آشنایی با تفکرات لئون تروتسکی
لئون تروتسکی ( Leon trotsky ) (با نام اصلی لیو داویدوویچ برنشتاین (Lev Davidovich Bronshtein)) متولد ۷ نوامبر ۱۸۷۹و متوفای ۲۱ اوت ۱۹۴۰ ، فیلسوف، متفکر، انقلابی، تاریخنگار، روزنامهنگار، سیاستمدار و نظریهپرداز مارکسیست بود. لِف داویدوویچ برونِشتاین در امپراتوری روسیه به دنیا آمد، اما هنگامی که برای فرار به لندن، از پاسپورت جعلی بریتانیایی تحت عنوان لئون تروتسکی استفاده کرد، به این نام مشهور شد. تروتسکی نقش تعیینکنندهای در پیروزی انقلاب اکتبر و تشکیل ارتش سرخ داشت.
لئون تروتسکی در ۱۸۷۹ در اوکراین که بخشی از روسیه به حساب میآمد متولد شد. پدرش کشاورزی یهودی بود و خانواده مشکل مالی نداشت. او از هفده سالگی روحیه انقلابی پیدا کرد، اما هنوز مارکسیست نبود، بلکه در بحثهای گروهی آن سالها، دختری که ۷ سال از او بزرگتر بود، او را مجاب کرد تا مارکسیست شود. تروتسکی در سال ۱۹۰۰ با همان زن ازدواج کرد.
فعالیتهای تروتسکی باعث شد بازداشت و به سیبری تبعید شود، اما در سال ۱۹۰۲ از تبعید گریخت. لنین او را به لندن دعوت کرد و همین شد که مدتی را با لنین زندگی کرد. از ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷ تروتسکی از چهارگوشه ی جهان سر درآورد! از بریتانیا و آلمان و اتریش و فرانسه و اسپانیا و بالکان تا سرانجام به نیویورک رسید. حتی در سال ۱۹۰۵ به روسیه بازگشت، اما بازداشت و دوباره محکوم به تبعید مادامالعمر شد و البته دوباره گریخت!
در سال ۱۹۱۷ و پس از انقلاب اکتبر که بولشویکها قدرت را در روسیه تصاحب کردند، تروتسکی نیز که در کمیته مرکزی حزب بود به سمتهای کلیدی رسید: از وزارت خارجه تا وزارت جنگ و فرماندهی ارتش سرخ. بسیاری از سیاستمداران حزب کمونیست شوروی، تروتسکی را جانشین حتمی لنین میدانستند، اما با مرگ رهبر نخست شوروی در ۱۹۲۴، ورق به سود استالین برگشت.
تروتسکی در حفظ رژیم بلشویکی نقشی حیاتی داشت و خود را جانشین لنین میدانست، اما تکبر روشنفکرانهاش باعث شد دوستان اندکی داشته باشد و اصلیت یهودیاش به ضررش تمام شد. به همین خاطر بعد از بیماری و مرگ لنین در ژانویه ۱۹۲۴، تروتسکی به راحتی توسط استالین کنار زده شد. در ۱۹۲۷ از حزب اخراج شد و بعد دوران تبعید داخلی و خارجی رسید، اما تروتسکی به نوشتن علیه استالین ادامه داد. تروتسکی در ۱۹۳۶ به مکزیک رفت.
تروتسکی در تبعید نیز همواره به خائنان و «خیانت به انقلاب» حمله میکرد. او در کتابی به همین نام خواهان احیای دموکراسی شورایی و سیستم چندحزبی شد. ظاهرا تروتسکی میدانست که در بسیاری از ایستگاههای زندگی در تبعیدش میتواند از شر استالین در امان باشد؛ اما نمیتواند از شر ماموران و جاسوسان او خلاصی یابد. هنگامی که حاکم کرملین خبردار شد که تروتسکی در مکزیک زندگی میکند و در حال نوشتن زندگینامه او (استالین) است، به سه گروه از یگانهای مرگ دستورات و ماموریتهایی ویژه داد.
تروتسکی و همسرش در سال ۱۹۴۰ در یک قلعه بسیار محافظتشده در مکزیک زندگی میکردند؛ اما ظاهرا ماموران از این قلعه کارآمدی بیشتری داشتند. یکی از این ماموران با منشی تروتسکی رابطه برقرار کرد و به وسیله او به داخل خانه راه یافت.
در آغاز تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، تروتسکی که چهرهای تأثیرگذار و بانفوذ به حساب میآمد به عنوان کمیسر خلق برای روابط خارجی برگزیده شد. پس از صلح با آلمان بنا به ضرورت از این مقام استعفا داد و کمی بعد به مقام وزارت جنگ منصوب شد و رهبری گسترش و ارتقای ارتش سرخ نوبنیاد را بدست گرفت. او با اینکه پیشینه نظامی نداشت ولی به خوبی از امور نظامی و سیاستهای فرماندهی و جنگی آگاهی داشت و نقش پررنگی در پیروزی ارتش سرخ در جنگ داخلی روسیه ایفاکرد. وی همچنین یکی از نخستین اعضای دفتر سیاسی بود.
بهخاطر کشمکشهایی که در دههٔ ۱۹۲۰ میان تروتسکی و ژوزف استالین، بر سر قدرت و شیوه اداره حکومت، وجود داشت، تروتسکی از حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه اخراج و از اتحاد شوروی تبعید شد. وی در دوران تبعید چندین کتاب مهم دربارهٔ فاشیسم و رژیم استالین نوشت. او که در اواخر دهه ۳۰ از دید استالینیستها (مقامات اتحاد جماهیر شوروی)، عنصری خطرناک برای رژیم استالین در شوروی و جریان چپ روسی در جهان شده بود در سال ۱۹۴۰ در مکزیک توسط یکی از مأموران کمیساریای خلق در امور داخلی به قتل رسید. ایدههای تروتسکی تشکیلدهندهٔ پایه و اساس تئوری تروتسکیسم هستند.
لئون تروتسکی در سال ۱۸۷۹ در خانوادهای یهودی و ثروتمند در روستایی در اوکراین با نام لف داویدُویچ برونشتاین زاده شد. پدر او از زمینداران بزرگ اوکراین بود و خود لئون همیشه از بیان آن خودداری میکرد. او چنان به دوری از زندگی مرفه باور داشت که پس از مرگ پدر، سهمالارث خود را مطالبه نکرد. در نُه سالگی (۱۸۸۸) به همراه یکی از اقوام خود به اودسا رفت تا تحصیل در مدرسه ابتدایی را آغاز کند. در آن جا در خانه اسپنتسر (۱۸) پانسیون شد. در محیط این خانه، انضباط سختی حکمفرما بود و همین امر باعث تقویت روحیه نظم و انضباط در لئوی کوچولو شد؛ صفتی که بعدها مخالفان تروتسکی، آن را نوعی « خشونت نظامیگیری » خواندند. چون اسپنتسر دستی در ترجمه و نشر آثار ادبی و کلاسیک یونان داشت، از این رو لئو نیز با اصول صنعت چاپ و ادبیات کلاسیک آشنا شد.
دورهٔ مدرسه ابتدایی به سر آمد و لئو عازمِ رفتن به دبیرستان شد، اما مشکل بزرگی در برابر او وجود داشت. یک یهودی به سختی میتوانست به دبیرستان راه یابد زیرا سهمیه مشخّصی برای دانش آموزان یهودی وجود داشت. اما با کمک دوستان متنفّذ، به دبیرستان «سنت پالوس» راه یافت. دوران تحصیل در دبیرستان، افقهای تازه ای را در برابر او گشود: در پاییز که به دبیرستان رفت، استعداد درخشان خود را در ریاضیات و تاریخ نشان داد. زبانهای آلمانی و فرانسه را یادگرفت. عادت به مطالعه در او پدید آمد و به مطالعه آثار نویسندگان انساندوست روسیه (نظیر تولستوی) و نویسندگان روشنفکر اروپایی پرداخت. در سال دوم دبیرستان بود که فعالیت مطبوعاتی را آغاز کرد و در مجلّه « قطره » (که به وسیله دبیرستان منتشر میشد) مقالات ادبی مینوشت و اشعارش را به چاپ میرساند. کارنامه تحصیلی او نشان میدهد که از دانش آموزان جدّی و ممتاز بود.
تروتسکی در ۱۷ سالگی و در مدرسه با نوشتههای سازمانهای پنهانی و مارکسیسم آشنا شد. او به همراه عدهای از دوستانش «تشکیلات کارگری جنوب» را برپا نمود که در طی چند ماه هزاران نفر جذب آن شدند. در سال ۱۸۹۸ این تشکیلات توسط پلیس مخفی منحل شد و برونشتین و دیگر رهبران آن به زندان افتادند. همهٔ آنها به چهار سال تبعید به سیبری محکوم شدند. در این مدت لئون و الکساندرا با حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه (POSDR) که زیر نظر ولادیمیر لنین و گئورگی پلخانف بود ارتباط برقرار کردند. در دوران زندان، تروتسکی به نویسندگی و نظریهپردازی با نام مستعار پرداخت. مدتی بعد برونشتاین موفق شد فرار کند و روی گذرنامه جعلی خود نام نگهبان زندانش «تروتسکی» در اودسا را نوشت.
دیدار لنین
تروتسکی همکاری خود را با ایسکرا، نشریهٔ حزب سوسیال دمکرات روسی آغاز کرد. حزب او را برای جمعآوری کمک به اروپا فرستاد. در سال ۱۹۰۲، در سن ۲۳ سالگی در خانه دوستی در لندن با ولادیمیر لنین دیدار نمود. این دیدار به پیوند سیاسی تنگاتنگ و طولانی بین تروتسکی و لنین انجامید. با وجود اختلاف نظر بین آنها، لنین همواره تروتسکی را فردی با ارزش برای اهداف خود میدید.
