چارلز هورتون کولی ( Charles Horton Cooley ) ؛ متولد ۱۷ اوت ۱۸۶۴ در آن آربور میشیگان و متوفای ۸ مهٔ ۱۹۲۹ در آن آربور میشیگان در 65 سالگی ، جامعه‌شناس اهل ایالات متحده آمریکا که در دانشگاه میشیگان به تحصیل و همچنین تدریس اقتصاد و جامعه‌شناسی پرداخت. وی یکی از پایه‌گذاران و هشتمین رئیس انجمن جامعه‌شناسی آمریکا شد. شاید بیش از هر چیز او برای ارائهٔ مفهوم خودشناسی در آینهٔ دیگران (the looking glass self) یا خود آینه‌سان شناخته شده‌باشد. به این معنا که خودآگاهی هر کس از تعامل اجتماعی وی و برداشت دیگران مایه می‌گیرد یعنی هر فردی خود را در آینهٔ دیگران می‌بیند و می‌شناسد.

چارلز هورتون کولی جامعه‌شناس و روان‌شناس اجتماعی اوایل قرن بیستم امریکا همراه با ویلیام جیمز، جان دیویی، جیمز تافتس، جورج هربرت مید و چارلز پیرس مکتب و نخستین حلقه فیلسوفان پراگماتیست را در امریکا تشکیل دادند.

کولی در گوشهٔ محوطهٔ کالج آن آربر وابسته به دانشگاه میشیگان متولد شد و تقریباً تمام زندگی‌اش در این محیط سپری شد. خانواده‌اش ریشه در نیوانگلند داشتند و پدرش از غرب نیویورک به میشیگان آمده بود. خانواده کولي ريشه در نيوانگلند داشت.اين خانواده از بازماندگان بلافصل پنجاهمين کولي اند که پيش از 1640 نزديک اسپرينگ فيلد ماساچوست اقامت گزيدند " (لوييس کوزر-420-1373).

پدر چارلز کولی ، توماس ام. کولی اولین مدیر داخلی رشته حقوق دانشگاه میشیگان . او عضو هیئت علمی دانشکده حقوق دانشگاه میشیگان بود و چارلز فرزند چهارم این قاضی و استاد حقوق سرشناس بود. او مردي بلند پرواز بود با وجودي که متعلق به يک خانواده کشاورز بود بخاطر ورزيدگي و تلاشي که داشت توانست در امور حقوقي آوازه اي پيدا کند. ولي ارتباط کولي با پدرش سرد بود .

چارلز بسیار کمرو و گوشه‌نشین بود و بدنی نیمه معلول داشت و از لکنت رنج می‌برد، هم‌بازی‌های اندکی داشت و بیشتر به خیال‌پروری و مطالعه در تنهایی گرایش داشت (لوئيس کوزر-420-421-1373) . او در رشته مهندسی در میشیگان مشغول شد و علی‌رغم بی‌علاقگی به آن رشته، بعد از 7 سال فارغ‌التحصیل شد. او در حین گذراندن دوره مهندسی در رشته‌های تاریخ و فلسفه و اقتصاد نیز کلاس‌هایی را گذرانده بود. کولی طی این دوره و پس از آن، پیوسته مطالعه می‌کرد. نه آموزش رسمی، بلکه همین مطالعات مستقل بودند که سرانجام، کار مورد علاقه‌اش را تعیین کردند.

با اینکه در رشتهٔ مهندسی فارغ‌التحصیل شده بود اما پس از مطالعهٔ آثار چارلز داروین ( Darwin ) ، هربرت اسپنسر ( H. Spencer ) و جامعه‌شناس آلمانی طرفدار مکتب ارگانیسیسم، آلبرت شافله ( Albert Schaeffer ) ، تصمیم گرفت که در سال ۱۸۹۰ برای ادامهٔ تحصیل در اقتصاد سیاسی و جامعه‌شناسی به دانشگاه میشیگان بازگردد. او رسالهٔ دکترای خود را با عنوان «نظریهٔ حمل و نقل» دربارهٔ بوم‌شناسی انسانی نوشت و در ۱۸۹۴ درجهٔ دکترا گرفت. از آنجا که در دانشگاه میشیگان رشتهٔ جامعه‌شناسی رسمیت نیافته بود، پرسش‌های امتحانی‌اش از دانشگاه کلمبیا و به وسیلهٔ فرانکلین گیدینگز طرح شده بود. کلی از ۱۸۹۲ شروع به تدریس در دانشگاه میشیگان کرد و بر مسائل اجتماعی و قضایای روز تمرکز کرد.

کولی رتبه‌های دانشگاهی را به‌سرعت پشت سر گذاشت و در 1899 به استادیاری و در 1904 به دانشیاری رسید و سه سال بعد به مقام استادی دست یافت. کولی زندگی بس بی‌حادثه داشت. او از جدل و رویارویی پرهیز می‌کرد و هرگونه درگیری کوچک کافی بود تا او را پریشان سازد و در بستر اندازد. او در سال 1918 به ریاست "جامعه جامعه‌شناسان آمریکا" برگزیده شد. زندگی‌نامه نویس کولی یادآورمی شود، که: «سال‌های میان 1918 تا تقریبا پایان عمر، شادمانه‌ترین سال‌های زندگی کولی بودند.»

کتاب‌های کولی به تدریج و بر اساس یادداشت‌های تهیه شده در یک دورهٔ طولانی نوشته شده بودند. «سرشت بشری و سامان اجتماعی» در ۱۹۰۲ منتشر شد، اما قرینهٔ آن، «سازمان اجتماعی» هفت سال بعد به چاپ رسید. اثر بعدی او، «فراگرد اجتماعی» بعد از یک فاصلهٔ ۹ ساله در ۱۹۱۸ منتشر شد. مقالات اولیهٔ او در زمینهٔ بوم‌شناسی اجتماعی و برخی کارهایی که در واپسین سال‌های عمرش نوشته بود، پس از مرگ همگی در یک جلد با عنوان «نظریهٔ جامعه‌شناسی و تحقیق اجتماعی» در سال ۱۹۳۰ منتشر شدند. گرچه کولی نظرهای متعددی داشت، اما امروزه بیشتر به خاطر بینش‌هایی که در زمینهٔ جنبه‌های روان‌شناسی اجتماعیِ حیات اجتماعی به دست داد، از او یاد می‌کنند. کولی دعوت‌های بسیاری را برای پیوستن به گروه‌های جامعه‌شناسیِ سرشناس‌تر دریافت کرده بود، از جمله گیدینگز او را به دانشگاه کلمبیا دعوت کرده بود اما او هرگز این پیشنهادها را جدی نگرفت. در اواخر سال ۱۹۲۸ وضع جسمانی کولی به وخامت گرایید و در هفتم مه ۱۹۲۹ بر اثر سرطان فوت کرد.

او به‌شدت تحت تأثیر نظریه "کل هم پیکر" داروین که در رابطه با "کیفیّت زندگی پیوسته" بود، قرار گرفت و دائما از آن سخن می‌گفت. کولی نوشت که «خود و جامعه، دو پدیده هم‌زاداند». همین تأکید بر پیوند ارگانیک و گسست‌ناپذیر خود و جامعه، موضوع اصلی بیشتر نوشته‌های کولی را تشکیل می‌دهد و به‌عنوان خدمت اصلی او به جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی نوین، همچنان مطرح است.

او بعدها تحت تأثیر تحلیل‌های جیمز برایس (James Bryce: 1838-1922) در نظام حکومتی آمریکا قرار گرفت. پس از مطالعه آثار "ویلیام جیمز" (William James: 1842-1910) تصمیم گرفت تا مانند او بدون در نظر گرفتن رویدادهای آینده به تحلیل مسائل بپردازد. اولین دوره تدریس او نه در اقتصاد، بلکه در جامعه‌شناسی بود. او به‌دلیل نقش مرکزی که برای ذهن قائل بود شخصیت خود را در این زمینه پرورش داد. این واقعیت زندگی علمی او بود، که خود او هم به آن پی برده بود و در اکثر نوشته‌ها و آموزش‌هایش بر آن تأکید می‌ورزید و کانون این اهمیت از نظر او "جامعه ارتباطات انسانی" بود.

کولی دو نظریه اساسی دارد که اولی در جامعه‌شناسی و دومی در ارتباطات کاربرد دارند: خود آیینه‌سان و گروه نخستین.

جایگاه کولی در مکتب شیکاگو

رشد و شکوفایی روان‌شناسی‌اجتماعی و جامعه‌شناسی در شیکاگو، نتیجه‌ی فعالیّت تعداد کمی از پژوهش‌گران برجسته زیر بود: چارلز هورتون کولی، جان دیویی (John Dewey: 1859-1952)، جورج هربرت مید (George Herbert Mead: 1863- 1931) و رابرت ازرا پارک (Robert Ezra Park: 1864-1944). آن‌ها با دانشگاه میشیگان و شیکاگو به‌عنوان دانشگاه‌های سطح‌بالای آمریکا در ارتباط بودند. جان دیویی، استاد کولی و پارک در دانشگاه میشیگان بود. کولی با طرح مفهوم "خود" تأثیر زیادی بر روی مید گذاشته بود. کولی و مید، روان‌شناسی اجتماعی تعامل‌گرا (تعامل نمادین) را بنیان‌گذاری کردند. آنها مسئله غریزه را به‌عنوان عامل اصلی شکل‌گیری شخصیت افراد رد کردند و ارتباطات میان‌فردی را به‌جای اصول اولیه‌ی شکل‌گیری شخصیت قرار دادند. مکتب شیکاگو در "آن‌آبر" میشیگان، دانشکده‌ی کوچکی در حال راه‌اندازی بود؛ همان جایی که کولی در آنجا متولد شد.

کولی سه کتاب مهم را به چاپ رسانید، از جمله: "ماهیت انسان و نظم اجتماعی" (1902) در مورد جامعه‌پذیری شخصیت دوران کودکی فرد که شامل مفهوم خود آیینه‌سان می‌شد، "سازمان اجتماعی" (1909) که در آن توضیح می‌داد که جامعه و رسانه‌های جمعی باهم گره خورده‌اند و مفهوم گروه نخستین در آن بررسی می‌شد و "فراگرد اجتماعی" (1918) که به بررسی نقش ارتباطات در جامعه می‌پردازد.

جامعه شناسي کولي

کولی در کسوت یک جامعه‌شناس و در هیئت یک روان‌شناس اجتماعی، جامعه‌شناسی را علمی عملی می‌دانست که به‌شدت از اصول فلسفه عمل‌گرایی (پراگماتیسم) متأثر است. به‌زعم او آنچه از علم‌الاجتماع طلب و انتظار داریم، این است که راهنمای عملی ما باشد (روسک و وارن، 1369: 335).

جامعه شناسي کولي بي گمان کلي گرا ست (لوئيس کوزر-411-1373) . او " جامعه شناسي را يک علم عملي مي دانست. بقول وي ، آنچه از علوم اجتماعي حق داريم بخواهيم ، اين است که راهنماي عملي ماباشد" (جوزف روسک،رولندوارن335-1369).

