دکتر جاناتان شیدلر روانشناس آمریکایی در سطح بین المللی به عنوان نویسنده، مشاور و متخصص بالینی و معلم ، استاد دانشگاه کالیفرنیا در سانفرانسیسکو شناخته شده است. مقاله او «اثربخشی روان درمانی روان پویشی» به دلیل تثبیت قاطعانه درمان روان پویشی به عنوان یک درمان مبتنی بر شواهد، مورد تحسین جهانی قرار گرفت. او یک متخصص بین المللی برجسته در زمینه سبک های شخصیتی و اختلالات و درمان آنها است. دکتر شیدلر کارگاه های حرفه ای و مشاوره با پزشکان، سازمان ها و آژانس های دولتی ایالات متحده و بین المللی را رهبری می کند. او استاد بالینی در بخش روانپزشکی UCSF و عضو هیئت علمی مرکز روانکاوی سانفرانسیسکو است.

مقاله او در سال 2010 با عنوان اثربخشی روان درمانی روان پویا به دلیل ایجاد درمان روان پویشی به عنوان یک درمان مبتنی بر شواهد مورد تحسین جهانی قرار گرفت. تحقیقات و نوشته های او در مورد شخصیت، دیدگاه های معاصر را در مورد سندرم های شخصیت و درمان آن ها شکل می دهد. او یکی از خالقان روش ارزیابی شیدلر-وستن (SWAP)، یک تست روانشناختی کامل شده توسط پزشک برای ارزیابی شخصیت و فرمول‌بندی موارد بالینی است. او یکی از نویسندگان (به همراه نانسی مک ویلیامز) بخش سندرم های شخصیتی راهنمای تشخیصی روان پویشی (PDM-2) است. او یک سخنران بین المللی است که به دنبال آن است و مشاوره بالینی را به متخصصان سلامت روان در سراسر جهان ارائه می دهد. دکتر شیدلر استاد بالینی روانپزشکی در دانشگاه کالیفرنیا، سانفرانسیسکو است.

در طول 2 دهه گذشته، دکتر شیدلر به عنوان یکی از برجسته ترین و برجسته ترین مدافعان سنت روانکاوی روان درمانی ظاهر شده است و او مأموریت دارد تا تصورات نادرست در مورد تفکر روان پویشی را که در روانپزشکی و روانشناسی بیداد می کند، اصلاح کند. خشم او به ویژه به استفاده نادرست از درمان «مبتنی بر شواهد» است، جایی که مفروضات پروتکل‌های تحقیقاتی برای محدود کردن عملکرد بالینی به روش‌هایی استفاده می‌شوند که نه تنها توجیه‌ناپذیر بلکه مضر هستند. جذب ایده‌های او شده‌ام، زیرا او دیدگاه روان پویشی متمایزی در مورد روش‌هایی ارائه می‌کند که در آن تشخیص‌های توصیفی بی‌متن‌سازی‌شده، فرمول‌بندی‌های زیست‌پزشکی و مداخلات دستی منجر به دیدگاهی ضعیف از رنج انسانی شده‌اند. دکتر شیدلر یکی از آن افراد نادری است که می تواند دقت علمی، خرد بالینی و بینش نافذ را در مورد شرایط انسانی ترکیب کند، و قادر به انجام این کار با صداقت تازه و جذابیت شخصی است.

نقد روانشناسی

شیدلر بیان می کند که : « من می‌خواهم در این مورد واضح بگویم که در روانشناسی بین پزشکان بالینی و محققان دانشگاهی که ادعا می‌کنند به نمایندگی از روانشناسی صحبت می‌کنند، دوگانگی وجود دارد. ما به ندرت صدای پزشکان بالینی را در گفتمان عمومی می شنویم. صدای محققان دانشگاهی بر همه اکسیژن حاکم است و آنها صدای افرادی هستند که هیچ تجربه بالینی معناداری ندارند.

