه بریستول بود و در طی سال 1982 یک محقق در انستیتوی مطالعات پیشرفته در پرینستون بود. ترنر در سال 1983 سفر خود را به استرالیا ادامه داد ، "ابتدا به دانشگاه مک کواری در سیدنی و سپس به عنوان استاد دانشگاه ملی استرالیا در کانبرا در سال 1990 به عنوان استاد". (بورهیس ، 2012) وی بعداً در سال 2008 بازنشسته شد ، پس از اینکه استاد دانشگاه ملی استرالیا بود و در حالی که در آنجا تدریس می کرد ، اهداف زیادی را محقق کرده بود.
ترنر آزمایشگاهی از روانشناسی اجتماعی تجربی را تاسیس کرد ، که به وی این فرصت را داد تا با همکارانش کتاب و مقاله چاپ کند. در این فضا جایی بود که ترنر و همکارانش بنیان مفهومی و تجربی نظریه خود طبقه بندی را ایجاد کرده بودند. وی برای سخنرانی تاجفل در انجمن روانشناسی اجتماعی اروپا به سال 1999 در آکسفورد انتخاب شد که از آن به عنوان "شخصیت پیش داوری شده و تغییر اجتماعی" یاد می شود . از سال 2003 تا 2007 نیز به عنوان عضو آکادمی علوم اجتماعی استرالیا انتخاب شد و سپس به عنوان عضو حرفه ای شورای تحقیقات استرالیا انتخاب شد.
ترنر مدرک کارشناسی را در سال ۱۹۶۵ از دانشگاه کالیفرنیا، ریورساید و کارشناسی ارشد را در سال ۱۹۶۶ و دکتری را در سال ۱۹۶۸ از دانشگاه کرنل دریافت نمود.
در سال تحصیلی ۱۹۶۹–۱۹۷۰ ترنر در دانشگاه کالیفرنیا، ریورساید مدرس پژوهشی شد. او در این حرفه، رئیس انجمن جامعهشناسی اقیانوس آرام و انجمن جامعهشناسی کالیفرنیا شد. وی همچنین همکار انجمن پیشبرد علوم آمریکا است.
ترنر بهطور گسترده در سراسر جهان سخنرانی کرده و استاد مدعو در دانشگاه کمبریج در انگلستان، دانشگاه برمن در آلمان، دانشگاه بیلهفلد در آلمان، دانشگاه شاندونگ و دانشگاه نانکای در جمهوری خلق چین بودهاست.
او به عنوان یک نظریهپرداز عمومی جامعهشناسی شناخته میشود و در حوزههای جامعهشناسی احساسات، روابط قومی، نهاد اجتماعی، قشربندی اجتماعی و زیستجامعهشناسی تخصص دارد.
در سال ۲۰۰۸ ترنر به همراه نویسنده همکارش، جان ای. استتس برای کتاب «راهنمای جامعهشناسی احساسات» از انجمن جامعهشناسی آمریکا جایزه دریافت کرد. ترنر همچنین جایزه استاد پژوهشی را در دانشگاه کالیفرنیا برای پژوهشهایش در زمینه مسایل اجتماعی دریافت کردهاست.
خاستگاه فکری ترنر
در بحث معرفتشناسی، جاناتان ترنر موضع پراگماتیسم معرفتشناختی دارد و از روش تلفیقی برای مطالعات خود استفاده میکند. او علاقهای به مباحث فلسفی ندارد و معتقد است که باید بنا به ضرورت موضوع تحقیق، جهت شناخت بهتر و یافتن راهحل مناسبتر از روشها و پارادایمهای مختلف استفاده کرد.
ترنر در مباحث مرتبط با جامعهشناسی بدن که با فعالیتهای علمی او در دهة 1980 آغاز شد، رویکردی عاملگرایانه به انسان دارد. در این مبحث کار علمی و اندیشة او با بررسی جدایی عین و ذهن آغاز میشود. او متأثر از نیچه و هایدگر انسان را ناکامل، ناتمام و آسیبپذیر میداند و رویآوری انسان به نهادها و فرهنگ را امری ناگزیر برای او تلقی میکند.
ترنر در یک کار مشترک همراه با «ماریانسکی» در نقد رویکرد کارکردگرایی ساختاری، مانند «کوئن» معتقدند، غایتشناسی و همانگویی از مهمترین مسائل منطقی کارکردگرایی ساختاری است؛ البته به عقیدة ترنر و ماریانسکی مسئلة این نظریه، نه نفس غایتشناسی بلکه غایتشناسی ناموجه است.
ترنر اساس نظریههای جامعهشناسی موجود را چهار نظریة کلی دانسته که درون هر کدام از این چهار نظریة کلان، نظریههای جزئیتری نیز شکل گرفته و توسعه یافته است. این چهار نظریه عبارتاند از :
1ـ کارکردگرایی
2ـ کشمکش و تضادگرایی
3ـ کنش متقابلگرایی
4ـ سود و فایده گرایی
جامعه شناسی ترنر
در دوره انحطاط جامعه شناسی در آمریکا در دهه 1980 ، جاناتان ترنر یکی از جامعه شناسانی بود که برای احیای این رشته پیشنهاد نمود تا رویکرد « مهندسی اجتماعی » در جامعه شناسی غالب گردد . در حقیقت ترنر در مقالات متعددی با آسیب شناسی وضعیت موجود جامعه شناسی ، « مهندسی اجتماعی » را حلال مشکلات این رشته دانسته است .
در سالهاي اخير، جاناتان ترنر ( J. H. Turner ) در تلاش بوده است تا سنّتهاي نظري گذشته، كنش متقابل نمادين، شرايط انتظار و نظريه روانكاوانه را در يك نظريه كلّي تر عاطفه يكپارچه كند .
ترنر در مقالة مشترك خود با كالينز كه در مورد نظرية خرد در ساختاربندي است، اشاره مي كند كه متغيرهاي انگيزشي، از رهيافت هايي كه غالباً ضد يكديگر تصور مي شوند از نظرية مبادله، تعامل گرايي، و كاركردگرايي دوركيم گرفته، تا رهيافت هاي روانكاوانه و بسياري نظريات ديگر به عاريت گرفته شده است .
به نظر ترنر و كالينز اين نوع اقدام، نسبت به رهيافتهاي تعصب آلودي كه بر رهيافت واحدي پاي مي فشرند، نويد مثبت تري در رشد نظريه جامعه شناسي دارند .
ترنر علاوه بر اخذ رهيافت هاي فوق، از ديدگاه تكاملي نيز بهره مي برد:
" ما انسانها، در هستة اوليه ي خود به عنوان يك نخستيني، فردگراياني هستيم كه در مقابل محدوديت سازماني طغيان مي كنيم؛ اما آن چنان حيواني هستيم كه مي توانيم نظام عاطفي كاملاً مأنوسي را جهت ايجاد پيوندهاي اجتماعي و حفظ ساختارهاي اجتماعي يكپارچه به كار گيريم. با درك اين توافق ايجاد شده توسط انتخاب طبيعي در سير تكامل انسان در گذشته، ما مي توانيم نحوة به كارگيري عاطفه توسط انسانها را در زمان حال بهتر درك كنيم. بعلاوه نگاه تكاملي به عاطفه ما را نسبت به تحليل رفتار رو در رو در بين اجداد انسان نماي خود توانمند مي سازد " .
جاناتان ترنر معتقد است که جامعهشناس باید از طریق گردآوری دقیق دادههای اجتماعی، قوانین بنیادی و کلی جهان اجتماعی را استخراج کند؛ قوانینی که بر روابط طبیعی پدیدههای اجتماعی دلالت میکنند. وی میان فرانظریههایی که در جستوجوی پایهگذاری پیشنیازهای نظریهسازی هستند و فرانظریههای دیگری که نظریههای ساخته و پرداختهشده را موضوع بررسیشان قرار میدهند، تمایز قائل است. وی نوعی از فراجامعهشناسی (بهویژه فرانظریه) را برمیتابد که خود جامعهشناسی را موضوع بررسیاش قرار میدهد.
ترنر در مطالعات خود رویکردی انتقادی ـ مقایسهای دارد و علاقهمند به نتیجهگیری کاربردی صریح و راهگشا برای آینده است.
جاناتان ترنر از جامعهشناسانی است که سالها به بررسی آراء و نظریهها در جامعهشناسی پرداخته است. دستهبندی این نظریهها در قالب مکاتب جامعهشناختی از جملة فعالیتهای علمی اوست. طرح نظریة پیتر بلاو در چهارچوب مبادلة سطح کلان، مقایسة کنش متقابل و کارکردگرایی، توجه به روششناسی مردمی نوپدید و سرانجام ارزیابی و تحلیل میراث نظری برجایمانده و چالشهای پیشِ روی آن، از نوآوریهای ترنر است؛ مثلاً وی در سالهای اخیر تلاش کرده سنتهای نظری گذشته نظیر: کنش متقابل نمادین، شرایط انتظار و نظریة روانکاوانه را در یک نظریة کلیتر عاطفه یکپارچه کند.
