دونالد توماس کمپبل ( Donald Thomas Campbell ) متولد۲۰ نوامبر ۱۹۱۶ در گرس لیک میشیگان و متوفای ۶ مه ۱۹۹۶ در سن 79 سالگی در بیت لحم پنسلوانیا ، دانشمند علوم اجتماعی آمریکایی بود . او به دلیل کار خود در روش شناسی مورد توجه قرار گرفته است. او اصطلاح معرفت شناسی تکاملی را ابداع کرد و نظریه انتخاب گرایانه خلاقیت انسان را توسعه داد . نظرسنجی مروری بر روانشناسی عمومی که در سال 2002 منتشر شد، کمپبل را به عنوان سی و سومین روانشناس پر استناد قرن بیستم رتبه بندی کرد.

او بود که نخستین بار عبارتِ معرفت‌شناسی تکاملی را ابداع کرد و یک نظریهٔ گزینش‌گرایانه دربارهٔ پدیدهٔ خلاقیت در انسان ارائه نمود. او همچنین به واسطهٔ کارهایش در زمینهٔ روش‌شناسی شهرت دارد.

کمپبل در سال 1916 به دنیا آمد و تحصیلات خود را در رشته روانشناسی در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی به پایان رساند ، جایی که او و خواهر کوچکترش، فایت، به ترتیب اول و دوم را در کلاس 1939 فارغ التحصیل کردند.

پس از خدمت در نیروی دریایی ایالات متحده در طول جنگ جهانی دوم ، او دکترای خود را در روانشناسی در سال 1947 از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی به دست آورد. او متعاقباً در دانشکده های ایالت اوهایو ، دانشگاه شیکاگو ، نورث وسترن و لیهایگ خدمت کرد.

او در دانشگاه لیهای تدریس کرد که جایزه تحقیقات علوم اجتماعی دونالد تی کمپبل را تأسیس کرد. قبل از آن او در دانشکده ماکسول و دانشگاه سیراکیوز ، 1979-1982، و دانشگاه نورث وسترن از 1953 تا 1979 بود. او در سال 1977 در دانشگاه هاروارد سخنرانی ویلیام جیمز ایراد کرد . در ژوئن 1981، با همکاری الکساندر روزنبرگ ، کمپبل سازماندهی کرد. کنفرانسی بین‌المللی که در کازانویا، نیویورک برگزار شد، برای تدوین برنامه‌ای که او آن را «جامعه‌شناسی معرفت‌شناختی مرتبط علم» (ERRES) نامید. به گفته خود کمبل، این پروژه حداقل زودرس بود.

کمپبل در سال 1973 به عضویت آکادمی ملی علوم انتخاب شد. در سال 1975، کمپبل به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا خدمت کرد .

از دیگر افتخاراتش، او جایزه مشارکت علمی برجسته انجمن روان‌شناسی آمریکا، جایزه مشارکت برجسته در پژوهش در آموزش و پرورش از انجمن تحقیقات آموزشی آمریکا و مدارک افتخاری از دانشگاه‌های میشیگان ، فلوریدا ، شیکاگو و کالیفرنیای جنوبی دریافت کرد .

کمپبل در طیف وسیعی از رشته ها از جمله روانشناسی، جامعه شناسی ، انسان شناسی ، زیست شناسی ، آمار و فلسفه مشارکت داشته است .

تمرکز اصلی در طول زندگی حرفه‌ای او مطالعه دانش نادرست، سوگیری‌ها و تعصب‌ها و چگونگی ارتباط این‌ها با موضوعاتی از روابط نژادی گرفته تا رشته‌های دانشگاهی بود، جایی که تئوری‌های نادرست توسط کسانی که منافع خاصی در آن‌ها دارند تداوم می‌یابد.

ماتریس چند صفتی - چند روشی

کمپبل استدلال کرد که استفاده پیچیده از بسیاری از رویکردها، که هر کدام دارای ایرادات متمایز اما قابل اندازه گیری هستند، برای طراحی پروژه های تحقیقاتی قابل اعتماد و اطمینان از اعتبار همگرا و متمایز لازم است. مقاله ای که او با دونالد دبلیو فیسک برای ارائه این پایان نامه نوشت، "اعتبارسنجی همگرا و متمایز توسط ماتریس چند صفتی-چند روشی "، یکی از مقالات پراستناد در ادبیات علوم اجتماعی است.

تغییرات کور و حفظ انتخابی

تنوع کور و حفظ انتخابی (BVSR) عبارتی است که توسط کمپبل برای توصیف اساسی ترین اصل زیربنای تکامل فرهنگی معرفی شده است . در سایبرنتیک ، به عنوان یک اصل برای توصیف تغییر در سیستم های تکاملی به طور کلی، نه فقط در موجودات بیولوژیکی، دیده می شود. برای مثال، می‌توان آن را برای کشف علمی، تکامل ممتیک یا برنامه‌ریزی ژنتیکی نیز به کار برد. به این ترتیب، شالوده ای را برای آنچه که بعدها داروینیسم جهانی نامیده شد ، تشکیل می دهد.