افراد خارج از روانشناسی به طور کامل دوشاخه علم و عمل در روانشناسی را درک نمی کنند. آنها فکر می کنند روانشناسانی که دانشگاهیان و محققین حرفه ای هستند می دانند و درک می کنند که روان درمانگران چه می کنند. آنها نمی کنند.

من فکر می کنم بسیاری از روانشناسان دیدگاه من را در مورد DSM دارند. این یک لنز برای نگاه کردن به بیمار است، برای اهداف خاصی مفید است، و یک نامگذاری مشترک برای برقراری ارتباط کوتاه با همکاران در مورد علائم و نشانه های نسبتاً آشکار است. این یک فرمول مورد بالینی نیست و جایگزینی برای یکی نیست. همچنین، بحث رضایت نیست: DSM برای صورتحساب بیمه به ما تحمیل شده است » .

شیدلر همچنین بیان می کند که : « روانکاوی نسل های روانشناس دانشگاهی را از خود بیگانه کرد. روانشناسانی که به دنبال آموزش تحلیلی بودند کنار گذاشته شدند یا مجبور بودند خود را تحقیر کنند و به عنوان شهروندان درجه دوم شرکت کنند. و روانکاوی آشکارا تحقیقات تجربی را که محور هویت روانشناسان دانشگاهی بود، رد می کرد.

یک پیامد این است که تعداد کمی از روانشناسان دانشگاهی فرصت یافتند تا در مورد تحولات معاصر در روانکاوی بیاموزند. چیزی که آنها کم می دانستند بر اساس کاریکاتورهای تحریف شده مربوط به دوران اسب و کالسکه بود. کاریکاتورها به کتاب های درسی روانشناسی راه یافتند و در آنجا به عنوان حقایق دریافتی درباره سنت روانکاوی تدریس می شدند و هنوز هم هستند. پیامد دیگر این بود که فرهنگ روانشناسی آکادمیک آشکارا با هر چیزی مرتبط با روانکاوی دشمنی کرد. یافته‌های تجربی که از درمان‌های غیرروان‌دینامیک حمایت می‌کردند، مورد استقبال قرار گرفتند و منتشر شدند، در حالی که شواهدی که از مفاهیم و درمان‌های روانکاوی حمایت می‌کردند، نادیده گرفته شدند.

به این ترتیب است که اصطلاح «درمان مبتنی بر شواهد» به معنای واقعی کلمه رمز برای «نه روانکاوانه» تبدیل شد. تحقیقات نشان می‌دهد که درمان‌های روان پویشی حداقل به اندازه درمان‌های به اصطلاح مبتنی بر شواهد مؤثر هستند، اما هیچ‌کس نمی‌خواست به تحقیق توجه کند. این مانند یک عمل جمعی از انکار یا کوری عمدی بود » .

روانکاوی

درمانگر بالینی جاناتان شدلر ، طی مقاله‌ای در وبسایت پایش انجمن روانشناسی آمریکا در روانشناسی این گونه می‌نویسد: “رشد نظریه‌ی روانکاوی با فروید پایان نیافت، درست همان طور که فیزیک با نیوتون و روانشناسی رفتار با واتسون به فرجام نرسید.”

جاناتان شدلر معتقد است که ، روانکاوی تمایزی در اصول روانشناختی که در مورد بیماران به کار می برد و اصولی که در مورد درمانگران به کار می برند قائل نمی شود. بیمار و درمانگر، هر دو خود و دیگران را از روزنه تجارب گذشته می بینند، زندگی ذهنی ناهشیار دارند، از انچه تهدید کننده است اجتناب می کنند، انتقال صورت می دهند و نقش های ارتباطی گذشته را ادامه می دهند. درمان روانکاوی چیزی نیست که "روی" فرد اجرا و اعمال شود، بلکه "با" فرد اجرا شده و به پیش می رود. آن گذشته بود، این اکنون است .

