ماریا میز یا ماریا میس ( Maria Mies )، متولد ۱۹۳۱ در شتفلن استان راین جمهوری وایمار آلمان و متوفای 15 اوت 1947 راج هند بریتانیا ، جامعه‌شناس فمینیست آلمانی، نویسندهٔ چندین کتاب فمینیستی است که از آن جمله می‌توان به زنان هندی و پدرسالاری (۱۹۸۰)، پدرسالاری و انباش در مقیاس جهانی (۱۹۸۶) و زنان: آخرین مستعمره (۱۹۸۸، نگارش مشترک با بنهولت تامسن و فون ورلهوف) اشاره کرد. وی از فعالان جنبش زنان آلمان و جنبش علیه جهانی‌سازی لیبرالی است.

جان بلامی فاستر از ماریا میس به عنوان یکی از فمینیست‌هایی یاد می‌کند که در کنار لیز فوگل، فریگا هاگ، سیلویا فدریچی، نانسی فریزر، تیتی باتچاریا، هیتر براون و جایاتی گوش در تکامل نظریهٔ بازتولید اجتماعی و بسط آن با روش‌شناسی مارکسیستی مشارکت سازنده‌ای داشته‌است.

ماریا میس استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه علوم کاربردی کلن ، یکی از دانشگاه‌های علوم کاربردی در آلمان است. او به هند رفت و به مدت چندین سال در آنجا به کار پرداخت. در سال ۱۹۷۹ برنامهٔ زنان و توسعه را در مؤسسهٔ مطالعات اجتماعی لاهه در هلند راه‌اندازی کرد. او از دههٔ ۱۹۶۰ در قالب جنبش زنان به فعال پرداخته و مطالعات زنان را دنبال کرده‌است. ماریا میس چندین کتاب و مقاله با موضوعات فمینیستی، بوم‌شناسی و کشورهای در حال توسعه منتشر کرده‌است. یکی از دغدغه‌های اصلی او توسعأ رهیافت‌های آلترناتیو در روش‌شناسی و نیز در اقتصاد است. ماریا میس در سال ۱۹۹۳ از تدریس بازنشسته شده‌است، اما در جنبش زنان و دیگر جنبش‌های اجتماعی فعالیت خود را حفظ کرده‌است. او عضو شبکهٔ فمینیستی زنان انجمن مالیات بر تراکنش‌های مالی و اقدام شهروندان (Attac) است.

ماریا میس کتابی با موضوع توافق‌نامه چندجانبه در سرمایه‌گذاری نوشته و همچنین کتاب چشم‌انداز معیشت را به همراه ورونیکا بانهولت (پدرسالاری و انباشت در مقیاس جهانی) نوشته‌است. او با سارال سارکار که یک اکوسوسیالیست است ازدواج کرده‌است.

سارال سرکار ( Saral Sarkar ) ، متولد 10 مه 1936 در بنگال غربی ، یک هندی-آلمانی علمی و بوم سوسیالیست فعال سیاسی است . سرکار در دانشگاه موسسه گوته در حیدرآباد از 1966 تا 1981 ، به عنوان مدرس زبان آلمانی تدریس می کرد . از سال 1982 ، سرکار در کلن ، و شخصیتی برجسته در جنبش اکولوژی و صلح اروپا بوده است. سرکار همچنین دبیر حزب سبزهای محلی کلن بود. در دهه 1980 ، دانشگاه ملل متحد به ساركار مأمور انجام یك مطالعه معتبر درباره جنبش سبز که در آلمان غربی. در نتیجه مطالعه دو جلدی وی ، "سیاست سبز جایگزین" در جمهوری فدرال آلمان سارکار در جنبش ضد جهانی سازی از 1997 تا 2005 و در بحث های سیاسی فعال بود. نوشته های سارکار به دو زبان انگلیسی و آلمانی به طور گسترده در مجلات متعددی منتشر شده و آثار وی به زبان های انگلیسی ، چینی ، فرانسوی و آلمانی منتشر شده است.

