نظریه های روانشناسی جروم کاگان
جرومی کاگان ( Jerome Kagan ) متولد 25 فوریه ۱۹۲۹ در نیوآرک، نیوجرزی و متوفای ۱۰ مهٔ ۲۰۲۱ در 92 سالگی ، روانشناس آمریکایی بود که استاد روانشناسی دانیل و امی استارچ در دانشگاه هاروارد و همچنین یکی از اعضای هیئت علمی موسسه سیستمهای پیچیده نیوانگلند بود . او یکی از پیشگامان کلیدی روانشناسی رشد بود .
جروم کاگان که در خانواده میرتل و جوزف کاگان به دنیا آمد، پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان راهوی در سال 1946، او تحصیل در رشته روانشناسی را انتخاب کرد، زیرا او جذب دانشمند بودن شده بود و میخواست علاقه پدربزرگش به طبیعت انسان را حفظ کند. او مدرک لیسانس خود را از دانشگاه راتگرز در سال 1950 دریافت کرد . او مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه هاروارد به دست آورد . سپس در دانشگاه ییل برای تحصیل در رشته روانشناسی پذیرفته شد و در آنجا دکترای خود را در 1954 دریافت کرد.
پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه ییل، او اولین پست هیئت علمی خود را در دانشگاه ایالتی اوهایو پذیرفت . شش ماه بعد، در سال 1955، او برای عضویت در تیم تحقیقاتی در بیمارستان ارتش ایالات متحده در طول جنگ کره استخدام شد . هنگامی که او دوران خود را در بیمارستان ارتش ایالات متحده به پایان رساند، مدیر مؤسسه تحقیقاتی فلس با کاگان تماس گرفت تا از او بخواهد پروژه ای را که توسط مؤسسه ملی بهداشت تأمین می شد، هدایت کند ، که او پذیرفت. پس از تکمیل آن پروژه، او پیشنهادی را که از دانشگاه هاروارد برای مشارکت در ایجاد اولین برنامه توسعه انسانی دریافت کرد، پذیرفت . به استثنای مرخصی از سال 1971 تا 1972 برای تحصیل کودکان در سن مارکوس، پس از نقل مکان به هاروارد، تا زمان بازنشستگی به عنوان استاد در آنجا ماند.
کاگان در سال 1963 برنده جایزه هافهایمر انجمن روانپزشکی آمریکا شد و در سال 1995 ، وی برنده G استنلی هال جایزه انجمن روانشناسی آمریکا (APA) شد ..
او در حال حاضر از سمت استادی در رشته روانشناسی رشد در دانشگاه هاروارد بازنشسته شده بود. او یکی از افراد کلیدی در توسعه این شاخه از روانشناسی به حساب آمده، که در آن دانشگاه حائز سمت استادی تحقیق در کرسی «دانیل و آمی استراش» بود. او در پژوهشهای خود نشان داد که مزاج هر نوزادی در طول زمان رشد بهطور کلی ثابت میماند، بهطوریکه از رفتارهای مشخصی در دوره نوزادی، میتوان پیشگویی کنندهٔ دیگر الگوهای مشخص رفتاری در دوره نوجوانی بود. تحقیقات او به روی مزاج و طبع انسان بسیار ارزشمند بوده و باعث رشد دانش روانشناسی در مقوله احساس شد، در یک فهرست از صد روانشناس برتر قرن بیستم ، مقام او را در رتبه بیست و دومین جای نهادند.
کتاب های برگزیده
- تولد تا بلوغ: رشد روانی (جان وایلی و پسران، ۱۹۶۲)
- سال دوم: ظهور خودآگاهی (انتشارات دانشگاه هاروارد، ۱۹۸۱)
- طبیعت کودک (کتابهای پایه، ۱۹۸۴)
- پیشگویی جالینوس (کتابهای اساسی، ۱۹۹۴)
- سه ایده فریبنده (انتشارات دانشگاه هاروارد، ۱۹۹۸)
- استدلالی برای ذهن (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۰۶)
- موضوع خلق و خوی: چگونه ژن ها، فرهنگ، زمان و شانس ما را تبدیل به آنچه هستیم (دانا پرس، ۲۰۱۰)
- ارواح روانشناسی: بحران در حرفه و راه بازگشت (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۱۲)
- جرقه انسانی: علم توسعه انسانی (کتاب های پایه، ۲۰۱۳)
- درباره انسان بودن: چرا ذهن مهم است (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۱۶)
تحقیقات کاگان
کاگان نشان داده است که « خلق و خوی » یک نوزاد در طول زمان کاملاً پایدار است، زیرا برخی از رفتارها در دوران نوزادی ، الگوهای رفتاری خاصی را در نوجوانی پیشبینی میکنند . او کار گسترده ای در مورد خلق و خو انجام داد و بینش در مورد احساسات ارائه داد.
کاگان کار خود را با کار بر روی مطالعات طولی آغاز کرد که به منظور نشان دادن اینکه آیا تجربیات اولیه کودکی تأثیرات ماندگاری بر رشد شخصیت دارند یا خیر. او دریافت که ویژگیهای شخصیتی نسبتاً از هرگونه تأثیر ماندگار تجربیات آسیبزا اولیه محافظت میشوند و در واقع در کل چرخه زندگی کاملاً پایدار هستند. او همچنین دریافت که، در حالی که رشد شناختی البته به بسیاری از عوامل مهم در محیط کودک بستگی دارد، با این وجود کاملاً قوی است به این معنا که تاخیرهای اولیه ممکن است بعداً بهمحض رفع موانع محیطی برای رشد طبیعی به طور قابل اعتمادی جبران شود. بعد، کاگان توجه خود را به خلق و خوی معطوف کرد – تیپ های شخصیتی نسبتاً پایدار.