کولي در کتاب طبيعت انساني و نظم اجتماعي مي نويسد " يک انسان مجزا و منفرد چيزي نيست جز نوعي تجربه انتزاعي ناشناخته ، به همين ترتيب جامعه نيز اگر مجزا از افراد آن در نظر گرفته شود ، يک تجربه انتزاعي ناشناخته است " (توسلي-296-1380)".

جامعه شناسي کولي يک جامعه شناسي مقدس ماب و پاک است ، هنگامي که او از جامعه بعنوان يک ارگانيسم صحبت مي کند ، او نمي خواهد تمثيلي با زيست شناسي ايجاد کند اما اين وسيله اي براي اصرار بر ارتباط داخلي منظم بين مراحل اجتماعي است " ( cooley-human nuture::185-179).

کولي مي گويد : " هرگاه که ما ... جامعه رابعنوان يک ارگانيسم مطرح مي کنيم ، مراد ما اين است که جامعه مجموعه اي از انواع فراگردها را شامل مي شود که هر يک از آنها بر اثر عمل متقابل با فراگردهاي ديگر زنده و بالنده است، اين فراگردها کل يکپارچه اي را مي سازند که هر آنچه در يکي از اجزاي آن پيش آيد، بر بقيه تاثير مي گذارد" (لوئيس کوزر-411-1373).

به نظر کولی، جامعه چیزی جز شبکه ارتباطات میان کنشگران و گروه های اجتماعی نیست. او از مدافعان پرشور فضایل دموکراسی بود زیرا که دموکراسی را نوعی از حکومت می دانست که نه از طریق سرکوبی اختلاف ها، بلکه از راه تخفیف آنها به وسیله عقیده همگانی، وحدت اخلاقی جامعه را به بار می آورد. کولی نیز مانند وبلن معتقد بود که نظام های ارزش های اقتصادی و به ویژه ارزش های مالی، خصلتا نهادی اند و رابطه غیر مستقیم آنها با طبیعت بشری به هر صورتی که باشد سرچشمه مستقیم شان باز یک مکانیسم اجتماعی است. او می گفت که بحث کردن درباره ارزش های اقتصادی بدون ارجاع به قالب و سوابق نهادی آن ها کاری بیهوده است.

چارلزکولي و ويليام سامنر از اولين جامعه شناسان آمريکايي هستندکه نهادهاي اجتماعي را تعريف کرده و بين آنها وپ ديده هاي ديگر فرق گذاشته اند. کولي مسأله را از لحاظ ذهن مورد دقت قرار داد و گفت : تنها در فرد نيست بلکه در گروه هاي ابتدايي هم ماهيت انسان پيشرفت نموده و پديده اجتماعي اوليه را دريافت مي کند (مک کلانگ لي_269_1369).

کولي نوشت که " خود و جامعه ، دو پديده همزاد اند " . همين تاکيد بر پيوند ارگانيک و گسست ناپذير خود و جامعه . موضوع اصلي بيشتر نوشته هاي کولي را تشکيل مي دهد و به عنوان خدمت اصلي او به جامعه شناسي و روانشناسي اجتماعي نوين ، همچنان مطرح است (لوئيس کوزر-409-1373).

کولي چند بار تکرار مي کند ، زندگي ما ، بعنوان يک انسان و اگر ما بخواهيم علم جامعي نسبت به آن داشته باشيم بايد آن را همانطور که هست ببينيم ، اگر آن را خرد و خراب کنيم در مراحلي از بين مي رود (human nuture-cooley-.179-1902) .

يک عنصر ديگر ، يعني مفهوم پيشرفت ، کولي را با برخي از معاصرانش بويژه باوارد ، اسمال ، سامنر و گيدينگز مرتبط ساخته بود. کولي هم آواز با آنها معتقد بود که سرشت بشر انعطاف پذير و تعديل پذير است و انسان موجودي آموزش پذير است از همين روي بايد در مورد آينده بشر خوشبين بود (لوئيس کوزر-430-1373)

تاکيد هميشگي او بر وابستگي متقابل همه اجزاي کل اجتماعي و مخالفت مدام او با فردگرايي فايده گرايانه انگليسي ، ريشه در اعتقاد به خوبي و يک پارچگي اجتماعي دارد (لوئيس کوزر،423-1373).

محسنی تبریزی می‌نویسد:‌ «کولی معتقد است جامعه همان درهم‌آمیختگی و تأثیر متقابل خودهای ذهنی است. او می‌گوید: من ذهن شما را در نظر می‌گیرم و می‌اندیشم که ذهن شما درباره ذهن من چه می‌اندیشد و ذهن شما در مورد آنچه ذهن من در مورد ذهن شما می‌اندیشد، چه نظری دارد. من خود را در برابر ذهن شما می‌آرایم و از شما نیز چشم دارم که ذهن خودتان را در برابر ذهـن من بیارایید (کولی، 1927: 200ـ201).

نظر ارگانیکی کولی درباره جامعه

کولی جامعه را ارگانیک می‌داند و منظورش از این‌که همیشه از جامعه به‌عنوان یک ارگانیسم تعبیر می‌کند، این نیست که مانند اسپنسر، قیاسی زیست‌شناختی در مورد جامعه به‌عمل آورد، بلکه می‌خواهد بر روابط دستگاه‌مند میان همه فراگردهای اجتماعی تاکید ورزد. «هرگاه که ما جامعه را به‌عنوان یک ارگانیسم مطرح می‌کنیم، مراد ما این است که جامعه مجموعه‌ای از انواع فراگردها را شامل می‌شود که هریک از آن‌ها بر اثر عمل متقابل با فراگرد‌های دیگر زنده و بالنده است؛ این فراگردها کل یک‌پارچه‌ای را می‌سازند که هر آنچه در یکی از اجزای آن پیش آید، بر بقیه تأثیر می‌گذارد. جامعه بافت گسترده‌ای از فعالیّت متقابل است.»

کولی هرگاه که از جامعه به عنوان یک ارگانیسم سخن می گوید، منظورش این نیست که مانند اسپنسر قیاسی زیست شناختی در مورد جامعه به عمل آورده بلکه می خواهد بر روابط دستگاهمند میان همه فراگردهای اجتماعی تاکید ورزد. هرگاه که جامعه را به عنوان یکارگانیسم مطرح می کند. مراد این است که جامعه مجموعه ای از انواع فراگردها را شامل می شود که هر یک از آنها بر اثر عمل متقابل بافراگردهای دیگر زنده و بالنده است.

همین نظر ارگانیک کولی درباره جامعه، او را به مخالفت اصولی با فردگرایی فایده‌گرایانه می‌کشاند؛ که مبنای اقتصاد کلاسیک و جامعه‌شناسی اسپنسر است.

نظریه‌ی مورد استفاده‌ی اسپنسر در مورد جامعه به مثابه یک ایده‌ی زیست شناختی و ارگانیسمی زنده و در حال رشد با نقطه نظر کولی متفاوت بود. کولی رویکردی کل گرایانه به جامعه شناختی داشت؛ به این معنا که او تمام فرایندهای نظام اجتماعی را با یکدیگر مرتبط می‌دانست. او بر مبنای نظر ارگانیک خود در مورد جامعه، «کل طبیعت، کل زندگی، زندگی بشر و زندگی اجتماعی را واحدهایی مرتبط، وابسته به هم و در هم تنیده می‌دانست» (Hinkle, 1967: 11). کولی معتقد بود که کل جامعه از طریق کنش متقابل با تمام اجزاء، در قالب فعالیت دوجانبه‌ی وسیعی (فرایندهای اجتماعی) زندگی و رشد می‌کند (Cooley, 1918).
همه‌ی فرایندهای اجتماعی در کنش و واکنش دائمی با اجزای مرتبطی هستند که تعامل و روابط متقابل سایر اجزای درونی مجموعه بر آنها تأثیر می‌گذارد. کولی بر این نکته تأکید کرد که نمی‌توان اجزای این کل واحد را بدون در نظر گرفتن تأثیرات متقابل آنها بر یکدیگر بررسی کرد. او با تکیه بر همین دیدگاه ارگانیک درباره‌ی جامعه، افکار عمومی را عنصر اساسی در ایجاد اجماع اجتماعی می‌دانست و معتقد بود تبادل نظر و مباحثات عمومی از الزامات دموکراسی است. دیدگاه ارگانیک کولی درباره‌ی جامعه، و درک او از اجماع اجتماعی و حمایت او از تغییرات تدریجی در جامعه، به جای انقلاب، را می‌توان اساساً دیدگاه‌هایی با ویژگی کارکردگرایانه دانست. دانستن این مسئله اهمیت دارد که دیدگاه‌های ارگانیک کولی با دیدگاه‌های اسپنسر تفاوت دارند. اسپنسر جوامع را با ارگانیسم‌های زنده همانند می‌دانست، اما کولی با این مسئله موافق نبود. «دیدگاه ارگانیک کولی را نباید بد مطرح کرد. دیدگاه او را باید کل گرایانه دانست که از هرگونه شباهت زیست شناختی جدی و بنیادی فارغ است» (Hinkle, 1967: 13).
دیدگاه ارگانیک کولی درباره‌ی جامعه او به مخالفت ابتدایی با فردگرایی فایده گرایانه‌ی اسپنسر کشاند. رویکرد فردگرایانه‌ای که در آن زمان در امریکا و انگلیس غالب بود، منجر به این باور شده بود که کسانی که سخت کار می‌کنند، مستحق ثروتی هستند که به دست می‌آورند و کسانی که عاجز از بقا و ترقی در جامعه‌اند، باید نقصی داشته باشند. عاقبت کار «ضعیفان» نابودی است. اما کولی مصرانه باور داشت که جامعه کلیتی ارگانیک است با اجزایی پیوسته. چنان چه هر یک از اجزای آن آسیب ببیند، متعاقباً کل جامعه دچار آسیب خواهد شد (Cooley, 1918).

روش جامعه‌شناختی

او چنین استدلال می‌کرد که بررسی کنش‌های انسانی باید معناهایی را دربر گیرد، که کنش‌گران انسانی برای موقعیّت اجتماعی‌شان قائلند؛ از این‌روی، این بررسی باید از صرف توصیف رفتار انسانی فراتر رود. به‌نظر او، دانش اجتماعی از تماس و ارتباط با اذهان انسان‌های دیگر پدید می‌آید. این تماس، فراگردی از احساس و اندیشه همانند با دیگران را به حرکت در‌آورده و ما را قادر می‌سازد تا با اشتراک در حالت‌های ذهنی دیگران آن‌ها را درک کنیم. کولی چنین استدلال می‌کرد که تفاوت دانش ما از یک اسب یا یک سگ با دانش ما از انسان، در این واقعیّت نهفته است که ما می‌توانیم درباره انگیزه‌ها و سرچشمه‌های کنش انسان، فهم هم‌دلانه داشته باشیم.

کولي و همفکرانش تاکيد مي کردند که جامعه شناسي حيواني مي تواند بر توصيف حيوانات مبتني باشد ، چرا که ما نمي توانيم بدانيم که حيوانات چه معناهايي به فعاليت هايشان نسبت مي دهند اما جامعه شناسي انسان بايد راه ديگري را در پيش گيرد ، زيرا که مي تواند قوانين رفتاري انسان ها را در معاني ذهني افراد کنشگر جستجو کند (کوزر.416-1373).