معرفت شناسی تکاملی

پوپر اولین درمان جامع خود را در مقاله خود در سال 1970 با عنوان «طرح یک معرفت شناسی تکاملی» ارائه کرد، پس از آنکه دونالد تی کمپبل در نامه ای به پوپر در سال 1963 این عبارت را ابداع کرد. پیاژه در سال 1974 به آن اشاره کرد ، و این مفهوم را به عنوان یکی از پنج نظریه ممکن در ریشه های هوش در کودکان (1936) توصیف کرد.

دونالد توماس کمبل در زمره دانشمندان روانشناسی و علوم اجتماعی است که سهم زیادی در گسترش رویکردی تکاملی به فلسفه علم، اخلاق و به ویژه معرفت شناسی دارد. کمبل، ایده های معرفت شناسانه خود را که نوعی معرفت شناسی توصیفی است، معرفت شناسی تکاملی خواند. وی در این رویکرد، منطقِ حاکم بر فرآیند انتخاب طبیعی را برای تبیین سطوح مختلف معرفت، از سطح زیستی تا سطح فرهنگ و علم، استفاده می کند. به عبارت دیگر، وی در پی صورتبندی نظریه ای کلی درباره معرفت، مبتنی بر انتخاب طبیعی با استفاده از داده های علوم زیستی، روانشناسی و جامعه شناسی است. کمبل، مکانیسمِ تنوع کور و ابقاء انتخابی- تکواا - را مکانیسم کلیِ فرآیندهای تکاملی از جمله فرآیندهای زیستی، یادگیری و خلاقیت در نظر می گیرد و با تعمیم این مکانیسم به سطح علم، به تبیین تغییرات معرفت علمی می پردازد.

کمپبل با به کارگیری اصل BVSR در تکامل دانش، حوزه معرفت شناسی تکاملی را پایه گذاری کرد. این را می توان به عنوان تعمیم فلسفه علم کارل پوپر در نظر گرفت ، که توسعه نظریه های جدید را به عنوان فرآیند پیشنهاد حدس و گمان (تغییر کور) و به دنبال آن ابطال (حذف انتخابی) حدس هایی که به طور تجربی هستند تصور می کند. جعل شده . کمپبل اضافه کرد که منطق یکسان تنوع کور و حذف/حفظ انتخابی زیربنای همه فرآیندهای دانش است، نه تنها فرآیندهای علمی. بنابراین، مکانیسم BVSR خلاقیت و همچنین تکامل دانش غریزی و شناخت ما را توضیح می دهد.

معرفت شناسی تکاملی به سه موضوع متمایز اشاره دارد:

(1) تکامل بیولوژیکی مکانیسم های شناختی در حیوانات و انسان ها،

(2) نظریه ای که خود دانش توسط انتخاب طبیعی تکامل می یابد ،

(3) مطالعه کشف تاریخی موجودات انتزاعی جدید مانند به عنوان عدد انتزاعی یا مقدار انتزاعی که لزوماً مقدم بر کسب و استفاده فردی از چنین انتزاعی‌هایی است. به عنوان شاخه ای از تحقیق در معرفت شناسی , معرفت شناسی تکاملی در تقاطع فلسفه و زیست شناسی تکاملی قرار دارد .

جامعه در حال آزمایش

کمپبل همچنین دیدگاهی برای بهبود سیاست عمومی از طریق استفاده از آزمایش داشت. او برای یک روش مشارکتی تر از سیاست عمومی که سهامداران مختلف را درگیر می کرد و از آزمایش و داده ها به عنوان راهنمایی برای تصمیم گیری استفاده می کرد، بحث کرد. چشم انداز این امر در مقاله او، "جامعه آزمایشگر" مطرح شد.

تحقیق و کتاب او طرح‌های تجربی و شبه تجربی برای پژوهش به استاندارد محافل ارزیابی سیاست تبدیل شد. کمپبل قصد نداشت که یک ارزیاب برنامه باشد، اما تعهد او به درک علیت ، رفتار انسانی و چگونگی حل مسائل اجتماعی او را به آنجا رساند.