به نقل از جاناتان شدلر (2010) تمامی رویکردهایی که دارای 7 خصیصه باشند روانکاوی محسوب می شوند :
1- تمرکز روی عواطف و ابراز هیجانات
2- اجتناب از عواطف ناخوشایند (دفاع)
3- شناسایی الگوهای تکرار شونده
4- فرایند رشد و اهمیت گذشته
5- تمرکز بر روابط بین فردی
6- تمرکز روی رابطه درمانی (انتقال)
7- حیات فانتزی و خیالپردازی ها

جاناتان شِدلِر (از طراحان آزمون ارزیابی روانی شدلر-وست) می‌گوید، « در درمان تحلیلیِ موفق این نه علائم ، بلکه فرد است که تغییر می‌کند.»

« جاناتان شدلر » ( Jonathan Shedler ) که مقالات متعددی در حیطه درمانهای پویشی و روانکاوی دارد ، می گوید : « هدف این نیست که رواندرمانی را سریعتر کنیم! رواندرمانی قرار است درباره‌ آهسته کردن چیزها باشد تا ما بتوانیم دیدن و درک کردن الگوهایی را آغاز کنیم که در غیر این صورت، سریع، خودکار و بدون هشیاری و هیچ انعکاسی رخ می ‌دادند. هدف رواندرمانی قرار دادن فاصله ‌هایی است که قبلا موجود نبوده تا بتوانیم تامل کنیم و بنابراین فرصت ‌هایی ایجاد شود تا بتوانیم کاملتر خود را بشناسیم، با دیگران به صورت عمیق ‌تری ارتباط برقرار کنیم و زندگی را‌ با همخوانی بیشتری زیست کنیم. »

شیدلر بیان می کند : « من تفکر علمی و روانکاوانه را به عنوان شیوه های متفاوت تفکر نمی دانم. تفکر علمی خوب، تفکر انتقادی است. تفکر بالینی خوب، تفکر انتقادی است. مفروضات ما چیست؟ آیا می توانیم آنها را بیان کنیم؟ آیا می توانیم آنها را توجیه کنیم؟ فکر می کنیم چه چیزی را می دانیم و چرا؟ چه چیزی ما را به بازنگری در آن سوق می دهد؟ دانشمندان و پزشکان باید این سوالات را بپرسند. روش های جداگانه ای برای تفکر وجود ندارد. تفکر انتقادی و فقدان آن وجود دارد » .

مشکل این است که محققان و روان درمانگران در سیلوهای مختلف کار می کنند و اغلب درک کمی از کار یکدیگر - یا سؤالاتی که آنها را مرتبط می دانند - ندارند. روانپزشکان دانشگاهی که شغل تحقیقاتی را دنبال می کنند ممکن است پس از رزیدنتی بیمار نداشته باشند، چه رسد به اینکه روان درمانی انجام دهند. روانشناسان دانشگاهی ممکن است هرگز در زندگی خود با یک بیمار کار نکنند. تا زمانی که درمان شخصی معناداری دریافت نکنند، نمی توانند بدانند در روان درمانی های عمیق، بینش و رابطه چه اتفاقی می افتد. بسیاری از محققان حتی در مفهوم سازی روان درمانی به عنوان چیزی با هدفی غیر از کاهش علائم DSM مشکل دارند. هدفش این نیست.

یکی از اهداف درمان روانکاوی این است که فضاهایی را برای تأمل در جایی که قبلاً وجود نداشته اند وارد کند و بنابراین فرصت هایی را برای شناخت کاملتر خود، ارتباط عمیق تر با دیگران و زندگی هماهنگ تر ایجاد کند. کاهش علائم DSM در فهرست آنچه بیماران از روان درمانی می خواهند و روان درمانگران باتجربه روی آن تمرکز دارند بسیار پایین است. این نظر نیست. آنها یافته های تجربی هستند.