کولي ميان " دانش مکاني يا مادي " و " دانش شخصي يا اجتماعي" تمايز قائل شده بود (کوزر-416-1373). کولي مي گويد اگر چه دانش ما از ديگران يک دانش رفتارگرايانه است... اما اگر با همدلي همراه نباشد، اين دانش هيچ عمقي نخواهد داشت و از ويژگي يک بصيرت انساني بي بهره خواهد بود. کاربرد کولي از روش فهم همدلانه بر اثر تاثير بيش از حد ذهن گرايانه و درون نگرانه او کمي آسيب ديده بود و نيز قائل نشدن تفکيک ضروري ميان معنايي که همه انسانها در روابط متقابلشان با ديگران به اعمالشان نسبت مي دهند.

کولي نيز مانند ماکس وبر و همفکران آلماني او ، تاکيدش بر اين بود که بررسي جهان اجتماعي انسان، بايد بر کنکاش معاني ذهني اي مبتني باشد که کنشگران انساني به کنشهايشان نسبت مي دهند و يک چنين معاني را بايد بيشتر از طريق" فهم "مورد بررسي قرار داد تا از طريق اتکاي محض بر گزارش رفتار (لوئيس کوزر-417-1373) در مشابهت اساسي اينها بايد ، از راه تجربه مبناي انديشه ها و احساسات مشابه در ذهن انسان را جستجو کرد در اينها (هر جا که باشند) فطرت انساني موجوديت پيدا مي کند (آبراهامز-475-1364).

فلسفه اجتماعي کولي پايه در اين عقيده دارد که پيشرفت بشر ، شامل گسترده شدن دائمي همدردي و عشق بشر مي شود (cooley،يک مطالعه ازذهن-1909) . افکار اجتماعي کولي مانند جامعه اي است که به آن تعلق دارد و او مي توانست سلامت مراحل پيشرفت جامعه نرمال را تخمين بزند او خوشبيني را پايه گذاري کرد و همچنين ايده آل گرايي رمانتيک را بوجود آورد (cooley،يک مطالعه ازذهن-1909)"

اکنون باید آشکار شده باشد که کولی بیشتر تحت تأثیر تاریخ‌نگاران، روان‌شناسان، فیلسوفان و ادیبان بوده است تا جامعه‌شناسان. گذشته از اندیشمندان یادشده به‌نظر می‌رسد که تورو (Thoreau)، پاسکال (Pascal)، دانته (Dante)، توماس آکمپیس (Thomas Kempis)، والتر باژوت (Walter Bagehot)، و در ارتباط با صحنه آمریکا، دوتوکویل (Alexis De Tocqueville) و لرد برایس (Bryce)، تأثیر بیشتری بر او گذاشته بودند.

ارتباط سه گانه

اظهارات کولی درباره‌ی مفاهیم گروه نخستین، ماهیت انسان و خود آیینه‌ای، که اغلب ارتباط سه گانه خوانده می‌شوند، مؤید دیدگاه ارگانیک اوست. بر اساس دیدگاه‌های کولی درباره‌ی کنش متقابل اجتماعی، این مفاهیم باید به طور متقابل، به یکدیگر وابسته و مربوط باشند، هیچ یک نمی‌تواند بدون دیگری وجود داشته باشد. به دلیل درکی که کولی از خود و جامعه‌پذیری دارد، خود آیینه‌ای به گروه نخستین وابسته است، بدون وجود خود آیینه‌ای گروه نخستین هم وجود نخواهد داشت. از نظر کولی، ماهیت انسان از طرفی در گروه نخستین شکل می‌گیرد و از طرفی دیگر، خود آیینه‌ای را متأثر می‌سازد. کولی همه‌ی اجزای این کل را در حرکت دائمی، کنش متقابل، ارتباط متقابل و وابستگی متقابل می‌دید.

ارتباطات

چارلز کولی در سال 1909 کتابی در حوزه ارتباطات تألیف کرد که با عنوان "سازمان اجتماعی" منتشر شد و در آن راجع به حوزه جدید تحقیقات ارتباطی چنین گفت: «ارتباطات ساز و کاری است که از طریق آن، ارتباطات انسانی پدید آمده و توسعه پیدا می‌کند؛ که شامل تمامی نمادهای ذهنی به‌همراه معانی‌شان شده و از طریق فضا منتقل و در زمان حفظ می‌شود. اگر با چشم‌انداز دقیق‌تری زندگی یک گروه اجتماعی را مورد بررسی قرار دهیم، در می‌یابیم که ارتباطات، حاصل سازمان یافتن عناصری چون ادبیات، هنر و مجموعه نهادهایی است، که واقعیّت خارجی داشته و با ساختار فکری قابل مشاهده هستند؛ تا حدّی که بر زندگی واقعی انسان تأثیر می‌گذارند. نظام ارتباطی نوعی ابزار است؛ یک اختراع توسعه یافته که پیشرفت‌های آن در مقابل بشر واکنش نشان داده و زندگی هر شخص یا نهادی را تغییر می‌دهد ... به‌ویژه زمانی که ما به عصر جدید گام نهادیم. به دیگر سخن، هیچ امری را به‌درستی درنمی‌یابیم مگر آن‌که روشی که انقلاب ارتباطات برای ما در دنیای جدید ساخته بود را دریابیم.»

برخی صاحب نظران این عرصه تعریف چارلز کولی که در کتاب معروف خود«سازمان اجتماعی» ارایه کرده است را جامع ترین و کامل ترین تعریف برای این مفهوم قلمداد کرده اند. وی بیان میدارد : ارتباط مکانیسمی است که روابط انسانی بر اساس و به وسیله ان به وجود می آید و تمام مظاهر فکری و وسایل انتقال و حفظ آنها در مکان و زمان بر پایه آن توسعه پیدا میکند. ارتباط، حالات چهره، رفتارها، حرکات، طنین صدا، کلمات، نوشته ها، چاپ، راه آهن، تلگراف ،تلفن، و تمام وسایلی که اخیرا در راه غلبه بر زمان و مکان ساخته شده اند؛ همه را در بر می گیرد .

مهمترین عناصر :

1- روابط انسانی

2- نمادگزاری و نمادسازی

3- وسیله انتقال

4- مکانیسم

فرایند چرخه ای است که آغاز و پایان ندارد، و در حال فراگرد است. همیشه به طور مداوم ادامه دارد. وقتی می گوییم ارتباط فرایند است یعنی ارتباط پویا است و همیشه در جریان است.

مکانیسم از دیدگاه چارلز کولی : مجموعه عواملی شامل پیام ها ، منبع ، کد ، مجرا و مخاطبان اینها باید با هم ترکیب بشوند.

گروه نخستین (primary group)

دیدگاه کل گرایانه‌ی کولی در مورد زندگی اجتماعی، توجه او را در تحلیل‌هایش به سمت تبیین گروه‌ها و سازمان‌های اجتماعی معطوف کرد. او امید داشت بتواند نحوه‌ی پیوند انسان را با جامعه تبیین کند. سهم کولی در طرح مفهوم گروه نخستین، مهم‌ترین سهم وی در نظریه‌ی گروه‌هاست. او نوشت: «منظور من از گروه نخستین گروهی است که مشخصه‌ی آن معاشرت و همکاری رو در رو و صمیمانه است... نتیجه‌ی روانی این معاشرت‌های صمیمانه در هم آمیختگی افراد در کلی مشترک است، به نحوی که خود هر عضو، حداقل از بسیاری جهات، زندگی و هدف مشترک گروه است» (Cooley, 1909: 23).

اگر چه کولی این گروه‌ها را به چند علت نخستین نامید، اما مهمترین دلیل این است که آنها پایه‌ای‌ترین عوامل در شکل‌گیری ماهیت انسان‌اند. بررسی دقیق‌تر آثار کولی آشکار می‌کند که او می‌خواست نشان دهد که اگر چه افراد در ابتدا و به طور غریزی فقط خود طبیعی‌شان را در نظر می‌گیرند، در نهایت هدف اصلی ایشان کمک به تحقق منافع کل است (Cooley, 1909).

کولی درباره گروه نخستین می‌گوید: منظور من از گروه‌های نخستین، آن گروه‌هایی‌اند که با همکاری و بستگی رو در رو مشخص می‌شوند. این گروه‌ها به‌دلایل گوناگون، گروه نخستین به‌شمار می‌آیند؛ اما بیشتر برای آن‌که در تشکیل ماهیّت اجتماعی و آرمان‌های افراد نقشی بنیادی دارند، عنوان گروه نخستین را می‌یابند.

آن گروه هایی اند که با همکاری و بستگی رودررو مشخص می شوند. این گروه ها به دلایل گوناگون گروه نخستین به شمار می آیند. اما بیشتر برای آنکه در تشکیل ماهیت اجتماعی و آرمان های افراد نقشی بنیادی دارند، عنوان گروه نخستین را در می یابند. نتیجه بستگی نزدیک از نظر روانشناختی، نوعی درآمیختگی فردیت ها در یک کل مشترک است، چندان که زندگی مشترک و منظورهای گروهی دست کم بسیاری جهات بسان زندگی و مقصود هر فرد گروه در می آید. شاید ساده ترین توصیف این کلیت آن است که بگوییم این کلیت در واقع یک " ما" است.

مهم‌ترین گروه‌هایی که در آن‌ها همبستگی‌های نزدیک وی‍‍‍‍ژه گروه نخستین، می‌توانند کاملا پرورده شوند، خانواده، گروه‌های هم‌بازی و همسایگی است. در این گروه‌ها، انسان‌ها برای دستیابی به بیشترین نفع همگانی، تمایلات فردگرایانه‌شان را به حداقل می‌رسانند و با حلقه‌های هم‌دردی و محبّت با همنوعان‌شان پیوندی پایدار برقرار می‌سازند.

افراد انساني در آغاز زندگي " به گروه هاي کوچکي مانند خانواده گروه همسالان مي پيوند و با تمام وجود در فعاليت هاي اين گروه ها شرکت مي کنند".(cooley،يک مطالعه ازذهن-1909) . " به اعتقادکولي احساساتي نظير و فاداري ، صميميت و پيوستگي با ديگران در اين گروه ها آموخته مي شود. صفات مشترک گروه هاي نخستين عبارتند از رابطه چهره به چهره و فاداري ، پيوستگي عاطفي ، همکاري نزديک و روابط دوستانه " (محسني منوچهر-122-1376).

عمده ترين معناي تقدمي بودن آنها اين است که در شکل دادن و بوجود آوردن ماهيت اجتماعي و آرمان هاي اجتماعي فرد اهميت اساسي دارند (آبراهامز.468-1364).

از نظر رواني ، نتيجه اين تجمع صميمانه ، نوعي حل شدن افراد در کل مشترکي است که دست کم در مورد بسياري از هدف ها ، زندگي فردي هرکس بازندگي و هدف هاي گروه آميخته مي گردد (قرايي مقدم.175-1377).

گروه هاي نخستين کاملترين تجربه وحدت عمومي هستند و ماهرانه ترين ارتباط ها هستند (کولي-يک مطالعه ازذهن-1909).