او دو نوع خلق و خوی اساسی را تعریف کرد: بازدارنده (خجالتی، ترسو، از نظر اجتماعی گوشه گیر) و مهارناپذیر (جسور و از نظر اجتماعی برونگرا). این تحلیل ها به طور گسترده ای تأثیرگذار بوده است، هم در این حرفه و هم در بین افراد غیر روحانی. با این حال، کاگان تأکید کرد که چنین دانشی فقط از نظر درمانی مفید است، زیرا خلق و خوی از تعامل پیچیده بین ژن ها و محیط ناشی می شود، که هر دو خارج از کنترل مؤثر ما هستند.
در سالهای اخیر، کاگان توجه خود را به مجموعهای از مشکلاتی که در خود حرفه روانشناسی مییابد معطوف کرده است، از جمله: نادیده گرفتن تفاوت در محیطهایی که در آن مطالعات تجربی انجام میشود. پایه گذاری تئوری ها و عملکردها بر معیارهای منفرد، به جای اندازه گیری های پیچیده و چند بعدی. تعریف بیماری های روانی بر اساس علائم بدون توجه به علت. و درمان اختلالات با داروهایی که برای این اختلال غیر اختصاصی هستند. در جدیدترین کارش،
زمانی که کاگان در موسسه تحقیقاتی فلس بود، تحقیقات گسترده ای در مورد ویژگی های شخصیتی انجام داد که از دوران نوزادی شروع می شود و تا بزرگسالی ادامه می یابد. او بررسی کرد که آیا تجربیات اولیه شرکتکنندگان بر استعدادها و شخصیتهای آینده آنها تأثیر میگذارد یا خیر. کاگان در مورد تمام اطلاعات طولی که آماده شده بود، به ویژه، پاسخ به تست های هوشی که برای آنها انجام شد، تحقیق کرد. هنگامی که کاگان در حال بررسی مطالب جمع آوری شده در دوران کودکی و بزرگسالی بود، دریافت که سه سال اول کودکی ارتباط کمی با داده های جمع آوری شده در بزرگسالی نشان می دهد. نتایج مطالعه فلس در کتاب کاگان با عنوان تولد تا بلوغ مورد بحث قرار گرفت.، که در سال 1962 منتشر شد.
تحقیقات بعدی کاگان در سن مارکوس گواتمالا بود. در طول آن مطالعه، کاگان کشف کرد که عوامل بیولوژیکی نقش بزرگی در رشد و حتی نقش بزرگتری در رشد کودک دارند. به طور خاص، او دریافت که این کودکان به دلیل تجارب محدود، رشد روانی آهستهتری در هنگام حضور در خانه داشتند. زمانی که بچهها راه میرفتند و میتوانستند خانه را ترک کنند، کاگان دریافت که تأخیر روانی در رشد فقط موقتی است و نشان میدهد که رشد شناختی قابل انعطاف است.
در سال 2010، کاگان در مطالعه مشابهی شرکت داشت که بر بخشهای خاصی از مغز که در مهار رفتاری در نوزادان نقش دارند، متمرکز بود. شوارتز و همکاران (2010) یک مطالعه طولی را شامل کودکان هجده ساله انجام داد و از تصویربرداری عصبی برای تشخیص اینکه آیا قشر مغز شکمی یا اوربیتوفرونتال با واکنش پذیری بالا یا پایین آنچه که در چهار ماهگی نشان دادند مرتبط است یا خیر، استفاده کرد. پس از انجام یک سری آزمایشات، نوزادان به دو گروه کم واکنش و مزاج با واکنش بالا دسته بندی شدند. نتایج نشان داد که بزرگسالانی که مزاج نوزادی با واکنش کم داشتند نسبت به گروه با واکنش بالا ضخامت بیشتری در قشر اوربیتوفرونتال چپ داشتند. بزرگسالانی که به عنوان نوزادان با واکنش بالا طبقه بندی شدند، ضخامت بیشتری در قشر پیش پیشانی بطنی راست نشان دادند.
زمانی که کاگان در دانشگاه هاروارد بود، نوزادان تا دو سالگی را مطالعه کرد و کار خود را در کتاب خود به نام سال دوم منتشر کرد . تحقیقات کاگان نشان داد که تغییرات عمده ای در عملکرد روانشناختی بین نوزده تا بیست و چهار ماهگی وجود دارد و کودکان یک ساله نسبت به رویدادهایی حساس هستند که از تجربیات عادی آنها منحرف می شود. کاگان همچنین اثرات مهدکودک نوزادان را در پاسخ به پیشنهاد کنگره برای تامین بودجه مراکز مراقبت روزانه فدرال برای مادران شاغل بررسی کرد. ریچارد کیرزلی، فیلیپ زلازو و کاگان مهدکودک مخصوص به خود را در محله چینی بوستون ایجاد کردند و نوزادان را در مرکز مهدکودک خود با نوزادانی که با مادران خود در خانه می ماندند مقایسه کردند. این تحقیق با تمرکز بر عملکرد شناختی، زبان، دلبستگی، اعتراض به جدایی و سرعت بازی، تفاوت بسیار کمی را بین نوزادان در مهد کودک و کسانی که مادرانشان در خانه با آنها میماندند، نشان داد.