"قوم گرایی رشته ها و مدل مقیاس ماهیانه علم همه جانبه"

کمپل در سال 1969 مقاله ای نوشت و استدلال کرد که مانعی بر سر راه "چندعلمی جامع و یکپارچه" این است که حوزه های مختلف علوم رفتاری در کنار هم قرار گرفتند و از مناطق دیگر جدا شدند. به این معنا که «انباشته شدن بیش از حد تخصص‌های بسیار مشابه وجود داشت که شکاف‌های میان رشته‌ای را به‌جا می‌گذاشت». او نوشت که اغلب رویکردی که برای مقابله با این شکاف‌ها اتخاذ می‌شود، تشویق دانشمندان چند رشته‌ای است، یعنی کسانی که در زمینه‌های متعدد آگاه و شایسته هستند، اما این هدایت نادرست بود، زیرا سطح دانشی که برای دانشمندان خوب ایجاد می‌کند، نیاز به تخصص دارد. به نظر او، یک رویکرد عاقلانه تر می تواند «اختراع [ابداع] سازمان های اجتماعی جایگزینی باشد که به شکوفایی تخصص های بین رشته ای محدود اجازه می دهد». سپس این تخصص های بین رشته ای شکاف بین رشته ها را پر می کنند.

قانون کمپبل ( Campbell's law )

قانون کمپبل اصطلاحی است که توسط دونالد تی کمپبل ، روانشناس و دانشمند علوم اجتماعی که اغلب در مورد روش شناسی تحقیق می نویسد ، ایجاد شده است که می گوید: « هرچه هر شاخص اجتماعی کمی برای تصمیم‌گیری اجتماعی بیشتر استفاده شود، بیشتر در معرض فشارهای فساد قرار می‌گیرد و در تحریف و فاسد کردن فرآیندهای اجتماعی که قرار است نظارت شود، بیشتر خواهد بود ».

قانون کمپبل به اثر کبرا مربوط می شود ، که گاهی اوقات اثر منفی ناخواسته سیاست های عمومی و سایر مداخلات دولت در اقتصاد، تجارت و مراقبت های بهداشتی است.

در سال 1976، کمپبل نوشت: "آزمون های پیشرفت ممکن است شاخص های ارزشمندی برای پیشرفت مدرسه عمومی در شرایط تدریس عادی با هدف شایستگی عمومی باشند. اما زمانی که نمرات آزمون به هدف فرآیند تدریس تبدیل شود، هر دو ارزش خود را به عنوان شاخص وضعیت آموزشی از دست می دهند. و روند آموزشی را به شیوه های نامطلوب مخدوش می کند .

اصل علوم اجتماعی قانون کمپبل برای اشاره به عواقب منفی آزمایش های پرمخاطره در کلاس های درس ایالات متحده استفاده می شود. این ممکن است به شکل آموزش آزمایشی یا تقلب آشکار باشد. «قاعده آموزش پر خطر» در کتاب «اندازه گیری: آنچه آزمون آموزشی واقعاً به ما می گوید» شناسایی و تحلیل شده است.

قانون کمپبل به مردم کمک می کند تا تشخیص دهند که مسابقه به سمت بالا ، برنامه دولت اوباما ، و قانون هیچ کودکی پشت سر گذاشته نشد ، که در دولت جورج دبلیو بوش تصویب شد، در واقع می تواند نتیجه آموزشی را مختل کند، نه بهبود بخشد .

علل نزولی ( Downward causation )

در فلسفه ، علیت نزولی یک رابطه علیت از سطوح بالاتر یک سیستم به سطح پایین است بخشهایی از آن سیستم: به عنوان مثال ، حوادث ذهنی که باعث ایجاد وقایع جسمی می شوند. این اصطلاح در اصل در سال 1974 توسط فیلسوف و دانشمند علوم اجتماعی دونالد کمبل ابداع شد . .

مطابق نظریه عمل پوپتیک سازمان سیستم ، علیت نزولی در سیستم های بیولوژیکی همیشه محیط را درگیر می کند. علیت رو به پایین با تأثیرات علیت مستقیم از سطوح بالاتر به پایین تر سازمان سیستم رخ نمی دهد. در عوض ، علیت نزولی به طور غیرمستقیم اتفاق می افتد زیرا سازوکارهای موجود در سطوح بالاتر سازمان قادر به انجام وظایفی نیستند که توسط سطوح پایین سازمان دیکته شده اند. در نتیجه ، ورودی از محیط به سازوكارهای سطح پایین سازمان نشان می دهد كه مشكلی اشتباه است و بنابراین ، عمل می كند. به عنوان مثال ، گونه ای ممکن است خود را تحت فشار تکاملی قرار دهد تا خود را با شرایط جدید سازگار کند - این نوعی فشار رو به پایین برای تنظیم است. به طور مشابه ، اگر ارگانیسم به نتایج مطلوبی منجر نشود ، برای بیان ژن های مختلف ممکن است تحت فشار رو به پایین باشد. مورد خاص دیگر از علل نزولی یادگیری تحت نظارت (از شبکه های عصبی) است که در آن رفتار و محیط هر دو بر انتشار از سطوح بالاتر به پایین حاکم هستند.