کولي خانواده را اولين و ايده ال ترين مثال براي گروه نخستين مي دانست، گروهي که وظيفه آن نگهداري وحمايت از موجود انساني است و خالق زيباترين احساسات شناخته شده بشري است (دکترمحمدصادق مهدوي/فرزندسالاري). درانديشه کولي ، مفهوم خود آينه سان و گروه نخستين ، در هم بافته اند . حساسيت نسبت به انديشه ديگران - حساسيت در برابر رويکردها ، ارزش ها و داوري هاي ديگران که به نظر کولي شاخص يک فرد بالغ است - را تنها مي توان در کنش هاي متقابل و نزديک صميمانه گروه هاي نخستين پرورش داد (لوئيس کوزر.414-1373).

گروه نخستين ، در اجتماعي شدن کودکان ، نقش بسزايي دارد و رابطه اي که بين اعضاء آن وجود دارد ، رابطه ي عميق و دامنه دار که تمام شخصيت فرد را زير پر و بال مي گيرد و منع ادراکات ما درباره عشق - آزادي ، عدالت است. کليه اصول اخلاقي و ارزنده موجود در مناسبات بشري بر اين مبنا قرار دارد (قرائي مقدم.176-1377) .

ایده‌ی کولی درباره‌ی گروه نخستین متأثر از تمایزی بود که ویلیام گریم سامنر میان «درون - گروه» و «برون - گروه» قائل بود. عامل جذب افراد در گروه‌ها، توافق اخلاقی است. فردینانت تونیس میان گماینشافت و گزلشافت تفاوت قائل شده بود. تونیس گماینشافت را نوعی جامعه یا صحنه‌ی اجتماعی می‌دانست که افراد در آن با یکدیگر روابطی صمیمی، نزدیک و توأم با احساسات عمیق دارند، از ارزش‌ها و عقاید مشترک برخوردارند و با یکدیگر همکاری می‌کنند. او گزلشافت را نوعی جامعه یا صحنه‌ی اجتماعی می‌دانست که افراد در آن با یکدیگر روابطی رسمی، تصنعی و به دور از احساسات دارند و توافقی همگانی بر سر ارزش‌ها و عقاید در آن‌ها وجود ندارد.
کولی گروه‌های نخستین را گروه‌هایی می‌دانست که اعضای آن روابطی صمیمی و رو در رو دارند. این گروه‌ها نقشی کلیدی در پیوند دادن افراد به جامعه‌ی بزرگ‌تر دارند. گروه نخستین گروهی نسبتاً کوچک و غیر رسمی است که اعضای آن روابطی شخصی و نزدیک با یکدیگر دارند و نقش مهمی در شکل‌گیری خود ایفا می‌کنند. گروه‌های دومین (یا مناسبات / ارتباطات) مجموعه‌ای از افرادند که روابطی رسمی و غیر شخصی با یکدیگر دارند.
ویژگی‌های اصلی گروه نخستین از نظر کولی عبارتند از:
1. ارتباط رو در رو؛
2. ماهیت نامشخص ارتباط‌ها؛
3. دوام و ثبات نسبی؛
4. تعداد ‌اندک اعضای شرکت کننده؛
5. صمیمیت نسبی اعضا.
اعضای گروه‌های نخستین از طریق عضویت در این گروه‌ها نخستین و پایه‌ای‌ترین تجربیات را برای یکپارچه شدن با جامعه کسب می‌کنند. نظام اخلاقی یکپارچه‌ای که در این گروه‌ها وجود دارد، سرچشمه‌ی ایدئال‌های اعضای گروه است. کولی مهم‌ترین گروه‌های نخستین را گروه‌های خانوادگی، بچه‌های هم بازی و ریش سفیدان محله یا منطقه می‌دانست. مضافاً این که در خصوص توالی گروه‌های پایه، این‌ها مراحل پایه‌ای زندگی فرد هستند.
عضویت در گروه‌های نخستین، به ویژه برای کودکان از اهمیت بسزایی برخوردار است. پیش و بیش از هر چیز، کودکان در این گروه‌هاست که به درکی از خود دست می‌یابند. «خود در بستر گروه‌ها تکوین می‌یابد و آن چه که کولی آن را گروه‌های نخستین می‌نامید، بستر واقعی تکوین خود است» (Reynolds, 1993: 36). دومین نقشی که کولی برای گروه‌های نخستین قائل شد این بود که آنها را نخستین منشأ جامعه‌پذیری و تعامل با جامعه‌ی بزرگ‌تر می‌دانست. کولی مؤکداً معتقد بود که گروه‌های نخستین در شکل‌گیری ماهیت اجتماعی افراد و ایدئال‌های فردی آنان نقشی اساسی دارند (Cooley, 1909). گروه‌های نخستین این امکان را برای کودکان فراهم می‌آورند که کنش متقابل در جهان اجتماعی را ابتدا در آن‌ها تجربه کنند. کودکان در این گروه‌ها نوعی رفتار و کنش متقابل را فرا می‌گیرند که در جامعه‌ی بزرگ‌تر «مناسب» دانسته می‌شود و به این ترتیب، فرایند جامعه‌پذیری را با موفقیت سپری می‌کنند.
گروه‌های نخستین از روابط بسیار نزدیکی با یکدیگر برخوردارند و به دلیل وجود چنین روابطی، می‌آموزند که چشمداشت‌های خود را با یکدیگر در میان بگذارند (Meltzer, Petras, and Reynolds, 1975). این روابط نزدیک احساسی از «ما» یا تعلق در افراد ایجاد می‌کند که در درک آنان از خود بسیار ضروری است. همان گونه که کولی توضیح داده است «خود گروهی» یا «ما» در مفهوم ساده یک «من» است که افراد دیگر را نیز دربرمی گیرد... شخص هویت خود را با هویت گروه یکی می‌داند و در چارچوب «ما» و «به ما / ما را»، از خواسته‌ها، عقاید، کارهای مشترک و نظایر این‌ها صحبت می‌کند» (Cooley, 1902: 209). همان طور که «من» فقط در ارتباط فرد با دیگران در گروه نخستین فهمیده می‌شود، خود گروهی یا همان «ما» نیز فقط در ارتباط فرد با جامعه‌ی بزرگ‌تر فهمیده می‌شود. اگر چه روابط افراد با یکدیگر در گروه نخستین می‌تواند تغییر کند، التزام آنان به یک «روح جمعی» همواره در میان آنان پابرجا می‌ماند و با وجود چنین التزامی، قطع پیوند افراد از گروه‌های نخستین به آسانی ممکن نیست (Cooley, 1909). از دیگر نکات قابل ذکر این است که کولی معتقد بود افراد برای دستیابی به رشد، باید در پی عضویت در گروه‌های نخستین جدید برایند.
ماهیت انسان نیز در خلال کنش متقابل در گروه‌های نخستین تکوین می‌یابد. کولی در تبیین ماهیت بشر خاطرنشان کرده است که «ماهیت انسان در گروه‌های ساده و رو در رویی تکوین می‌یابد و تبیین می‌شود که کمابیش در تمام جوامع ویژگی‌های یکسانی دارند؛ گروه‌هایی چون خانواده، هم بازی‌ها و همسایه‌ها» (Cooley, 1909: 30). ماهیت انسان دربرگیرنده‌ی احساسات، همدلی، عشق، رنجش، بلندپروازی، خودبینی و حساسیت در برابر حق و ناحق‌های اجتماعی است. از نظر کولی، ماهیت ا نسان نمی‌تواند فارغ از گروه‌های نخستین تکوین یابد؛ این امر یک بار دیگر بر اهمیت کنش متقابل در گروه نخستین، به ویژه گروههای بازی کودکان، تأکید می‌کند. نباید تصور کرد که در گروه‌های نخستین همیشه دلبستگی و هماهنگی وجود دارد. بلکه اغلب در آنها رقابت جویی به چشم می‌خورد که از مشخصه‌های آنهاست.
در تفکر کولی، مفاهیم گروه‌های نخستین و خود آیینه‌ای ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند. خلاصه، خود آیینه‌ای در گروه‌های نخستین پدیدار می‌شود و کودک، که ابتدا احساساتی خودمحورانه دارد، می‌آموزد که دیگران را نیز در نظر گیرد و به این ترتیب، به یک عضو مثمرثمر جامعه تبدیل شود.

گروه هاي دومين ياثانوي (secondary group)

انواعي ازگروه هاي اجتماعي هستند که " کولي " از آنها بعنوان گونه اي در مقابل گروه هاي نخستين ياد مي کند." به اعتقاد کولي گروه هايي ثانوي هستند که حالت رسمي دارند و روابط ميان افراد در آنها کمتر مبتني بر احساس و عاطفه است (محسني-124-1376).

گروه هايي که طبق قراردادها و ضرورت هاي اجتماعي تشکيل مي شوند و عضويت در اين گروه ها بنا به ميل افراد و مطابق مصالح زندگي آنهاست (قرائي مقدم.176-1377) .

رابطه دومين آن است که فقط شامل بخشي از شخصيت فرد مي شود (آگ برن-فليدينگ-159-1380) . جوامع صنعتي کنوني ، برخلاف جوامع کشاورزي قديم ، کمتر فرصت براي پرورش روابط نخستين فراهم مي آورند و در نتيجه به قدر جامعه هاي فلاحتي داراي يگانگي نيستند . در اين گروه ها افراد ممکن است باهم ارتباط داشته باشند فقط به منظور فايده شخصي از اين ارتباط . در چنين گروه هايي چيزهاي ديگر بعنوان منشا سود برايشان داراي ارزش شود" (coolly-يک مطالعه از ذهن-1909) .

در مورد گروه هاي ثانوي مي توان ويژگي هاي مختلف از جمله خصوصيات زير را عنوان کرد:

1- روابط افراد براساس روابط غير فردي است.
2- ارتباط رسمي است.
3- روابط غير رسمي و ارتباطات غير مستقيمي که بين افراد بوجود مي آيد ، زاييده بازتاب هاي احساسي و عاطفي افراد است.
4- ارتباطات در گروه هاي دومين بطور عمودي و افقي است و به طريق رسمي با مقامات مافوق و مادون و هم رديف و همکاران خود رابطه برقرار مي نمايد.
5- ارتباط افراد به خاطر استمرار و بقا جريانات و فعاليتهاي اجتماعي گروه به صورت تکراري و يکنواخت است.
6- بخاطر همزيستي و رفاه بيشتر ، هماهنگي و همکاري بر پايه اعتقادات و تبعيت از موازين اجتماعي و فرهنگي پايه ريزي مي گردد.
7- بعلت نامحدود بودن حيطه فعاليت ، گروه هاي دومين داراي تشکيلات ترکيبي از واحدهاي مختلف مي باشد (امان الله قرائي.176-1373)

خود آیینه سان ( خود انعکاسی )

خود آیینه‌سان (looking glass self)؛ کولی بر پایه آثار ویلیام جیمز، با این سنّت دکارت که میان شناسای اندیشنده و داننده و جهان خارجی شکافی پرنشدنی قائل بود، مخالفت کرد.