بنابراین، چرا محققان روان‌درمانی از این فرض استفاده می‌کنند که نتیجه به معنای چک‌لیست‌های علائم مبتنی بر DSM است؟ هیچ دلیل علمی وجود ندارد که ما نتوانیم انواع تغییرات روانشناختی را که بیماران می خواهند و درمانگران باتجربه روی آن کار می کنند، عملیاتی کنیم. محققان مفروضات مختلفی را مطرح می کنند. نتیجه تحقیق روان درمانی است که ارتباط کمی با عمل روان درمانی دارد.

شیدلر بیان می کند : « داستان های ترسناک واقعی هستند. من هم آنها را شنیده ام در واقع، من برخی از آنها را زندگی کرده ام. نقل قول مناسبی از کوین فیلیپس وجود دارد: «هر ایدئولوژی که از موفقیت لذت می‌برد، ابتدا خودش را برآورده می‌کند و سپس به غرور می‌پردازد». زمانی که روانکاوی پارادایم غالب بود، دچار غرور وحشتناکی شد. موسسات آموزشی روانکاوی مغرور و منزوی بودند. آنها خود را از سایر منابع دانش جدا کردند و آشکارا از تحقیقات تجربی بیزار بودند. روانکاوی تأسیسی در حیطه صلاحیت پزشکان بود و روانشناسان حذف شدند. اقتدارگرایی پزشکی آن زمان با انزواگرایی مؤسسات تحلیلی ترکیب شد و ترکیبی از برتری و جزم اندیشی را ایجاد کرد. این کمکی نکرد که درمان و آموزش به صورت مخفیانه انجام شود. در آن شرایط، سوء استفاده ها اجتناب ناپذیر بود » .

بقول شیدلر ، روانکاوی هنوز هم بهای افراط و تفریط دهه های گذشته را می پردازد، احتمالاً به شایستگی. اما واکنش متقابل علیه دانش روانکاوانه نیز تفکر ما را در حرفه های بهداشت روان ضعیف می کند. ما در حال از دست دادن راه های مهم درک و کاهش رنج بشر هستیم. حقایق اساسی و جاودانه در حال گم شدن یا بی اهمیت شدن هستند. یک حقیقت اساسی این است که هیچ یک از ما به طور کامل قلب و ذهن خود را نمی شناسیم و آنچه نمی دانیم می تواند به ما آسیب برساند. هدف درمان روان پویشی یا روانکاوی این است که به ما کمک کند تا جنبه هایی از خود را که قبلا ناشناخته بودند بشناسیم، تا بتوانیم نسخه های بهتر و کاملتری از خود شویم. (برای مقدمه‌ای بدون اصطلاحات تخصصی به تفکر پویای معاصر، به مونوگراف من که آن‌وقت بود، اکنون است: روان‌درمانی روان‌کاوانه برای بقیه ما مراجعه کنید).

در سئوال در مورد اسکیزوفرنی شیدلر بیان می کند که ، بدیهی است که اسکیزوفرنی - یا به احتمال زیاد، طیفی از شرایطی که ما آن را اسکیزوفرنی می نامیم - دارای دیاتزهای بیولوژیکی و ژنتیکی است. هیچ روانکاو زنده ای چیز دیگری نمی گوید. بنابراین، برای پاسخ به سوال شما، مسلماً استفاده نادرست از مفاهیم روانکاوانه بود. یک فرض پیشینی وجود داشت که بیماری روانی ناشی از تعارض درون روانی است و استدلال از این فرض ناشی می شود. باز هم به مفروضات بررسی نشده برمی گردد.