برخی از نظرات ترنر :
ـ جامعهشناسی بدن از دهة 1980 با آثار ترنر آغاز شد.
ـ کار بر روی جامعهشناسی عواطف: تلفیق نظریات کنش متقابل نمادین، شرایط انتظار و نظریة روانکاوانه در یک نظریة یکپارچه با موضوع عاطفه
ـ نظریة خرد در ساختاربندی (کار مشترک با کالینز)
ـ جاناتان ترنر: انسانها دارای نیازهای بنیادینی هستند که برای برآوردن آنها به تعامل رودررو میپردازند. این نیازها عبارتند از نیاز به تأیید، نیاز به پاداشهای مفید مبادلهای، نیاز به عضویت گروهی، نیاز به اعتماد و نیاز به واقعبودگی.
ـ جاناتان ترنر: حیوانات و انسانها موجودات بهرهجویی هستند و طوری رفتار میکنند که بیشترین پاداش و کمترین تنبیه را دریافت کنند.
ـ جاناتان ترنر: کنترل مردان در سطوح مختلف باعث کاهش قدرت زنان در جوامع شده است. هرچه زنان قدرت اقتصادی بیشتری داشته باشند، بیشتر قادر خواهند بود بر شکلهای دیگر قدرت ـ سیاسی، ایدئولوژیکی و غیره ـ دسترسی پیدا کنند. (1998، ص 233)
ـ جاناتان ترنر: سرمایهداری به منابع و نیروی کار ارزان در کشورهای پیرامونی وابسته است؛ اما این فرآیند دائمی نیست. به مجردی که سرمایهداری در همه جا گسترش یافت، مسائل ذاتی سرمایهداری یعنی اشباع بازار، کاهش تقاضا، کاهش تولید و مجدداً کاهش در تقاضا باعث سقوط سرمایهداری خواهد شد. در واقع در این مرحله، تضاد بین سرمایهداران و جمعیت وسیع جوامع که خواهان زندگی بهتر و آسودهتر هستند خود را نشان میدهد و مردم خواهان توزیع مجدد منابع کمیاب میشوند (1998، ص 227).
سطح تحلیل: کلان، متوسط، خرد
جاناتان ترنر برای واقعیت اجتماعی سه سطح خرد، میانه و کلان در نظر میگیرد. به عقیدة وی هر یک از این سطوح نیروهای جهتدهندهای دارند. در سطح خرد، در کنار نیروهای عاطفی و نیازها، نیروهای نمادین، نقش، منزلت و جمعیتی ـ زیستی وجود دارند که جریان تعامل را در رویاروییها شکل میدهند. در سطح میانه نیروهای بخششدن، متمایز شدن و یکپارچکی وجود دارند. این نیروها صورتبندی واحدهای مشارکتی (مشخص نمودن تقسیم کار برای رسیدن به هدف) و دستهبندی (مشخص کردن تفاوتها و تمایزات اجتماعی) را جهت میدهند. جمعیت، تولید، بازتولید، تنظیم و توزیع نیز در سطح کلان وجود دارند.
منشأ گرفتاریهای جامعه
جاناتان ترنر در تشریح فرایند 9 مرحلهای که به خشونت میانجامد، تصریح میکند که باید پلهای پشت سری برای خود باقی گذارد و میان این مراحل روابطی دیالکتیکی قائل شد. یک معنای این سخن میتواند اشاره به نقش هم افراد و هم جامعه در پیدایش پدیدههای اجتماعی باشد. به علاوه ترنر و ماریانسکی در نقد رویکرد کارکردگرایی ساختاری، غایتشناسی ناموجه را از مهمترین مسائل منطقی این رویکرد میدانند. یعنی اگر غایتشناسی میگوید جامعه یا ساختارهای اجتماعی منظورها و هدفهایی برای خود دارند و جامعه برای اینکه به این هدفها برسد، ساختارها و نهادهای اجتماعی ویژهای را میافریند یا موجب ایجاد آنها میشود، به عقیدة ترنر و ماریانسکی (1979): «یک نظریة اجتماعی باید رابطة غایتشناسی میان جامعه و اجزای تشکیلدهندهاش را در نظر بگیرد.»
کارکرد مثبت تعارض
ترنر (2004) به نقل از ویکز و تریت ( 2008) اصطلاح بهره برداری از تعارض را عنوان می کند و آن را فرایندی فعال و پویا در جهت استفاده زوج از تعارض و بسنده نکردن به حل مشکل تعریف می نماید. به نظر وی تعارض می تواند مثبت، مولد و عامل رشد باشد.
هشت کارکرد مثبت تعارض از نظر ترنر عبارتند از:
۱- بهره گیری از انرژی به جای سرکوب آن.
۲- استفاده خلاقانه از تعارض در جهت رشد پرسش ها و آرای جدید.
۳- برملا شدن احساسات و افکاری که تاکنون مخفی مانده اند.
۴- خلق شیوه هایی نوین برای مدیریت تعارض توسط زوجین.
۵- ارزیابی مجدد قدرت در رابطه.
۶- خلق یک فضای همکاری و مشارکت.
۷- یادگیری دیدی منطقی نسبت به مسائل
۸- مذاکره دوباره در مورد قراردادهای دیرین و تغییر انتظارات در رابطه
نظم یا تغییر
جاناتان ترنر (Turner-Jonathan) از جملة جامعهشناسان تجربهگرا و نظریهپردازان اجتماعی است که جهتگیری اثباتگرایانه دارد. به عقیدة وی: « جامعهشناسی تنها زمانی میتواند به اندوختن دانش دربارة کنش، کنش متقابل و سازمان بشری امید بندد که نظریهپردازان اجتماعی به ساختن اصولی انتزاعی و الگوهای تحلیلی دربارة خواص دگرگونیناپذیر و همیشه معتبر جهان اجتماعی دست یازند.» به اعتبار این کلام و با توجه به مشی اثباتگرایان که معتقدند از راه علم، صنعت، اصلاحات و نه انقلاب میتوان جامعه را به سمت پیشرفت رهنمون شد، میتوان گفت که جاناتان ترنر از جامعهشناسانی است که رویکرد محافظهکارانه دارد و دغدغة او نظم است؛ نه تغییر » .
از طرفی، ترنر (1992) در نقد دیدگاه «کارکردی» مدعی است: «مفهوم تعادل در دیدگاه کارکردی بهصورت نامناسبی طراحی شده است.»2 به این معنا که تأکید زیاد آن بر تعادل باعث شده، توجه زیادی به حفظ شرایط موجود و عدم توجه به تغییر و تقابل داشته باشد؛ که در نتیجه روحیة محافظهکارانهای را در پی داشته است. همچنین وی درصدد صورتبندی دربارة نظریة کشمکش برآمده و بر «کشمکش به عنوان فراگردی از رویدادهایی که به خشونت متقابلِ آشکار با درجات متفاوت، دستکم میان دو گروه، میانجامد» تأکید میکند (ترنر، 1982، ص 183) . در ادامه، وی یک فراگرد 9 مرحلهای را که به خشونت آشکار میانجامد، مطرح ساخته است و در مرحلة چهارم این فراگرد تصریح میکند: «مردم محروم به این قضیه آگاهی مییابند که منافعشان تنها از طریق دگرگون ساختن نظام تخصیص منابع، تأمین خواهد شد.» به این ترتیب، بر اجتنابناپذیری تغییر اجتماعی به سبب مشارکتهای مختلف گروههای مختلف و کشمکش میان ممتازان و محرومان اذعان میکند.
حرکت از ذهن به عین یا حرکت از عین به ذهن
به عقیدة ترنر، اثباتگرایی کنت بر این تأکید دارد که «جهان اجتماعی مستعد آن است که قوانینی انتزاعی دربارهاش بپرورانیم. قوانینی که بتوان از طریق گردآوری دقیق دادههای اجتماعی آنها را محک زد. این قوانین بر خواص بنیادی و کلی جهان اجتماعی دلالت و روابط طبیعی پدیدههای اجتماعی را مشخص میکنند.» بنابراین و با توجه به گرایش ترنر به این نوع اثباتگرایی، رویکرد وی در نظریات خود حرکت از عین به ذهن است.