کار خانگی زنان

ماریا مایز میان کار خانگی زنان و رابطهٔ زنان با طبیعت رابطه‌ای برقرار می‌کند و معتقد است که «نیروی کار زنان منبعی طبیعی فرض می‌شود که مثل آب و هوا رایگان است.»

میس توسعهٔ سرمایه‌داری را فرایندی می‌داند که همواره با عقب‌ماندگی در ارتباط است. بر این اسا توسعه در یک بخش از سرمایه‌داری در بخشی دیگر به صورت توسعه‌نیافتگی و عقب‌ماندگی جلوه‌گر می‌شود.

وی در مردسالاری و انباشت سرمایه در مقیاس جهانی سرمایه‌داری را منشأ خشونت معاصر علیه زنان می‌داند. او برای خشونتی که در عصر حاضر در مورد زنان اعمال می‌شود ویژگی‌های کاملاً مشخصی برمی‌شمرد و بدین وسیله میان خشونت معاصر با خشونتی که در دوره‌های برده‌داری و فئودالیسم بر زنان اعمال شده تمایز قائل می‌شود. به باور مایز زنان هرگز به معنای بورژوایی کلمه سوژه‌های تاریخی آزاد نبوده‌اند، بلکه به عنوان نوعی دارایی همواره به همسران‌شان تعلق داشته‌اند و خود نتوانسته‌اند صاحب دارایی باشند. «دارایی» در آرای مایز به معنای منطق سرمایه برای تصاحب نیروی کار و بدن زنان است که بازتولیدکنندهٔ نیروی کار فرد و همچنین نوع بشر به شمار می‌آید. تشدید میزان این تصاحب که بر بدن و سکسوالیتهٔ زنان اعمال می‌شود، در رابطه با اشکال معاصر خشونت علیه زنان محوریت دارد. به همین دلیل صورت‌بندی مایز برای فهم (باز)تولید خشوت علیه زنان در نظام سرمایه‌داری امپریالیستی نیز مفهوم دارایی وابسته است.

ماریا میس در کتاب بازمرتبط سازی جهان جداشده که در سال ۱۹۹۳ به همراه واندانا شیوا نگاشته‌است، نظام اقتصادی سرمایه‌داری پدرسالارانه را با سرکوب زنان در هر دو نیم‌کرهٔ شمالی و جنوبی مرتبط ساخته‌است. به باور او و شیوا زنان به دلیل آگاهی از ارتباط میان خشونت پدرسالارانه علیه زنان و دیگر گروه‌های اجتماعی با تخریب طبیعت در برابر آن واکنش نشان داده‌اند.

میس همچنین توسعهٔ صنعت سکس را نیز به عنوان جلوه‌ای معاصر از خشونت علیه زنان با توسعه و اعطای وام‌های بانکی مرتبط می‌کند و به این مسئله اشاره می‌کند که اولین بار این بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و آژانس توسعهٔ بین‌المللی آمریکا بودند که برای صنعت سکس برنامه‌ریزی کرده و آن را مورد حمایت قرار دادند.

ماریا میس به مسئلهٔ خانگی شدن کار می‌پردازد و خود را ملهم از نظریات رزا لوکزامبورگ در رابطه با انباشت سرمایه می‌داند. او می‌گوید اگرچه لوزامبورگ مستقیماً به مسئلهٔ زنان اشاره نکرده و تنها مسائلی را در مورد دهقانان و مستعمرات بیان کرده‌است، اما نظریات او در رابطه با «اشکال غیرسرمایه‌داری» در انباشت سرمایه سبب شد تا میس و همکارانش متوجه اهمیت کار خانگی زنان در نظام سرمایه‌داری شوند و بتوانند تقسیم جنسی کار را با تقسیم بین‌المللی کار پیوند بزنند.