اما آیا ما امروز شاهد همین غرور و تقلیل گرایی در روانپزشکی نیستیم؟ چند نفر پیش‌فرض‌های پیشینی می‌دهند که پریشانی روانی و عاطفی را باید برحسب مدارهای مغزی یا شیمی درک کرد؟ من نمی توانم به شما بگویم که با چه تعداد از بیماران افسرده ای که در روان درمانی با آنها کار کرده ام، با موفقیت کار کرده ام، یا سرپرستانم با آنها کار کرده اند، که سال ها یا دهه ها داروها را یکی پس از دیگری دریافت کرده اند و سود کمی داشته اند. این ایده که مشکلات آنها می تواند معانی داشته باشد - معانی قابل درک و بالقوه دوباره - برای آنها بیگانه بود. همچنین، ظاهراً برای پزشکانی که قبلاً افسردگی خود را درمان می کردند، بیگانه بود، زیرا هیچ کس حتی آن را به عنوان یک احتمال مطرح نکرد (برای بحث بیشتر به پست وبلاگ من این گفتگو درمانی است مراجعه کنید).

این بیماران اغلب از داروهای ضدافسردگی به تثبیت کننده های خلقی به غیر معمولی تبدیل می شوند، نه لزوماً به این ترتیب. هنگامی که آنها بهبود نمی یابند، به نظر می رسد پاسخ بیشتر دارو باشد. ما کابوس‌های پلی‌داروسازی را می‌بینیم، با بیمارانی که 5 یا 6 یا بیشتر داروی روانپزشکی مصرف می‌کنند، و آنها به اندازه زمانی که شروع کردند، افسرده هستند. برخی در روانپزشکی صحبت در مورد یک مدل زیست روانی اجتماعی می کنند، اما پیاده روی زیستی است و نه چیز دیگری. چگونه این مفهوم کمتر جزمی یا تقلیل گرایانه از تصور یک مادر اسکیزوفرنوژن است؟

شیدلر معتقد است که ، بهتر است به جای تلاش برای تبدیل روانشناسی به یک مدل پزشکی که لزوماً مناسب نیست، بر مفاهیم و روش‌های روان‌شناختی تکیه کنیم. برای مثال، می‌توانیم فرآیندهای روان‌شناختی را که زمینه‌ساز رنج‌های ذهنی و عاطفی هستند، مطالعه کنیم، نه دسته‌های DSM. ما می‌توانیم بررسی کنیم که چگونه تغییرات روان‌شناختی می‌تواند مسیر زندگی را تغییر دهد، نه فقط فهرست علائم. روش شناسی وجود دارد.

من و محققینم ​​برای این منظور یک روش ارزیابی شخصیت به نام روش ارزیابی شیدلر-وستن یا SWAP ایجاد کردیم. این تحقیق منجر به رویکرد جدیدی برای تشخیص شخصیت شد که از نظر بالینی مرتبط و مبتنی بر تجربی است. 2 یک تیم تحقیقاتی به رهبری باب اسپیتزر یک مطالعه "ترجیح مصرف کننده" را انجام داد که 5 سیستم تشخیص شخصیت را که برای DSM-5 و روانپزشکان پیشنهاد شده بود مقایسه کرد. و روانشناسان اکثراً ما را ترجیح دادند. به سندرم های شخصیتی که در عمل بالینی دیده می شود وفادارتر بود و بیشتر مربوط به درمان بالینی بود. اما در آستانه DSM-5، منافع شخصی زیادی وجود داشت که برای نفوذ تلاش می کردند.