خود آیینه‌ای، یکی از مهم‌ترین و جالب‌ترین مفاهیم مطرح شده از سوی اوست. کولی در طرح این مفهوم متأثر بود از خود اجتماعی ویلیام جیمز و استدلال او مبنی بر این که خود اجتماعی با حالتی تأمل آمیز برحسب واکنش فرد در برابر نظر دیگران درباره‌ی خود او پدیدار می‌شود. از نظر کولی خود اجتماعی عبارت است از «هر ایده، یا نظامی از ایده‌ها، که از زندگی ارتباطی نشئت می‌گیرد و همانند ایده‌های خود در ذهن او پرورانده می‌شود» (Cooley, 1902: 179).

کولی معتقد بود که شناخته های جهان اجتماعی، اجزای سازنده ذهن شناسا و خود به شمار می آیند. او چنین استدلال می کرد که خود یک شخص از رهگذر تبادل او با دیگران رشد می یابد. آگاهی یک شخص از خودش، بازتاب افکار دیگران درباره خودش است؛ پس به هیچ روی نمی توان از خودهای جداگانه سخن به میان آورد.

کولی برای روشن ساختن خصلت انعکاسی خود، آن را با آیینه مقایسه کرده بود:

آیینه ام، اگر تو زشتی زشتم گر تو نکویی، نکوست سیرت و سانم

او بر آن شده بود تا آن سد مفهومی را که اندیشه دکارتی میان فرد و جامعه‌اش برکشیده بود از میان بردارد و به‌جای آن، این تفسیر را به‌پیش کشد که: «یک فرد مجزا تجریدی است که به شناخت تجربه در نمی آید، همچنان که جامعه اگر به عنوان چیزی جدا از افراد در نظر گرفته شود، نیز همین وضعیت را دارد..."جامعه" و "افراد" بر دو پدیده جداگانه دلالت نمی‌کنند؛ بلکه جنبه‌های جمعی و فردی یک پدیده را نشان می‌دهند.

کولی چنین استدلال می‌کرد که "خود" یک شخص، از رهگذر تبادل او با دیگران رشد می‌یابد. به نظر او، "خود"، نخست فردی و سپس اجتماعی نمی‌شود؛ بلکه از رهگذر یک نوع ارتباط دیالکتیکی شکل می‌گیرد. آگاهی یک شخص از خودش، بازتاب افکار دیگران درباره خودش است؛ پس به‌هیچ‌روی نمی‌توان از خودهای جداگانه سخن به‌میان آورد. کولی برای روشن ساختن خصلت انعکاسی "خود"، آن را با آیینه مقایسه کرده است: «همچنان‌که سیما، اندام و لباس‌مان را در آیینه برانداز می‌کنیم، در ذهن دیگران نیز به‌گونه‌ای تخیّلی، برداشتی از ظاهر، رفتار، اهداف، کردار، شخصیت و دوستان‌مان داریم و به‌صورتهای گوناگون از این برداشت متأثر می‌شویم.

نظریه‌ی خودآیینه‌ای مبتنی بر این ایده است که افراد برای ظاهرشان اهمیت قائل‌اند، چرا که به آنها تعلق دارد. به همین دلیل، اگر ظاهرمان طوری باشد که دلخواه‌مان است، خشنود و در غیر آن صورت ناخشنود می‌شویم. ما به برداشت ذهنی دیگران درباره‌ی ظاهر و خصوصیات‌مان پی می‌بریم و از آن متأثر می‌شویم.

منظور کولي ا زخودآئينه سان همان ظرفيتي است که انسان داردتاخودخويش رابه گونه اي بنگردکه هرپديده اجتماعي ديگررامي بيند(دکترمهدوي- culture sity )."خود اجتماعي درواقع عقيده ياسيستم عقايدي است که اززندگي ارتباطي گرفته شده،که پروردهءذهن است."( cooley-human nuture 179-1902)کولي معتقدبودکه شناخته هاي جهان اجتماعي،اجزاي سازنده ذهن شناسا و خود به شمار مي آيند.(لوئيس کوزر409-1373).انديشه يامفهوم خود بخاطرمرتبط بودن بااشتغال ذهن به اشخاص ديگر،همواره عبارت از وقوفي اززندگي آدمي است که جنبه خاص وتفاوت يافته اي دارد(جي.اچ آبراهامز478-1364).

بنابه اعتقاد کولي ، خود اغلب يک خود اجتماعي است يک ( خود آئينه اي ) ،که متکي بر سه عنصراصلي است ( به عبارت دیگر مفهوم "خود آیینه‌سان" از سه عنصر اصلی ساخته می‌شود ).

1- تصور حضور ما براي ساير اشخاص ( ظاهر ما به چشم دیگران چگونه می‌نماید؟ )

2- تصور قضاوت آنها از حضور ما ( داوری او درباره ظاهر ما چیست؟ )

3- برخي اقسام ( خود احساسي ) ، نظير غرور يا خودپسندي ( چه احساسی از خود برای ما پدید می‌آید، غرور یا سرشکستگی؟ ) (توسلي.297-1380).

بنابراین، تصویر ذهنی افراد از خود منعکس کننده‌ی تصور آنهاست از واکنش دیگران در قبال ظاهر، حالت و رفتارشان. ما باید دیگران را آیینه‌هایی بدانیم که با نگاه به آنها گویی خود را می‌بینیم. خلاصه، ما خود را چنان می‌بینیم که دیگران ما را آن طور می‌بینند. کولی در توصیف ماهیت تأمل آمیز خود، آن را با آیینه مقایسه کرد و نوشت «هر کس برای دیگری همچون آیینه‌ای است که هرگاه از جلوی آن عبور کند، او را باز می‌تاباند» (Cooley, 1902: 183).

مفهوم خودآیینه‌ای به ویژه وقتی درباره‌ی کودکان به کار رود، اهمیت دارد. کولی به تفصیل، در ماهیت بشر و نظم اجتماعی (1902) شرح داده است که شخصیت کودکان شکل پذیر و تأثیرپذیر است. او با مشاهده‌ی فرزندانش، نحوه‌ی تکوین خود را تبیین کرد. کودکان از وجود دیگران در درون خودشان آگاه می‌شوند؛ و درمی‌یابند که کنش‌های آنان واکنش‌هایی را از جانب دیگران، به ویژه از جانب مادران‌شان، برمی‌انگیزند. کودکان می‌آموزند که می‌توانند به نحوی محیط خود را دستکاری کنند که به پاسخ مورد نظرشان دست یابند، از این طریق است که احساس قدرت و تسلط می‌کنند. برای نمونه، کودکی که می‌خواهد از تخت خود بیرون آید، با صدای بلند گریه سر می‌دهد تا کسی پیدا شود و به این نحسی و بدخلقی پاسخ دهد و او را از تختش بیرون آورد. از طریق این احساس قدرت و تسلط است که فهم کودک از خود شروع به شکل‌گیری می‌کند. گروه‌های نخستین، از آن جا که شامل افرادی هستند که فرد بیشترین احترام را برای آنان قائل است و بیشترین اعتماد را به آنان دارد، در مبحث خود آیینه‌ای از اهمیت بسزایی برخوردارند.
کودکان، هویت خود را عمدتاً از دیگران مهم در زندگی‌شان کسب می‌کنند. وقتی کودک درمی یابد که تصویر ذهنی او از خود همان تصویر ذهنی دیگران از اوست، هویتش تکوین می‌یابد. به تعبیر کولی، تصورات دیگران از فرد است که انعکاس یافته است. کولی توضیح داده است که آنچه در ما احساس غرور یا شرم برمی‌انگیزد، «بازتاب صرفاً مکانیکی» نیست، بلکه تصویر خیالی آنان درباره‌ی وضع ظاهری و ویژگی‌های اخلاقی ماست که چنین پیامدهایی دارد. اگر دیگران (به ویژه اعضای گروه‌های نخستین) کودک را مسخره کنند، احتمال دارد او نظری منفی درباره‌ی هویت خود پیدا کند، و چنان چه مکرر به او باهوش و جذاب بگویند، احتمالاً او هم خود را چنین خواهد دید و به نظری مثبت درباره‌ی هویت خود دست خواهد یافت.
البته فرد پیام‌هایی را که از دیگران دریافت می‌کند، مورد تفسیر قرار می‌دهد و تأثیرات آنان بر وی، بستگی به نحوه‌ی درک او دارد. تفسیر افراد از خود و این که چگونه به چشم دیگران می‌آیند، با توجه به این که چه کسی درباره‌ی فرد قضاوت می‌کند، تغییر می‌کند. افراد عموماً به نظرات دیگرانِ مهم بسیار بیش از غریبه‌ها اهمیت می‌دهند. کولی در همین خصوص توضیح داده است که «ما از این که جلوی شخصی روراست فردی دغل، جلوی شخصی شجاع ترسو و در نظر شخصی فرهیخته، سطحی به نظر برسیم و نظایر این‌ها، احساس شرمندگی می‌کنیم» (Cooley, 1964: 124). این تصور از احساساتی که دیگران نسبت به ما دارند است که رفتار ما را تغییر می‌دهد. افراد می‌آموزند که با توجه به محیطی که در آن قرار می‌گیرند، رفتار خود را تغییر دهند. برای مثال، هورا کشیدن و تشویق کردن حین تماشای بازی فوتبال رفتاری ناپسند تلقی نمی‌شود، اما همین عمل حین برگزاری مراسمی مذهبی در کلیسا ناپسند جلوه می‌کند. کودکان در مراحل آغازین جامعه‌پذیری، چنین تمایزی را یاد می‌گیرند.
جیمز و کولی، هر دو، اهمیت تأثیر محیط بر رفتار را تشخیص داده بودند. انسان می‌آموزد به گونه‌ای عمل کند که جامعه (دیگران) از او می‌خواهد، نه آن طور که خود می‌خواهد. برای نمونه، دو جوان فقط به این دلیل که می‌خواهند در کلیسا، حین اجرای مراسم مذهبی، توپ بازی کنند، نمی‌توانند این کار را انجام دهند. واکنش بازدارنده‌ی دیگران کافی است که افراد کاملاً اجتماعی شده از رفتار ناپسند خود دست بکشند. جامعه مجموعه‌ای فعال و در هم تنیده از خودهای ذهنی است. جامعه در خلال فرایند جامعه‌پذیری، در ذهن افراد درونی می‌شود و در خلال کنش متقابل افراد گوناگون با یکدیگر، که آنها را در یک کل ارگانیک به هم متصل می‌کند و پیوند می‌دهد، بخشی از خود آنان می‌شود. کولی خاطرنشان کرده است که خود شخص در خلال برخورد و کنش متقابل با دیگران تکوین می‌یابد. افراد با دستیابی به درکی از خود می‌توانند خود را همچون دیگر موارد اجتماعی ببینند. از نظر کولی، هیچ خودی نمی‌تواند جدا از دیگران وجود داشته باشد. «من، بدون مفهوم وابسته‌ی تو، او یا آنها، هیچ معنایی ندارد» (Cooley, 1964: 182).