در ۱۹۰۳ و در طی دومین کنگرهٔ حزب اختلافات میان بلشویکها و منشویک باعث جداییشان میشود. علت این جدایی حول مسئلهٔ ماهیت حزب میچرخید. لنین، رهبر بلشویکها (اکثریت) به دنبال سازماندهی متمرکز نیروهای تعلیم دیدهای بود که قادر به کار پنهانی در جهت سرنگونی تزاریسم باشند. در حالی که ژولیوس مارتوف رهبر منشویکها (اقلیت) معتقد بود که باید درهای حزب را به روی همهٔ آنهایی که کمابیش با اهداف حزب موافقند باز کرد.
در کنگره، تروتسکی با مارتوف موافق بود و علیه تجزیهٔ حزب استدلال میکرد، اما در عین حال دلیل اصرار لنین را هم در نمییافت. در طی ده سالی که به دنبال آمد، تروتسکی مواضع شخصیاش را به تنهایی دنبال مینمود.
تفکرات سیاسی و انقلاب مداوم
تفکر سیاسی تروتسکی سیری تدریجی داشت. در ابتدا، تحت تأثیر افکار روشنفکرانه خانواده اسپنتسر، گرایشی نسبتاً قوی به جنبش عوامگرایی(پوپولیسم) پیدا کرد ولی هیچ گونه آگاهی از مارکسیسم نداشت. در دهه ۱۸۹۰، مارکسیسم در روسیه پر و بال میگرفت، زیرا قحطی سال ۱۸۹۱ و پیامدهای عمیق آن برای مردم فقیر روسیه، روشنفکران بیش تری را به سوی مارکسیسم جلب کرد. لئو در چهارده سالگی، برای نخستین بار یکی از آثار مارکسیستی (اثری از پِیتراسترووه) را مطالعه کرد.
سال ۱۸۹۶، یک سال سرنوشت ساز در زندگی او بهشمار میآید زیرا اندیشههای مارکسیستی بر او چیره شد و فعالیتهای انقلابی را آغاز کرد. در آن سال، در پی اعتصاب معروف کارگران ریسندگی پترزبورگ و تظاهرات دانشجویان، دختر دانشجویی به نام وِتروا در زندان پترو پالوفسک خودسوزی کرد. تروتسکی در میانهٔ سال ۱۸۹۶ «مجمع کارگران روسیه جنوبی» را در «نیکلایوف» بنیان نهاد. این مجمع سازمانی انقلابی بود که میکوشید کارگران را بیدار کرده و به قیام علیه سرمایه داران وادارد. وجه تسمیه آن نیز به این خاطر بود که به تدریج کارگران سایر شهرها را در این سازمان بگنجاند. سازمان مزبور به تبلیغات وسیع در میان کارگران پرداخت و اعلامیههایی که به وسیله تروتسکی نوشته میشد، با استقبال کارگران روبرو میشد. این فعالیتها در زمانی صورت میگرفت که حزب سوسیال دموکرات روسیه نیز به فعالیت گستردهای در میان کارگران پرداخته بود. چند اعتصاب کارگری در نیکلایوف صورت گرفت. پلیس ابتدا به فعّالان سیاسی تبعید شده به اودسا مشکوک شد ولی بعداً پی برد که کارِ چند نوجوان در «مجمع کارگران روسیه جنوبی» است.
در فوریه ۱۸۹۸، نیروهای پلیس توانستند افراد این مجمع و از جمله تروتسکی را بازداشت کنند و مدارک زیادی را از آنان به دست آوردند. تروتسکی ابتدا در زندان قدیمی نیکولایوف، سپس در خِرسون، و آنگاه در اودسا زندانی شد. در همین ایام بود که کتاب رشد سرمایهداری در روسیه (از آثار لنین) را در زندان مطالعه کرد و با افکار او آشنا شد. دادگاه اودسا رأی به تبعید او به «اوستیکوت» در سیبری داد. تروتسکی در تبعیدگاهش با نام مستعار «آنتی اوتو» شروع به نگارش مقالات ادبی برای یک نشریه مجاز به نام «اخبار شرق» کرد.
تروتسکی در تبعید مقالات ادبی مینوشت و مطالعات خود در زمینه مارکسیسم را گسترش داد و به استناد زندگینامه خودنوشتش بدل به یک مارکسیست واقعی شد ؛ دقیقاً از سال ۱۸۹۷. خود او در اثر معروفش به نام زندگی من مینویسد: «... از ۱۸۹۷ که فعالیت انقلابی را شروع کردم، ولی همچنان در برابر مارکسیسم ایستادگی میکردم، تاکنون راهی دراز را طی کرده بودم. در ایام تبعید، مارکسیسم مبنای قطعی جهان بینی و شیوهٔ تفکر من شد…» (زندگی من، فصل ۹)
در ۱۸۹۸ به گونه ای شگفتانگیز از سیبری گریخت و به «سامارا» رفت و در آن جا به عضویت هیئتهای تحریریه شعبهٔ روزنامه «ایسکرا» (ارگان حزب سوسیال دموکرات روسیه) درآمد. مقالات سیاسی خود را با نام مستعار «پِرو» (قلم) به رشته تحریر درمیآورد. در اکتبر ۱۹۰۲، به دعوت لنین، به لندن رفت و به عضویت هیئت تحریریه دفتر مرکزی «ایسکرا» درآمد. به شهرهای بروکسل، پاریس، ژنو و مونیخ سفر کرد و برای دانشجویان روسی دربارهٔ ماتریالیسم تاریخی سخنرانی کرد.
در کنگره دوم حزب سوسیال دموکرات روسیه که در بروکسل (و سپس در لندن) در اوت ۱۹۰۳ برگزار شد، تروتسکی به نمایندگی جامعه سیبری شرکت کرد. این کنگره شاهد اختلاف نظر شدید میان لنین و مارتوف بر سر تعیین شرایط عضویت در حزب بود و زمینه تجزیه حزب به دو جناح بُلشِویک و مِنشِویک را فراهم نمود. تروتسکی که در آن زمان تحت تأثیر قوی مارتوف، زاسلویچ و آکسلرود بود، راه خود را از لنین جدا کرد و به جناح منشویک پیوست.
در دومین پلنوم حزب سوسیال دموکرات روسیه که در بروکسل برگزار شد، تروتسکی به عنوان نماینده جامعه سیبری شرکت کرد. در این کنگره میان لنین و ژولیوس مارتوف (دیگر انقلابی مشهور روس) اختلاف نظر رخ داد و حزب به دو جناح بلشویک و منشویک (ایدئولوژی سیاسی اعضای میانهرو حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه) تقسیم شد و عجیب آنکه تروتسکی به جناح منشویکها به رهبری مارتوف پیوست. اما این جناح به آن اندازهای که باب میل تروتسکی بود انقلابی فکر و عمل نمیکرد. به همین دلیل او از آنان جدا شد و راه مستقلی در پیش گرفت.
خود تروتسکی در این باره مینویسد: «... جدایی من از لنین، اساساً ناشی از خصلتی سیاسی بود که در قلمروی سازمان حزب بروز کرده بود. خود را «سانترالیست» بهشمار میآوردم؛ اما بی شک قادر نبودم درک کنم که نظر لنین درست است، زیرا حزبی انقلابی برای بسیج کردن میلیونها نفر در مبارزه با رژیمی استبدادی، نیاز به انضباط شدید و متمرکز دارد…» (زندگی من، فصل ۱۲)
دودِلیها و سُست رأیی منشویکها باعث شد که تروتسکی در سپتامبر ۱۹۰۴ از آنان جدا شده و راه مستقلی را برای خود، در پیش گیرد. در سال ۱۹۰۵ اعتصابات گستردهای روسیه را تکان داد. این نخستینباری بود که کارگران در کنار خواستهای اجتماعی، خواستهای سیاسی را هم پیش میکشیدند. در جریان اعتصابات و طغیانها شوراها (سُویِتها) بهوجود آمدند که از شوراهای نمایندگان کارخانهها و محلات تشکیل میشد. در واقع شوراها ساختار قدرت دوگانهای را ایجاد کردند و آغاز تجربهٔ قدرتگیری مردم شدند. شورای سن پترزبورگ (پتروگراد) مهمترین آنان بود که به سازماندهی زندگی عمومی، مسلحسازی کارگران مبارز و مواد غذایی و … میپرداخت.
به سال ۱۹۰۵ اعتصابات گستردهای روسیه را تکان داد. این نخستینباری بود که کارگران در کنار خواستهای اجتماعی، خواستهای سیاسی را هم پیش میکشیدند. در جریان اعتصابات و طغیانها شوراها بهوجود آمدند که از شوراهای نمایندگان کارخانهها و محلات تشکیل میشد. در واقع شوراها ساختار قدرت دوگانهای را ایجاد کردند و آغاز تجربه قدرتگیری مردم شدند. شورای سن پترزبورگ (پتروگراد) مهمترین آنان بود که به سازماندهی زندگی عمومی، مسلحسازی کارگران مبارز و توزیع مواد غذایی و… میپرداخت.
در ۱۹۰۵ تروتسکی و همسرش ناتالیا پنهانی به پتروگراد بازگشته و تروتسکی در راس قدرت شورا قرار گرفت. او نخستین دبیرکل شورای کارگران روسیه بود. او با سخنوری و کاریزمای خود، طبقه کارگر و حتی طبقه متوسط شهری و خرده بورژواها را نیز با خود همراه کرد. اما پس از شکست انقلاب او به کار اجباری و زندگی در سیبری محکوم شد که در آن هنگام ۲۶ سال داشت.