شیدلر معتقد است که ، این یک احساس عمومی و یک سوءتفاهم عمیق از درمان روانکاوی است. هیچ کس دسترسی ممتازی به تجربه درونی شخص دیگر ندارد. یک درمانگر ممکن است پیوندهایی را پیشنهاد کند یا فرضیه هایی را برای بررسی مطرح کند، اما این یک فرآیند کشف متقابل است. بیمار همیشه داور نهایی تجربه خودش است. وقتی شخصی جنبه هایی از تجربه را می شناسد که قبلا ناشناخته بودند، شکی نیست. آنها نیازی به قانع کردن ندارند تجربه زیسته است. آنها آن را در استخوان خود می دانند. صد چیز دیگر به ذهن می رسد که با آن جور در می آید. حتی اگر یک درمانگر بتواند بیمار را در مورد چیزی متقاعد کند، این موضوع هیچ کمکی به فرد نخواهد کرد. آنچه از درون نمی آید بی معنی است. اگر یک درمانگر اصرار دارد که سعی کند به بیمار بگوید واقعاً چه فکر یا احساسی دارد، بیمار باید به سمت تپه ها بدود زیرا درمانگر در درمان خوب نیست. شما به مقاله الیور برکمن در گاردین اشاره کردید. او با من مصاحبه کرد و همین سوال را پرسید. مصاحبه آنلاین هست و من جواب کامل تری رو اونجا میدم .

شیدلر معتقد است که : « من به تازگی مقاله ای از نانسی مک ویلیامز را خواندم که در آن او 3 معنی از اصطلاح روانکاوی را متمایز می کند که به نوعی درمان، مجموعه ای از دانش، و حساسیت یا اخلاق خاصی اشاره دارد. اخلاق روانکاوانه شامل ارزش‌های «درک خود، اصالت، همدلی و شفقت، برابری‌گرایی، سازگاری با واقعیت‌های تغییرناپذیر، رشد عاملیت و مسئولیت شخصی، پذیرش وابستگی عادی، و احترام به دیگران به‌عنوان سوژه و نه به عنوان ابژه» است (تاکید) اضافه). امیدوارم نسل‌های آینده روان‌پزشکان و روان‌شناسان بتوانند خود را در این توصیفات بشناسند » .

اثر بخشی روان درمانی پویشی

جاناتان شدلر، محقق و دانشیار دانشگاه کلرادو در مقاله ای با عنوان “اثربخشی روان درمانی پویشی” که در سال ۲۰۱۰ در مجله”American Psychologist” به چاپ رسید به بررسی اثربخشی روان درمانی سایکوداینامیک و تکنیک های آن پرداخته است.

چکیده این مقاله بیان می کند که شواهد تجربی از اثربخشی درمان روان پویشی حمایت می کنند. اندازه اثر روان درمانی پویشی برابر اندازه اثر گزارش شده برای دیگر درمان‌هایی است که همواره به عنوان درمان هایی براساس شواهد و مدارک و برخوردار از حمایت تجربی تبلیغ می شوند. علاوه بر این منافع درمانی در بیمارانی که تحت روان درمانی پویشی قرار گرفته اند پایدار بوده و به نظر می رسد که این افراد بعد از اتمام درمان نیز به پیشرفت و بهبودی ادامه می دهند. در نهایت، درمان های غیرروان پویشی تا اندازه ای ممکن است به این دلیل اثربخش باشند که درمانگران ماهرتر از تکنیک هایی استفاده می کنند که مدت ها جزء هسته نظریه و درمان روان پویشی بوده اند. این تصور که رویکرد های روان پویشی از حمایت تجربی برخوردار نیستند با شواهد علمی موجود مطابقت نداشته و می تواند منعکس کننده انتشار گزینشی یافته های پژوهشی باشد.

جاناتان شدلر در سال 2014 در فراتحلیل دیگری با عنوان " اثر بخشی روان درمانی پویشی " که در استرالیا انجام گرفته همچنین بهبودهای قابل توجه و پایداری را در بیمارانی که روانکاوی دریافت کرده بودند، حتی پس از پایان درمان، نشان داد.

شخصیت افراد

من چند مثال ساده می‌آورم تا منظورم را با استفاده از ساختارهای شخصیتی آشنا نشان دهم. چیزی که ما از طریق تحقیقات خود در مورد شخصیت آموخته ایم این است که تقریباً هر سبک شخصیتی مسیر منحصر به فرد خود را برای افسردگی نشان می دهد و به تمرکز متفاوتی در روان درمانی نیاز دارد.