جهتگیری فکری و سیاسی
رویکرد اثباتگرایانة جاناتان ترنر و مشی کلی اثباتگرایی بیانگر نوعی جهتگیری محافظهکارانه در وی است. اما از نظرگاهی دیگر، ترنر در چاپ سوم کتاب «ساختار نظریة جامعهشناسی» فقط چند صفحه را به نظریة انتقادی اختصاص داده، آن هم با این پاینوشت که: «من به هیچ روی دوستدار این مکتب فکری نیستم.» (1982، ص 417)
این وجه از فعالیت علمی جاناتان ترنر و تأثیرپذیری وی از «نیچه» و «هایدگر» که به موجب آن موجود انسانی را ناکامل، ناتمام و آسیبپذیر میداند و آسیبپذیری را سبب روی آوردن انسانها به نهادها و به وجود آمدن فرهنگ میشمارد، گرایشی به سمت نوعی لیبرالیسم است. ترنر به دنبال آن بود که پیوند مجددی میان اخلاق و سیاست از موضع انتقادی برقرار کند. به زعم جاناتان ترنر: «آسیبپذیری و درد و رنج باعث میشود که پیوندهای انسانی و انسجام اجتماعی تقویت شود و همدلی و همبستگی عاطفی ایجاد شود»؛ اما پیششرط آن را اخلاق شناختی میداند و میگوید: «شناخت مستلزم گفتوگو بدون ترس و ارعاب است ... رابطة دوسویهای میان فضیلتهای جهانشمول و حقوق بشر وجود دارد که میتواند تقویتکنندة حقوق شهروندی باشد.»
جهتگیری نسبت به رابطة جامعه و دین
جاناتان ترنر نظریههای موجود در جامعهشناسی عواطف را به پنج دستة: رهیافتهای نمایشی، ساختاری، تعاملگرایی نمادین، مناسکی و مبادله تقسیم میکند؛ که رهیافت مناسکی آن برگرفته از تحلیل «دورکیم» در «غلیان جمعی» بومیان استرالیایی است. به بیان این تحلیل: مذهب بومیان استرالیایی چیزی نیست، جز شخصیتبخشی به انسجام گروهی. به بیان دیگر، از نظرگاه این تحلیل، انگیزة افراد در گرایش به مذهب، افزایش انرژی عاطفی مثبت و سرمایة فرهنگی است.
استعاره یا تمثیل جامعهشناختی
به عقیدة جاناتان ترنر، حیوانات و انسانها هر دو موجودات بهرهجویی هستند و طوری رفتار میکنند که بیشترین پاداش و کمترین تنبیه را به بار آورد. به زعم وی، پاداشهای مشترکی وجود دارد که قویترین آنها تأیید اجتماعی است. ترنر میگوید: «انسانها بهطور عقلانی نتایج (یا دامنة تغییر زیاد) اعمالشان را در یک بازار حساب کرده و سعی میکنند، سودهای مادی خویش در معاملات بازارشان را به حداکثر برسانند.»
جهتگیری نسبت به افراد
جاناتان ترنر (1973) از جملة نظریهپردازانی است که نظریة کشمکش دارندورف را مورد تحلیلهای انتقادی قرار داده است. ترنر ابعاد گوناگون نظریة کشمکش، از جمله روابط میان کنشگران و ساختارهای اجتماعی را تشریح میکند و از این حیث به تأثیر و تأثر تودهها از و در وقایع اجتماعی اشاره میکند. البته در آثار ترنر گرایش به نخبهگرایی نیز محرز است. مثلاً اشاره به این مطلب که «خشونت، اختلاف عقیده، کجروی و تضاد که بهطور نمونه برای نظام مخرب در نظر گرفته شده، همچنین میتوانند تحت شرایط خاصی تقویتکنندة اساس یگانگی و انطباق با محیط تلقی شوند.» به علاوه، ترنر در مقالة مشترک خود با «کالینز» در مورد نظریة «خرد در ساختاربندی»، از رهیافتهای غالباً متضاد نظیر: مبادله، تعاملگرایی و کارکردگرایی دورکیم، رهیافتهای روانکاوانه و حتی دیدگاه تکاملی بهره میبرد.
پارادایم (انگاره): واقعیت اجتماعی، تعریف اجتماعی یا رفتار اجتماعی
نگاه ترنر به جامعه رویکرد کنش ساختار است؛ به این معنا که انسان جامعه را میسازد. وی یک دیدگاه رابطهگرایانه بین فرد و جامعه دارد که حلقة پیوند آنها را جسمانیت ( embodiment ) و آسیبپذیری میداند. همچنین به عقیدة او انسانها دارای نیازهای بنیادینی هستند که برای برآوردن آنها به تعامل رودررو میپردازند. این نیازها عبارتند از نیاز به تأیید، نیاز به پاداشهای مفید مبادلهای، نیاز به عضویت گروهی، نیاز به اعتماد و نیاز به واقعبودگی.
ترنر همچنین معتقد است که واقعیت اجتماعی سه سطح خرد، میانه و کلان دارد ... جمعیت، تولید، بازتولید، تنظیم و توزیع در سطح کلان، صورتبندی عرصههای نهادی (ترکیبی از واحدهای مشارکتی) و نظام قشربندی (ترکیبی از واحدهای دستهبندی) و همچنین جوامع و نظامهای اجتماعی را میسازند.
نيازهاي بنيادين
به نظر ترنر، انسانها داراي نيازهاي بنياديني هستند كه براي برآوردن آنها به تعامل رودر رو مي پردازند . اين نيازها عبارتند از نياز به تأييد، نياز به پاداش هاي مفيد مبادل هاي، نياز به عضويت گروه ي، نياز به اعتماد و نياز به واقع بودگي .
نياز به تأييد خود : انسانها هميشه به دنبال تأييد خود در تعامل هستند. ترنر خود يا نفس را به عنوان يك هستي درنظر مي گيرد كه در سه سطح عمل مي كند:
الف ) خود بنيادي، فراموقعيتي كه آميز هاي از شناخت و عواطفي است كه افراد از خودشان به عنوان يك شخص دارند و آن را در تعامل وارد مي كنند،
ب) هويت هاي خرد كه در قلمروهاي نهادي ( به عنوان مثال، محل كار، خانواده، اجتماع، مدرسه) به كار مي آيند،
و ج) هويت هاي نقش . كه براساس موقعيت، اهميت اين ابعاد تفاوت مي كند . تأييد خود، قوي ترين نياز است و هنگامي كه خود تأييد شود، فرد عاطفه مثبت را تجربه مي كند.
نياز به پاداش هاي مبادله ای : افراد در مبادلة منابع با ديگران به دنبال پاداش هستند. منابع مي تواند مادي يا غير مادي باشد و عاطفه مثبت، معطوف به ارزشمند دانستن خود در مبادله با افراد است. سود و منفعت بطور ضمني بر اساس موارد زير محاسبه مي شود :
الف ) ارزش منابع دريافتي،
ب) هزينهها و سرمايهگذاريها جهت دريافت منابع،
ج) ميزان تأييد سطوح مختلف خو دبه واسطة منابع دريافتي،
د) معيارهاي عدالت و انصاف به كارگرفته شده،
و ه) مقايسة پاداش هاي خالص خود با پاداش هاي ديگران.
هنگامي كه افراد تصور مي كنند دريافت هاي آنها از هزينه هايشان بيشتر است، عاطفه مثبت را تجربه مي كنند؛ بويژه اگر اين منابع دريافتي، تأييدگر خود باشد.
نياز به عضويت گروهی : افراد نياز دارند كه خود را بخشي از جريان كنش هاي موجود بدانند. آنها الزاماً نيازمند سطح بالاي پيوند با ديگران نميباشند؛ اما هميشه مي خواهند كه ديگران آنها را در تماس ها در نظر گيرند.اگر اين نياز برآورده شود، آنگاه عاطفه مثبت تجربه مي كنند.
نياز به اعتماد : انسانها در همة موقعيت ها نيازمند آن هستند كه احساس كنند :
الف ) رفتارهاي ديگران قابل پيش بيني است،
ب) واكنش هاي ديگران مطابق با رفتار فرد است،
ج) واكنش هاي ديگران صادقانه است،
و د ) واكنش هاي ديگران دلالت بر احترام به خود دارد .
هنگامي كه براي افراد اين اجزاي اعتماد در يك روياروئي تحقّق يافت، عاطفه مثبتي دريافت مي كنند.
نياز به واقع بودگی : افراد نيازمند آن هستند كه احساس كنند اداهاي ديگران دريك روياروئي، دلالت بر آن دارد كه:
الف) شخص و ديگران، به انديشة مشترك و بين الاذهاني از جهان تجربي ميرسند،
ب) موقعيت همان است كه به نظر ميرسد،
و ج) موقعيت تجربه شده توسط خود و ديگران، ماهيتي سخت و محكم دارد. هنگامي كه افراد در يك روياروئي به واقع بودگي قوي برسند، به عاطفه مثبت نائل خواهند آمد .