جروم کاگان، تکامل را شبیه به رشد یک درخت توصیف می کند. کودک قدم به قدم و مرحله به مرحله از آنچه که قبلا رخ داده استفاده می کند.
احساس
کاگان پیشنهاد کرد که احساسات یک پدیده روانشناختی است که توسط حالات مغزی کنترل می شود و احساسات خاص محصول زمینه، تاریخچه شخصی و ساختار بیولوژیکی هستند. کاگان همچنین توضیح داد که احساس در چهار مرحله متمایز رخ می دهد، از جمله حالت مغز (که توسط یک انگیزه ایجاد می شود)، تشخیص تغییرات در حرکت بدن، ارزیابی تغییر در احساس بدنی، و تغییرات قابل مشاهده در حالت چهره و تنش عضلانی این احساسات از نظر اندازه متفاوت هستند و معمولاً در سنین مختلف و زمانی که در زمینه های مختلف بیان می شوند متفاوت هستند.
کاگان با تکیه بر اظهارات شفاهی افراد در مورد احساسات خود سؤال کرد. او دلایل متعددی برای این امر ارائه کرد; او استدلال کرد که زبان انگلیسی کلمات کافی برای توصیف همه حالات عاطفی ندارد، کلمات برای توضیح حالات عاطفی تفاوت در کیفیت یا شدت را بیان نمی کنند و تلاش برای ترجمه کلمات در مورد احساسات از زبانی به زبان دیگر باعث ایجاد تنوع و عدم دقت می شود.
علاوه بر این، کاگان استدلال کرد که تحقیقات در مطالعات احساسات باید عاری از اصطلاحات مبهم و رمزگذاری شده باشد. این تاکید بر ویژگی موضوعی تکراری در تحقیقات بعدی او در مورد احساسات باقی ماند. او خواستار توقف استفاده از کلمات واحد (مثلا ترس) برای نوشتن در مورد فرآیندهای احساسی شد و از کارشناسان خواست به جای آن از جملات کامل استفاده کنند.
خلق و خوی ( مزاج )
به گفته کاگان، (به طور متعارف): « خلق و خوی به واکنش های رفتاری و عاطفی پایداری اطلاق می شود که در اوایل ظاهر می شوند و تا حدی تحت تأثیر ساختار ژنتیکی قرار می گیرند » .
خلق و خوی حالت روحی است که زندگی عاطفی هریک از ما را معین می کند. دکتر جروم کاگان روان شناس رشدنگر دانشگاه هاروارد، در پژوهش هایش به این باور می رسد که: هر نوزادی که پا به دنیا می گذارد، دست کم یکی از چهار خلق و خوی نام برده شده را با خود به دنیا می آورد. کمرو، جسور، شادمان و غمگین و…
مطالعه مزاج شاید همان چیزی است که کاگان بیشتر به آن شهرت دارد. او پس از تحقیقاتش در گواتمالا کار خود را در زمینه خلق و خوی آغاز کرد. کاگان در درجه اول بر ترس و دلهره کودکان تمرکز داشت. او دو نوع خلق و خو را تعریف کرد. مهار و مهار نشده بازدارنده به نمایه خجالتی، ترسو و ترسناک کودک اشاره دارد، در حالی که مهار نشده به ظاهر رفتارهای جسورانه، اجتماعی و برونگرا اشاره دارد.
کاگان دریافت که در چهار ماهگی، نوزادان بازدارنده تمایل به هیاهو دارند و واکنشهای شدیدی به اشیاء جدید نشان میدهند (مثلاً اسباببازیهای رنگارنگ) و برانگیختگی فیزیولوژیکی شدید را در موقعیتهایی نشان میدهند که به سختی پاسخ نوزادان مهار نشده را جلب میکنند. در اولین کار منتشر شده کاگان در مورد کودکان دارای بازداری رفتاری، او ارتباط بین کار خود در زمینه بازداری رفتاری را با آثار دانشمندان علوم اعصاب مانند جوزف لدوکس و مایکل دیویس برقرار کرد.
در سال 2008، کاگان و چندین محقق دیگر مطالعهای انجام دادند تا بررسی کنند که آیا بازداری رفتاری در بزرگسالی را میتوان با ویژگیهای رفتاری خاصی در نوزادان پیشبینی کرد. این تحقیق فرض کرد که فراوانی واکنش پذیری نوزاد، بر اساس ابعاد حرکتی و گریه، پیش بینی کننده بازداری رفتاری است. در نتیجه کار نوآورانه او در مورد خلق و خو، می دانیم که این ویژگی ها بسته به نحوه تعامل آنها با محیط، توانایی تأثیرگذاری بر رفتارهای بعدی را دارند. کاگان همچنین معتقد بود که با توجه به اینکه عوامل محیطی همیشه در حال تغییر هستند و اینکه هم ژنها و هم عوامل محیطی بر خلق و خوی کودک تأثیر میگذارند، هیچ تضمینی برای پروفایل پایدار نامحدود وجود ندارد .