در دوره جدید تبعید دوباره تروتسکی به مطالعات گستردهتری در زمینه تئوری انقلاب دست زد. این میان او دوباره توانست از سیبری فرار کند. مطالعات دوره جدیدش باعث شد تا دوباره به لنین بپیوندند و از سوی بلشویکها ریاست کمیته نظامی انقلابی را برعهده بگیرد.
در مدت زندان، تروتسکی به مطالعه و تعمیق تئوری انقلاب مدام پرداخت. همه مارکسیستها (بلشویکها و منشویکها) اعتقاد داشتند که در کشور عقبماندهای مانند روسیه نخست باید انقلابی دموکراتیک و بورژوایی رخ دهد؛ این انقلاب، فئودالیسم را محو و دموکراسی بورژوایی را برقرار خواهد کرد. در نتیجه، تحت سلطهٔ سرمایهداری، صنعت نمیتواند خود را گسترش دهد و در پی آن، طبقه کارگر گسترش پیدا نمیکند و زمان، شرایط رویداد انقلاب سوسیالیستی را مهیا نمیکند.
در راه جدیدی که تروتسکی در پیش گرفت، به این نتیجه رسید که انقلاب دهقانی در روسیه امکان پذیر نیست، چرا که بورژوازی ملی ضعیف است و صرفا انقلاب کارگری میتواند این مهم را رقم بزند با این شرط که کارگران باید بتوانند دهقانان را با خود همراه کنند. به این ترتیب است که دموکراسی شوراها بهوجود میآید. تروتسکی این نظریه را «انقلاب مداوم» نامید.
در سال ۱۹۰۵ تروتسکی بار دیگر از تبعید در سیبری گریخت. این بار او به صورت رسمی به حزب لنین پیوست و از سوی بلشویکها برای ریاست کمیته نظامی انقلابی برگزیده شد. تروتسکی پس از تجربهٔ ناکام ۱۹۰۵ دیدگاه کاملاً دیگری را در پیش گرفت و گفت روسیه کشوری توسعهنیافته در عصر ظهور امپریالیسم است و سرمایههای خارجی زیادی تحت سلطهٔ تزار قرار دارد. بورژوازی ملی به نسبت ضعیف است. همهٔ اینها باعث بهوجود آمدن همبستگی میان امپریالیسم خارجی، طبقهٔ مالک سنتی و بورژوازی ملی میشود. به طوریکه این بورژوازی ملی در صورت رویداد انقلاب، بیشتر تمایل خواهد داشت تا از تزار پشتیبانی کند تا کارگران و دهقانان. دهقانان نخواهند توانست خود را به قدرت سیاسیِ خودانگیختهای بدل کنند. اینچنین، تروتسکی نتیجه گرفت که تنها، طبقهٔ کارگر قادر به رهاییِ روسیه است؛ و اینکه در انقلاب علیه تزاریسم باید وظایف انقلاب بورژوازی با انقلاب سوسیالیستی ترکیب شود. طبقهٔ کارگر باید پشتیبانی دهقانان را بدست آورد ـ که در کشوری مانند روسیه اجتناب ناپذیر است ـ و دموکراسی شوراها را برقرار سازد. او این نظریه خود را « انقلاب مداوم » نامید.
انقلاب روسیه
در سال ۱۹۰۷ تروتسکی دوباره موفق شد تا به وین فرار کند و چند سالی در آنجا بماند. جنگ جهانی اول آسیب جبرانناپذیری به سوسیال دموکراسی وارد آورد و موجب تجزیهٔ آن شد. اگرچه جنگ بین دولتهای سرمایهداری بود رهبران انترناسیونال دوم به تصویب اعتبار جنگ رأی دادند. به عقیدهٔ تروتسکی و لنین، کارگران نباید در میان خویش، کشتار به راه میانداختند بلکه باید سلاح خود را علیه آن طبقهای نشانه میرفتند که استثمارشان میکند. این گفتهٔ لنین بود که: «ما باید این جنگ را به جنگ شهریِ انقلابی تبدیل کنیم».
جنگ جهانی اول باعث شد تا جنبشهای سوسیال دموکراسی آسیبی جدی ببینند. با این اوصاف اما جنبشهای انقلابی روسها به سال ۱۹۱۷ به ثمر نشست و تزار نیکلای دوم از قدرت کنار گذاشته شد و لنین و تروتسکی همان سال به مسکو بازگشتند. با ورود این دو رهبر انقلاب، دو جناح بلشویک و منشویک دوباره با هم متحد شدند. ایده لنین در این وضعیت این بود که کارگران باید از طریق شوراها حکومت را در دست بگیرند. به باور لنین انقلاب روسیه و تشکیل حکومت شوراها مقدمه یک انقلاب جهانی برای ایجاد جوامع بی طبقه است.
فلاکت جنگ در سرتاسر اروپا قحطی و بدبختی را میگسترد. در فوریه ۱۹۱۷ انقلاب دیگری در روسیه رخ داد. این بار تزار نیکلای دوم روسیه باید از قدرت برکنار میشد و حکومتی موقت تحت ادارهٔ بورژواهای لیبرال تشکیل میشد. لنین در ماه آوریل و تروتسکی در ماه مه به مسکو وارد شدند.
در جریان انقلاب روسیه (سال ۱۹۱۷)، تروتسکی کودتایی را در سن پترزبورگ طراحی کرد که به سقوط دولت موقت و روی کار آمدن کمونیستها منجر شد. همچنین او با تشکیل ارتش سرخ - که متشکل از نیروهای وفادار به آرمانهای مارکسیسم بود - به تاسیس نظام شوروی کمک شایانی نمود.
با ورود لنین، بلشویکها دوباره با منشویکها همکاری کرده و حکومت موقت را به رسمیت شناختند. لنین جریان حزب را دگرگون نمود. در نظر او، کارگران باید قدرت را از طریق شوراها در دست بگیرند و با پشتوانهٔ انقلاب جهانی که انقلاب روسیه آغازگر آن است، سازندهٔ جامعهای برابر و بیطبقه یا «سوسیالیسم» باشند. تروتسکی پس از ورودش به روسیه با تأیید فراموش کردن اختلافات گذشته، تمایل خود را به بلشویکها نشان داد.
پس از این دوران بود که بلشویکها توانستند با تبلیغات پیرامون توزیع زمینها میان مردم و قدرت گرفتن شوراها تودههای بسیاری را جذب کنند. دو رهبر انقلابی یعنی لنین و تروتسکی امید بسیاری به صدور انقلاب هم داشتند و به زعم آنان به زودی هرچه تمامتر تمامی کشورهای سرمایهداری در موج انقلابهای سوسیالیستی غرق خواهند شد و ایده اصلی سوسیالیسم در همراهی با آن کشورها شکل خواهد گرفت. این میان اما خود روسیه درگیر جنگی شهری شده بود. گروههای مخالف شوراها که از خارج هم حمایت میشدند به مقابله با بلشویکها پرداختند و تروتسکی مامور شد تا ارتش سرخ را تشکیل داده و به مقابله با گروههای مخالف برود. او هرچند که در این نبرد پیروز شد اما دست به خشونتهای شدید زد و برخی از مظاهر دموکراسی را تعطیل کرد. کاری که کشور را به سمت دیوان سالاری پیش برد.
در طی ماههای بعدی، بلشویکها با خواستهایی نظیر توقف جنگ، بازتوزیع زمینها و قدرت گرفتن کامل شوراها، بتدریج تودههای زیادی را جلب کردند. اما ۲۵ اکتبر انقلاب دیگر و با خونریزی کم در راه بود. چرا که نیروهای نظامی جانب انقلابیون را میگرفتند. بدین ترتیب روسیه نخستین کشوری شد که در آن، کارگران و دهقانان قدرت را در دست گرفتند. حکومتی ترکیبی از بلشویکها و سوسیالیستهای انقلابی بزودی برپا شد. لنین و تروتسکی در نتیجهٔ انقلاب روسیه، امید زیادی به رویداد انقلاب در دیگر کشورهای پیشرفتهٔ سرمایهداری داشتند. آنها معتقد بودند روسیه که کشوری توسعهنیافته و از نظر فرهنگی عقبافتادهاست به تنهایی نمیتواند سوسیالیسم را برآورده کند.
علیرغم طغیانهای انقلابی بسیار بهخصوص در آلمان، انقلاب در هیچکجا پیروز نشد. نقش ضدانقلابی سوسیال دموکراسی، لنین و تروتسکی را به این نتیجه رساند که انترناسیونالی دیگر ضرورت دارد. انترناسیونال سوم (کمینترن) در ۱۹۱۹ برپا شد. همزمان بلشویکها در روسیه درگیر جنگ شهری طاقتفرسایی برای نابودی گروههای سلطنتطلب و سوسیالیستهای مخالف حکومت شوروی و جمهوریخواهان و بسیاری از گروههای دیگر که تنها در مخالفت با بلشویکها با هم متحد شده بودند شدند که تقریباً ۲۰ کشور سرمایهداری از آنان پشتیبانی میکردند.