ترنر معتقد است كه كاهش اضطراب به عنوان نيروي جهت دهندة زندگي اجتماعي است . افراد گرايش به اجتناب از اضطراب دارند، بنابراين معمولاً به دنبال رفع نيازهاي مذكور هستند .
تعيين كننده هاي عاطفه
دو فرايند بنيادي وجود دارند كه تعيين كنندة سطح انگيزش عاطفي در انسان ها هستند: انتظارات و كيفرها.
ترنر در بسط نظرية خود به سمت نظرية عام تري از عاطفه و حتي نظرية عام تري از فرايندهاي بين شخصي، بر انتظارات و اهميت آن در هدايت تعاملات تأكيد مي كند.
وي بيان مي كند كه در همه موقعيتها، اشخاص همراه خود انتظاراتي دارند، يا اگر در هنگام ورود به موقعيت داراي اين انتظارات نيستند، بزودي آن را توسعه مي دهند .
انتظارات از منابع مختلفي سرچشمه مي گيرند . ترنر به برخي از اين منابع اشاره دارد؛ از جمله هنجارها و ارزش ها، اقتدار يا پايگاه نسبي افراد، نيازي كه در شرايط برانگيخته مي شود، خاطرات گذشته از آنچه كه در تعاملات گذشته رد و بدل شده، تراكم وابستگي هاي شبكه اي در بين افراد، و ديگر نيروها .
لازم به ذكر است كه نيرو از نظر ترنر ، نيرو عاملي است كه موجب شكل گيري واقعيت اجتماعي مي شود. وي نيرو را بسيار مشابه نيرو در فيزيك يا زيست شناسي مي داند (مانند نيروهاي جاذبه يا نيروي انتخاب طبيعي).
از نظر ترنر واقعيت اجتما عي، در سه سطح خرد، ميانه، و كلان آشكار مي شود و هر يك از اين سطوح نيروهاي جهت دهنده خاص خود دارند.
نيازهاي پنج گانه كه در بخش قبل عنوان شد، نيرويي در سطح خرد هستند، چراكه هر يك از آنها آنچه را كه در جريان تعامل رخ مي دهد، جهت مي دهند . نيروي ديگر در سطح خرد، عواطف است؛ چراكه آنها نيز به جريان تعامل كمك ميكنند. اين نيروها انتظارات را تنظيم و بسته به اينكه تاچه حد اين انتظارات برآورده شوند، واكنش هاي عاطفي افراد متفاوت خواهد بود.
نكتة مهم اينكه اين انتظارات بخشي از تعريف افراد از موقعيت ها است. هنگامي كه انتظارات ايجاد شده برآورده شوند، يا برآروده نشوند، عاطفه برانگيخته مي شود. به عنوان يك قانون كلّي هنگامي كه انتظارات افراد برآورده نشود، آنها احساسات منفي و يا تركيبي از
خشم، ترس، و اندوه را تجربه مي كنند.
در مقابل، هنگامي كه انتظارات افراد محقّق شود، آنها گونه اي از رضايت را احساس مي كنند و اگر فراتر از انتظاراتشان باشد، به گونه اي ديگري از شادكامي مي رسند . برانگيخته شدن احساسات شديد، باعث آشكار شدن انرژي بين شخصي بيشتر در رفتارهاي افراد مي شود .
چنانچه عدم انطباق بين انتظارات فرد و واكنش هاي ديگران كم باشد، افراد اغلب دست به استراتژي هاي دفاعي مي زنند، متداول ترين استراتژي هاي دفاعي متوسل شدن به موفقيت ها و افتخاراتي است كه در شرايط مطلوب به دست آوردهاند. با اين شيوه، افراد خود را از پديدة ناهماهنگ بين انتظارات و واكنش هاي ديگران رها مي كنند. اما اگر نتوانند با اين روش ناهماهنگي را مديريت نمود، افراد مكانيسم هاي دفاعي قوي تري به كارمي برند .
علاوه بر انتظارات، فرايند مهم ديگري كه بر انگيزش عاطفي در موقعيت ها اثر مي گذارد كيفردهي است.
كيفرها مي توانند منفي يا مثبت باشند بطوري كه كيفرهاي مثبت، عاطفه مثبت و كيفرهاي منفي، عاطفه منفي را برمي انگيزند.
همان طور كه گفته شد، ترنر براي واقعيت اجتماعي سه سطح خرد، ميانه، و كلان را در نظر مي گيرد . علاوه برآن هر يك از اين سطوح نيروهاي جهت دهنده اي دارد.
در سطح خرد، در كنار نيروهاي عاطفي و نيازها، نيروهاي نمادين، نقش، منزلت، و جمعيتي/ زيستي وجود دارند كه جريان تعامل را در روياروئي ها شكل مي دهند .
در سطح ميانه، نيروهاي بخشي شدن، متمايز شدن و يكپارچگي وجود دارند. اين نيروها صورت بندي واحدهاي مشاركتي (مشخص نمودن تقسيم كار براي رسيدن به هدف ) و دسته بندي (مشخص كردن تفاوت ها و تمايزات اجتماعي) را جهت مي دهند. جمعيت، توليد، بازتوليد، تنظيم و توزيع در سطح كلان وجود دارند كه صورتبندي عرصه هاي نهادي (تركيبي از واحدهاي مشاركتي ) و نظام قشربندي (تركيبي از واحدهاي دسته بندي ) و همچنين جوامع و نظام هاي اجتماعي را مي سازند .
اينكه واقعيت اجتماعي در سه سطح قرار گرفته و توسط نيروهاي متمايزي كه در هر سطح عمل مي كنند، ساخته مي شود، مؤيد اين است كه پديدة اجتماعي خاصيت جايگزيني دارد. به اين معني كه وقتي از بالا به پائين نگاه ميكنيم، به ترتيب، جاي گرفتن رويارويي ها را در واحدهاي مشترك و دسته بندي ها؛ واحدهاي مشترك را در عرصه هاي نهادي و واحدهاي دسته بندي را در نظام قشربندي شاهديم.
نهادها و نظام هاي قشربندي در جامعه و جامعه نيز در نظام جوامع جاي گرفته است. از ديدي پايين به بالا، شاهد رويارويي هاي تكراري هستيم كه ساختارهاي مياني، توليد و بازتوليد را مي سازد؛ نظام هاي نهادي و قشربندي توسط واحدهاي مشترك و دسته بندي ساخته مي شوند؛ سرانجام جوامع به وسيلة نهاد ها و نظام - هاي قشربندي شكل مي گيرند؛ و نظامهاي بين جامعه اي توسط، جوامع خاصي كه به يكديگر متصل شده اند، شكل مي گيرند.
براي برساختن يك نظرية جامعه شناختي عام عاطفه، جايگزين يمهم است، زيرا عواطفي كه در سطح رويارويي ها برانگيخته مي شوند، توسط ساختارهاي مياني اي كه رويارويي در آن جاي دارند زير فش ارند.
ترنر استدلال مي كند كه عواطف اغلب در ساختارهاي مياني، در زمان خاص، در نظام هاي نهادي و قشربندي و همچنين نظام هاي جامعه و حتي بين جامعه اي ساخته مي شوند.
بطور خلاصه در اين نظريه، برانگيختگي عاطفي، مستقيماً تحت تأثير انتظارات و كيفردهي است كه در سطح تعامل رو در رو رخ مي دهد. اين تعامل رودررو در مواجه هايي است كه اغلب در ساختارهاي مياني و كلان قرار دارند .
شدت، نوع، و هدف عاطفه تنها تحت تأثير انتظارات و كيفرها نيست؛ بلكه مكانيسم هاي دفاعي نيز بر آن مؤثّرند .
يكي از اين مكانيسم ها واپس زدگي يا سركوب است كه درآن عاطفه منفي، بسادگي از خودآگاهي فرد عقب رانده مي شود. واپس زدگي سطح انرژي عاطفي را در تمام روابط اجتماعي كاهش مي دهد؛ اما به موازات اينكه عواطف سركوب شده، انباشت شوند، بصورت انفجارهاي نامتناسب ترس، خشم، يا غم، آزاد مي گردند.
مكانيسم دفاعي ديگر، اسناد يا فرافكني است كه در آن قصور خود، به ديگران، يا ساختارهاي اجتماعي نسبت داده مي شود. اين سرزنش حاصل ناتواني يا شكست در تحقّق انتظارات است. اگر افراد خودشان را سرزنش كنند، احساس غم و شرم مي كنند و اگر معيارهاي اخلاقي به واسطة شكست در تحقّق انتظارات، خدشه دار شود، آنها احساس گناه مي كنند.