جروم کاگان و همکارانش تحقیقات تجربی را بر روی یک مقوله خلقی به نام "واکنش پذیری" متمرکز کرده اند. به نوزادان چهار ماههای که با ارائه محرکهای جدید «از لحاظ حرکتی برانگیخته و مضطرب» میشوند، بسیار واکنشپذیر نامیده میشوند . آنهایی که از نظر حرکتی آرام بودند و در برابر همان مجموعه رویدادهای ناآشنا گریه نکردند یا ناراحت نشدند، کم واکنش نامیده می شدند .
در سال ۲۰۰۴ ، جروم کاگان و نانسی اسنیدمن روانشناسان دانشگاه هاروارد ، شروع به مطالعه طولی روی نوزادانی کردند این مطالعه تا بزرگسالی ادامه پیدا کرد. آنها محرک های ناآشنایی را به نوزادان ارائه دادند و واکنش های آنها را ثبت کردند. برخی از نوزادان ناراحت شده و گریه می کردند و دست و پای شان را به اطراف می کوبیدند. این نوزادان به محیط خود بسیار واکنش نشان می دادند. نوزادان دیگر ناراحت نبودند و در مورد محرک های جدید آرام بودند. این نوزادان “کم واکنش ” بودند.
بعداً، کاگان و اسنیدمن وقتی که این افراد بزرگتر شدند نزد آنها برگشتند. وقتی نوزادان بزرگ شدند تحقیقات ادامه یافت و محققان دریافتند نوزادانی که “بسیار واکنش پذیر” بودند با احتیاط و ترس بیشتری رشد می کردند صفاتی که با افراد درون گرا یا حتی افراد بسیار حساس همپوشانی دارند. نوزادان “کم واکنش” حتی در بزرگسالی ها همچنان اجتماعی و جسور بودند. خلق و خوی اساسی بچه ها – محتاط یا اجتماعی – حتی با بزرگتر شدن تغییر زیادی نکرد.
این نوزادان با واکنش بالا و پایین دوباره در 14 و 21 ماهگی "در انواع موقعیت های آزمایشگاهی ناآشنا" مورد آزمایش قرار گرفتند. نوزادان بسیار واکنشپذیر عمدتاً با نمایهای از ترس زیاد نسبت به رویدادهای ناآشنا مشخص میشوند که کاگان آن را مهار میکند. در مقابل، کودکان کم واکنش نسبت به موقعیتهای جدید به حداقل میترسند و با نمایهای مهار نشده (کاگان) مشخص میشوند. با این حال، هنگامی که دوباره در سن 4.5 سالگی مشاهده شد، تنها نسبت متوسطی از کودکان مشخصات مورد انتظار خود را به دلیل عوامل میانجی مانند مداخله در تجارب خانوادگی حفظ کردند. افرادی که پس از 4.5 سالگی به شدت مهار یا مهار نشده بودند، به ترتیب در معرض خطر بیشتری برای ابتلا به اختلالات اضطرابی و سلوک بودند.
کاگان همچنین از دو طبقهبندی اضافی استفاده کرد، یکی برای نوزادانی که غیرفعال بودند اما اغلب گریه میکردند (پریشان) و دیگری برای کسانی که فعالیت شدید نشان میدادند اما گریه کمی داشتند (تحریک). پس از سن 14 تا 17 سالگی، این گروه از کودکان نتایج متفاوتی از جمله برخی تفاوتها در فعالیت سیستم عصبی مرکزی نشان دادند. نوجوانانی که در دوران نوزادی بهعنوان واکنشپذیر بالا طبقهبندی میشدند، به احتمال زیاد «در موقعیتهای ناآشنا فرورفته بودند، از خلق و خوی کسلکننده و اضطراب نسبت به آینده گزارش میکردند، [و] مذهبیتر بودند».
کمرویی کودکان
نیاز به استفاده از ابزارهای عینی برای اندازهگیری خلق و خو به وسیله روانشناس تحولی نگر جروم کاگان تشخیص داده شد. کاگان با الهام از نظر گالن در این مورد که هر یک از ما خلق و خوی را به ارث میبریم که بر اساس ساختار بدنی ماست، درصدد استفاده از ابزارهایی عینی و آزمایشگاهی برای اندازه گیری رفتار و عملکرد زیستی برآمد تا پدیدار شدن خلق و خو را در کودکی مطالعه کند.
او بر اساس مطالعات قبلی صدها کودک، تحت تاثیر دو نیمرخ رفتاری مشخص در خلق و خو قرار گرفت که آنها را کم رویی و گشاده رویی تعریف کرد. کودک در خود فرو رفته و کم رو در مقایسه با کودک گشادرو، در مواجهه با افراد غریبه یا رویدادهای ناآشنا با بازداری، ناراحتی و اجتناب، واکنش نشان می دهد و برای راحت بودن در موقعیت های جدید به زمان بیشتری نیاز دارد و ترس ها و هراس های غیر معمول بیشتری از خود بروز میدهد. این کودک با ترس و احتیاط رفتار میکند، واکنش اولیه او به موقعیت های جدید با سکوت همراه است، به والدین پناه می برد و یا فرار کرده و پنهان می شود.
براساس يافته هاي جروم كاگان، نانسي اسنايدمن و همكارانشان در دانشگاه هاروارد، تفاوت هاي فيزيولوژيكي ميان نوزادان كمرو و غير كمرو از همان اوايل رشد از دو ماهگي به بعد قابل مشاهده است.
