آدولف مایر ( Adolph Meyer ) متولد ۱۳ سپتامبر ۱۸۶۶ در زوریخ سوئیس و متوفای ۱۷ مارس ۱۹۵۰ در 83 سالگی در بالتیمور آمریکا ، اولین روانپزشکی بود که رئیس بیمارستان جانز هاپکینز (۱۹۱۰–۱۹۴۱) شد. او رئیس انجمن روانپزشکی آمریکا در ۱۹۲۷–۲۸ و یکی از با نفوذترین چهره‌های روانپزشکی در نیمه اول قرن بیستم نیز بود.

تمرکز کارهای او بیشتر بر روی جمع‌آوری جزئیات تاریخچه بیماران بود. همچنین او یکی از نظریه پردازان رشتهٔ کاردرمانی بود که تأثیر بسیاری بر فلسفهٔ رشتهٔ کاردرمانی داشت.

وی بر ساخت و توسعه كلینیك روانپزشكی Henry Phipps در بیمارستان جان هاپكینز كه در آوریل 1913 افتتاح شد ، نظارت كرد و مطمئن شد كه برای تحقیقات علمی ، آموزش و درمان مناسب است. کار مایر در کلینیک فیپس مسلماً مهمترین جنبه شغلی وی است.

سهم اصلی نظری مایر ایده وی در مورد ارگزیولوژی بود (اصطلاحی که وی از یونانی برای "کار" و "انجام") برای توصیف روانشناسی . این امر تمام فاکتورهای بیولوژیکی ، اجتماعی و روانی و علائم مربوط به یک بیمار را گرد هم آورده است. این بیماری بیماریهای روانی را محصولی از شخصیت ناکارآمد و نه آسیب شناسی مغز دانست. اعتقاد بر این که عوامل اجتماعی و بیولوژیکی کل زندگی باید در تشخیص و درمان نقش اساسی داشته باشند ، مایر یکی از اولین روانشناسانی است که از کاردرمانی به عنوان ارتباط مهمی بین فعالیتهای فرد و سلامت روانی وی حمایت می کند و فعالیتها و خدمات مبتنی بر جامعه را برای توسعه مهارتهای زندگی روزمره افراد در آن گنجانده است.

آدولف میر در سال 1866 در Niederweningen ، سوئیس متولد شد. وی فرزند کشیش زوینگلیان بود. میر در سال 1892 مدرک پزشکی خود را از دانشگاه زوریخ دریافت کرد ، و در آنجا مغز و اعصاب را تحت آگوست فورل تحصیل کرد. در طول مدت تحصیل در دانشگاه ، وی در خارج از کشور در پاریس ، لندن و ادینبورگ تحصیل کرد و زیر نظر جان هیوگلینگز جکسون و ژان مارتین شارکو کار کرد. وی که نمی توانست از دانشگاه وقت بگیرد ، در سال 1892 به ایالات متحده مهاجرت کرد.

پس از انتقال به ایالات متحده ، مایر ابتدا نورولوژی و تدریس را در دانشگاه شیکاگو انجام داد ، جایی که در معرض ایده های کارکردگرایان شیکاگو قرار گرفت. او نتوانست یک پست تمام وقت در دانشگاه شیکاگو پیدا کند ، بنابراین مدت حضور وی در دانشگاه کوتاه مدت بود. از سال 1893 تا 1895 ، وی به عنوان آسیب شناس در بیمارستان روان جدید در Kankakee ، ایلینوی خدمت کرد ، پس از آن از 1895 تا 1902 در بیمارستان دولتی در Worcester ، ماساچوست کار کرد ، همه در حالی که مقالاتی را به طور گسترده در زمینه عصب شناسی ، نوروپاتولوژی و روانپزشکی منتشر می کرد.