اما افراد، اغلب ديگران را سرزنش كرده و تحت اين شرايط نسبت به آنها ابراز خشم مي كنند؛ اما اگر ديگران قدرت داشته باشند، احتمالاً سركوب به گونه اي رخ مي دهد كه خشم را پنهان ساخته يا به جاي آن، به افراد داراي قدرت كمتر، خشم گرفته شود.
اغلب اوقات افراد ساختارهاي اجتماعي كه خود را در آنها مي يابند، سرزنش مي كنند. آنها واحدهاي تشريك مساعي يا دسته بندي ها را سرزنش مي كنند. اگر آنها واحد مشاركتي را كه در آن تحقّق انتظارات به شكست انجاميده، سرزنش نمايند، نسبت به آن ابراز خشم مي كنند و انگيزة ماندن در آن واحد، كاهش مي يابد و اگر هم آن را ترك نكنند، انرژي آنها در ايفاي نقش كم مي شود .
اگر افراد، يك دسته بند ي اجتماعي را سرزنش كنند نسبت به اعضاي آن مقوله، ابراز خشم مي كنند و احتمالاً دچار پيش داوري نسبت به تمام اعضا ي آن مي شوند .
نظريه عمومي جامعه شناختي احساسات
نظريه جاناتان ترنر ( Turner ) تحت عنوان « نظريه عمومي جامعه شناختي احساسات » از ماهيتي تركيبي برخوردار است. اين نظريه تركيبي از چندين جهت حايز اهميت است. يكي اين كه، در اين نظريه وي عناصر مختلفي را از ساير نظريات متنوع جامعه شناسي احساسات به عاريت گرفته و بر خلاف آنها كه مي خواهند تمام عوامل موثر بر شكل گيري احساسات را با متغيرهاي خودشان تبيين كنند، او براي هر دسته از اين عوامل سهم محدودي قايل مي شود و در عوض با دركنار هم قرار دادن ساير آنها در قالب يك مدل علي، كليتي از عوامل مختلف را عامل برانگيختگي احساسات مي داند.
در ثاني، به لحاظ زماني ترنر نظريه خود را تقريباً ٢٠ سال بعد از ساير جامعه شناسان احساسات ارائه كرد كه اين مسأله با توجه به گسترش بحث ها و انتقادات مطروحه نسبت به نظرات كلاسيك، باعث شد او بتواند با لحاظ كردن آن مسايل در نظريه خود از بسياري از انتقادهاي آنها مبرا شود.
با اين حال، همان طور كه خودش هم اذعان دارد، اقدام به تركيب عناصر نظري مختلف و تدوين يك نظريه تركيبي جديد هرگز به معناي كامل يا بي نقص بودن آن نيست بلكه اين نظريه هم به مانند ساير نظريه هاي مطرح شده نياز به كنكاشهاي تجربي و تئوريك بيشتر دارد تا نقاط ضعف و قوت خود را بهتر اشناخته و جهت تعديل و افزودن بر غناي علمي آنها گام بردارد .
ترنر نظريه خود را با استفاده از مسائل و مباحث چندين سنت نظري تدوين كرده است كه از جمله مي توان به موارد زير اشاره داشت: جريان اصلي كنش متقابل نمادين، انواع نظريات روانكاوانه كنش متقابل نمادين، نظريه كنش متقابل آييني (كالينز)، تحليل نمايشي (گافمن، هوقشيلد)، نظريه هاي قدرت و منزلت (كمپر، كالينز) و نظريه هاي حالت هاي انتظار.
در حالي که هر يك از رهيافت هاي نظري فوق يك يا چند پويش مهم جامعه شناختي در تبيين احساسات را مورد خطاب قرار مي دهند، هيچكدام قادر نيستند به تنهايي دامنه كامل از عواملي كه هنگام مشاركت افراد در كنش متقابل باعث برانگيخته شدن احساسات مي شوند را ترسيم نمايند.
به اعتقاد ترنر براي اينكه برانگيختگي احساسي ( Emotional arousal ) در انسان ايجاد شود ابتدا بايد در ذهن وي انتظارات خاصي مبني به اينكه هنگام ورود به يك موقعيت چه اتفاقي رخ خواهد داد يا بايد رخ دهد، وجود داشته باشد.
اين انتظارات همان انتظاراتي هستند كه تعريف و تفسير فرد از موقعيت را بوجود مي آورند و امكان دارد كه از منابع متنوعي ريشه گرفته باشند. آنها روي رفتار فرد و واكنش وي به رفتارهاي ديگران در موقعيت تأثير مي گذارند.
خود نوع خاصي از انتظار است زيرا اگر قبل، در طول يا بعد از مقطعي از كنش متقابل داراي اهميت زيادي باشد مي تواند تأثير مهمي روي احساسات بر جا گذارد .
احساسات از طريق ميزان (شدت) همخواني يا ناهمخواني بين چيزي كه فرد انتظار دارد و چيزي كه فرد تجربه مي كند، برانگيخته مي شوند. به عبارت ديگر، هر چه تعداد انتظاراتي كه تعريف فرد از يك موقعيت را شكل مي دهند بيشتر باشد، اهميت آنها در موقعيت بيشتر مي شود و در نتيجه، پتانسيل برانگيختگي احساسي براي فرد و نمايش احساساتش به ديگران هم بيشتر مي شود.
بر اين اساس، وقتي ميزان ناهمخواني بالا باشد، برانگيختگي احساسي با شدت بيشتري رخ مي دهد.
چنين برانگيختگي اي انرژي احساسي مشاهده پذير در يك موقعيت را آزاد مي كند، در عين حال، اين آزادسازي از طريق فرآيندهاي عصب شناختيِ مغز كه احساسات را برمي انگيزانند و همچنين از طريق فعال شدن مكانيزم هاي تدافعي، پيچيده مي شود.
از اين گذشته، افراد وقتي وارد يك موقعيت كنش متقابل مي شوند با خود سرگذشتي از نحوه نمايش احساساتشان در گذشته و مكانيزم هاي تدافعي كه بر حسب عادت استفاده كردهاند را همراه مي آورند كه اين دو روي توليد انرژي احساسي در طول انجام هرگونه كنش متقابل خاصيك تأثير تراكمي به جا مي گذارند.
عوامل موثر بر شكل گيري انتظارات انسان از قبل يا هنگام ورود به يك موقعيت كنش متقابل در ذهن خود انتظارات خاصي نسبت به اينكه چه اتفاقي در اين موقعيت بايد رخ دهد و يا رخ خواهد داد را شكل مي دهد. اين انتظارات، همانطوري كه گفته شد، نه تنها روي رفتارهاي خود انسان بلكه روي واكنش هاي وي به رفتار ديگران هم تأثير مي گذارند.
ترنر با تركيب عناصر كليدي نظريه هاي موجود در جامعه شناسي احساسات مجموعه عواملي را فهرست مي كند كه به اعتقاد وي بر شكل گيري انتظارات مذكور تأثير مي گذارند. اين عوامل به چهار گروه جمعيت شناختي، ساختاري، فرهنگي و مبادله اي تقسيم مي شوند:
١- عوامل جمعيت شناختي : اولين دسته عواملي هستند كه روي انتظارات فرد تأثير مي گذارند. منظور از اين عوامل، تعداد و ماهيت افرادي است كه فرد ممكن است در يك موقعيت با آنها روبرو شود. براي مثال، فرد در موقعيت هايي كه احتمال روبرو شدن با آشنايان، دوستان، خويشاوندان و افرادي از اين دست را دارد انتظارات كاملاً متفاوتي را در ذهن خود مي پروراند تا موقعيت هايي كه در آنها احتمال حضور افراد غريبه و ناشناس
وجود دارد. به همين شكل، تعداد افرادي كه فرد با آنها مواجه خواهد شد روي شكل گيري انتطارات وي در موقعيت تأثير مي گذارد.
٢- عوامل ساختاري : اين دسته از عوامل با استفاده از نظريه ساختاري- ارتباطي كمپر و كالينز در قالب روابط بين مواضع پايگاهي توصيف مي شوند، روابطي كه مي توانند در يك مواجه به صورت ضمني وجود داشته باشند. همان طوري كه در بخش هاي قبلي ديديم، كمپر و كالينز اعتقاد دارند مناسبات قدرت و منزلت نيروهاي اثربخشي هستند كه احساسات آدم ها در موقعيت هاي كنش متقابل را بر مي انگيزانند.
اما به اعتقاد ترنر، اين عوامل تنها بخشي از عواملي هستند كه انتظارات را شكل مي دهند. به نظر ترنر اين دو عامل بيشترِ تأثيرشان را روي خود مي گذارند. يعني وقتي مواجهات مردم آنها را در سلسله مراتب قدرت و منزلت قرار مي دهد و در نتيجه آنها نسبت به خودشان هوشياري بيشتري بدست مي آورند.