در روان‌شناسی اجتماعی کولی دارای جایگاه است. وی اصطلاح "خود آیینه‌ای" را برای نشان دادن این معنی که ما خود را در آیینه رفتار دیگران با خودمان می‌بینیم، به‌کار می‌برد. مفهومی که ما از "خود" داریم، یعنی این‌که چه کسی هستیم و چگونه هستیم؟، این مفهوم، از کنش‌های متقابل ما با دیگران به‌وجود می‌آید، بازخوردهایی که ما از مردم درباره خودمان می‌گیریم، به‌ما می‌فهماند و می‌قبولاند که چه کسی و چگونه آدمی هستیم.

کولی معتقد است که مفهوم "خود" ابتدا در دروران کودکی شکل می‌گیرد و سپس در طول زندگی هر زمان که شخص وارد موقعیت اجتماعی جدیدی می‌گردد، دوباره ارزیابی می‌شود. او بر این باور است که مفهوم "خود آیینه‌ای" از سه عنصر اصلی ساخته می‌شود، که در بالا به آن اشاره شد. بنابراین از نظر کولی تصور افراد درباره یکدیگر، واقعیات اجتماعی را تشکیل می‌دهد و این واقعیّات، فرد را قادر می‌سازد تا تصوّر "خود" را رشد دهد.

ينشهاي کولي در زمينه روانشناسي اجتماعي داراي نفوذ و تا ثير بوده است کولي به موضوع " آگاهي" علاقه داشت و معتقد بود که نبايد آنرا از زمينه اجتماعيش جدا کرد. " خود آيينه سان " وي بدين معناست که انسانها آگاهي کسب مي کنند و اين آگاهي درکنش متقابل و مداوم اجتماعي شکل مي گيرد ." ( محمودنيا اسماعيل .سايت انديشه ).

کولي سپس مي افزايد که " جامعه همان همباختگي و تاثير متقابل خودهاي ذهني است. من ذهن شما را در نظر مي گيرم و بويژه توجه مي کنم که ذهن شما درباره ذهن من چه مي انديشد و ذهن شما در مورد آنچه که ذهن من در مورد ذهن شما مي انديشد، چه نظري دارد . من ذهن خودم را در برابر ذهن شما مي آرايم و از شما نيز چشم دارم که ذهن خودتان را در برابر ذهن من بياراييد . هرکسي که نتواند يا نخواهد اين کار را انجام دهد ، کاملا "به بازي گرفته نمي شود " (لوئيس کوزر-411-1373).

( من ) عبارت از نوعي گرايش پيکار طلبانه اجتماعي است که براي حفظ و توسعه جاي خود در جريان عمومي گرايش ها تلاش مي کند تا جائيکه بتواند به شدن مي پردازد. همانطور که سراسر زندگي به اين کار اشتغال دارد . تصور جدا بودن آن از جامعه بطالت فاحشي است که کسي که آنرا بعنوان يکي از واقعيات زندگي ، واقعا" ديده باشد نمي تواند مرتکب چنين بطالتي شود (جي.اچ آبراهامز479-1364).

در موارد بسيار ، تصوري که شخص ازخود دارد بر تصوري که ديگران از " خود " او دارند ، منطبق نمي شود ، زيرا عواطف او مداخله مي کنند و بر اثر آنها ، تصوري که او از جلوه خويش نزد ديگران دارد و نيز تصوري که او از قضاوت ديگران درباره آن جلوه دارد ، از واقعيت دور مي شود . بدين علت است که اکثر مردم معمولا" شخصيت خود را عالي تر از آنچه هست مي دانند (آگ برن،فيلدينگ227-228-1380).

خود و «من»

چارلز کولی و جورج مید پیشگامان نظریه پردازی در سنت جامعه شناختی خرد به حساب می‌آیند. این دو متفکر اجتماعی، با تأثیر زیادی که از فلسفه‌ی عمل گرایانه گرفتند، مفهومی را از مقوله‌ی خود ترسیم کردند که در کنش متقابل با دیگران، از طریق زبان و انواع دیگر ارتباط، شکل می‌گیرد. خود در جامعه شکل می‌گیرد، منعطف و در حال تغییر است و در برابر تجربیات عکس العمل نشان می‌دهد. جامعه و خود فرایندهایی دیالکتیکی‌اند. خود در کنش متقابل با دیگران شکل می‌گیرد، اما در عین حال، جامعه مرکب است از افراد گوناگون با خودهای متمایز. اگر چه خود شالوده‌ای زیست شناختی دارد، فقط در خلال کنش متقابل با دیگران به خود انسانی بدل می‌شود (Garner, 2000).
ایده‌ی خود در‌ اندیشه‌ی کولی مرتبط است با مفهومی که وی با عنوان «من» مطرح کرده است، عناصری که همه‌ی ما را احاطه کرده است. کولی در تلاش برای توضیح مفهوم خود از دو تمثیل استفاده کرده است. او در نخستین تمثیل اظهار داشته است که «من را می‌توان نقطه‌ای رنگین در مرکز یک دیوار چراغانی شده دانست»، و در تمثیلی دیگر نوشته است، «مفهوم من را می‌توان همچون هسته‌ی یک سلول زنده دانست که اگر چه کاملاً مجزا از آن چه احاطه‌اش کرده و در واقع به آن شکل داده است، نیست، فعال‌تر و قطعاً سازمان یافته‌تر است» (Cooley, 1902: 180). این تمثیل‌ها نشان می‌دهند که در واقع، هر یک از ما جزئی از یک کل و در عین حال، در محیطی که ما را احاطه کرده است منحصر به فرد هستیم. بنابر تمثیل نخست، می‌توانیم ببینیم که دیوار چراغانی شده تمام کسانی هستند که ما را احاطه کرده‌اند (جامعه) و فرد یا «من» را نقطه‌ی رنگین مرکزی نشان می‌دهد. کولی با تمثیل کلی سلول زنده نشان داده است که هر ارگانیسم زنده (جامعه) متشکل است از سلول‌هایی متفاوت (افراد) که هر یک وظیفه‌ی خاصی را به عهده دارند.
کولی در سرشت بشر، بهره‌گیری از ضمایری چون «من» و «خودم» را بیان کننده‌ی تکوین احساسات فرد از خود می‌داند. او توضیح می‌دهد که ضمایر اول شخص «با این که معنایی اساسی و مهم دارند، چندان پیچیده نیستند. به همین علت است که افراد عادی و کودکان می‌توانند آنها را مدام و به گونه‌ای قابل فهم به کار گیرند» (Cooley, 1902: 169). افراد واژه‌ی «من» را، بی آن که درگیر معنای آن شوند، روزانه به کار می‌برند.

تأکید عمده کولی در اثر وزین خود طبیعت آدمی و نظم اجتماعی بر این اصل مهم است که «خود» در یک فراگرد اجتماعی مبتنی بر مبادله ارتباطی و جریان تعاملی میان فرد و زمینه اجتماعی (گروه) پدید می‌آید و در آگاهی فرد منعکس می‌شود.»

کولی درباره‌ی گستره‌ی وسیعی از بافت‌های اجتماعی توضیح می‌دهد که در آنها واژه‌ی «من» به کار برده می‌شود:

«من» برای بیان احساسات شخصی

کولی با توضیح این نکته شروع کرد که کاربرد واژه‌ی «من» عبارت است از توصیف احساسات شخصی. او اعتقاد نداشت که «جنبه‌ی احساسی خود» از مهم‌ترین جنبه‌های خود است، اما آن را غریزی‌ترین جنبه‌ی خود می‌دانست. کولی کاربرد واژه‌ی «من» را کارکرد مهمی در تاریخ بشر توصیف کرد و آن را اقدام مهمی برای بقای نژاد او دانست. کولی خاطرنشان کرد که به هر فردی که به دنیا می‌آید، مفهومی مبهم «من» ضمیمه شده است. فرد، با گذشت زمان و از طریق کسب تجربه، با واژه‌ی «من» پیوند می‌خورد، با آن درهم می‌آمیزد و به تدریج با آن اخت می‌شود. این امر از طریق حس بینایی و حس جسمانی میسر می‌شود. فرد که به بلوغ می‌رسد، معنای واژه‌ی «من» برای او گسترش می‌یابد. با رشد ذهنی، بار معنایی ضمیر اول شخص برای او گسترده‌تر می‌شود. البته نمی‌توان گفت که در پس واژه‌ی «من» دقیقاً چه معنایی برای افراد نهفته است. کولی در توضیح «من» از مثال ترس (رفتاری اکتسابی) استفاده کرد و نوشت: «در وهله‌ی اول به معنای یک وضعیت احساسی یا بیان آن احساس است. همان طور که ترس را نمی‌توان همان تاریکی، آتش، شیر، مار یا چیزهای دیگری که ترس را برمی‌انگیزند دانست، من نیز در اصل احساس خود یا ابراز آن است نه لباس، گنج، آرزو، افتخار و نظایر این‌ها که منضم به این احساس می‌شوند» (Cooley, 1902: 172). افراد به تدریج می‌آموزند که (از بین چیزهای تقریباً زیادی که وجود دارد) از برخی چیزها بترسند و همچنین می‌آموزند که چطور احساسات خود را به کمک مفهوم «من» بیان کنند. برای نمونه، این عبارت را در نظر بگیرید: «به قدری از مردود شدن در امتحانی که در پیش دارم می‌ترسم که شب‌ها خوابم نمی‌برد».

«من» و بدن

از نظر کولی، افراد وقتی در گفت و گو یا ادبیات از واژه‌ی «من» استفاده می‌کنند، به طور عادی به جسم مادی واکنش نشان می‌دهند، اما در واقع کلمه‌ی «من» به عقاید، احساسات و تمنیات فرد اشاره دارد، بی آن که بدن مورد نظر باشد. کولی طی بررسی‌ای که بر روی نمایشنامه‌ی هملت، اثر شکسپیر، صورت داد، یک‌صد «من» اولیه در این نمایشنامه را طبقه بندی کرد: واژه‌ی «من» چهارده مورد برای اشاره به درک کردن؛ سی و دو مورد برای اشاره به افکار؛ شش مورد برای اشاره به آرزوها؛ شانزده مورد برای اشاره به صحبت کردن؛ دوازده مورد برای اشاره به سخنگو؛ نه مورد برای اشاره به کنش؛ ده مورد مبهم یا مشکوک و یک مورد برای اشاره به ظاهر بدن. کولی نتیجه گرفت که «شخصیت‌های شکسپیر زمانی که از واژه‌ی «من» به من / مرا استفاده می‌کنند، به ندرت منظورشان جسم‌شان است و به نظر می‌رسد که در کل از نوع بشر حرف می‌زنند» (Cooley, 1902: 177).

«من» و عادت

به بیان کولی «عادت و آشنایی» محرک کافی برای این که یک ایده به خود وصل شود، نیستند. ایده‌ی مراحل و عادت حاصل انتخاب فرد نیستند، بلکه شرایط آنها را به فرد تحمیل می‌کند. کولی کوشیده است این واقعیت را توضیح دهد که تعابیر خود و «من» ناشی از عاداتی است که در ذهن تثبیت یافته‌اند. پس از مدتی مفهوم «من» نمی‌تواند تغییر کند.