فردی را با سبک شخصیت خودشیفتگی در نظر بگیرید. شکاف مزمن و دردناکی بین انتظارات بزرگ فرد از دنیا در مقابل آنچه که دنیا واقعاً می دهد وجود دارد. مهم نیست که چه موفقیت‌ها یا رضایت‌هایی به سراغشان می‌آیند، انتظارات درونی خود را از دست می‌دهند، ارزششان کم می‌شود و بنابراین به عنوان موفقیت یا رضایت تجربه نمی‌شوند. فرد به جای شادی یا رضایت، ناامیدی و رنجش مکرر را تجربه می کند. این مسیری است برای آنچه که پس از آن به عنوان "افسردگی" تشخیص داده می شود. در پس اختلال افسردگی اساسی، ما اغلب یک خودشیفتگی را پیدا می کنیم.

سبک شخصیتی پارانوئید یک مسیر دیگر است. افراد دارای سبک های پارانوئید مملو از خصومت و خشم هستند اما با فرافکنی آن به دیگران از آن دفاع می کنند. این یک یافته تجربی است. آنها به هر طرف که نگاه می کنند خصومت خودشان را می بینند و نتیجه این است که دنیایشان سرد، راحت و خطرناک می شود. این مسیری برای افسردگی است.

فردی را با سبک شخصیتی اجتنابی در نظر بگیرید. زندگی مستلزم مقدار مشخصی استرس و درگیری است. این شرایط انسان است. اما افراد دارای سبک اجتنابی در برابر تهدیدهای درک شده، داخلی و خارجی، با دور شدن از خود دفاع می کنند. این پاسخ‌های اجتنابی به میله‌های زندان روانی تبدیل می‌شوند و آزادی انتخاب و عمل را محدود می‌کنند تا جایی که جایی برای رفتن وجود ندارد. آنها را از منابع رضایت و تحقق و معنا قطع می کند. این مسیری برای افسردگی است.

شاید بتوانید ببینید که چرا من به اصطلاح «عوامل شخصیتی کمک‌کننده» واکنش نشان دادم، که به این معناست که افسردگی از پویایی‌های شخصیتی که به آن دامن می‌زند قابل تفکیک است. من مدتها پیش تعداد بیمارانی را که با افسردگی «مقاوم در برابر درمان» (TRD) دیده بودم که توسط روان درمانی به آنها کمک شده بود، از دست دادم. یک بیمار با تشخیص TRD را به من نشان دهید، و این احتمال وجود دارد که من کسی را به شما نشان دهم که پویایی شخصیتی اساسی او هرگز در روان درمانی درک نشده یا به آن پرداخته نشده است. و نمی توان آن را در 8 تا 12 جلسه انجام داد، زیرا الگوهای روانشناختی ریشه ای که در طول زندگی ایجاد می شوند در عرض چند هفته تغییر نمی کنند.

آزمون شناختی شیدلر - وستن

روش ارزیابی شیدلر-وستن (SWAP-200) یک آزمون روانشناختی برای تشخیص شخصیت و فرمول بندی موارد بالینی است که توسط روانشناسان جاناتان شیدلر و درو وستن ایجاد شده است. SWAP-200 توسط یک متخصص سلامت روان بر اساس مشاهدات و دانش آنها از بیمار، مشتری یا موضوع ارزیابی تکمیل می شود. فرد مورد ارزیابی با آزمون تعاملی ندارد. از آنجایی که SWAP-200 توسط پزشک تکمیل می‌شود، یافته‌های تشخیصی به دقت اطلاعاتی که افراد درباره خودشان افشا می‌کنند بستگی ندارد و نتایج آزمایش را نمی‌توان جعل کرد. ابزار SWAP بر اساس بیش از دو دهه تحقیقات تجربی است در بیش از 100 مقاله در مجلات علمی معتبر شرح داده شده است. SWAP-200 به پانزده زبان ترجمه شده است. سایر ابزارهای SWAP شامل SWAP-II اصلاح شده و SWAP-II-A برای نوجوانان است.