همين كه اهميت خود افزايش يافت، پتانسيل براي نشان دادن واكنش هاي احساسي به رفتارهايي كه مناسبات قدرت و منزلت را به رسميت مي شناسند يا نمي شناسند نيز افزايش مي يابد.
در حقيقت ترنر توجه انسان را به اين مطلب جلب مي كند كه علاوه بر قدرت و منزلت، تراكم ارتباطات ميان مواضع هم اهميت دارد زيرا پيوندهاي شبكه هايي كه از تراكم بالايي برخوردارند انتظاراتي خلق مي كنند كه با پيوندهاي آن شبكه هايي كه داراي تراكم ناچيز هستند تفاوت بسيار زيادي دارند.
٣- عوامل فرهنگي : اين عوامل آن نمادهايي هستند كه براي مشاركت كنندگان در يك موقعيت استانداردها و دستورالعمل هاي رفتاري فراهم مي كنند. برخي از اين نمادها استانداردهاي رفتاري هستند و برخي ديگر استانداردهاي هنجاري، ايندو مشخص مي كنند كه از خود و ديگري انتظار چه نوع رفتاري را بايد داشت؛ در ارتباط با استانداردهاي هنجاري و ارزشي مي توان از نمادهايي سخن گفت كه نوع مناسب اعمال تنبيه/تشويق و همچنين شكل و شدت آنها در يك موقعيت را نشان مي دهند.
در اينجا منظور ترنر از استانداردهاي هنجاري و ارزشي همان قواعدي است كه هوقشيلد در نظريه هنجاري خود تحت عنوان قواعد احساسات از آنها نام مي برد. اين قواعد را ترنر انتظاراتي تعريف مي كند كه افراد راجع به شدت و ماهيت احساسي كه مي توانند يا بايد در يك موقعيت نشان دهند در ذهن خود مي پرورانند.
٤- عوامل مبادله اي : آخرين دسته عوامل نيازهاي بنياديني هستند كه افراد در مواجهات خود مي طلبند و انتظار دارند در طول كنش متقابل به آنها پاسخ داده شود.
افراد همچنين نيازهايي دارند كه ترنر آنها را نيازهاي مبادله اي مي نامد، يعني نياز به دريافت منفعت از منابع معقول، نياز به اين احساس كه آنها مي توانند پاسخ هاي ديگران را پيش بيني كنند، نياز به اعتماد به ديگران مبني بر اينكه آنها به تعهدات خود عمل مي كنند، نياز به اين تصور كه خود و ديگري جهان را در راستاي تحقق اهداف كنش متقابل به يك شكل مي بينند، و نياز به اين احساس كه خود، ولو بسيار ناچيز، در جريان زنده كنش متقابل وارد شده است .
تقابل انتظارات و تجارب
مجموعه عواملي كه در قسمت قبلي معرفي شدند مي توانند در تقابل با موقعيت فعال شده و روي شكل گيري احساسات آدم ها تأثير گذارند. علاوه بر اين، اين عوامل تماماً با يكديگر ارتباط متقابل دارند.
مثلاً نيازهاي مبادله اي كه به دنبال كسب منفعت از منابع معقول هستند خود ريشه در الگوهاي هنجاري و ارزشي دارند. با اين وجود، هنگامي كه ناهمخواني بين اين انتظارات و آنچه كه فرد در واقعيت تجربه مي كند بوجود آيد برانگيختگي احساسي مورد نظر ترنر رخ مي دهد.
اين حقيقت در چندين سنت نظري از رفتارگرايي اسكينر و قضاياي مبادله هومنز گرفته تا نظريه كنترل عاطفي ( از زير شاخه هاي كنش متقابل نمادين ) و نظريه ساختاري كمپر و كالينز قابل ردگيري است.
خود به عنوان يك عامل در ايجاد برانگيختگي احساسي در نظريه ترنر حائر اهميت است. اگر افراد از يكديگر انتظار واكنش هاي تأييدآميز و تقويت كننده داشته باشند، اهميت خود تا حد زيادي افزايش مي يابد.
بنابراين وقتي در كنش هاي متقابلي كه جايگاه با اهميتي به خود به عنوان يك شي در ارتباط با ديگران اختصاص داده مي شود، ناهمخواني رخ دهد، واكنش هاي احساسي شديدتري توليد خواهند شد.
در نظريه ترنر، عامل كليدي در افزايش يافتن اهميت خود و شدت احساسات تجربه شده، ميزان تنبيه/تشويق مستقيمي است كه ديگران در موقعيت اعمال مي كنند. به اعتقاد ترنر، افراد بدون وجود تنبيه/ تشويق هايي كه ديگران مستقيماً اعمال مي كنند، قادر نيستند انتظارات يا اهداف خود را درك كنند. با اعمال اين تنبيه/ تشويق ها به شكلي فعال از جانب ديگران، واكنش هاي احساسي برانگيخته مي شوند، زيرا اين تنبيه/ تشويق ها واكنش هاي ديگران را متوجه خود مي سازند و حتي آنرا براي فرد به چيزي بيش از يك شيء تبديل مي كنند.
همخواني يا ناهمخواني كه به علت تنبيه/ تشويق هاي ديگران ايجاد مي شود باعث تجربه حالت هاي احساسي شديدتري مي شود.
در جريان هاي ارتباطي ميان انتظارات، تجارب و احساسات، فرآيندهاي ديگري هم وارد مي شوند كه ترنر نام آنها را فرآيندهاي « انتساب » ( Attribution ) مي نامد. به طور خلاصه، اگر ناهمخواني ايجاد شده از طرف فرد به خودش نسبت داده شود، احساسات تجربه شده، چه مثبت چه منفي، شديدتر مي شوند.
در مدل ترنر برانگيختگي احساسي كه به دليل همخواني يا ناهمخواني بين انتظارات و تجارب رخ مي دهد تحت تأثير شماري از متغيرها قرار دارد. اين متغيرها عبارتند از: ماهيت انتظارات، شدت اختلاف بين ناهمخواني و برآورده شدن انتظارات، شدت برانگيختگي احساس تعجب، ميزان ارتباط همخواني/ناهمخواني با اعمال مستقيم تنبيه/تشويق ديگران، و ماهيت فرآيندهاي انتساب ناهمخواني به عوامل مختلف (خود، ديگران، موقعيت).
همچنين اين متغيرهاي مختلف در شيوه هاي پيچيده اي فعال شدن مكانيزم هاي تدافعي را موجب مي شوند كه آنها نيز به نوبه خود، احساسات و تجارب احساسي را دستخوش تغيير و تحول مي كنند .
ترنر با پيروي از كمپر بر اين اعتقاد است كه تعداد زيادي از احساسات از تركيب هاي دست اولي ساخته مي شوند كه بر مبناي تركيب نسبت ها يا تناسب هاي متفاوتي از احساسات اوليه دو وجهي استوار هستند.
بنابراين احساساتي كه آدم ها در تلاش براي نقش پذيري و نقش سازي بروز مي دهند در واقع متغيرها و تركيباتي از اين احساسات اوليه دو وجهي هستند؛ و ظرفيت تركيب احساسات اوليه است كه شمار بسيار زيادي از احساسات غير اوليه يا ثانويه را شكل مي دهد مانند رنگها: در عالم رنگ ها ما چندين رنگ اصلي داريم ( سياه، قرمز، آبي، سبز، .... ) كه با تركيب آنها در درجات مختلف مي توانيم تعداد بيشماري رنگ هاي فرعي يا ثانويه بسازيم.
در اينجا همان طور كه مشاهده مي شود ديدگاه ترنر راجع به ماهيت احساسات بسيار نزديك تر به رهيافت اثباتگرايي است تا رهيافت ساختمندي اجتماعي. در نظريه عمومي جامعه شناختي ترنر، روابط پيچيده و پر پيچ و خمي بين انواع مختلفي از احساسات اوليه برقرار مي شوند تا از دل آنها احساسات ثانويه بيرون آيند.
اما ترنر يك تفاوت اساسي در نظريه خود با كار كمپر دارد. اين تفاوت در ارتباط با تركيبات دست اول احساسات خودش را نشان مي دهد.
ترنر اعتقاد دارد كه برخي از مهمترين احساسات انسان كه در كنش متقابل بوجود مي آيند احساساتي هستند كه از تركيبات دست دوم سه احساس اوليه دفاع- خشم، بيزاري- ترس، و نااميدي-ناراحتي بوجود مي آيند. احساسات شرم و گناه از اينگونه اند.