در سال 1902 ، وی مدیر انستیتوی آسیب شناسی بیمارستان دولتی نیویورک شد سیستم (اندکی بعد به نام فعلی آن ، انستیتوی روانپزشکی ) ، جایی که در چند سال آینده با تأکید بر اهمیت نگهداری سوابق دقیق بیمار و معرفی هر دو امیل کراپلین ، بیشتر روانپزشکی آمریکا را شکل داد. سیستم طبقه بندی و ایده های زیگموند فروید . در حالی که در سیستم بیمارستان ایالتی نیویورک بود ، مایر یکی از اولین واردکنندگان ایده های فروید در مورد اهمیت هم جنسی بودن و هم تأثیر تأثیرگذار تربیت زودرس بر شخصیت بزرگسال بود. مایر بسیاری از ایده ها و روش های درمانی فروید را بصیرت آمیز و مفید می دانست ، اما وی روانکاوی را به عنوان عمده توضیح عمده اختلالات روانی به نفع تئوری روانشناسی خود رد کرد. وی هرگز روانکاوی را تمرین نکرد و همیشه آن را از جان هاپکینز به دلیل اصرار جزمی فروید بر علت روانی بیماریهای روانی کاملاً دور نگه داشت. همانطور که وی در سخنرانی ریاست جمهوری خود به هشتاد و چهارمین نشست سالانه انجمن روانپزشکی آمریکا نوشت: "کسانی که تصور می کنند همه روانپزشکی و آسیب شناسی روانی و درمانی باید خود را در یک سر و صدا از ادعاها و فرضیه های روانکاوی حل کنند و این آنها احساسات فرد در مورد روانکاوی را تحمل می کنند یا سقوط می کنند ، به همان اندازه گمراه هستند ". میر از سال 1904 تا 1909 استاد روانپزشکی در دانشگاه دانشگاه کرنل بود.

در سال 1908 ، از مایر خواسته شد پس از کمک مالی هنری فیپس جونیور 1.5 میلیون دلار برای افتتاح درمانگاه ، مدیر کلینیک روانپزشکی جدیدی در بیمارستان جان هاپکینز شد. مایر این پیشنهاد را پذیرفت ، که وی آن را "مهمترین استاد [در روانپزشکی] در حوزه انگلیسی زبان توصیف کرد." وی بر ساخت و توسعه کلینیک نظارت داشت و از مناسب بودن ساختمان برای تحقیقات علمی ، آموزش و معالجه مطمئن شد. کلینیک روانپزشکی هنری فیپس در آوریل 1913 افتتاح شد.

در سال 1908 ، از مایر خواسته شد پس از کمک مالی هنری فیپس جونیور 1.5 میلیون دلار برای افتتاح درمانگاه ، مدیر کلینیک روانپزشکی جدیدی در بیمارستان جان هاپکینز شد. مایر این پیشنهاد را پذیرفت ، که وی آن را "مهمترین استاد [در روانپزشکی] در حوزه انگلیسی زبان توصیف کرد." وی بر ساخت و توسعه کلینیک نظارت داشت و از مناسب بودن ساختمان برای تحقیقات علمی ، آموزش و معالجه مطمئن شد. کلینیک روانپزشکی هنری فیپس در آوریل 1913 افتتاح شد.

میر همچنین از سال 1910 تا 1941 به عنوان استاد روانپزشکی در دانشکده پزشکی جان هاپکینز خدمت می کرد. در سالهای آغازین کار خود در جان هاپکینز ، مایر به نظارت بر کار تعدادی از دانشجویان مشتاق خود کمک کرد. فیلیس گریناکر ، از دانشگاه شیکاگو ، و کرت ریشتر ، دانش آموخته هاروارد ، هر دو فرصت تحصیل در زیر دانشگاه میر را پیدا کردند. از همه قابل توجه تر ، ریشتر رفتار موش ها را با میر و جان واتسون ، روانشناس رفتاری ، مورد مطالعه قرار داد.

مایر در 15 سپتامبر 1902 با مری بروکس ازدواج کرد. آنها در 14 فوریه 1916 صاحب یک دختر به نام جولیا لاتروپ میر شدند.