اشکال غیرسرمایه‌داری مطابق با این دیدگاه به اشکالی از تولید گفته می‌شود که مولد نیست و به مانند طبیعت و همچون موهبتی طبیعی در اختیار بشریت قرار گرفته‌است. چنین تولیدی به صورت ۲۴ ساعت در روز در دسترس است و هیچ حقوق کاری و قرارداد مزدی نیز امنیت آن را تأمین نمی‌کند و به همین دلیل برای سرمایه بی‌دردسرترین و ارزان‌ترین شکل بازتولید نیروی کار به شمار می‌آید. ماریا میس این درک از کار خانگی را در رابطه با زنان بافنده و لبه‌دوز در هند مورد پژوهش قرار داد.

ماریا میس همچنین ضمن حفظ جهت‌گیری مارکسیستی علیه سرمایه‌داری، انتقاداتی را متوجه رویکرد مارکس در رابطه با کار و مشخصاً‌کار خانگی زنان می‌کند. مارکس به باور ماریا میس تفاوت اصلی میان کار زن خانه‌دار با کار کارگر را در این می‌دیده که کار مرد کارگر کالا به بازار عرضه می‌کند و کار مولد است، در حالی که کار زن خانه‌دار یا مادر تنها به صورت زایاندن یا بازتولید صورت می‌گیرد. میس می‌گوید که مارکس کار زایش زن را تنها در ضرورت آن برای تولید نیروی کار مردان به صورت روز به روز و نسل به نسل درک کرده‌است. اما متوجه این مسئله نشده‌است که سرمایه‌داران تنها به کارگران مرد ستم نمی‌کنند و کار و توان‌شان را مصرف نمی‌کنند، بلکه همچنین زنان خانه‌دار را نیز که برای کارشان مزدی دریافت نمی‌کنند استثمار می‌کنند و نیرو و توان آن‌ها را به نفع خودشان به کار می‌گیرند. مارکس همچنین متوجه این مسئله نشده‌بود که بخش مهمی از سودی که سرمایه‌دار به دست می‌آورد بر اساس همین کار بی‌مزد زنان به دست می‌آید. درواقع به باور میس کار زنان در خانه برای سرمایه‌داری همانند کار طبیعت است و وسیله‌ای رایگان به شمار می‌آید.

پدر سالاری و انباشت سرمایه در مقیاس جهانی

ماریا میز در کتاب “پدر سالاری و انباشت سرمایه در مقیاس جهانی” دیالکتیک رشد و تقسیم کار بین زن و مرد را به طور کلی و تقسیم کار جنسی در خانه را به طور اخص بررسی می کند. به اعتقاد او ” این نوع تقسیم کار دارای روند تکاملی و صلح آمیز که بر پایه رشد و گسترش نیروهای مولد باشد، نه بوده است، بلکه روند بود خشونت با که توسط گروهی از مردان و بعدها مردمان مشخص آغاز گشت و با توسل به اسلحه و زور و جنگ و رابطه ای استثمار گرایانه بین آنان و زنان و سایر مردمان و طبقات برقرار شد.”

تقسیم کار پدر سالارانه از همان ابتدا بر پایه ساختار جدا و اطاعت افراد پایه گذاری شد. زنان از مردان جدا شدند و تحت انقیاد آنان قرار گرفتند. مردمانی که دارا بودند از “خارجیان” و “بت پرستان” فاصله گرفتند. با این همه ماریا میز معتقد است که در حالیکه در نظام پدر سالاری قدیم این جدائی قطعی نبود، اما در پدر سالاری نوین “غربی” جدائی حتی بین “مردان و طبیعت” نیز کشیده شد است.

ماریا میز در تعریف نابرابری های دو جنس از مفهوم سرمایه داری پدر سالارانه ، که موجب پابرجائی استثمار و ستم بر زنان است استفاده میکند. باعتقاد او: ” پدر سالاری، به معنای حکم رانی پدران، روسای مرد و گردانندگان مرد در بیشتر نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است.”