اگر كودكي در دوره نوزادي كمرويي را به صورت ترس از خطرها و موقعيت هاي جديد، اجتناب از برخورد چشمي نشان دهد، احتمالا آن را به ارث برده است. كمرويي كه بعدا در دوران كودكي ظاهر مي شود، احتمالا شناخت يا عوامل محيطي پايه آن را تشكيل مي دهد. تعداد ديگري از شرايط محيطي كه با كمرويي همراه اند عبارت اند از: طرد و سورفتار محركات انگيزشي شده يا مدرسه جديد، اعمال استبداد والديني، ضربه خانوادگي، انتقاد يا تمسخر يا دچار ناتواني شدن.
تعدادي از كودكان، به كمرويي گرايش دارند و در مقايسه با كودكان ديگر، در موقعيت هاي جديد اجتماعي واكنش از خود نشان مي دهند. اين قبيل كودكان ممكن است كمرويي را فقط در انواع معيني از برخوردهاي اجتماعي نشان دهند. محققان هردو عامل طبيعت و سرشت و پرورش را در تفاوت هاي افراد در كمرويي دخيل مي دادند .
دیوید چهار ماهه با دیدن خرس عروسکی پلاستیکی سرخ و نارنجی که دو وجب بالای سرش دور ریسمان میچرخید، نخست با ترس اخم کرد؛ سپس از چهرهاش خوانده شد که دل خوشی از این وضع ندارد؛ فریاد کشید و کمرش را تا کرد و دست و پا زد. نو بودن و بی اطمینانی که زندگی را برای بسیاری جالب میسازد به روشنی برای دیوید دردناک بود. گر چه زندگی زمینیاش تازه آغاز شده بود، ولی روان شناسی که شاهد واکنش درونی او بود از آنچه در پیش داشت مطمئن بود. احتمال دارد دیوید در بزرگی دچار کمرویی مزاحمی شود از آن قبیل که تن به جراحی دندان بدهد ولی حاضر به گفتگو با بیگانه نباشد. جروم کاگان روانشناس او میگوید:« نگرانم هنگامی که اوضاع مطابق میلش نباشد دلهره دامنگیرش گردد؛ کسی نخواهد شد که جرئت سرمایه گذاری در بانک یا خلبانی هواپیمای جنگی یا هر کاری که احتمال خطر و بی اطمینانی در آن است داشته باشد. دوستان نزدیک خواهد داشت ولی شمع محفل نخواهد شد».
کاگان در آزمایشگاه خود در دانشگاه هاروارد (آمریکا) رفتار دیوید و صدها کودک دیگر را در برابر صداهای ناهنجار و بوهای ناجور و اسباب بازیهای عجیب و لباسهای غیر عادی در ویدیو ضبط کرده است. در نتیجه، او و سایر روانشناسان معتقد شدهاند تخم کمرویی مفرط و احتیاط، از همان تولد کاشته میشود و احتمالاً درون ژنهاست. کودکانی مانند دیوید، به چند دلیل آشکار غیر عادی هستند. دستگاه اعصابشان آسان تحریک میشود و «دور بر میدارد». حتی در دو هفتگی قلبشان در خواب تندتر از نوزادان دیگر میزند. در نه ماهگی الگوی امواج درون مغزشان آشکارا متفاوت است. هنگامی که با موقعیت تازهای روبهرو شوند، احتمال زیادی هست که فشار خونشان بالا رود و مردمکشان گشاد شود و تارهای صوتیشان گرفتگی پیدا کند. مستعد تب علوفهاند. اغلب حتی ظاهر متفاوت دارند. آنها که خیلی خجولند، احتمال دارد صورتشان لاغر و اندامشان باریک و چشمشان آبی باشد. دانشمندان گمان می کنند با دقت به رفتار نوجوانان و طرز کار بدن آنها، میتوانند کسانی را که مستعد کمرویی و سربه زیری در بلوغ و جوانی هستند جدا کنند، گرچه همه اینان به آن سرنوشت دچار نخواهند شد. ناتان فاکس روانشناس دانشگاه مریلند (امریکا) میگوید: «ما گمان داریم میتوان به گذشته نگریست و و الگوهای رفتاری را که بازتاب منشأ خوی خجالتیاند برگزید. همچنین گمان میکنیم بتوان به اثر متقابل الگوهای خلقی یاد شده و فعالیت مخ پیبرد.»
کاگان که پیشتاز این زمینه است آن را استعداد فطری «کمرویی خلقی» مینامد. همه کمرویان این استعداد را ندارند. برای مثال، این گروه شامل نوجوانانی نمیشود که با بزرگ شدن و معمولاً پس از چهار سالگی و در پی رویدادی نامطلوب سر به زیر میشوند؛ اینان گوشه گیر و خانهنشین میشوند، بازی دسته جمعی نمیکنند، در حضور غریبهها ساکت میمانند ولی از چیزهای دیگر هراس غیر عادی ندارند. ولی نوجوانان کمروی خلقی، در هر موقعیت نامأنوس محتاطاند و در خود فرو میروند. شلا چس روانشناس کودکان در دانشگاه نیویورک میگوید:« واکنش این کودکان در برخورد با هر خوراک تازه، هر بیگانه، هرجای جدید، هربوی تازه، گریز است. اگر خوراک ناشناختهای به آنها دهید پس میزنند و اگر به جای تازهای بروند پشت کسی که آنها را برده پنهان میشوند.»