آدولف میر تا زمان بازنشستگی در سال 1941 در جان هاپکینز کار می کرد. مایر در 17 مارس 1950 در بالتیمور ، مریلند ، در سن 83 سالگی در اثر حمله قلبی درگذشت.

بسیاری از دانشجویان مایر کمک قابل توجهی به روانپزشکی آمریکا یا روانکاوی کردند ، البته لزوماً به عنوان مایریها نبودند. بیشتر بنیانگذاران انجمن روانکاوی نیویورک زیر نظر میر در منهتن ایالت هوسپیتا کار کرده بودند ، از جمله معمار اصلی آن آبراهام آردن بریل و چارلز مکفی کمپبل .

مایر و ویلیام هنری ولش نقش اساسی در تأسیس آبشارهای کلیفورد "انجمن بهداشت روان در کانکتیکات در سال 1908 ایفا کردند. تحت نظر مایر ، لئو کانر اولین کلینیک روانپزشکی کودکان در ایالات متحده را در بیمارستان جان هاپکینز در سال 1930 تأسیس کرد.

مایر معتقد به اهمیت تجربه گرایی بود و به طور مکرر از یک علم ، و به ویژه یک زیست شناسی حمایت می کرد. رویکرد درک بیماری روانی وی امیدوار بود که کلینیک Phipps بتواند بیماری روانی را در همان زمینه بیماری های انسان قرار دهد. وی اصرار داشت که بیماران می توانند با در نظر گرفتن موقعیتهای زندگی "روانشناختی" آنها به بهترین وجهی درک شوند. وی بیماری روانی را به عنوان موجودات بیماری طبیعی با خاصیت زیست شناختی ، به عنوان "انواع واکنش" زیست روانشناختی تغییر نام داد. در سال 1906 ، او دوباره زوال عقل را به عنوان "نوع واکنش" ، یک بسته ناسازگار از عادات ناسازگار که بعنوان پاسخی به عوامل استرس زای دو روانشناختی بوجود آمد ، تغییر نام داد. مایر با دفتر سوابق Eugenics درگیر بود ، که به نظر وی یک گسترش طبیعی از جنبش بهداشت روان است که به ایجاد آن کمک کرده است. وی از سال 1923 تا 1935 به مدت 12 سال در شورای مشورتی انجمن اوژنیک آمریکا خدمت کرده است. نظرات مایر در مورد eugenics هنوز از نزدیک مورد مطالعه قرار نگرفته است و ارتباط او با اداره ثبت Eugenics را نمی توان مستقیماً با افراط گرایی برخی از متخصصان علوم به ویژه معادل دانست با توجه به این واقعیت که پیش فرض اساسی روانشناسی مایری با جبرگرایی ژنتیکی که زمینه ساز نژادپرستی علمی در نیمه اول قرن بیستم است ، مغایرت دارد.

مایر هرگز کتاب درسی منتشر نکرد. بین سالهای 1890 و 1943 ، او تقریباً 400 مقاله در مجلات علمی و دانشگاهی ، اغلب به زبان انگلیسی ، اما همچنین به زبان مادری آلمانی و فرانسه منتشر کرد. بیشتر آنها پس از مرگ وی در سال 1950 در چهار جلد مقید به نام "مقالات گردآوری شده آدولف مایر" منتشر شد.