تروتسکی مسئولیت تشکیل ارتش سرخ را به عهده گرفت که در نهایت موفق شد گروههای مخالف را شکست دهد. اما از طرف دیگر جنگ شهری وضعیتی را ایجاد کرد که به سمت دیوانسالاری دولتی شوروی رفت. این موضوع، باعث خشونتآمیز شدن مناسبات سیاسی و اجتماعی شد. در این زمینهٔ سیاسی و اجتماعی، سوگیری بلشویکها به سمتی رفت که این تغییرشکل را ـ اگرچه موقت ـ تشدید کرد. در ادامهٔ این روند در ۱۹۲۱ احزاب سیاسی غیرقانونی اعلام شدند و حق تشکیل فراکسیون در احزاب، موقتاً ملغی شد. در نظر ارنست مندل، این، سالهای سیاهی بود که در آن تروتسکی از سیاست ترس، و سرکوب آنارشیستها (ماخنو، کرونشتات) و نظامیسازی سندیکاها دفاع میکرد.
ایجاد ارتش سرخ روسیه یا کراسنایا آرمیا (Krasnaya Armiya)
از مارس 1918 تا ژانویه 1925، تروتسکی ارتش سرخ را به عنوان کمیسر خلق در امور نظامی و دریایی رهبری کرد و نقشی حیاتی در پیروزی بلشویک ها در جنگ داخلی روسیه 1917-1922 ایفا کرد. او یکی از هفت عضو اولین دفتر سیاسی بلشویک در سال 1919 شد.
بنیانگذار آن لئون تروتسکی با عنوان کمیسر خلق بود که در سال 1924 در جنگ قدرت علیه استالین از دست داد. سربازان ارتش سرخ توپخانه را اداره می کنند. ارتش سرخ با مشکل ایجاد یک سپاه افسران شایسته و قابل اعتماد مواجه شد و تروتسکی را به بسیج افسران سابق ارتش امپراتوری سوق داد.
نیروهای زمینی و دریایی ارتش امپراتوری، همراه با دیگر نهادهای امپراتوری روسیۀ تزاری، پس از آغاز انقلابهای ۱۹۱۷م متلاشی شدند. برپایۀ فرمان ۲۸ ژانویۀ ۱۹۱۸، «شورای کمیسرهای خلق» ارتش سرخِ کارگران و دهقانان را بر مبنای داوطلبی ایجاد کرد. نخستین واحدهای این ارتش با شوری انقلابی میجنگیـدند و در ۲۳ فـوریۀ ۱۹۱۸ ــ که روز ارتش شوروی نامیده شد ــ در نبرد نارْوا و پسْکُف، در برابر نیروهای آلمانی، خود را شناساندند.
در 22 آوریل 1918، دولت اتحاد جماهیر شوروی آموزش نظامی اجباری را برای کارگران و دهقانانی که کار فعال ندارند طرح ریزی کرد و آن ها را که با رنگ سرخ به عنوان طبقه کارگر جامعه شناخته می شدند استخدام کرد و این آغاز ارتش سرخ بود. بنیانگذار آن لئون تروتسکی، کمیسر مردمی برای جنگ از مارس 1918 بود تا اینکه در نوامبر 1924 پست خود را از دست داد.
تروتسکی ارتش سرخ را از یک گروه کوچک تشکیل شده از دهقانان و رعیت آموزش ندیده به هم پیوست و به یک ماشین نظامی سخت وفادار و حرفه ای تبدیل کرده است.
ارتش سرخ که فقط از میان کارگران و دهقانان نیرو میگرفت، بیدرنگ با مشکل ایجاد ردۀ افسران کارآمد و مطمئن روبهرو شد. تروتسکی با بسیج کردن افسران پیشین ارتش امپراتوری، با این مشکل مقابله کرد. تا ۱۹۲۱م حدود ۵۰ هزار تن از این افسران در ارتش سرخ خدمت میکردند که جز مواردی استثنایی، به رژیم شوروی وفادار ماندند. رایزنان سیاسی که به آنها کمیسر میگفتند، در همۀ یگانهای ارتش حضور داشتند و بر وفاداری افسران نظارت، و در میان سپاهیان تبلیغ سیاسی میکردند. با ادامه یافتن جنگ داخلی روسیه،آموزشگاههای افسری با دورههای کوتاه مدت آغاز به کار کرد تا افسرانی پرورش دهد که از نظر سیاسی مطمئنتر به شمار روند.
جنگ داخلی روسیه، (20-1918)، درگیری که در آن ارتش سرخ با موفقیت از دولت تازه تأسیس بلشویک به رهبری ولادیمیر اول لنین در برابر ارتش های مختلف روسیه و مداخله گر ضد بلشویک ( سفید ها ) دفاع کرد.
تروتسکی با استخدام هزاران دهقان ارتش سرخ را ایجاد کرد . این یک عامل اصلی در پیروزی بلشویک ها بود زیرا ارتش سرخ به یک نیروی جنگی بزرگ تبدیل شد که توانست سفیدها را شکست دهد. ... تجربه آنها به ارتش سرخ تخصص نظامی برای پیروزی در جنگ داخلی داد.
ضعف سفیدها و ناتوانی آنها در تهیه غذا و سلاح برای سربازان خود به تنهایی است. این به سرخ ها کمک کرد تا در جنگ داخلی پیروز شوند، زیرا باعث بی انگیزه شدن سربازان سفیدها شد. آنها غذای کمی داشتند، عزم کمی داشتند و رهبری ضعیف داشتند. آنها آنقدر از هم دور بودند که قادر به هماهنگی حملات نبودند. در نتیجه، عملاً هیچ همکاری بین ارتش های سفید مختلف وجود نداشت . آنها به طور مستقل می جنگیدند و این باعث شد ارتش سرخ به صورت انفرادی آنها را شکست دهد.
پرهزینه ترین جنگ داخلی جهان، از نظر تعداد جان باختگان در طول نبرد و در رویدادهای مربوط به جنگ، جنگ داخلی روسیه 1917-1922 است. تخمین زده می شود که اتحاد جماهیر شوروی سابق حدود 1.5 میلیون جنگجو را از دست داد و حدود 8 میلیون غیرنظامی در پی حملات مسلحانه، قحطی و بیماری جان خود را از دست دادند.
تروتسكي بعداز سنين برجسته ترين شخصيت در حزب و بنيانگذار ارتش سرخ بود. او يك نظريه پرداز طراز اول و نويسنده اي مبرز چيره دست بود، كه در سخنراني نيز تبحر داشت. در واقع مي توان گفت نزاغ تروتسكي با استالين برسر اصل اعمال ديكتاتوري نبوده، بلكه مساله عمده اين بود كه چه كسي آن را بايد اعمال نمايد. چنين بود كه در هنگام درگيري او با استالين، ديگران معامله اي را كه با وي شد برحق مي ديدند.
گفته شد كه ارتش سرخ توسط تروتسكي بوجود آمد، كه بارزترين مشخصه آن سرباز پيدروسي كه در شرايط پدرسالاري كمون هاي روستائي به بار آمده بود، غريزه گله وارش بود.
ارتش سرخ تنها بريك شالوده اجتماعي و رواني جديد مي توانست شكل پيگرد . آن غريزه گله وار رنج ديده،آن تسليم شدن در برابر طبيعت، جاي خود را در نسل جوانتر به آئين فن و روحيه اي جور داد.
اين بيداري شخصيت فردي توام با يك ارتقاء سريع در سطح فرهنگ بود. تعداد سربازان بي سواد جديد كمتر و كمتر شد. توسعه انواع گوناگون سرگرمي هاي ورزشي در ارتش و پيرامون آن شدت گرفت.
گرفتن مدال تيراندازي در ميان كارگران، مصاحب منصبان ودانشجويان از محبوبيت زيادي برخوردار شد در ماههاي زمستان واحدهاي ارتش از طريق اسكي توكي بي سابقه پيدا كردند. در زمينه هاي چتربازي، پرواز آزاد و هوانوردي موفقيت هاي شگفت انگيزي بدست آمد.
فعالیت های تروتسکی در ارتش سرخ
پس از آن انقلاب بخشی از خاک روسیه نصیب آلمانها شد. لنین، در واکنش به این مسأله تثبیت دولت نوپای خود را پیش گرفت و از تروتسکی خواست با آلمانها ملاقات کند و به هر طریق -ولو امتیاز دادن خارج از عرف- مسأله را مرتفع و با آنها صلح کند.
مسیر صلح و این کوششها نهایتا به عهدنامه برست-لیتوفسک ختم شد. در گام بعد، تأسیس ارتش سرخ در دستور کار قرار گرفت که ریاست ارتش را هم تروتسکی عهده دار بود. وی موظف شد سران نیروهای روسیه تزاری مانند روسهای سفید، دنیکین و کولچاک را از سر راه انقلاب بردارد که آخرالامر این مأموریت محوله را به سرانجام رساند.
لئون تروتسکی در میان سپاهیان ارتش سرخ. ... "کمون کرونشتاد" در هجدهم مارس سال ١٩٢١ که با موافقت لنین و دستور مستقیم لئون تروتسکی، کمیسر جنگ ...