شرم طبق نظر ترنر احساسي است كه اهميت خود در آن زياد است. ترتيب احساسات اوليه موثر در آن عبارتند از : (١) نااميدي- ناراحتي نسبت به خود به خاطر انجام رفتاري بي كفايتانه كه فرد در مقابل ديگران انجام داده و در ارزيابي خودش هم آنرا تاييد مي كند، در كنار (٢) خشم به خود و (٣) مقداري ترس از نتايجي كه براي خود پيش خواهد آمد به خاطر درگير بودن در رفتاري كه بي كفايتانه و شايد ناشايست تلقي شده است.
احساس گناه هم از فعال شدن همان سه احساس مشابه در شرم برانگيخته مي شود لكن تركيب آنها براي برانگيختن اين احساس با شرم تفاوت دارد.
در تجربه احساس گناه، احساس مسلط كماكان احساس نااميدي - ناراحتي نسبت به خود است كه از ناتواني در برآورده كردن انتظارات ريشه مي گيرد، ولي دومين احساس مهم در اينجا ترس درباره پيامدهاي اين ناتواني است كه با مقداري خشم به خود به خاطر ناتوان بودن همراه مي شود.
بنابراين در نظريه ترنر گناه و شرم هر كدام يك احساس دست دوم هستند كه از تركيبي از سه احساس اوليه مذكور بوجود مي آيند. رتبه بندي و ترتيب اثرگذاري سه احساس اوليه است كه باعث متمايز شدن اين دو احساس از يكديگر و تجربه متفاوتشان در افراد مختلف مي شود.
ترنر معتقد است چون اين دو احساس بسيار ناخوشايند هستند، احتمال زيادي دارد كه مكانيزم هاي تدافعي را تحريك كنند. مهمترين مكانيزم هايي كه او از آنها نام مي برد عبارتند از سركوب ( Repression ) ، فرافكني ( Projection ) و انتقال ( Displacement ) اين مكانيزم ها هدفشان حفاظت از خود در مقابل تجربه احساسات منفي است، به ويژه احساسات ثانويه اي مانند شرم و گناه.
اما نكته اينجاست كه اين احساسات از سوي ديگر مهمترين احساسات درتحقق كنترل اجتماعي نيز هستند زيرا اگر افراد به خاطر ارتكاب رفتارهاي ناشايست و نادرست و يا به خاطر قصور در برآورده كردن انتظارات حافظ نظم، در خود احساس شرم و گناه را تجربه نكنند، سازمان اجتماعي نمي تواند ادامه حيات دهد و به قول ترنر « جهان پر مي شود از انسانهاي جامعه ستيزي كه به زودي منقرض مي شوند » .
بنابراين، در اين حالت مكانيزم هاي تدافعي مخل كنترل اجتماعي قلمداد مي شوند اگر تنها جلوي برانگيخته شدن آن احساساتي را بگيرند كه براي حفظ جريان هموار كنش متقابل ضروري هستند. در عين حال، استفاده از آنها براي افراد مي تواند مضر باشد اگر تنها به تخليه انرژي احساسي بپردازند و ظرفيت كارآمد نقش پذيري و نقش سازي را پايين آورند. تأثير اين مكانيزم ها از يك طرف روي برانگيختگي احساسي مشخص مي شود و از طرف ديگر روي ميزان اهميت خود.
نظريه عمومي جامعه شناختي جاناتان ترنر يك نظريه تلفيقي است كه در آن از چندين سنت نظري جامعه شناسي احساسات استفاده شده است. با اين وجود، اين نظريه خالي از اشكال هم نيست. يكي از انتقادات وارد بر آن برمي گردد به فقدان مشاهدات تجربي و عدم قابليت بررسي تجربي قضاياي مطرح شده در نظريه.
ترنر مدعي است كه احساس از تقابل بين تجارب و انتظارات فرد در موقعيت كنش متقابل بوجود مي آيد اين در حاليست كه انسان مي تواند از احساسات طولاني مدتي سخن گويد كه لزوماً قابل تحليل در قالب مدل تجربه-انتظار نيستند.
ترتیب و میزان اثر گذاری احساسات اولیه | احساسات ثانویه |
1- ناامیدی - ناراحتی ( نسبت به خود ) 2- دفاع - خشم ( نسبت به خود ) 3- بیزاری - ترس ( راجع به پیامدهای آن برای خود ) | شرم |
1- ناامیدی - ناراحتی ( نسبت به خود ) 2- بیزاری - ترس ( راجع به پیامدهای آن برای خود ) 2- دفاع - خشم ( نسبت به خود ) | گناه |
براي مثال، چگونه مي توان در نظريه ترنر از عشق مادام العمر به همسر ( حتي بعد از مرگ وي ) سخن گفت و آنرا تبيين كرد؟ به همين شكل، طبق نظريه وي اگر عدم همخواني بين تجربه و انتظارات در يك موقعيت بسيار شديد نباشد برانگيختگي احساسي پديد آمده شديد نيست و احساساتي كه بوجود مي آيند عموماً ضعيف و خفيف هستند، اين درحاليست كه مي توان موقعيت هايي را مثال زد كه در آنها حتي اگر افراد نسبت به تجارب مورد انتظارشان اطلاع كامل داشته باشند باز هم امكان برانگيختگي شديد احساسي وجود دارد. براي مثال هرچند كه يك سرباز كاملاً نسبت به اين مسأله آگاه است كه ميدان نبرد محل رويارويي مرگ و زندگي است اما او باز هم ممكن است به شدت دچار احساس وحشت و
ترس شديد از قدم گذاشتن به آن باشد.
با وجود انتقادات فوق، چارچوب نظري ترنر چارچوب محكم و قدرتمندي است كه با استفاده از ديدگاه هاي مختلف در جامعه شناسي احساسات شكل گرفته است. اين خود بيانگر توجه روز افزون به رويکردهاي تلفيقي و پرهيز از تك علت بيني است.
سالمندی
بر این اساس، جاناتان ترنر ( J. Turner ) و D. Helms پیری را به سه فرآیند مرتبط و متقابل تقسیم میکنند:
1- پیری روانشناختی - چگونه یک فرد روند پیری خود را تصور میکند (برای مثال، جوانان میتوانند از نظر روانی احساس پیری کنند).
2- احساس خاص سالخوردگی روانی که هم نشانه های عینی (کاهش توانایی های فکری، تنگ شدن حوزه عاطفی) و هم تظاهرات ذهنی دارد.
3- احساس پیری در ویژگیهای نگرش فرد نسبت به روند پیری خود در مقایسه با روند پیری افراد دیگر درک میشود.
در اینجا میتوان در مورد عدم تقارن روانشناختی دوران پیری خود و «بیگانه» صحبت کرد، زمانی که به نظر میرسد که او سریعتر یا کندتر از دیگران پیر میشود. پیری بیولوژیکی - تغییرات بیولوژیکی در بدن با افزایش (دور شدن)؛ پیری اجتماعی - چگونه یک فرد پیری را با جامعه مرتبط می کند. رفتار و ایفای نقش های اجتماعی توسط سالمندان.
نظریه دسته بندی خود
جان چارلز ترنر به همراه همکارانش نظریه طبقه بندی خود را توسعه دادند. از جمله ، این نظریه بیان می کند که خود جنبه بنیادی شناخت نیست ، بلکه خود نتیجه پیامدهای فرایندهای شناختی و تعامل بین فرد و زمینه اجتماعی است. نظریه خود طبقه بندی به عنوان نظریه همراه با نظریه هویت اجتماعی توسعه یافت و دو نظریه جمع شده به عنوان رویکرد هویت اجتماعی شناخته شده است .
نظریه ترنر برای روانشناسی اجتماعی مهم است زیرا جزئیات خاصی را در مورد گروه های قدرت و چگونگی تغییر هویت فرد بیان می کند. این تئوری درک درستی را ارائه می دهد که بین نحوه شناسایی فرد جدا از گروه و چگونگی شناسایی خود پس از حضور در گروه تفاوت وجود دارد. مثل این است که بازیگر بودن ، بسته به اینکه شخص در چه بازی ای بازی می کند ، رفتار او را تعیین می کند. بسته به محیط فرد نحوه رفتار او را مشخص می کند. مهمترین جنبه نظریه این است که "هویت اجتماعی همان چیزی است که اجازه می دهد رفتار گروهی اصلاً رخ دهد." ترنر تصور كرد كه "خود سیستم منعكس كننده یك عملكرد طبقه بندی حساس به زمینه است ، كه در آن افراد خود را عضو دسته بندی با دیگران می دانند .