کاردرمانی

فلسفه ای که توسط بنیان گذاران رشته کاردرمانی معرفی شده بیشتر تحت تاثیر مکاتب رومانتیسم ، عمل گرایی و انسان گرایی است که همگی از ایدئولوژی های مهم قرن گذشته بودند . یکی از اولین مقالاتی که به فلسفه کاردرمانی می پرداخت توسط آدلف مایر ارائه شده است ، که در 1922 از او دعوت شد تا دیدگاه خود را برای جمعی از جامعه کاردرمانی آن زمان ارائه دهد .آدولف میر در سال 1900 ، جایی که او بر روی پرداختن به تمام عوامل بیولوژیکی ، اجتماعی و روانی و علائم مربوط به یک بیمار تمرکز داشت. مایر اصطلاح "ارگزیولوژی" را که ریشه یونانی "کار" و "انجام" دارد ، به عنوان روش دیگری برای طبقه بندی روانشناسی معرفی کرد. یکی از ایده های او این بود که بیماری های روانی محصول یک شخصیت ناکارآمد است و از آسیب شناسی مغز نیست. وی همچنین بر این ایده تأکید کرد که هنگام تشخیص و معالجه بیمار ، عوامل اجتماعی و بیولوژیکی موثر بر کسی در طول زندگی وی باید بسیار مورد توجه قرار گیرند. سهم دیگر مایر این بود که وی یکی از روانشناسان قبلی بود که از کاردرمانی حمایت می کرد. وی فکر کرد که بین فعالیتهای یک فرد و سلامت روانی آنها ارتباط مهمی وجود دارد. با توجه به این موضوع ، وی به دنبال فعالیتها و خدمات مبتنی بر جامعه برای کمک به افراد دارای مهارتهای زندگی روزمره بود .

مایر معتقد بود که تفکر علمی محض، گاه می تواند بسیار مکانیستیک و محدود باشد. پس او به بحث در مورد جنبه های زیست شناسی پرداخت و رویکرد Psychobiological را بیان کرد.او به بررسی جنبه های کاری و عملکردی بیمار پرداخت و به جمع حامیان کاردرمانی وارد شد و در سال 1992 مقاله ای تحت عنوان"فلسفه کاردرمانی " منتشر کرد که در آن فرد مبتلا به اختلال روانی را فردی با مشکلات در ابعاد مختلف زندگی دانست نه فقط دارای علایم روانی.او بر دیدن انسان به عنوان یک کل و اهمیت برقراری تعادل میان کار و استراحت تأکید د اشت.او معتقد بود با قرار گرفتن فرد در فعالیت، امکان بررسی دقیق تر مشکلات او در زندگی امکان پذیر خواهد شد و نقش درمانگران را ،ایجاد موقعیت جهت انجام انواع فعالیت و خلاقیت برای بیماران میدانست و Habit Training را به کاردرمانی وارد کرد.

کار درمانی که یکی از شیوه های موثری می باشد که توسط آدولف مایر ابداع گشته است نیز موثر است . زیرا در این شیوه والدین با استفاده از فعالیت های فیزیکی می توانند دست به کنترل بیش فعالی در کودکان زنند .

از زمانی که پزشکان شروع به بیان مفاهیم برنامهٔ درمانی برای آکوپیشن (کار) کرده بودند، فلسفه علمی کار و آکوپیشن شروع به توسعه کرد. ایده‌های جدیدی مانند نظریه تکامل داروین، باعث تغییر دادن مفاهیم طبیعت انسان به راه‌های پیش‌بینی نشده بود. پزشکان تلاش می‌کردند تا نقش آکوپیشن را در طول تکامل انسان درک کنند. ظرفیت افراد برای اشتغال به عنوان یک عامل معینی در نظر گرفته می‌شد ، کار همان زندگی است و هر درمانی که این‌گونه زندگی کردن را امکان‌پذیر می‌کند تأیید نکند، جامع نیست. وجود انسان از طریق کار و عمل تکامل می‌یابد و ساختن این عناصر زندگی، عاملی مهم برای احتیاجات انسان است. مایر از پتانسیل تفکر علمی و پیشرفت برای بهبود شرایط انسان حمایت می‌کرد. تغییر اساسی در روانپزشکی از این حاصل شد که «مشکلات ذهنی نتیجهٔ مشکلات زندگی است» (ص ۴). او اشاره می‌کند که در ۳۰ سال گذشته دستاوردهای بزرگی در درک علمی، بخصوص با افزایش فهم در فیزیک و درک « برنامه‌های کاربردی کار (work) » بدست آمده‌است. مقالهٔ مهم او موضوع « کاردرمانی » را برای بدست آمدن درک کامل تر از نقش زمان در یک زندگی، یا تطابق زمانی معرفی کرد. مایر اشاره می‌کند که همانند این که قلبمان در یک ریتم می‌زند، بنابراین ما باید به ریتم بزرگ‌تری از شب و روز، خواب و بیداری و گرسنگی و سیری پاسخ دهیم، تمام فعالیت‌های اساسی زندگی انسان: «کار و بازی و خواب و استراحت» است. (ص ۸) این ایده‌ها به عنوان معیار تفکرات کاردرمانی در امروز نیز باقی مانده‌است.