وصیت لنین
پس از مرگ لنین، کمیته مرکزی و نمایندگان بلندپایه در 22 مه گرد هم آمدند تا از وصیت نامه لنین که تا آن زمان نزد کروپسکایا بود مطلع شوند. وصیتنامه تا حدود زیادی غیرقابل پیشبینی بود. آیزاک دویچر در «پیامبر بیسلاح» درباره آن جلسه نوشته: «حاضران با بهتی خارقالعاده آن عبارتی را شنیدند که در آن لنین با کلماتی سخت از خشونت و بیوفایی استالین سخن میگفت و حزب را فرامیخواند که او را از دبیرخانه کل برکنار کند. استالین خردشده مینمود. بار دیگر سرنوشت او به حال تعلیق درآمده بود.«
آینده استالین اما نجات پیدا میکند وقتی تصمیم گرفته میشود که به وصیتنامه لنین عمل نشود. لحظهای سرنوشتساز برای آینده پیش رو است و در این لحظه همه نگاهها به تروتسکی دوخته میشود: «آیا او برخواهد خاست، به آن مسخرهبازی پایان خواهد داد، و بر احترام به وصیتنامه لنین پای خواهد فشرد؟ او کلامی بر زبان نیاورد. فقط با حرکات گویای خطوط صورت و تکان دادن شانه انزجار و نفرت خود را از این مسخرهبازی ابراز داشت. نتوانست خود را راضی کند که نظر خود را درباره امری ابراز دارد که آشکارا مقام خودش در آن مطرح بود.«
تروتسکی اقدامی نکرد و وصیتنامه لنین نادیده گرفته شد و تروتسکی «چنانکه گفتی از بیزاری کرخت و خشک شده باشد، مهر سکوت بر لب نهاد». سکوت تروتسکی، بعدتر، هم سرنوشت خودش را دگرگون کرد و هم سرنوشت حزب را. استالین قدرتی بیش از پیش پیدا کرد و به مرور شرایط به سمتی سوق یافت که تروتسکی از حزب اخراج و تبعید شود.
آیزاک دویچر وضعیتی را که پس از مرگ لنین به مرور به شکست تروتسکی منجر شد چنین توصیف کرده: «شرایطی که عاقبت به شکست تروتسکی انجامید آهستهآهسته و بیرحمانه ابعادی بزرگتر پیدا میکرد. او فرصت بهم ریختن اتحاد سهگانه و بیاعتبار کردن استالین را از دست داد. متحدان خویش را مایوس کرد. نتوانست مصمم و محکم چنانکه لنین از او انتظار برده بود، سخن از زبان او بگوید. از اینکه در حضور جمیع اعضای حزب به حمایت از گرجیها و اوکراینیهایی برخیزد که پیشتر از آنان در دفتر سیاسی پشتیبانی کرده بود، قصور ورزید. وقتی عدهای از اعضای عادی در جلسه فریاد کشیدند و خواستار دموکراسی درون حزبی شدند، او سکوت کرد. در عوض به شرح و بیان اندیشههای اقتصادیای پرداخت که شنوندگانش اهمیت و معنای تاریخ ساز آنها را در آینده درک نمیکردند، ولی دشمنانش فورا موفق به تحریف آنها شدند و بدان وسیله به کارگران و کشاورزان و بوروکراتها فهماندند که تروتسکی خیرخواه آنان نیست و هر طبقه و گروهی در جامعه باید از تصور اینکه او ممکن است جای لنین را بگیرد، بر خود بلرزد».
پس از مرگ لنین در 21 ژانویه سال 1924، استالین آرایش قدرت را به سود خود تغییر داد و چنین بود که شمارش معکوس قدرت تروتسکی آغاز شد. کنگره سیزدهم حزب در 22 مه 1924 ضمن تایید تصمیمات پلنوم مرکزی (16 ژانویه 1924)، متن سری ماده 7 قطعنامه وحدت حزب، مصوب کنگره دهم، را منتشر کرد. این ماده، هر شکل از فراکسیونیسم یا دستهبندی را محکوم کرده بود.
مخالفت با استالین
در ۱۹۲۲ ژوزف استالین که تا آن زمان کمتر شناخته شده بود دبیرکل حزب کمونیست اتحاد شوروی شد و این زمانی بود که ولادیمیر لنین هرچه بیشتر خطر دیوانسالار شدن دولت شوروی را احساس میکرد. او در ۱۹۲۲ در کنگره حزب گفت: «زمانی که به ماشین دیوانسالار مینگریم باید از خود بپرسیم که چه کسی حکومت میکند و چه کسی حکومت میشود؟ من بشدت شک دارم که این کمونیستها هستند که حکومت میکنند. حقیقت این است که اینها حکومت میشوند». در همین سال لنین بیمار شده و به این ترتیب، ناتوان و از گود خارج شد. تروتسکی در ابتدا بارها ضرورت بازگشت دموکراسی در حزب را هشدار میداد که نتیجهای جز خشم استالین و همدستانش نداشت؛ زیرا آنها نمایندهٔ منافع قشر تازه سوسیال بوروکراتها بودند. بسیاری از کمیسیونها و اعضای اثر گذار حزب کمونیست، با تطمیع یا ترساندن استالین تغییر موضع دادند.
لنین در ۱۹۲۴ درگذشت. او در وصیتنامهٔ سیاسیاش از اعضای دیگر رهبری حزب کمونیست خواسته بود تا استالین را از مقام دبیرکلی حزب کمونیست برکنار کنند. تروتسکی نیز تلاش کرد تا مبارزهٔ لنین را ادامه دهد اما تلاشهای تروتسکی در زمانی بود که تودهها در انفعال و خستگیِ پس از انقلاب بهسر میبردند. در نتیجه دیوانسالاران حکومتی، تروتسکی را از نظر سیاسی محاصره کرده و او را در ژانویه ۱۹۲۵ از مقام کمیسر عالی امور نظامی و دریایی شوروی برکنار کردند.
پس از مرگ لنین عملا نظام شوروی به دو دسته تقسیم شد. یک دسته که طرفدار تروتسکی بودند ایده او مبنی بر صنعتی کردن سریع کشور (چرا که مارکسیسم و ایدههای مارکس تنها میتوانست در کشورهای صنعتی محقق شود) و گسترش فعالیتهای انقلابی به سرتاسر جهان را پیگیری میکردند. مقابل این جریان استالینیستها بودند که اعتقاد به سوسالیسم در یک کشور واحد را داشتند. به باور آنها ضرورت داشت تا ابتدا اوضاع داخلی کشور سامان یابد و به همین دلیل باید با کشورهای غربی کج دار و مریز طی کرد. استالین، ایدههای تروتسکی را مغایر با ارزشهای انقلاب میدانست.
تروتسکی و هوادارانش دو سال را به عنوان اپوزوسیون به ایفای نقش در نظام شوروی پرداختند و همین نکته باعث شد تا او از کمیته مرکزی حزب اخراج شود. اعضای این جناح از حزب اخراج و به گولاگها (اردوگاههای کار اجباری و اصلاح در نظام استالین) تبعید و در نهایت کشته شدند. به سال ۱۹۲۷ تروتسکی علیه استالین سخنرانی کرد و او را با شدیدترین القاب مورد خطاب قرار داد و به همین دلیل نیز به آلماتی تبعید شد و در نهایت در ۱۹۲۹ نیز از اتحاد جماهیر شوروی اخراج شد و به مکزیک رفت.
تروتسکی مدافع انقلاب جهانی بود، یعنی تروتسکی به صدور انقلاب به خارج از مرزهای شوروی اعتقاد داشت اما استالین مدافعِ سوسیالیسم در یک کشور. استالین بر این باور بود که باید انقلاب را در داخل شوروی تقویت کرد .
اختلافات استالین و تروتسکی کاملا مشهود بود. این درگیریها پس از مرگ لنین به اوج رسید. یکی از این دو، نماینده هدف «سوسیالیسم در کشوری واحد» بود و دیگری نماد هدف «انقلاب جهانی مستمر». تروتسکی مدافع انقلاب جهانی بود، یعنی تروتسکی به صدور انقلاب به خارج از مرزهای شوروی اعتقاد داشت اما استالین مدافعِ سوسیالیسم در یک کشور. استالین بر این باور بود که باید انقلاب را در داخل شوروی تقویت کرد.
از نظر تروتسکی انقلاب روسیه تنها پیشدرآمدی بود بر انقلاب جهانی. او در مقابل تاکید استالین بر «سوسیالیسم در یک کشور» سیاست «انقلاب جهانی مستمر» را قرار داد که منظورش از آن استفاده از هر فرصت و مضایقهنکردن از هیچ کوششی برای سازماندهی و شتاب بخشیدن به انقلاب در اروپا بود.
در فضای پرشور و شوق مباحثات ایدئولوژیک کمونیستی پس از مرگ لنین، این تفاوتها در مورد نکات مورد تاکید و اولویتها به سرعت منبع خصومتهای شخصی و گروهی سبعانه گردید. در پس این خصومتها، هم تفاوت بنیادین دیدگاههای شخصی نهفته بود هم تضادهای دیرینه تاریخی. از دیدگاه استالین روسیه حاشیه تمدن غرب و متکی به رویدادهای اروپا نبود. بلکه خود کانون تمدن جدید جهانی بود. از نظر تروتسکی که بیشتر از روسیه با اروپا آشنایی داشت آنچه در اروپا رخ میداد تعیینکننده بود و آنچه در روسیه به وقوع میپیوست به خودی خود نمیتوانست رویدادهای اروپا را تعیین کند.
از نظر تروتسکی مانع ترقی نوع بشر نهتنها سرمایهداری بلکه وجود دولتهای ملی نیز بود. تلاش برای بنای «سوسیالیسم در یک کشور» و همزمان برقراری روابط بینالمللی عادی با دولتهای ملی سرمایهداری اروپا به معنای عادی تلقی کردن موجودیت دولتهای ملی بود. تروتسکی معتقد بود که اگر انقلاب به اروپا گسترش نیابد، انقلاب روسیه یا در برابر حملات سرمایهداری اروپا به زانو در میآید یا در محیط موفقیت کامل در روسیه فعالیت مستمر انقلابی در اروپا اجتنابناپذیر است.