SWAP-200 توسط پزشکان بالینی برای شناسایی مسائل روانشناختی اصلی برای پرداختن به روان درمانی ، برای تشخیص اختلال شخصیت ، توسط بازرسان پزشکی قانونی ، و توسط آژانس های دولت فدرال ایالات متحده برای ارزیابی پرسنل برای موقعیت های حساس مانند مواردی که نیاز به سطح بالا دارند، استفاده می شود.

SWAP-200 شامل 200 مورد یا بیانیه توصیفی شخصیت است که هر کدام ممکن است یک فرد معین را به خوبی، تا حدودی یا اصلاً توصیف نکنند. پزشک ارزیاب اظهارات را در هشت دسته دسته بندی یا رتبه بندی می کند، از توصیفی ترین افراد (نمره 7) تا غیر توصیفی یا نامربوط (نمره صفر). آیتم های SWAP-200 به زبانی عاری از اصطلاحات تخصصی نوشته شده اند ("مایل است خشم را به روش های غیر مستقیم و غیر مستقیم بیان کند؛ ممکن است اشتباه کند، به تعویق بیاندازد، فراموش کند، عبوس شود، و غیره.") و یک "واژگان استاندارد" برای توصیف موارد بالینی ارائه می دهد. می تواند توسط پزشکان سلامت روان در تمام گرایش های نظری مورد استفاده قرار گیرد. ابزار SWAP مبتنی بر روش Q-sort است، یک روش روانسنجی که برای به حداکثر رساندن قابلیت اطمینان و به حداقل رساندن واریانس خطا طراحی شده است.

هنگامی که ارزیاب روش امتیازدهی را کامل می‌کند، الگوریتم‌های امتیازدهی مبتنی بر نرم‌افزار مقیاس‌های تشخیصی 37 را محاسبه و نمودار می‌کنند که در سه نمایه امتیازی سازماندهی شده‌اند. نمرات مقیاس تشخیصی به صورت T-score (میانگین = 50، SD = 10) بیان می شود. پروفایل امتیاز ارائه می دهد:

  • تشخیص اختلال شخصیت DSM-5،
  • تشخیص‌های شخصیتی برای سندرم‌های شخصیتی جایگزین و مشتق‌شده تجربی
  • نمرات صفت بعدی

نسخه امنیت ملی SWAP-200 که با همکاری آژانس‌های دولت فدرال ایالات متحده توسعه یافته است، شامل مقیاس شاخص‌های مستعد مواجهه با خطر (DIRE) برای ارزیابی خطرات امنیتی است که برای ارزیابی پتانسیل رفتارهای پرخطر یا مخرب در میان افراد ایجاد شده است. پرسنلی که در موقعیت های حساسی مانند موقعیت هایی که نیاز به دسترسی به اطلاعات طبقه بندی شده دارند، به کار گرفته می شوند یا برای آنها مورد ارزیابی قرار می گیرند.

هنگامی که ارزیابی SWAP-200 در زمینه روان درمانی انجام می شود، ممکن است ابزار توسط پزشک پس از حداقل شش ساعت تماس بالینی امتیازدهی شود. در تحقیقات، پزشکی قانونی، پرسنل و سایر زمینه‌های ارزیابی، SWAP-200 را می‌توان بر اساس مصاحبه تشخیصی بالینی (CDI) که نسخه‌ای سیستماتیک از نوع مصاحبه با پزشکان ماهر برای ارزیابی شخصیت است، امتیاز داد. مصاحبه را می توان در حدود 2 کامل کرد+1/2 ساعت _ _ SWAP همچنین می تواند به طور قابل اتکا بر اساس سایر منابع مصاحبه غنی از نظر روانشناختی امتیازدهی شود.