از نظر تاریخی، نظام های پدر سالار در زمان های خاص تاریخی، توسط مردان و در نواحی خاص توسعه یافتند. پدر سالاری نظامی نبود که در تمامی ادوار تاریخی و مناطق جغرافیائی وجود داشته باشد. این واقعیت که امروزه پدر سالاری همه جوامع را رد بر می گیرد باید در مکا نیزم هائی جستجو کرد که برای پیشرفت و گسترش ان ضروری بوده اند: چنگ، دزدی های بین المللی و فتوحات.

نظر میز بر آن است که در حالیکه واژه پدرسالاری عمق تاریخی مسئله ستم بر زنان را نشان می دهد، مفهوم سرمایه داری بیان گر نمود های معاصر است. مشکلات زنان را نمیتوان به اشکال قدیمی سلطه پدرسالارانه توضیح داد. هم این طور نمی توان گفت که مفهوم پدر سالاری مربوط به روابط ماقبل سرمایه داری است، که با از میان رفتند فئودالیسم و گسترش سرمایه از میان رفته است. از این رو، ستم بر زنان تنها با عمل و کارکرد سرمایه داری قابل توجیه نیست.”

تز ماریا میز، چنین است که: “سرمایه داری نمی تواند بدون آنکه پدر سالار باشد عمل کند و هدف این نظام پایان ناپذیر، انباشت سرمایه است و نمی تواند بدون حفظ روابط موجود زن و مرد و یا اشکال مشابه حفظ شود. از این رو، پدر سالاری تشکیل دهنده نامرئی ترین زمینه های نظام مرئی سرمایه داری است.”

استعمار زنان

استعمار وامپریالیسم تاثیر شدید وکیفی متفا وتی بر از رنگ های زنان داشته است ؛ درحالیکه منشا ظلم وستم قبل از موقع بخصوص بکارگرفته شده را توسط سرمایه داری ؛استعماری وصنعتی شدن را پیشگویی می کند ؛ تحقیقات نشان می دهد که این ساختارهای ظلم ونا برابری را برای زنان بطورکلی و به ویژه برای زنان با داشتن رنگها تشدید می کند.

ماریا میس ؛ توسعه و یا گسترش ظلم و ستم بر زنان را به ابزارهای تخریب استفاده شده علیه زنان هنگام آغاز فعالیت های جوامع شکارچی مبنی برجمع اوری محصولات کشاورزی رد یا بی می کند؛ زنان « و بعضی اوقات مردان » از قبایل دیگر اختطاف ویا دزدی می شدند یا بعنوان همسران درمی آمدند یا برای گرداوری یا جمع کردن کالاها درکشاورزی کار و فعالیت می کردند ؛ بنابراین ؛ تقسیم جنسی کار بعنوان سیستمی در جامعه قبیله پدید آمد ومنجر به سوء استفاده از زنان برای بقا می شود. قبیله ای که بعنوان تولید کننده اصلی نیازهای معشیت روزانه بودند از قدرت نیز برخوردار بودند

محوطه های زمینی که با دارایی های خصوصی همراه بودند و مردم را به مراکز صنعتی سازی برای کار دستمزد سوق می دادند منجر به سوءاستفاده از زنان طبقه کارگر در کارخانه ها شد و آسیب پذیری آنها را تحت ساختا ر خانواده هسته ای تازه توسعه یافته افزایش داد. گرچه سرمایه داری وعده تحرک اجتماعی و آزادی بیشتر از جبرگرایی طبقاتی که تحت فئودالیسم وجود داشته ا ست داد ، اما هرگز برای اکثریت قریب به اتفاق این آرمان نبوده است یاکه تحقق نه پذیرفت .