انقلاب یا مستمر است یا در غیر این صورت بر باد فنا میرود. از نظر ملتی خسته از آشوب و مشتاق وضعیت اقتصادی بهتر، استالینیسم جاذبهای عمیقتر و قیاسناپذیر با تروتسکیسم داشت. از این گذشته، این ادعا که روسیه «نمیتواند روی پای خود بایستد» بلکه باید در انتظار رویدادهای اروپا بنشیند که - با توجه به تجربهای که تا آن زمان به دست آمده بود- هر روز بیش از پیش نامحتملتر مینمود، غرور ملی را جریحهدار میکرد. برای استالین بسیج همه بقایای غرور و امیدواری ملی و آرزوی طبیعی صلح و خوشبختی کار دشواری نبود.
در 5 مه همان سال استالین با ترفندی تازه تروتسکی را از سمت کمیساریای جنگ برکنار کرد و سمتهایی به او داد که بیارتباط با هم بودند و هدف اصلی به حاشیه راندن تروتسکی از صحنه سیاست حزب بود. با اینحال تروتسکی همچنان منتقد باقی ماند و علیه استالین بود. فعالیت جناح تروتسکی که با استقبال برخی اقشار حزبی و کارگران روبرو شده بود، به استالین این فرصت را داد تا در کنگره هفدهم در اکتبر 1927 تروتسکی را به جرم فراکسیونیسم از حزب اخراج کند. تروتسکی در سال 1928 به قزاقستان تبعید شد اما تماسهای مدام او با حامیانش در مسکو باعث خشم حزب شد و تروتسکی در ژانویه 1929 از شوروی اخراج شد و به استانبول تبعید شد.
اخراج و تبعید
در سال ۱۹۲۵ (یکسال پس از مرگ لنین) دربارهٔ آینده شوروی دو دیدگاه وجود داشت: تروتسکی و هوادارانش در داخل حزب و ارگانهای سیاسی ارتش، از سیاست صنعتی کردن سریع کشور و تشدید فعالیتهای انقلابی در صحنه بینالمللی حمایت میکردند (نظریه انقلاب جهانی). از سوی دیگر استالین و هوادارانش نظریه «سوسیالیسم در کشور واحد» را ارائه دادند که به معنای اولویت تحکیم اوضاع داخلی کشور و مماشات با کشورهای غرب بود. از نظر اعضای ساده حزب و اکثریت کارگران، نظریه استالین از جاذبه بیش تری برخوردار بود.
كامنف و نيوونف در 1926 كوشيدند با تروتسكي برعليه استالين متحد شوند، لكن استالين با انتشار نوشته هاي اين افراد،عليه يكديگر، از شكل گيري اين ائتلاف جلوگيري كرد.
استالین در مقابل تئوری انقلاب جهانی تروتسکی، ایده سوسیالیسم در یک کشور را ارائه کرد و تروتسکیسم را مغایر با ارزشهای انقلاب دانست. تروتسکی در سالهای ۱۹۲۶ و ۱۹۲۷ گروهی متشکل از ۸ هزار نفر از اعضای حزب کمونیست را گرد آورد و یک اپوزیسیون تشکیل داد. این اپوزیسیونِ چپی در محلات شهرهای بزرگ به صورت پنهانی گرد هم جمع میشدند. همه اعضای شناخته شدهٔ این اپوزیسیون در سال ۱۹۲۷ از حزب کمونیست اخراج و تبعید یا زندانی شدند. تروتسکی نیز نخست در اکتبر ۱۹۲۶ از پولتبیورو و سپس در اکتبر ۱۹۲۷ از کمیته مرکزی اخراج شد. سرانجام در نوامبر ۱۹۲۷ در پی سخنرانی تروتسکی علیه استالین که در آن استالین را «گورکن انقلاب» نامید، از حزب کمونیست اخراج و ناچار شد روسیه را ترک کند و به تبعید برود.
تروتسکی در ژانویه ۱۹۲۸ ابتدا به آلماتی قزاقستان تبعید شد و سرانجام در فوریه ۱۹۲۹ از اتحاد جماهیر شوروی اخراج شد. تروتسکی و ناتالیا همسرش تبعید شدند. تروتسکی پس از ۴ سال اقامت در ترکیه، مدتی به فرانسه و نروژ رفت و سرانجام در سال ۱۹۳۶ درخواست پناهندگی او از سوی دولت مکزیک پذیرفته شد.
سفری دریایی و طولانی آنها را از ترکیه به فرانسه، نروژ و از آنجا به مکزیک رساند؛ ولی تروتسکی دست از فعالیت سیاسی برنداشت. در سال ۱۹۳۵ تروتسکی در مخالفت با استالین، در کتابی به نام انقلابی که به آن خیانت شد نوشت که جریان حاکم بر شوروی در راستای منافع خود، منافع کارگران و پرولتاریا را نادیده میگیرد. او با بررسی احزاب سوسیال دموکرات اروپایی و امکانات حاصل از نتیجه جنگ جهانی اول به این نتیجه رسید که باید انترناسیونال چهارم را تشکیل دهد؛ بنابراین در سال ۱۹۳۸ و در اطراف پاریس، انترناسیونال چهارم را تشکیل داد و برپایی انقلابی تازه را وظیفه خود دانست.
در همین حال در بسیاری از احزاب کمونیست جهان جریانهای اپوزیسیون سر برآوردند. اما مسکو خواستار اطاعت بود و در هرکجا تروتسکیستی پیدا میکرد از حزب کمونیست اخراج مینمود. از طرف دیگر تروتسکی سعی کرد تا ارتباطش را با این جریانها حفظ کند. در اتحاد شوروی استالین برنامهٔ صنعتیسازی اجباری را پیش گرفت. بهای سنگین این برنامه را کارگران و خانوادههایشان پرداختند. او همچنین در روستاها به اشتراکیسازی اجباری زمینها دست زد. وضع قانونگذاری حتی از زمان تزاریسم هم بدتر بود: از سن ۱۲سالگی برای جرم دزدی مجازات مرگ در نظر گرفته میشد. همچنین تبعید و اعدامهای جمعی گستردهای صورت میگرفت.
کارشکنیهای فراوان تروتسکی در روند پیشرفتهای اقتصادی و سیاسی شوروی سبب تحقیقات گسترده پلیس ترور شوروی شد که نهایتاً منجر به اعترافات زیادی در زمینه ایجاد مشکلات و خرابکاریهای پیش آمده در امور شوروی شد که خرابکاران اذعان به همکاری با عامل اصلی آنها یعنی تروتسکی نمودند. همین امر موجب آن شد که استالین دستور اعدامهای گستردهای را برای این خرابکاران بدهد.
قدرتگیری دیوانسالاری در اتحاد شوروی با سیاست ترس وسیعی همراه بود. بلشویکهای قدیمی و مخالفان از آنجایی که بدیلی سیاسی را نمایندگی میکردند در جریان فرایند انگیزیسیون حذف فیزیکی شدند. اینچنین بود که هزاران تروتسکیست در گولاگها تیرباران شدند.
استالین با ادعای دروغین بنای سوسیالیسم در یک کشور، سیاست همزیستی مسالمتآمیز را با جهان غرب در پیش گرفت که لازمهٔ آن سرکوب جنبشهای انقلابی در نقاط دیگر جهان بود (مانند چین در ۱۹۲۷–۱۹۳۶ و اسپانیا در ۱۹۳۶–۱۹۳۷)؛ زیرا انقلابها برای دیوانسالاری اتحاد شوروی خطر فعالسازی دوباره کارگران را پدیدمیآوردند.
ترور تروتسکی
تروتسکی در آخرین سالهای زندگی، کتابها و مقالات بسیاری علیه خائنان به انقلاب نوشت. او خواستار برپایی دوباره شوراها و دموکراسی چند حزبی بود. ترس استالین از تروتسکی آنچنان زیاد بود که وجود او در تبعید را نیز برنمیتافت؛ زیرا تروتسکی همچنان تا سالهای پایانی زندگی، چنان قدرتمند و دارای کاریزما بود که بتواند کودتا یا انقلابی در روسیه را رهبری کند.
اولین اقدام به ترور تروتسکی، توسط رامون مرکادر و دیگر مأموران انکاوهده در ۲۴ مه ۱۹۴۰ شکست خورد. بار دوم رامون مرکادر با منشی تروتسکی (سیلویا آگلف) طرح دوستی ریخت تا از طریق او بتواند به عنوان یک تحسین کننده کانادایی عقاید تروتسکی، با او ملاقات خصوصی داشته باشد.
در ۲۴ مه ۱۹۴۰ یک گروه بیست نفره از افراد مسلح به خانهی تروتسکی در مکزیکو سیتی حمله کردند. محافظت از خانهی تروتسکی را گروهی از جوانان کمونیست حامی او بر عهده داشتند. مهاجمین که نتوانسته بودند تروتسکی را به قتل برسانند، به سرعت عقب نشینی کردند. گارد نگهبان تروتسکی بر این باور بودند که حملهی بعدی با بمباران منطقه همراه خواهد بود؛ به همین جهت، پنجرهها را با آجر پوشاندند و چندین برج مراقبت در اطراف خانه مستقر کردند.
مرکادر در ۲۰ اوت ۱۹۴۰، با نام مستعار «آقای جکسون» در مکزیک به دیدار لئون تروتسکی رفت که آخرین مهمان او بود.
حدود سه ماه بعد، فردی به نام فرانک جکسون که خود را از آشنایان سیلویا آگلوف - یکی از همراهان تروتسکی - معرفی کرده بود، از تروتسکی درخواست ملاقات کرد. در بعد از ظهر ۲۰ اوت ۱۹۴۰ لئون تروتسکی در اتاق کار منتظر حضور جکسون بود.