نظریه ترنر بینشی در درک "من در برابر آنها" و "ما در برابر آنها" ارائه می دهد. این پاسخ شخص به زندگی شخصی و اجتماعی اوست. این امر به سهم مهم دیگر این نظریه منجر می شود ، این است که بیشتر هویت اجتماعی مشترک را توضیح می دهد که به اعتقاد ترنر اساس تأثیر اجتماعی متقابل است. این تئوری توضیح می دهد که وقتی افراد دارای تأثیر اجتماعی متقابل هستند ، این انگیزه را برای آنها ایجاد می کند که می خواهند "رفتار خود را از راه های مرتبط با آن هویت هماهنگ کنند." این مهم است زیرا اینگونه افراد دیدگاه های خود را در مورد جهان و افکار ، احساسات و اعمال خود رشد می دهند.
هویت در این نظریه براساس احساس تعلق تعریف میشود. بدین معنی که فرد آنهایی را که به آن تعلق دارد به عنوان درون گروه و مقولة مثبت و آنهایی را که به آنها متعلق نیست، تحت عنوان برون گروه میشناسد. نظریه هویت اجتماعی را تاجفل به همراه ترنر در سال 1979 توسعه داده است. این نظریه به طور عمده به منظور درک پایههای روانشناختی تمایز بین گروه ها به کار رفته است. تاجفل و همکاران در 1971 تلاش کردهاند « شرایط حداقلی » ( minimal conditions ) را تعیین کنند که براساس آن اعضای یک گروه، درون گروهی را که به آن متعلق هستند و در مقابل برون گروه قرار میگیرد، متمایز کنند.
در تئوری هویت اجتماعی تاجفل و ترنر یک شخص تنها یک « خودشخصی » ( Personal self ) ندارد، بلکه دارای چندین خود است که با چرخههای عضویت گروهی هم خوانی دارد. زمینههای متفاوت اجتماعی ممکن است یک شخص را به فکر کردن، احساس کردن و عمل کردن بر مبنای «ردة خود» شخصی، خانوادگی یا ملیاش برانگیزاند .
طبق تعریف این محققان, هویت اجتماعی برداشت افراد از خود است که از عضویت ادراک شده، در گروه های اجتماعی ناشی میشود . تئوری هویت اجتماعی در این راستا است که عضویت گروهی به خودی خود، مقولهبندی درون گروهی را ایجاد میکند.
تاجفل بین هویت اجتماعی و عضویت گروهی ارتباط برقرار میکند، او عضویت گروهی را شامل سه عنصر میداند:
الف) عنصر معرفتی یا شناختی که به میزان آگاهی شخص به متعلق بودن در یک گروه برمیگردد
ب) عنصر ارزشی که شامل محاسباتی میشود که فرد دربارة پیامدهای مثبت و یا منفی عضویت گروهی دارد.
ت) عنصر عاطفی و احساسی که به میزان احساسات نسبت به یک گروه و نیز افراد دیگری که رابطه ویژهای با آن گروه دارند, اشاره دارد.
برهمین مبنا هویت اجتماعی عبارت است از: برداشت یک فرد از خود به نسبت شناخت و آگاهی از عضویت در یک گروه به همراه بعد ارزشی و احساسی مرتبط با آن عضویت . مجموع این عناصر منجر به شکلگیری یک مقولهبندی از عضویت گروهی میشود.
مقولهبندی افزایش شیوههایی را موجب میشود که در درون گروه مطلوب و در بیرون گروه هزینهبردار هستند. مثال های تاجفل و ترنر در 1986 ( مطالعات گروه اقلیت ) نشان داد که کنش صرف افراد در مقولهبندی خودشان به عنوان اعضای گروه کافی بود تا آنها را به سمت نمایش جانبداری درون گروهی رهنمون شوند. بعد از اینکه عضویت در یک گروه مقولهبندی شد، افراد از طریق تفاوتگذاری قاطعانه، درون گروه شان در مقایسه با بیرون گروه نسبت به یک سری ابعاد ارزشی درصدد دستیابی به اعتماد به نفس مثبت هستند. این تلاش برای تمایزگذاری مثبت بدین معنی است که احساس مردم در خصوص اینکه «چه کسی هستند» با کلمة «ما» تعریف میشود تا با کلمه «من» . فرضیة اصلی تئوری مقولهبندی این است که هویت اجتماعی در بسیاری موارد قادر است فرد را از سوگیری به هویت شخصی بازدارد، بنابراین بر این قضیه تأکید دارد که افراد در بسیاری مواقع سعی میکنند خود را با مشخصههای اجتماعی مقولهبندی کنند و نه شخصی، و این امر - مقولهبندی فرد با مشخصههای اجتماعی - باعث ایجا درون گروه مشابه و برون گروه متفاوت میشود.
تاجفل و ترنر در 1979 متغیرهای مهم سهگانه که به ظهور جانبداری درون گروه کمک میکردند را تعیین کردهاند: 1) میزان درونی کردن عضویت گروهی توسط افراد به عنوان جنبهای از برداشت از خودشان 2) میزانی که بافت معمول زمینه را برای مقایسة بین گروه ها فراهم میکند 3) روابط ادراک شده از مقایسة گروه، که بخودی خود به وسیلة موقعیت های نسبی و مطلق درون گروه شکل داده میشود.
تعصبی که در این زمینه به خرج داده میشود، باعث جستجوی هویت اجتماعی مثبت و حفظ این هویت میشود. تشکیل هویت های اجتماعی برپایه مقایسههایی است که آن فرد میان گروه های تعلق خود و گروه های دیگری که برای او قابل مقایسه به حساب میآیند، انجام میدهد و لذا برای اینکه هویت اجتماعی مثبت باشد، نتایج این مقایسهها باید به نفع گروه تعلق فرد باشد. تاجفل درصدد اثبات آن بود که مردم برای ارزیابی مثبت از خود برانگیخته میشوند، تا حدی که اگر با عضو شدن در یک گروه به تصور از خودشان معنی میدهند، آنها از آن گروه نیز ارزیابی مثبتی خواهند داشت.
به عبارت دیگر, مردم یک هویت اجتماعی مثبت را جستجو میکنند و به دلیل اینکه ارزش عضویت در هر گروه به مقایسة دیگر گروه ها وابسته است، هویت اجتماعی مثبت با ایجاد یک تمایز مثبت درون گروه از بیرون گروه پذیرفته میشود. بنابراین میتوان گفت که مقولهبندی اجتماعی شرط کافی به وجود آمدن جانبداری از درون گروه در مقابل برون گروه است.
مقوله یا گروه طی فرایندی ساخته میشود که در این فرایند سه عامل مهم را میتوان دخیل دانست :
نخست اینکه افرادی که اعضای آن راتشکیل میدهند از تعلق به گروه, نوعی رضایت یا احساس عاطفی گرمی به دست میآورند.
دوم اینکه، اعضای گروه در مورد خاستگاه خود و یا تاریخ گروه اعتقادی مشترک دارند و این اعتقاد مرزبندیهای گروه را مشخص میکند.
نکته سوم این است که اعضای گروه روابط اجتماعی را که در چارچوب آن زندگی میکنند «مقدس» تلقی میکنند و آنرا نه تنها دربرگیرندة افراد زنده بلکه مردگان نیز میدانند.
به اعتقاد گیرتز ( Geertz ) نیز، این ویژگیها به گروه ها، کیفیتی ویژه و بسیار قدرتمند میبخشد . مقوله مجموعة اشخاص یا اشیایی که ویژگیهای مشترک دارند، میباشد و مقولهسازی عمل توزیع برحسب مقولهها است.
به طور کلی میتوان گفت که فرضیه مرکزی تاجفل و همکاران او این بود که ما مقولههایی را که در ذهن خود به وجود میآوریم، با مرتب کردن موضوعات در آنها تفاوتها را در بین مقولهها افزایش میدهیم (افزایش تفاوتهای بین مقولهای) و در داخل گروه آنها را کاهش میدهیم. به عبارت دیگر، آنها میگویند ما تمایل داریم بر شباهت بین اعضای یک مقوله و تفاوت بین مقولهها در بین این گروه ها، فرد آنهایی را که بدان تعلق خاطر دارد (درون گروه) میشناسند و آنهایی را که بدان متعلق نیست (برون گروه) نیز تمیز میدهد .
آنچه از بحث هویت اجتماعی برمیآید این است که فرایند هویتسازی این امکان را برای یک کنشگر اجتماعی فراهم میکند که برای پرسشهای بنیادی معطوف به کیستی و چیستی خود پاسخی مناسب و قانع کننده پیدا کند. در واقع هویت، معطوف به بازشناسی مرز میان «خودی» و «بیگانه» است که عمدتاً از طریق همسنجیهای اجتماعی و انفکاک میان درون گروه از برون گروه ها ممکن میشود. اهمیت تمایزها، ستیزها و تنشهای گروهی، حتی در شرایط نبود تضاد منافع، از این جنبة هویت ناشی میشود .