ارگان‌های اجرایی نئولیبرالیسم

ماریا میس در باره‌ی ایده‌ی اولیه‌ی شکل‌گیری بانک جهانی و مواسساتی نظیر آن و تحول‌شان می‌نویسد: «این مواسسات برای غلبه بر بحران‌های اقتصادی ۳۰ ساله تاسیس شدند و مشی خود را با تکیه بر آرای جان ماینارد کینز تدوین کرده بودند. هسته‌ی تئوری کینز عبارت است از این است که دولت باید در زمان بحران، به عنوان یک کارآفرین وارد صحنه‌ی اقتصادی شود‌ و از طریق وام ‌گذاری، سرمایه‌های نوپا و پروژه‌های اقتصادی، واحدهای تولیدی و اقتصادی را حمایت کند تا اشتغال آفریده شود و قدرت خرید و مصرف دوباره به جریان بیفتد. کینز هم‌چنبن بر این باور بود که دولت باید با هدف سعادت همه‌ی شهروندان، در وقایع بازار دخالت کند.

از پایان جنگ دوم جهانی تا بحران نفت در سال‌های ۱۹۷۲−۷۳ سیاست اقتصادی کشورهای اروپایی، هم‌چنبن بسیاری از کشورهای در حال توسعه از مشی اقتصادی کینز پیروی می‌کردند. بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول نیز در زمان تاسیس در سال ۱۹۴۴ کاملن از ایده‌های کینز متاثر بودند. این مواسسات نه تصمیمات حکومت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگر را کنترل می‌کردند و نه اجازه‌ی دخالت در امور داخلی دیگر کشورها را داشتند.

ماریا میس در ادامه مطرح می‌کند: «وظیفه‌ی بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول در بدو تاسیس، مشارکت در بازسازی اقتصادی اروپای ویران شده در اثر جنگ جهانی دوم و ثبات ارز قدرت‌های بزرگ اقتصادی بود. تشکیلات این مواسسات از ابتدا در واشنگتن قرار داشت. ظاهرن این بوروکراسی‌های پر قدرت بین‌المللی فاقد قدرت سیاسی هستند. بانک جهانی از مبالغی که ۱۸۸دولت عضو می‌پردازند‌، تامین مالی می‌شود. اما دولت‌هایی که سهم بیش‌تری می‌پردازند، نفوذ بیش‌تری در روند تصمیم‌گیری دارند. طبیعتن در این معادله نابرابر نفوذ کشورهای ثروت‌مند و در راس آن‌ها ایالات متحده‌ی آمریکا، بیش‌تر از بقیه‌ی اعضا است. به همین دلیل نیز بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول منطبق با اصل «یک دلار، یک رای» به نفع پر قدرت‌ترین منافع اقتصادی و مالی آمریکا عمل می‌کنند. بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول پس از زمان کودتای نظامی پینوشه در شیلی و پیروزی تاچر در انگلستان ۱۹۷۹ و روی کار آمدن ریگان ۱۹۸۰ در آمریکا، تمام و کمال مشی نئولیبرالیسم را برگزیدند.»

به این ترتیب سرمایه‌داری نئولیبرال پس از سقوط اردوگاه سوسیالیسم و عقب نشینی دولت‌های سوسیال دموکراتیک در اروپای غربی به نظام مسلط جهانی تبدیل شد. از آن‌جایی که بهترین روش شناخت نظام‌های اجتماعی مسلط، بررسی وضعیت اجتماعی و حقوقی گروه‌های مختلف انسانی مثل زنان، سال‌مندان، توان‌خواهان، هم‌جنس‌گرایان، مهاجران است، اکنون به پرسش نخست در این مقاله باز می‌گردیم و وضعیت اجتماعی زنان را در نظام نئولیبرالیسم بررسی می‌کنیم.