«من» و اشیاء بی جان

کولی توصیف کرد که چطور افراد برای اشیاء بی جان همچون انسان، قائل به وجود «من» می‌شوند. طبیعتاً ما به اشیاء بی جان «من» می‌گوییم. این مورد را می‌توان در بازی و ورزش بهتر توضیح داد. برای مثال، یک گلف باز می‌گوید «با ضربه‌ی اول، من در منطقه‌ی سبز هستم» ؛ یا کودکی که بادبادک هوا کرده است، می‌گوید «من بالاتر از توام». در واقع جسم و ذهن فرد نیست که با چوب گلف پرتاب می‌شود یا به آسمان می‌رود. برای افراد غالباً مواردی وجود دارد که مشکل می‌توانند خودشان را از کارهایی که انجام می‌دهند، جدا کنند.

«من» در ارتباط با جامعه و دیگران

«من» با احساس افراد از خودشان در رابطه است. احساس افراد از خودشان محصول کنش‌های متقابل آنان با دیگران در جامعه است. کولی توضیح می‌دهد که احساس افراد از خود، در پیوند با فعالیت‌های هدفمند آنان است. او پسربچه‌ای را مثال می‌زند که قایقی درست می‌کند و به دوستانش نشان می‌دهد. اگر آنان کار او را مسخره کنند، پسربچه سرخورده می‌شود و اگر او را تحسین کنند، احساس غرور می‌کند. کولی می‌گوید همین که این پسربچه مشغول به ساختن کاردستی دیگری می‌شود، احساساتش در مورد قایق از بین می‌رود و برایش بی تفاوت می‌شود. همچون فردی که یک سی دی موسیقی را بارها و بارها گوش می‌دهد تا این که عاقبت از کار می‌افتد.
بزرگسالان نیز این احساسات را دارند. کولی خاطرنشان کرد که تقدیرها و نکوهش‌هایی که در خلال زندگی برای کلیه‌ی اعمال‌مان دریافت می‌کنیم، به تدریج کاهش می‌یابند. «از نظر کولی، فرد از نقطه نظر با دید دیگران درباره‌ی خود می‌اندیشد. بنابراین، خودآگاهی فرد موجب نمی‌شود که براساس ویژگی‌های شخصی دست به عمل یا عکس العمل بزند... بلکه در عوض، باعث می‌شود بر اساس ارزش‌ها یا نیازهای محیط اجتماعی رفتار کند.» (Fry and Wickland, 1980: 47-48). کولی خاطرنشان کرد که منشأ احساس فرد از خود، جایی است که بیشترین آسودگی را احساس می‌کند. همه‌ی افراد به سوی آن چه که به آن آگاهی دارند جلب می‌شوند.

تغییر «من» به «ما»

«خود» گروهی یا «ما» صرفاً عبارت است از یک «من» که دیگران نیز در آن لحاظ شده‌اند (Cooley, 1964: 209). کولی توضیح داد کسانی که، مثلاً در گروه نخستین، پیوندی مشترک با دیگران برقرار می‌کنند، ضمیر «من» را به «ما» تغییر می‌دهند. افراد ممکن است واژه‌ی «ما» را حین صحبت با دیگرانی به کار برند که آنان را از خود ندانند. مثلاً کسی که در صحبت از یک بازی بیس بال می‌گوید «ما با بدشانسی باختیم»، ممکن است خودش عضو آن تیم نباشد و صرفاً بنا به احساس پیوندی که با آن دارد چنین حرفی بزند.

«من»، درک از خود و عشق

کولی با بررسی اثر عشق بر روی «من» و درک از خود، به کندوکاو در خصوص تأثیر آن بر تکوین انسان پرداخت. او توصیف کرد که چطور عشق از فردیت فرد می‌کاهد و در عین حال می‌تواند یک نیروی پیوند دهنده‌ی قوی باشد. او میان عشق دو طرفه و عشق یک طرفه تمایز قائل شده است. در عشق دو طرفه، هر یک از طرفین سهم یکسانی در رابطه دارند. در عشق یک طرفه، یکی از طرفین اشتیاق بیشتری برای رابطه دارد، اما دیگری توجه و زمان خود را صرف کارهای دیگر می‌کند. کولی توضیح داد که اگر رابطه‌ی عاشقانه رابطه‌ای متساوی و متقابل نباشد و به تعبیری «به بن بست برسد»، خود بی عاطفه و خشن می‌شود. در این صورت فرد برای حفاظت از درکی که از خود دارد، ممکن است خودبین و بدجنس شود. البته کولی از ایده‌ی دیوید تورو، که معتقد بود افراد به جای این که به یکدیگر بچسبند باید رها شوند، بهره گرفت و افزود: «فارغ از این که فرد چه می‌کند، عقل و انسانیتش کامل نخواهد بود، مگر آن که روحیه‌ی آزادی در او وجود داشته باشد» (Cooley, 1902: 188). کولی از مدافعان سرسخت عشق بود. او باور داشت که وقتی افراد به یکدیگر علاقه نشان می‌دهند، می‌خواهند در نظر یکدیگر ارزشمند باشند. همگان احساس مهم بودن و مفید بودن را دوست دارند، اما مهم‌ترین احساس برای افراد این است که کسی که به او علاقه دارند و عاشق اویند نیز «خواهان» آنان باشد. به علاوه، کولی خاطرنشان کرده است که احساسی که از گفتن«مال من» به انسان دست می‌دهد، از هر احساس دیگری شدیدتر است (مثلاً «او دوست دختر من است .»).

«من» و کودکان

کولی اهمیت بسیاری به بررسی رفتار کودکان، خصوصاً در چارچوب رشد انسانی، می‌داد. بررسی‌هایی که او بر روی فرزندانش صورت داد، مشهور است. کولی در آثار پژوهشی‌اش از فرزند دوم خود با نام «م» یاد کرد. او توصیف کرد که چگونه فرزندانش کاربرد «من» و « َ م» را آموختند. کولی به تفصیل پیچیدگی‌های فهم و درک ضمایر را شرح داد. فرزند دومش پس از آن که به درک آن چه به وی تعلق داشت دست یافت، وقتی از او پرسیده می‌شد بینی‌اش کجاست، بلافاصله به آن اشاره می‌کرد و می‌گفت: «بینی‌ام این جاست»، اما همچنان وقتی شخص دیگری می‌گفت «بینی‌ام این جاست» سردر نمی‌آورد و گیج می‌شد. درک معنای ضمایر ملکی نیز برای کودکان دشوار است. کولی در تحقیقاتش متوجه شد که «معمولاً پیش می‌آید که «ر» (فرزند ارشد کولی) اسباب بازی را از دست «م» می‌کشد و «م» هم با جیغ می‌گوید: مَ، مَ» (p. 190). در واقع «م» تفاوت به من / مرا و َ م (my) را نمی‌توانست تشخیص دهد.
او گویی اسباب بازی را بخشی از خود می‌دانست. کولی همچنین وضعیتی را وصف کرد که یک اسباب بازی از دید یا دسترس پنهان است، اما بچه می‌پرسد «اسباب بازی‌ام کجاست؟» در واقع او «مال خودم» (mine) و «مال او» (his, hers) را از هم تمیز نمی‌دهد و گویی همه‌ی اسباب بازی‌ها را متعلق به خودش می‌داند.
کولی همچنین توضیح داد که درک افراد از ضمایر و از خود، حتی در سنین پایین، در هم تنیده شده‌اند. او در این خصوص نیز از رفتار فرزندانش شواهدی آورد. دخترش، «م»، حتی در نخستین هفته‌های تولدش، برای چیزهایی که می‌خواست گریه می‌کرد. او با جیغ و گریه احساسات و خواسته‌هایش را بیان می‌کرد. در واقع این زبان کودک است، پیش از آن که بیاموزد و از واژه‌های «من» و «خودم» استفاده کند. کودک متوجه می‌شود که دیگران از واژه‌های «خودم» و «مال من» استفاده می‌کنند و این احساسات را با چیزهایی که می‌خواهند یا احساس می‌کنند که باید داشته باشند، مرتبط می‌کند. کولی خاطرنشان کرد که «کودک ضمایر اولش خص را پیش از هر چیز نشانه‌ی چیزی ملموس می‌داند. اما آن چیز در وهله‌ی نخست، نه بدن یا به معنای دقیق کلمه حس جسمانی، بلکه پدیده‌ی تملک پرخاشجویانه‌ای است که او انجام می‌دهد. دیگران نیز شاهد آن هستند و غریزه‌ای ذاتی محرک و راهبر آن است» (Cooley, 1902: 192). والدین با «مال من» و «مال او» و غیره نامیدن چیزها، مفهوم مالکیت را به فرزندان خود می‌آموزند. وقتی کودکان ادعای مالکیت چیزی را دارند یا چیزی مطالبه می‌کنند، والدین به این خواسته‌ها پاسخ مثبت می‌دهند. این بخشی از طبیعت بشر است.
کولی نشان داده است که ضمایر اول شخص آموخته می‌شوند. کودک احساساتش را به کار می‌گیرد، آن‌ها را به یکدیگر مرتبط می‌کند و واکنش‌های دیگران را زیر نظر می‌گیرد. به این ترتیب، او شکلی از ارتباط را فرا می‌گیرد. از نظر کولی، این ارتباط از طریق نوعی احساس غریزی برقرار می‌شود. او معتقد بود که کودک از طریق گفت و گو، استفاده‌ی صحیح از ضمایر اول شخص را می‌آموزد.
کولی با بهره‌گیری از تحقیقاتی که بر روی فرزندان خود صورت داد، نشان داد که چگونه احساسات برخی کودکان زودتر از برخی دیگر شکل می‌گیرد. کولی خاطرنشان کرد که «ر» در فراگیری ضمایر کندتر از خواهرش، «م»، بود. «ر» برخی اوقات پدرش را» به من / مرا» خطاب می‌کرد. کولی این نکته را به خجالتی بودن «ر» مرتبط می‌دانست. از نظر او، «ر» یا خواسته‌های اجتماعی کمتری داشت یا در مطالبه‌ی خواسته‌های اجتماعی‌اش با مشکل مواجه بود. اما «م» بدون هیچ مشکلی ابراز وجود می‌کرد. کولی مشاهده کرد که «م» نیاز دارد آن چه را که متعلق به اوست، از دسترس برادرش دور نگه دارد. از این رو، «م» در تأکید بر احساسات فردی خود با دشواری کم‌تری مواجه بود. زمانی که مادر «ر» چیزهای خطرناک (نظیر چاقو) را از او می‌گرفت، کولی پیشرفت محتوم «ر» را مشاهده کرد. مادر به او می‌گفت: «این چاقو مال من است» آن گاه «ر» در پی چیزی می‌گشت تا بتواند آن را «مال خود» اعلام کند و احساسات خود را بیان نماید. این گونه بود که او آموخت چگونه از « َ م» و «مال من» استفاده کند.
آثار کولی در مورد ضمایر اول شخص موجب شناختی عمیق از رشد و تکوین انسان شد. افراد قادرند درباره‌ی آن چه متعلق به آنان است، احساساتی که دارند و چگونگی توصیف آن چه متعلق به آنان است، اطلاعاتی به دیگران منتقل کنند. دریافت‌های کولی به خوبی نشان داد که افراد از طریق کنش متقابل، آن چه متعلق به آنان است را مطالبه می‌کنند. احساسات درونی افراد از خود، آنان را از آن چه متعلق به آنان است آگاه می‌کند. به کارگیری ضمایر اول شخص این امکان را برای افراد فراهم می‌کند که نظرات خود را بیان کنند و توضیح دهند.