این نوجوانان در سال دوم زندگی کمرویند؛ در برخورد با بیگانه به مادر میچسبند، اسباببازی صدا دار دوست ندارند، از هر چیز غیرعادی مانند خانه ناشناس یا مهد کودک تازه بیزارند؛ اگر از پدر و مادر جدا شوند امکان دارد آرام نگیرند. با بزرگ شدن، اغلب در جمع کودکان دیگر گوشه گیر و آرامند. بسیاری از آنان در هراس از لولو یا دزدیده شدن و خورده شدن توسط جانوران هستند. با وجود این، استعداد فطری به معنی در خود رفتن حتمی در بزرگی نیست. بسیاری یاد میگیرند با وضع خود درافتند و حتی برآن غلبه کنند. گرچه هرگز سر دسته گروه نخواهند شد، ترسوی چاپلوس هم نخواهند بود. کاگان میگوید در هشت سالگی هنوز حدود 10 درصد کودکان بهشدت خویشتن گرا هستند و در بیست سالگی تنها حدود 5 درصد. او میکوید این بدان معنی نیست که خوی شان تغییر کرده باشد، بلکه صرفا نشان میدهد رفتار ظاهری کمرویی را از دست دادهاند. به نظر میرسد سر به زیری فراوان، خانوادگی باشد ولی کارشناسان گمان میکنند این ویژگی زیر فرمان چندین ژن است و الگوهای وراثتی آن بسیار پیچیدهاند. از این رو برادران ترسو ممکن است خواهران اجتماعی داشته باشند. رابرت پلومین، روانشناس دانشگاه پنسیلوانیا (امریکا) که کمرویی دوقلوها را بررسی میکند، میگوید:« بررسیها حاکی از آنند که کمرویی، ارث پذیرترین جزء شخصیت است».
او برآورد میکند که احتمالاً 50 درصد کمرویی ارثی است، در حالی که نیم دیگر امکان دارد حاصل عاملهایی چون تجربههای کودکی و حتی اثر هورمونهای مادری بر رویان درون زهدان باشد. گرچه طرز کار دقیق این ژنها هنوز شناخته نیست، کارشناسان دنبال اثر نفوذ آنها درون مغز در ایجاد کمرویی میگردند. کاگان یقین دارد که هسته بادامی (امیگدالا) درون مخ جای این اثر است. این هسته لوزی شکل، دستگاه عصبی سمپاتیک خودکار را تنظیم میکند که در میان وظیفههای گوناگون، باعث عرق کردن و تندی قلب و خشک شدن دهان و همه نشانههای دیگر ترس میشود. کاگان میگوید: «فرضیه من چنین است: آنچه این کودکان به ارث میبرند شیمی مخ است که باعث تحریک پذیری فراوان هسته لوزی شکل میشود که هنگامی که رویداد ناآشنایی رخ میدهد، مانند ترموستات (اسباب تنظیم دما) بسیار حساسی تخلیه میشود. بررسیهای تازه موجهای مغز، سرنخ دیگری به دست دادهاند. فاکس پی برده است که در نه ماهگی بچههای فوقالعاده حساس در نیمه راست ناحیه پیشانی مغز فعالیت بیشتری نسبت به طرف چپ این ناحیه مخ نشان میدهند. بررسیها حاکی از آنند کسانی که نیمه چپشان فعالتر است تمایل به گردش و تفریح دارند و آنان که طرف راست مغز پیشانیشان فعال است مستعد گریز از موقعیتهای جدیدند.
جروم کاگان، دریافت که کودکی که برای رسیدن به یک شیء ناآشنا و یا صحبت با یک فرد غریبه در ۲۱ ماهگی تردید داشت، احتمالا در سن ۱۲ سالگی نیز کودکی خجالتی و ترسو خواهد بود.
اما او همچنین دریافت که تنها درصد کمی از کودکان به طور کامل خجالتی یا اجتماعی هستند. گیلبرت می گوید: سایر شواهد نشان میدهند که حدود ۱۵ درصد مردم با یک شخصیت مهار شده متولد میشوند، اما نزدیک به ۵۰ درصد از آمریکاییها میپذیرند که در یک یا چند حوزه خاص، خجالتی هستند.
کودک گشاده رو
کودک گشاده رو، از این نوع، موقعیت ها لذت می برد و به جای ترس و خجالت، به طور خودجوش به موقعیت های جدید پاسخ میدهد و به آسانی متبسم شده و میخندد. کاگان با توجه به این تفاوت های فاحش، سوالاتی را به شرح زیر مطرح کرد: این تفاوت ها از چه موقع در خلق و خو پدید میآید؟ تا چه اندازه تفاوت در خلق و خو در طول زمان پایدار میماند؟ آیا میتوان مبنای زیست شناختی برای تفاوت در خلق و خو مطرح کرد؟ فرضیه اساسی کاگان این بود که تفاوت های ارثی نوزادان در عملکرد زیستی، موجب واکنش خفیف یا شدید آنها نسبت به موقعیت های جدید میشود و این تفاوت های ارثی در طول رشد پایدار می ماند. بر اساس این فرضیه، نوزادان دارای واکنش شدید به موقعیت های جدید، کودکانی کمرو آنهایی که با واکنش خفیف به موقعیت های جدید به دنیا میآیند، گشادرو می باشند.