روش درمانی

متد درمانی آدولف مایر در تبیین اختلالات روانی به جای اتکا بر عوامل عصب شناختی، بر مبنای عوامل اجتماعی و روانشناختی بود.

سرچشمه روان درمانی بین فردی به آثار آدلف مایر و دیدگاه روان تحلیلی بین فردی هاری استاک سالیوان در دهه ۱۹۳۰ باز می گردد و نظریه دلبستگی جان بالبی نیز آن را تحت تاثیر قرار داده است.

سالیوان بر این باور بود که ماشه چکان مهم ترین عوامل واکنش های عاطفی در افراد، روابط بین فردی است. مایر نیز که به خاطر رویکرد روانی- زیستی خود شهرت داشت، بر محیط روانی- اجتماعی جاری بیمار تأکید کرد و فرض نمود که بسیاری از آسیب های روانی بیانگر تلاش های اشتباه در سازگار شدن با محیط، مخصوصاً تحت شرایط استرس زا یا در محیط استرس زاست.

درمان بین فردی (IPT) توسط جرالد کلرمن و میرنا وایسمن در دهه 1970 و بر اساس کارهای هری استک سالیوان، آدولف مایر و جان بولبی توسعه یافت.

مقیاس درجه بندی روانپزشکی

اندکی پس از آن که آدولف مایر از دانشگاه جانز هاپکینز اولین مقیاس درجه بندی روانپزشکی بالینی-ناظر را در آغاز قرن بیستم ایجاد کرد، رابرت وودورث مقیاس خودارزیابی علائم روانپزشکی را معرفی کرد.

اسکیزوفرنی

«آدولف مایر» (Adolf Meyer)، روان‌پزشک آمریکایی که پایه‌گذار « زیست‌شناسی روانی » (Psychobiology) بود، عقیده داشت اسکیزوفرنی و دیگر بیماری‌های روانی واکنش‌هایی ناسازگارانه و غیرانطباقی به فشارهای زندگی است. در نسخه اولیه DSM، این دیدگاه مایر در نظام نام‌گذاری لحاظ شد و بیماری اسکیزوفرنی « واکنش اسکیزوفرنیک » نامیده شد؛ اما در ویرایش‌های بعدی اصلاح و حذف شد.

به عبارتی دیگر مایر اسکیزوفرنی و سایر اختلالات روانی را واکنش هایی در برابر فشارهای زندگی می دانست.

در آغاز قرن بیستم میلادی، امیل کریپلین، روانپزشک آلمانی، تلاش کرد تا اولین نظام طبقه‌بندی روانپزشکی را بنیان گذارد و در مشاهداتش با نوعی بیماری مواجه شد که آن را "جنون زودرس" نامید که به معنای "زوال پیش‌بینی" شده است. او علائم گوناگونی برای این بیماری برشمرد که ما امروزه آن را "اسکیزوفرنی" می‌نامیم. او باور داشت که علت این بیماری و به تبع آن درمانش را باید در زیست‌پزشکی جست‌ و جو کرد. این عقیده بسیاری را تحت تأثیر قرار داد؛ تا این که در همان ابتدای قرن 20 میلادی، یک آلمانی دیگر به نام آدولف مایر، استدلال کرد که این بیماری هیچ گونه اساس فیزیولوژیکی ندارد و منشأ آن، مشکلات زودرس در یادگیری و فرایندهای میان فردی رشد نیافته است.