درون نگری همدلانه

با این که کولی در فرایند آماری و روش‌های علمی پیشینه‌ای داشت، در مطالعات جامعه شناختی خود از این روش‌های نظام دار مرسوم صرف نظر کرد. از نظر او، روش‌های علمی و استفاده از داده‌های تجربی نمی‌توانست در مطالعه‌ی علوم اجتماعی مثمرثمر باشد. او در عوض، رویکردی کیفی را ترجیح می‌داد.
کولی و مید نگاه رفتارگرایانه به انسان را، که بر اساس آن افراد صرفاً به محرک‌ها پاسخ می‌دهند، قبول نداشتند. از نظر ایشان، چون انسان موجودی صاحب شعور و درک از خود است، مطالعات جامعه شناسان باید متمرکز بر این جنبه از واقعیت اجتماعی باشد. «کولی از جامعه شناسان می‌خواست برای تجزیه و تحلیل شعور، از روش درون نگری همدلانه بهره گیرند و بکوشند خود را به جای کنش گران مورد بررسی‌شان بگذارند. جامعه شناسان با تجزیه و تحلیل اعمالی که ممکن است از خود آنها به جای کنش گران در شرایط گوناگون سربزند، قادر به فهم معانی و انگیزه‌های بنیادی رفتار اجتماعی خواهد شد» (Ritzer, 2000: 50). او در تدوین تجزیه و تحلیل‌هایش به تجزیه و تحلیل رفتار خود، مشاهده و بررسی رفتار فرزندانش، شرح حال شاگردانش، مطالعه‌ی کتب و غیره متوسل شد.
مفهوم درون نگری همدلانه شبیه به مفهوم فهم در نظر وبر است. واژه‌ی آلمانی verstehen که به «فهم» ترجمه شده، گویای تأکید وبر بر این نکته است که مطالعه‌ی رفتار بشر باید متمرکز باشد بر تلاش برای تحقیق در آن دسته از معانی ذهنی که کنش گران به کنش‌هاشان نسبت می‌دهند. کولی نیز با تأکید وبر بر مقوله‌ی ذهنیت موافق بود. درون نگری همدلانه «روشی است که با مشاهده‌ی وجه بیرونی رفتار انسانی کاری ندارد، بلکه می‌کوشد معانی و تفسیرهای کنش گران را از ذهن آنان بیرون بکشد» (Meltzer, Petras and Reynolds, 1975: 10). برای فهمیدن جامعه باید واقعیت‌های اجتماعی را فهمید که از نظر کولی عبارت‌اند از «آن پیوندهای انسانی که وجودشان وابسته به ایده‌های اعضای جامعه درباره‌ی یکدیگر است» (Reynolds, 1993: 35). از نظر کولی، این پیوندها به کمک درون نگری همدلانه قابل تبیین و فهم‌اند. کولی واقعیت‌های مادی را واقعیت‌هایی غیر ذهنی وصف کرد و اگر چه منکر اهمیت آنها نبود، معتقد بود «به هیچ وجه به ‌اندازه‌ی آن پیوندهای انسانی مهم نیستند» (Reynolds, 1993: 35).
روش درون نگری همدلانه را می‌توان در مورد خودکشی غیرخواهانه‌ی دورکم نیز به کار برد. این نوع خودکشی زمانی رخ می‌دهد که فرد قویاً با گروهش درآمیخته است، یعنی زمانی که پیوند و تعهدی به جمع احساس می‌کند. از دیدگاه کولی، نظریه‌ی دورکم در این باره به وجه مادی این تعهد شدید می‌پردازد، بی آن که علت آن را بیان کند. پژوهش گران با بهره‌گیری از روش درون نگری همدلانه قادر خواهند بود علت‌های پیوند بین افراد و گروه را مشخص کنند. بنابراین، تبیین واقعی این نوع خودکشی با بیان علت‌های درآمیختگی شدید فرد و گروه میسر می‌شود، نه صرفاً با بیان این واقعیت که فرد با گروه درآمیخته است.
منتقدان رویکرد روش شناختی درون نگری همدلانه به مطالعه‌ی رفتار بشر، به فقدان اعتبار علمی آن اشاره دارند. کوزر معتقد است که کولی را باید از پیشگامان روش جامعه شناختی دانست (Coser, 1977). اگر چه مید روش شناسی کولی را اصلاح و تکمیل کرد.

فرایند اجتماعی

نظریه‌ی جامعه شناختی کولی با نظریه‌های اکثر نظریه‌پردازان اجتماعی مهم تفاوت بسیار دارد. کولی و مید، جامعه را ساختاری بیرونی و جبری نمی‌دانستند که ورای کنش افراد و پیش از آن وجود داشته باشد؛ آن گونه که نظریه پردازان فرانسوی پیرو کنت و دورکم می‌پنداشتند. کولی به چیزهایی که به طور خاص مورد توجه مارکس و وبر بودند، یعنی ساختار طبقاتی، نابرابری‌های منزلتی، کنش سیاسی و تغییرات تاریخی کلان نیز چندان توجهی نداشت. دیدگاه او درباره‌ی جامعه و فرهنگ نسبتاً پذیرا و غیر انتقادی بود، و در واقع، حرف نسبتاً کمی درباره‌ی ساختارها برای گفتن داشت. کولی، از دیدگاه کل گرایانه و ارگانیک خود، زندگی اجتماعی را مجموعه‌ی وسیعی از رفتارهای متقابل می‌دانست که لزوماً در برابر موانع ساختاری حساس نیستند.
با وجود این، کولی درکی هوشمندانه از فرایندهای اجتماعی ارائه کرد. افراد از طریق مشارکت در گروه‌های نخستین، ابتدایی‌ترین و نیز بنیادی‌ترین تجربیات مربوط به یکپارچگی اجتماعی را کسب می‌کنند. این گروه‌ها منشأ ایدئال‌های افرادند؛ ایدئال‌هایی که از یکپارچگی اخلاقی در گروه نشئت می‌گیرند. از طریق ارتباط برقرار کردن، این ایدئال‌ها بین افراد گروه و زیرگروه‌ها گسترش می‌یابد. برقراری ارتباط از عناصر کلیدی استحکام پیوندهای اجتماعی است. سازمان اجتماعی از اتحاد ذهن اجتماعی (ایدئال‌ها) و ساختار اجتماعی حاصل می‌شود.
سازمان اجتماعی تا حدودی با آگاهی جمعی یا افکار عمومی همسو است. گفت و گوی عمومی برای آگاهی پیدا کردن افراد از نقطه نظرات یکدیگر از اهمیت بسزایی برخوردار است. از این رو، ذهن اجتماعی مدام شکل کلیت‌هایی را به خود می‌گیرد که آگاهانه و ناآگاهانه در مدها، گرایش‌های عمومی، فناوری‌های جدید، سنت‌ها، آیین‌ها، نهادها، و غیره نمودار می‌شود، گسترش می‌یابد و ساختارهای گوناگونی از نمادهای فکری متمایز را پدید می‌آورد.
در نتیجه، کولی افکار عمومی را «فرایندی ارگانیک» می‌دانست که مهمترین مؤلفه‌ی آن ارتباطات است. اختلاف نظرهای مطرح شده، مایه‌ی حیات افکار عمومی و از عناصر مهم برقراری پیوند اجتماعی و دستیابی به اجماع است. اجماع صرفاً مجموعه‌ای ساده از افراد مجزا نیست که گردهم آمده‌اند، بلکه سازمان و محصولی جمعی (ساختار) است. کولی حتی تعارض را امری لازم و طبیعی در جامعه می‌دانست، چرا که چارچوبی را برای شکل جدید اجماع ایجاد می‌کند. او امکان تبادل عقاید شخصی را در جلسات بحث و تبادل نظر عمومی، برای تحقق دموکراسی حیاتی می‌دانست. کولی از مدافعان پرشور مزایای دموکراسی بود، زیرا آن را شیوه‌ای برای حکومت کردن می‌دانست که از طریق اتحاد اخلاقی حاصل می‌شود، نه از طریق سرکوب اختلاف‌ها.

استدلال تحلیلی

پیش از اوکانر، محققی با نام چارلز هورتون کولی در تلاش بود تا آزمونی برای سنجش استدلال استقرایی طراحی کند و ارائه دهد. این آزمون بدین صورت بود که به‌جای استفاده از تصاویر، از کلمات در آن استفاده می‌شد. آزمون نهایی که ارائه گردید، بدین صورت بود که تعدادی کلمه می‌بایست در یک نمودار منطقی مرتب می‌شدند؛ اما نتایجی که از این آزمون به‌دست آمد با نتایج آزمون قبلی که استعداد استقرایی را می‌سنجید، همبستگی نداشت. این موضوع نشان از آن بود که در این آزمون، استعداد دیگری مورد سنجش قرار گرفته است؛ استعدادی که توسط اوکانر، تحت عنوان “استعداد استدلال تحلیلی” نام گرفت.

نظريه شخصيت و ارتباط آن با جامعه

" نظريه شخصيت و ارتباط آن با جامعه " که کولي مفهوم وابستگي و انفکاک پذيري فرد و جامعه را کمال بخشيد. اين جملات از اوست " خويشتن و جامعه همزاد يکديگرند " و " آگاهي اجتماعي قابل تفکيک از خودآگاهي نيست " (جوزف روسک و رولند وارن 335-1369) کولي عوامل موثر در تمايزات طبقاتي راچنين برمي شمارد:

1- عدم تجانس قومي درجامعه
2- عدم ارتباط گروه هاي اجتماعي
3- کندي تحرک اجتماعي جامعه هايي که ديرگاهي در يک مرحله بمانند يا به کندي تغيير کنند مجال هايي پديد مي آورند تا اختلافات طبقه اي موجود تثبيت و ريشه دار و پردامنه شوند (آگبرن-فيلدينگ-207-1380).
تمايل شخصي مثل همه جنبه هاي شخصيت بيان کننده عناصر اجتماعي و موروثي دست نيافتني است و فهميده نمي شود و قابل پيش بيني نيست مگر در ارتباط با زندگي عادي و روزمره (cooley-human nuture - 1850-179)
يک فرد جدا از جامعه ، مفهوم مجردي است که هيچ کس نمي تواند تصورش کند ، به همين منوال ، جامعه اي که جدا از افراد باشد نه وجود دارد و نه قابل تصور است (روسک ووارن-335-1369).

تاثير صورت گرايي بر شخصيت اين است که زندگي را بکشيد و آن را بعنوان قرباني بي عاطفگي و رضايت از خود و سازمان شکني رها کنند و از جهت ديگر در حالت فردي بعنوان ذهن بدون قدرت و وفادار به کل و بدون اصول بزرگتر گروه هاي نخستين و دومين : و مهم تر هدايت که از چنين بيعت هايي سرچشمه مي گيرد ( cooley-human nuture 185 -179).