به نظر میرسید که تروتسکی در مکزیک در امنیت است، اما در ۲۰ اوت ۱۹۴۰ مردی جوان به نام مستعار «آقای جکسون» در مکزیک به دیدار لئون تروتسکی رفت. او خود را از حامیان و دوستداران تروتسکی معرفی کرد که از تروتسکی میخواهد تا کتابش را پیش از انتشار بررسی کند. جکسون به نظر مردی متشخص میآمد و برای همین کسی به او شک نکرد و او را بازرسی نکردند. جکسون با تروتسکی مشغول گپ زدن بود. گفته میشود در حالی که تروتسکی کتاب جکسون را میخواند او ناگهان با تیشه کوهنوردی از پشت، به سر تروتسکی ضربه زد.
این مامور که خود را یکی از طرفداران پروپاقرص تروتسکی معرفی میکرد، طرحی اولیه از یک کتاب با خود داشت. او از استاد خواست نقدی بر آن بنویسد. در همان حال که تروتسکی برای خواندن آن نسخه دستنویس روی میز تحریر خم شده بود، «رامون مرکادر» استالینیست متعصب اسپانیایی، چکش مخفیشده در زیر کت خود را بیرون کشید و با تمام قدرت بر پشت سر قربانی خود کوبید.
تروتسکی با شقیقه خونبار به مرکادر حمله کرد و دستش را گاز گرفت، نگهبانها رسیدند، اما تروتسکی نگذاشت او را بکشند و فریاد زد: نکشید این مرد را، او داستانی برای تعریف کردن دارد! اما فردای آن روز خود تروتسکی در بیمارستان جان باخت…
تروتسکی را به بیمارستان رساندند. بعد از عمل جراحی، وضعیت جسمانی او امیدوار کننده بود. اما روز بعد تروتسکی ناگهان به کما رفت و سرانجام در غروب ۲۱ اوت ۱۹۴۰ درگذشت. مدتی بعد اقرارنامهی جکسون منتشر شد. او اعتراف کرده بود که جوانی از اهالی بلژیک به نام ژاک مورنارد و طرفدار تروتسکی بوده است اما به دلیل این که تروتسکی از او خواسته که استالین را بکشد ، از رهبر سابق خود رویگردان شده است.
تروتسکی پیش از مرگ گفت: «او را نکشید، باید همه چیز را اعتراف کند». آشکار شد که جکسون میخواسته پس از ترور تروتسکی خودکشی کند. محافظان تروتسکی، جکسون را به مقامات مکزیکی تحویل دادند. هویت واقعی او رامون مرکادر، تبعهٔ اسپانیا بود که به ۲۰ سال زندان محکوم شد. در روز خاکسپاری تروتسکی، نزدیک به ۳۰۰ هزار نفر حضور داشتند.
مدتی بعد سیلویا آگلوف اذعان کرد که این هویت واقعی قاتل نیست. نقشهی قتل تروتسکی طی چندین سال با دقت طراحی شده بود. نام واقعی مورنارد، رامون مرکادر (Ramon Mercader) بود؛ یک کمونیست اسپانیایی که از سوی سازمان امنیت شوروی (NKVD) مامور به کشتن تروتسکی شده است. او از پاسپورت فردی به نام فرانک جکسون استفاده کرده که در جنگ داخلی اسپانیا کشته شده بود. او سپس به تروتسکی نزدیک شده و اعتماد وی را بدست آورده بود.
ژوزف استالین گفته بود: «من در ترور تروتسکی هیچ نقشی ندارم»، اما بعد از ۲۰ سال مرکادر پس از آزادی از زندان، به شوروی رفت و نشان لنین که بالاترین نشان شوروی بود را دریافت کرد.
در سال ۱۹۶۰ از زندان آزاد شد و به هاوانا رفت و از طرف فیدل کاسترو از او استقبال شد. یک سال بعد به شوروی رفت و به عنوان یک قهرمان در اتحاد جماهیر شوروی از او تقدیر شد و نشان لنین را دریافت کرد. باقی عمر را بین شوروی و کوبا گذراند و برای کا گ ب کار میکرد و مشاور فیدل کاسترو بود.
مرکادر در سال ۱۹۷۸ میلادی در هاوانا درگذشت ولی پیکر او با نام رامون ایوانویچ لوپز در مسکو به خاک سپرده شد. او در موزه کا گ ب شهر مسکو جایگاه افتخاری دارد.
تروتسکی و هیتلر
رابطه تروتسکی با آلمان نازی احتمالاً با رابطه استالین و رایش سوم شباهت زیادی داشت: هر دو از مدتها پیش از جنگ متوجه تهدید هیتلر و نازیها بودند و سعی میکردند احتمال جنگ را پایین بیاورند. درست است که تروتسکی در تبعید، توافق اولیه استالین با هیتلر و بعداً مواضع میانهروانهاش در ائتلاف ضدفاشیسم را به شدت مورد انتقاد قرار داد و او را سازشکار خواند، اما اگر خود تروتسکی قدرت را در اختیار داشت احتمالاً همین سیاستها را در پیش میگرفت. نباید فراموش کنیم که تروتسکی دولتمرد اوایل دهه ۱۹۲۰ از تروتسکی مخالف تبعیدی دهه ۱۹۳۰ میانهروتر بوده است.
شوروی در دوران تروتسکی هم در جنگ جهانی دوم پیروز میشد، اما سختی سالهای اول جنگ باعث کاهش محدودیت او میشد و این احتمال وجود داشت استالین بخواهد با استفاده از این فرصت تروتسکی را کنار بزند. اما کنار زدن رهبر قدرتمند اتحاد جماهیر شوروی اصولاً آسان نبود و احتمالاً تروتسکی با بو بردن از ماجرا دست به اقدام پیشگیرانه میزد و استالین را تبعید میکرد. با این حال رابطه ارتش و تروتسکی خوب نبود و ممکن بود نسل تازهای از ژنرالهای قدرت گرفته از جنگ جهانی، برای کنترل کرملین وارد بازی شوند.
تروتسکی بدون متحدان واقعی، احتمالاً به اندازه استالین در پس گرفتن قدرت از ارتش و بازگرداندن آن به حزب موفق عمل نمیکرد. پس این احتمال وجود داشت که تروتسکی جنگ جهانی را ببرد اما توسط یکی از ژنرالهایش سرنگون شود. تروتسکی سیاستمداری نبود که بتواند زیاد دوام بیاورد.
انقلاب پیوسته
تروتسكي بر نظريه انقلاب دائمي تاكيد مي كرد. بر مبناي اين نظريه كار رهبران انقلاب، با پيروزي انقلاب اكتبر پايان نيافته بود، و پيروزي نهايي آن در گروه پيروزي پرولتاريا در كشور هاي پيشرفته اروپايي تلقي مي شد.
از اين نظرگاه پرولتارياي يك كشور عقب مانده بدون حمايت پرولتارياي ممالك صنعتي قادر به حفظ قدرت نبود.
تروتسكي با تاكيد بر نظريه « انقلاب دائمي » به دنبال اين بود كه بورژوازي مجال تنفس پيدا نكند. او به نيروي دهقانان براي تكوين انقلاب بهاي زيادي نمي داد و جدا معتقد به گسترش انقلاب درجهان صنعتي غرب بود. از ديد تروتسكي،انقلاب سوسياليستي از يك كشور آغاز مي شود، ولي نمي تواند در محدوده آن برپا بماند، زيرا اگر دولت پرولتاريايي فرو مي گردد، سرانجام قرباني تضادهاي خود خواهد شد.
او پيروزي اين دولت را در گروه پيروزي پرولتاريا در ديگر كشورهامي دانست.تروتسكي وقوع انقلاب دريك كشور را هدف نمي دانست، بلكه آن را تنها حلقه اي از تعبير انقلاب جهاني تلقي مي كرد.
تروتسكي، پيوسته « عدم امكان » بناي سوسياليسم دريك كشور را مورد تاكيد قرار مي داد و در كتاب « درسهاي اكتبر » درسال 1922 و در « انقلاب مداوم » درسال 1928 اين اعتقاد راسخ خود را تكرار كرد. او پس از تبعيد و خروج از كشور، دركتابهاي « انقلابي كه به آن خيانت شد » ، انقلاب دچار اختناق و جنايات استالين، اعمال و سياستهاي او را محكوم نبود، در واقع مي توان گفت، ديد تروتسكي بيشتر نظري و ايده آليستي و ديدگاه استالين عملي و رئاليستي بود. تروتسكي در برابر تهاجم استالين مقاومتي از خودشان نداد. بلشويكي ماتداو،به واسطه اهميت و اعتباري كه براي حزب قائل بود، تلاشي نكرد تا در خارج از حزب به دنبال متعدي براي خود برآيد. در انديشه تروتسكي و ديگر كساني كه قرباني توطئه هاي استالين شدند، مهمترين و پايدارترين اصل،همانا اصالت حزب بود.
تروتسکی جز نظریه «انقلاب پیوسته» نوآوری خاصی در مارکسیسم نداشت و نظریه او در باب تفسیر انقلابی مارکسیسم در اساس همان تفسیر لنین است. تروتسکیسم با برداشتی که از شرایط انقلابی و رسالت انقلاب بولشویکی داشت در برابر استالینیسم قرار گرفت تروتسکی توانست به سال ۱۹۳۸ اینترناسیونال (کنگره احزاب کمونیست از سراسر جهان) چهارم را تشکیل دهد و در آن از انقلابی تازه سخن بگوید. احزاب کمونیست نیز به او پیوستند، اما در مقابل مسکو هرکه را که به تروتسکی میپیوست از حزب کمونیست اخراج میکرد. حکومت شوروی نیز به رهبری استالین ماشین صنعتی سازی خود را به راه انداخت، ماشینی که باعث له شدن بسیاری از کارگرها شد و هرکه که صحبتی از تروتسکیم میکرد بدون محاکمه به گولاگها تبعید و در نهایت اعدام میشد. به همین دلیل پاکسازی عجیب و میلیونی در شوروی صورت گرفت. همچنین جنبشهای سوسیالیستی در دیگر کشورها نیز مورد حمایت شوروی قرار نگرفتند، چرا که حمایت از آنها به معنای پذیرش تروتسکیسم بود.