مایر علت دیگر اسکیزوفزنی را یادگیری واکنش ها و نحوه تفکر غیر منطقی از والدین می داند .

ویلیام استایرن در کتاب ظلمت آشکار می نویسد : «مالیخولیا ، ظاهرا هنوز هم برای اَشکال سیاه‌تر این بیماری واژه‌ای درخورتر و مناسب‌تر است. ولی بعدها اسمی ساده و بی طمطراق جای آن را گرفت؛ لفظی خنثی که برای توصیف زوال اقتصادی یا شیارهای زمین به کار می‌رفت و واژه‌ای بود سخت بی‌بو و خاصیت برای بیان چنین بیماری مهمی. عموما آدولف مایر، روان‌پزشک بزرگ سوئیسی دانشکده‌ی پزشکی جانز هاپکینز، را مسبب رواج اين واژه در عصر جدید می‌دانند. گویا گوش مایر نسبت به ضرباهنگ‌های ظریف‌تر انگلیسی حساسیت نداشته و بنابراین متوجه آسیب‌های معنایی‌ای نبوده که با استفاده از لفظ Depressionبرای بیان چنین بیماری هولناک و کشنده‌ای به بار آورده است. باوجوداین، در طول بیش از هفتادوپنج سال این واژه حلزون وار و آهسته‌آهسته در زبان خزید و آن‌قدر بی‌بو و بی‌خاصیت بود که رد کوچکی از سوءنیت درونی‌اش را بر جای گذاشت و مانع آگاهی عموم از شدت هولناک بیماری، درزمانی که مهارناپذیرمی شود، شد ».

اختلال شخصیت ضد اجتماعی

نام قبلی فرد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی اصطلاح روان‌پریشی تحتانی در سال 1888 توسط پزشک آلمانی رابرت کخ (1843-1910) معرفی شد و توسط امیل کریپلین در طبقه‌بندی بیماری‌های روانی (1893) گنجانده شد. آدولف مایر کلمه مشروطه را به معنای عمیق (اما نه ذاتی) اضافه کرد.

عوامل محيطي استرس

استرس نزد مهندسان، مفهوم ديگري دارد. در مفهومي ، استرس را حاصل نيروهايي مي دانند كه چنانچه بر قطعه­اي يا دستگاهي وارد شود، مي تواند آن را در هم شكند بنابراين وقتي فشار تراكم از ميزان مقاومت شيء بيشتر است آن شيء متلاشي مي شود. در سال 1930 براي اولين بار «آدلف مير» اين مفهوم را گسترش داد و درباره استرس يا فشار وارد بر افراد انسان نيز صادق دانست. مير چنين اظهار­نظر مي­كند كه پزشكان اطلاعات پزشكي مربوط به بيمار را در جدول­هايي وارد مي­كنند. اطلاعاتي مانند سابقه، بيماريهاي پيشين، شرايط زندگي فرد و اتفاق­هايي كه براي او رخ مي­دهد، از جمله مرگ عزيزان تا تغيير شغل: منظور از تهيه چنين جدول­هايي مشخص كردن رويدادهايي است كه ممكن است زمينه ساز بوده و فرد را در برابر بيماريهايي مستعد كرده باشد.

مرگ

اروین یالوم در کتاب روان درمانی اگزیستانسیال می گوید : « آدولف مایر بزرگ به نسلی از دستیاران روانپزشکی توصیه می کرد : جایی را که نمی خارد ؛ نخارانید ؛ آیا این توصیه ی اخلاقی را نمی توان مخالفت با کندوکاو در نگرش بیمار نسبت به مرگ دانست ؟ ».

اما یالوم معتقد است مرگ همواره مفهومی مهم بوده و خواهد بود. وی می گوید نگرش ما نسبت به مرگ بر شیوه ی زندگی و تکاملمان و شیوه ی از توان افتادن و بیمار شدنمان اثر می گذارد.