سرمایه داری و خشونت علیه زنان

در واقعیت، به لطف کشاورزی معیشتی است که بسیاری از افراد در شرایط برنامه‌های ریاضتی طاقت‌فرسا توان بقا پیدا کرده‌اند. اما انتقاداتی نظیر انتقادات بانک جهانی پیوسته در هزاران جلسه با مقام‌های دولتی و رهبران محلی تکرار می‌شوند و هم در آفریقا و هم در هندوستان توانسته‌اند حرفشان را به کرسی بنشانند. در نتیجه زنان وادار به ترک تولید معیشتی شده‌اند و اکنون به‌عنوان کمک‌دست شوهرانشان در تولید کالایی مشغول به کارند. ماریا میس خاطرنشان کرده است که این وابستگی اجباری یکی از شیوه‌های خاصی است که از طریق آن زنان در مناطق روستای «جذب توسعه‌ای» می‌شوند که خود فرآیندی خشونت‌بار است. این امر را نه فقط «خشونت ذاتیِ مناسبات پدرسالارانه‌ی مردان و زنان تضمین می‌کند»، بلکه زنان را بی‌ارزش می‌سازد و در نتیجه مردان اجتماعات محلی زنان را (به‌ویژه در هنگام سالخوردگی) موجوداتی زائد می‌بینند که می‌توان دارایی‌ها و کارشان را بی هیچ پروایی تصاحب کرد.

این شکل‌های خشونت آشکارا متفاوت با خشونت‌های شبه‌نظامی‌ها، قاچاقچی‌ها و ارتش‌های خصوصی یا نیروهای امنیتی شرکت‌ها علیه زنان است. بااین‌حال این شکل‌های خشونت ارتباط عمیقی با یکدیگر دارند. شایلا مینچس (Sheila Meintjes)، آنو پیلای (Anu Pillay) و مردیت تورشن (Meredeth Turshen) خاطرنشان کرده‌اند[13] که آنچه خشونت دوران جنگ را با خشونت زمان صلح پیوند می‌دهد خوداتکایی زنان است، که به‌نوبه‌ی خود با کنترل جنسی و تخصیص منابع در ارتباط است. ماریا میس نیز می‌گوید «در تمام این مناسبات تولید، که مبتنی بر خشونت و اجبار است، می‌توانیم برهم‌کنش میان مردان (پدران، برادران، شوهران، قوادان و پسران)، خانواده‌ی پدرسالار، دولت و شرکت‌های سرمایه‌داری را مشاهده کنیم.[14] خشونت خانگی و عمومی (مثلاً خشونت نظامیان یا شبه‌نظامیان، ساحره‌کشی‌ها) نیز به یکدیگر دامن می‌زنند. در اغلب موارد زنان از ترس این‌که خانواده‌ طردشان کند یا بار دیگر مورد آزار قرار گیرند، آزارها را فاش نمی‌کنند. از سوی دیگر، مدارای نهادی با خشونت خانگی فرهنگ مصونیتی خلق کرده که به عادی جلوه دادن خشونت عمومی علیه زنان کمک می‌کند.

اکو فمینیسم

که در اکوفمینیسم (1993) نویسندگان واندانا شیوا و ماریا میس تأمل علم جدید و پذیرش آن به عنوان یک سیستم جهانی و بدون ارزش. آنها جریان غالب علم مدرن را نه به عنوان علمی عینی بلکه به عنوان برآورد ارزشهای مردان غربی می دانند. امتیاز تعیین آنچه دانش علمی تلقی می شود و استفاده از آن توسط مردان کنترل می شود و در بیشتر قسمتهای تاریخ فقط به مردان محدود می شود. نمونه های بسیاری وجود دارد ، از جمله پزشکی زایمان و صنعتی شدن تولید مثل گیاه.

ادعای رایج در ادبیات اکوفمینیستی این است که ساختارهای مردسالار سلطه خود را از طریق مخالفت باینری توجیه می کنند ، این موارد شامل موارد زیر است: بهشت / زمین ، ذهن / بدن ، نر /زن ، انسان / حیوان ، روح / ماده ، فرهنگ / طبیعت و سفید/ غیر سفید. به گفته آنها ، ظلم و ستم با فرض حقیقت در این باینری ها تقویت می شود ، واقعیت هایی که آنها به چالش می کشند و القا آنها به عنوان "دیدن شگفت انگیز" از طریق ساختارهای دینی و علمی است.