انقلاب مداوم یا انقلاب پیوسته یا انقلاب دائمی اصطلاحی است که نخست مارکس در رسالهٔ « خطاب به جامعهٔ کمونیستها » (۱۸۵۰) بکار برد، اما بیشتر با نام تروتسکی قرین است، زیرا او بود که در فاصلهٔ ۱۹۰۴–۱۹۰۶ این نظریه را گسترش داد. تروتسکی با این نظریّه، همبستگی انقلاب بورژوایی روسیه را با انقلاب پرولتاریایی آن از سویی، و همبستگی انقلاب روسیه و انقلاب اروپا را از سوی دیگر، بیان میکرد و، با این تحلیل، به نظر او، روسیه به صورت سرنیزهٔ انقلاب جهانی درمیآمد.
تروتسکی بر آن بود که بورژوازی روسیه از به انجام رسانیدن انقلاب خود ناتوان است و این پرولتاریاست که میتواند انقلاب را به انجام رساند. این انقلاب میباید با فرایندی ناگسسته از مرحلهٔ بورژوا-دموکراتیک به مرحلهٔ انقلاب پرولتاریایی برسد و در آغاز از دهقانان یاری بگیرد. اما پرولتاریای پیروزمند روسیه، برای نگهداشت و استوار کردن قدرت خود و چیرگی بر مقاومتی که دهقانان در آینده در برابر سیاستهای جمعباورانه و بینالمللگرایانهی پرولتاریایی، خواهند کرد، میباید به پشتیبانی انقلابهای پیروزمند پرولتاریایی اروپایی پشتگرم باشد، یعنی انقلابهایی که پیروی انقلاب روسیه آنها را به جنبش درآورده است. این نظری، که انقلاب روسیه و انقلابهای آینده در اروپا را رایند یگانه و پیوستهای میشمرد، همان سیاستی است که لنین بعدها در ۱۹۱۷ در پیش گرفت و با آن قدرت به دست بلشویکها افتاد و به ایجاد بینالملل کمونیست انجامید. این مفهوم از انقلاب روسیه، در عین حال، با سیاست «سوسیالیسم در یک کشور»، که استالین در پیش گرفت ناسازگار بود، اگرچه استالین نیز انتظار داشت که پیروزی «سوسیالیسم» در یک کشور (یعنی روسیه)، از آن کشور پایگاهی برای انقلاب جهانی بسازد.
تروتسکی معتقد به «انقلاب مداوم» بود و در برابر سوسیال دموکراتها و لنین اعتقاد داشت که به هیچ وجه نباید در مرحله انقلاب دموکراتیک متوقف شد و این انقلاب دموکراتیک را باید ادامه داد و سریعا به انقلاب سوسیالیستی تبدیل کرد و به حاکمیت پرولتاریا رسید که ابتدا این ماجرا به دیکتاتوری پرولتاریا ختم میشود. اما متاثر از مارکس از انقلاب سوسیالیستی انترناسیونالیستی صحبت میکرد و معتقد بود که نیروهای انقلابی باید با همراهان خود در دیگر کشورها متحد شوند و جنبه انترناسیونالیستی پیدا کنند.
مثلا بعد از انقلاب اکتبر میگوید که در ماجراهای آلمان، روسیه باید کمک مستقیم به جنبش کارگری آلمان میکرد. اگر لنین از سوسیالیسم در یک کشور صحبت میکرد و استالین هم در همین مسیر حرکت کرد، تروتسکی در مقابل این ایده معتقد به سوسیالیسم جهانی بود.
اجرای گسترش کمونیسم به خارج شوروی توسط استالین
پس از به دست آمدن ثبات و خالی شدن کشور از نیروهای مزاحم، «بسط سرزمین» به عنوان سومین مرحله امنیت ملی روسیه آغاز شد. در بینش و باور قدرت حاکم، استعمارگرایی داخلی (internal colonialism) بر استعمارگرایی خارجی (external colonialism) برتری داشت. از این رو به سراغ مناطق همجوار رفتند و آنها را به خاک روسیه ملحق کردند؛ البته بر سر چگونگی و کارکرد این رویکرد میان استالین و تروتسکی اختلافاتی پدید آمد.
تروتسکی اعتقاد داشت، شوروی در محاصره نظام سرمایه داری و امپریالیسم است و راه مصون نگه داشتن از این تعرضات، بسط سرزمینی و تکیه بر جنگهای انقلابی است در حالی که استالین معتقد بود ابتدا باید امّالقرای کمونیسم تشکیل و تقویت شود و سپس به سراغ کشورهای دیگر بروند.
با پایان یافتن جنگ دوم جهانی، ایده تروتسکی تفوق یافت و روسیه به قلب اروپا رفت و حد اعلای استراتژی بسطمحوری را به اجرا درآورد و استعمارگرایی خارجی را کلید زد و در نتیجه آلمان شرقی، لهستان، رومانی، بلغارستان، مجارستان، یوگسلاوی و چکسلواکی را تسخیر و هرگونه مخالفتی را سرکوب و تخطئه کردند.
سپس آنها تکملهای به بسط محوری استعمارگرانهشان زدند و این بار سراغ کشورهای آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا رفتند و بنا به ظرفیتشان الگوهای دست نشاندگی سیاسی یا ایدئولوژیک را پیادهسازی کردند. بسط سرزمینی آخرین مرحله تئوری امنیت ملی روسیه نبود و آنها ورود به «مسابقه تسلیحاتی» را نیز از جمله ضروریات کشورداری تلقی کردند.
تروتسکیسم
تروتسکیسم یا تروتئیسم ( Trotskyism ) ، برداشتی از نظریه مارکسیسم از دیدگاه لئون تروتسکی است.
شاخهای از مارکسیسم بر مبنای آرای لئون تروتسکی (۱۹۴۰–۱۸۷۹) است. تروتسکی، بجز نظریهٔ «انقلاب پیوسته»، نوآوری خاصی در مارکسیسم ارائه نکرد. نظریهٔ او در باب تفسیر انقلابی از مارکسیسم نیز در اساس همان تفسیر ولادیمیر لنین است. تروتسکیسم با برداشتی که از شرایط انقلابی و رسالت انقلاب بلشویکها داشت در برابر استالینیسم قرار گرفت. تروتسکی بر آن بود که روسیه باید به یک پایگاه انقلاب کمونیستی در جهان تبدیل شود و موج انقلاب از روسیه بیامان به سراسر جهان فرا برده شود. اما ژوزف استالین خواستار ساختن «سوسیالیسم در یک کشور» بود و بر آن بود که روسیه باید در مقام یک دژ تسخیر ناپذیر در برابر ضدانقلاب نگهداری شود.
تروتسکیسم پس از مرگ تروتسکی، تنها در یک کشور به صورت یک نیروی سیاسی توانمند درآمد و به حکومت دست یافت. در دیگر کشورها تروتسکیستها به صورت گروههای کوچک انقلابی، با کشاکشهایی بر سر باورهای فرقهای، باقی ماندهاند. در سالهای بعد با افت استالینیسم و کاسته شدن از جاذبهٔ چین و مائوئیسم، تروتسکیسم در میان جوانان انقلابی چپ در جهان از جاذبهٔ بیشتری برخوردار شدهاست.
نظریات تروتسکی در میان برخی نهضتهای سیاسی جهان مقبولیت خاصی یافتهاست، برای نمونه در ونزوئلا، کمیته ایجاد مارکسیسم بینالملل تماسهایی با هوگو چاوز رئیسجمهور ونزوئلا برقرار نمودهاست. همچنین بسیاری از احزاب تروتسکیسم در کشورهای توسعه یافته مانند بریتانیا، فرانسه، آلمان و ایتالیا فعال هستند. با این وجود، بهطور کلی، نظریات تروتسکی هرگز در جوامع کمونیستی بینالمللی، مخصوصاً پس از تبعید شدن تروتسکی، مقبولیت پیدا نکرد و بلوک شرق نیز از این مسئله مستثنی نبود. حتی این مسئله پس از سخنرانی پنهانی و به تبع آن زوال استالینیسم و مائوئیسم هم ادامه یافت. امروزه با وجود اینکه نهضتهای تروتسکیستی در بسیاری از کشورهای جهان فعالیت زیادی دارند، نهضتهای کمونیستی و مخصوصاً طبقه کارگر، تروتسکیسم را به عنوان یک نهضت مهم که بتوان با آن همراه شد در نظر نمیگیرند؛ بنابراین میتوان گفت: تروتسکیسم همواره در ایجاد یک جنبش اجتماعی عمومی که قادر به براندازی دولتهای سرمایهداری است ناموفق بودهاست.
یکسال پس از مرگ لنین، درباره آینده شوروی دو دیدگاه وجود داشت. یک دیدگاه به تروتسکی و هوادارانش تعلق داشت که در داخل حزب و ارگانهای سیاسی ارتش، از سیاست صنعتی کردن فوری کشور و تشدید فعالیتهای انقلابی در عرصه بینالمللی حمایت میکردند که این دیدگاه با عنوان نظریه انقلاب جهانی شناخته میشود.