این فرضیه ها چگونه بررسی شدند؟ کاگان، با توجه به اینکه به گزارشهای والدین نمی توان اعتماد کرد، زیرا والدین، کودکان را با یکدیگر مقایسه و رفتار مشخصی را برای انحاء گوناگون تفسیر میکنند، نوزادان چهار ماهه را به آزمایشگاه آورد و رفتار آنها را در مواجهه با محرکهای آشنا و ناآشنا با استفاده از ویدیو ضبط کرد مانند صورت مادر، صدای یک خانم غریبه، یک شیئی رنگی که به عقب و جلو حرکت می کرد، ترکیدن یک بادکنک. سپس به این فیلمها با توجه به میزان واکنش نوزادان مانند خم کردن پشت، انقباض شدید دست و پا و گریه کردن نمره داد. در نتیجه حدود ۲۰ درصد از نوزادان به عنوان نوزادان دارای واکنش شدید شناخته شدند. این نوزادان پشت خود را خم میکردند، شدیدا گریه میکردند و چهره آنها نشان از ناخشنودی داشت. نیمرخ های رفتاری آنها نشان میداد که آنها در برابر محرکها، شدیدا برانگیخته میشوند و به خصوص، وقتی محرکها محو شدند، پاسخ ها نیز متوقف گردیدند. در مقابل، حدود ۴۰ درصد از نوزادانی که نسبت به محرک های جدید، واکنش آرام و راحتی نشان میدادند، نوزادان دارای واکنش خفیف بودند.
کودکان کمرو و نوزادان دارای واکنش خفیف
سایر نوزادان، که حدود ۴۰ درصد بقیه را تشکیل میدادند، واکنشهای ترکیبی گوناگونی نشان دادند. کاگان برای تعیین اینکه آیا نوزادان دارای واکنش شدید، کودکان کمرو و نوزادان دارای واکنش خفیف، کودکان گشاده رو هستند، مجدداً کودکان را هنگامی که به چهارده ماهگی، ۲۱ ماهگی و چهار و نیم سالگی رسیدند، مورد مطالعه قرار داد. این کودکان به آزمایشگاه آورده شدند و با موقعیت های جدید و ناآشنا مواجه شدند مانند مواجهه با چراغ چشمک زن، یک اسباببازی به صورت دلقکی که طبل می زد، غریبه ای در لباسی بسیار ناآشنا و صدای توپ های پلاستیکی که در داخل چرخی می چرخد برای کودکان تا دو سال و ملاقات با بزرگسالان و کودکان غریبه، کودکان ۴ – ۲ سال. علاوه بر بررسی های رفتاری، اندازه گیری های زیستی مانند ضربان قلب و فشار خون در واکنش به موقعیتهای ناآشنا نیز استفاده شد. آیا بین نیمرخ های رفتار اولیه در واکنش پذیری و نیمرخ های بعدی مبنی بر کمرویی و گشاده رویی، رابطه ای وجود داشت؟ کاگان معتقد است که چنین رابطه ای دیده شد. بنابراین، نوزادان دارای واکنش شدید، در مقایسه با کودکان دارای واکنش خفیف، رفتارهای توام با ترس بیشتر، ضربان شدیدتر و فشار خون بیشتری را در واکنش به موارد ناآشنا در ۱۴ و ۲۱ ماهگی نشان می دادند. این تفاوتها در آزمون های بعدی در ۴ و چهار و نیم سالگی دیده شد. در این سن، کودکان دارای واکنش شدید، در مقایسه با کودکان دارای واکنش خفیف، در مواجهه با بزرگسالان ناآشنا، کمتر لبخند یا حرف میزدند و در مواجهه با همسالان ناآشنا، خود را خجالتی تر نشان می دادند. بررسی های بعدی در سن ۸ سالگی یا همان ثبات نشان داد که اکثریت کودکان در همان گروهی قرار گرفته اند که برای آنها در ۴ ماهگی در نظر گرفته شده بود. به طور خلاصه، به طور خلاصه، شواهد قابل ملاحظه ای از ثبات خلق و خو به دست آمد و چنین به نظر میرسید که میتوان مبنایی زیستی، برای وجود این تفاوتها در خلق و خو تصور کرد.
ثبات خلق و خو
در عین حال که ثبات خلق و خو مورد تاکید است، باید دانست که شواهدی از عوامل بالقوه برای تغییر نیز وجود داشت. اکثر نوزادان دارای واکنش شدید به طور دائم ترسو نبودند. به نظر میرسید که تغییر در کودکان به خصوص به مادرانی بستگی داشت که به طور افراطی حمایت کننده نبودند و خواستههایی منطقی از آنان داشتند. همچنین، بعضی از نوزادان دارای واکنش خفیف، سبک آرام خود را از دست میدادند. علیرغم تاثیرات اولیه در خلق و خو، محیط نیز نقشی در شکوفایی شخصیت ایفا کرد. بنابراین، به نظر کاگان هرگونه آمادگی که از طریق ژنتیک به ما رسیده باشد، به معنی محکومیت مادام العمر نیست و هیچ نتیجه چاره ناپذیری در بزرگسالی به تبع خلق و خوی دوره نوزادی به وجود نخواهد آمد. در عین حال کاگان خاطرنشان میکند که هیچ یک از نوزدان دارای واکنش شدید، به طور دائم به کودکی گشاده رو تبدیل نشد و کمتر نوزادی بود که با داشتن واکنش خفیف، به طور دائم به کودکی کمرو تبدیل شود. اگر چه تغییر امکان پذیر است، جهتگیریهای خلق و خو از بین نرفت و در مسیر رشد فرد، محدودیتهایی ایجاد کرد. به نظر کاگان، بسیار بعید است که بتوان آمادگی های ارثی فرد را به طور کامل تغییر داد.
کودکان دشوار
تحقیقاتی توسط دکتر جروم کاگان، روانشناس دانشگاه هاروارد، نشان می دهد که خلق و خوی نوزاد در بدو تولد، پیش بینی خوبی برای رفتار کودک در دوره بلوغ است. وی دریافت که 40 درصد از نوزادان دارای روحیه آرام هستند. (آنها بیش از حد تحت تأثیر محرک هایی مانند نور یا صدا قرار نمی گیرند) و سال ها بعد، این بچه ها همچنان سرد هستند. با این حال، حدود 15 تا 20 درصد از نوزادان با خلق و خوی “واکنش پذیر” تری به دنیا می آیند. و ممکن است دوستان و خانواده شما آنها را مودبانه “دردسر” بنامند. در مطالعه دکتر کاگان، این نوزادان از نور و سر و صدا عقب افتاده و تسکین آنها سخت بوده است.
اگر شما یک کودک “دشوار” دارید. آیا این بدان معنی است که او و شما زمان های سخت تری نیز در پیش رو دارید؟ قطعا نه. دکتر نانسی اسنیدمن، مدیر واحد رشد کودک در بخش روانشناسی دانشگاه بوستون، که این تحقیق را با دکتر کاگان انجام داده می گویند: همیشه این بحث و جدال طبیعت در برابر پرورش وجود دارد. و ادامه می دهد. با این حال، والدین، سایر بچه ها و معلمان می توانند به مرور شخصیت و مهارت های کودک را شکل دهند.
به عبارت دیگر، ممکن است والدین “خوب” تاثیری در نوزادان نداشته باشند. در حالی که بچه های بزرگتر با خلق و خوی سخت تر می توانند بیشترین بهره را از فرزندپروری متفکر و سازگار ببرند.
هوش اجتماعی
جروم کاگان استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد مدت سی سال بر روی همین رفتار کودکانه مطالعه و تحقیق کرد که چرا تنها شماری از اطفال نوعی بیزاری و دلزدگی خاص در برابر آدمهای غریبه و مکانهای جدید پیدا میکنند و چرا هنگامی که وارد مدرسه میشوند ورود خود را با شرم و خجالت عیان میسازند. جروم کاگان اینگونه شرم و حیای کودکانه را معلول نوعی انتقالدهندههای نورونی میداند که امیگدالای آنان را تحریک پذیرتر میسازد و معمولاً در مقابل موضوعات و رویدادهایی که برایشان تازگی داشته هیجانزده و برانگیخته میشوند.
جروم کاگان نه تنها روانشناسی اندیشمند و پژوهندهای کوشاست بلکه نویسندهای ارزنده نیز میباشد که کتابهای مفیدی در زمینهی هنجارها به رشته تحریر کشیده است. در اواخر سال ۱۹۷۰ که جروم کاگان فرضیه خود را مطرح کرد که بسیاری از رفتارها و طبیعتهای کودکانه نظیر بدقلقیها و دلزدگیها و کجخلقیهای کودکان علت های بیولوژیکی و ترجیحا ژنتیکی دارد، پدران و مادران نفسی به راحتی کشیدند. برداشت و اخلاق زمانه چنین بود که هر مشکلی که در کودکان دیده میشد آن را به والدین نسبت میدادند و جزو خطاهای اینان برمیشمردند. یک کودک خجالتی و کمرو را مولود پدر و مادری سختگیر و پرتوقع میانگاشتند و کودک گستاخ و زمخت و خشم آلود را نتیجهی تربیت پدر و مادری میدانستند که شرم فرزند را به درون رانده و ظاهری قلدرمابانه به وی داده بودند. حتی اسکیزوفرنیها نیز از این نسبتها در امان نماندند و محصول و فرایند پیامهای دوجانبهای به شمار آمدند که هرگز با پدر مادر خویش انس و الفتی به هم نخواهند زد.
جروم کاگان در آن سالها استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد بود و من نیز دانشجوی آن رشته بودم. این نظریه که ساختار خلق و خو و رفتارها میتواند به عوامل بیولوژیکی و نه روان شناختی ارتباط داشته باشد، در محافل دانشگاهی آن زمان و به خصوص دانشگاه کمبریج، سروصدای زیادی به پا کرده بود که به طعنه میگفتند: "گویا قرار است علت افسردگیها را نیز به علتهای بیولوژیکی مرتبط سازند."
خودآگاهی کودکان
براساس مقاله ای که استاد دانشگاه هاروارد، «جروم کاگان» در سال ۱۹۹۱ در مورد چگونگی پرورش مفهوم خودآگاهی در کودکان، در ژورنال Developmental Review منتشر کردهاست، خودآگاهی به معنای درک فرد از این موضوع است که او انسانی متمایز، با بدن، ذهن و اعمالی جدا از افراد دیگر است. همانطور که در مراحل رشد روانی-اجتماعی که اریک اریکسون در طول دههٔ۱۹۵۰ آن را ارائه کردهاست، میبینیم که کودکان با رسیدن به ۴ سالگی در حال تقویت استقلال خود هستند.