این منجر به شکل منحصر به فردی از یک الگوی فعل و انفعال علیت می شود - حلقه (چرخه) علل عملی نامیده می شود. نتیجه نهایی این است که مکانیسم های مسئول حوادث ذهنی فقط بر اساس تعامل مشترک آنها با محیط باعث وقوع حوادث جسمی می شوند.

یک پیام جالب این است که نه رفتار یک ارگانیسم و ​​نه عملکردهای ذهنی آن را نمی توان به طور کامل یا منحصر به فرد فوق العاده بر روی بدن ارگانیسم در نظر گرفت. از یک طرف ، رفتار در همه قسمت های بدن فوق العاده نیست. از طرف دیگر ، به دلیل تعاملات لازم با محیط در تمام سطوح سازمانی ، رفتار در برخی از جنبه های محیط نیز فوق العاده است. همین امر در مورد عملکردهای ذهنی ، یا ذهن .

علایق در علوم اجتماعی

علایق ، در علوم اجتماعی ، درک یک گروه است به عنوان یک موجود واحد (گروه واجد شرایط ) ، متمایز از اعضای منفرد آن. از نظر عملیاتی ، سرگرمی همچنین می تواند به عنوان درک مجموعه ای از اهداف اجتماعی (به عنوان مثال ، افراد) به عنوان دارا بودن وحدت و انسجام (به عنوان مثال ، یک گروه) تعریف شود. میزان سرگرمی برای گروه های صمیمیت ، مانند خانواده ، پایین تر برای گروه های کاری ، پایین تر اما برای گروه های اجتماعی (به عنوان مثال ، افراد از یک دین) پایین ترین و برای گروه های موقت کمترین است ، مانند افرادی که در همان ایستگاه اتوبوس منتظر هستند (لیکل و همکاران ، 2000).

دونالد کمپبل (1958) اصطلاح entitativity را ابداع كرد تا توضيح دهد كه چرا بعضي از گروهها را گروههاي واقعي مي دانند در حالي كه تصور مي شود گروههاي ديگر فقط جمع افراد هستند. وی پیشنهاد داد كه مردم به نشانه های ادراكی مشخصی اعتماد كنند زیرا بصورت شهودی تعیین می كنند كه كدام دسته از افراد گروه هستند و كدام گروه ها نیستند (به عنوان مثال تماشاگران در یك بازی فوتبال به نظر می رسد مجموعه ای بی نظم از افراد باشد ، اما وقتی فریاد می زنند همان تشویق ها یا اظهار مشابه آنها احساسات ، این باعث سرگرمی آنها می شود) (Forsyth ، 2010).

علاوه بر این ، كمپبل (1958) بر سه نشانه تأكید كرد كه افراد می توانند در مورد محرمانه بودن قضاوت كنند: سرنوشت مشترك (میزان به نظر می رسد افراد در مجموع نتایج متقابلی را تجربه می كنند) ، شباهت (میزان تا چه حد افراد رفتارهای یکسانی از خود نشان می دهند یا به یکدیگر شباهت دارند) و مجاورت (فاصله بین افراد در کل).

برای نشان دادن اینکه چگونه این قضاوت ها را انجام می دهیم ، مثال افرادی را که جدول در کتابخانه به اشتراک می گذارند در نظر بگیرید. آنها می توانند دوستانی باشند که با هم درس می خوانند ، یا ممکن است اتفاقاً غریبه هایی باشند که در یک میز مشترک هستند. اگر از خود می پرسید که آیا این یک گروه واقعی است یا خیر ، سرنوشت ، شباهت و همسایگی مشترک آنها را بررسی می کنید. سرنوشت مشترک ممکن است چیزی مانند این باشد که همه افراد هنگام گفتگو یا خندیدن در میان یکدیگر بلند شوند و با هم بروند. شباهت می تواند به سادگی مشاهده این نکته باشد که همه آنها از کتابهای درسی یا یادداشت های یکسانی استفاده می کنند یا اینکه به طور اتفاقی پیراهن های مشابه یک سازمان را پوشیده اند (به عنوان مثال ، برادری ، گروه دانشگاه). سرانجام ، نزدیكی جسمی آنها به یكدیگر (یعنی حركت برای نشستن نزدیك) آخرین ویژگی برای قضاوت درباره این است كه افراد با سرگرمی را شاهد هستید (Forsyth، 2010).

دو پیشینه پیشنهادی برای درک میزان تحریک پذیری وجود دارد (Ip، Chiu، & Wan، 2006 ):

1- شباهت فیزیکی
2- تشابه هدف / رفتار.

الگوی کمپبل

الگوی کمپبل یک نظریه رفتاری از روانشناسی اجتماعی است. این الگو توسط روانشناس اجتماعی ، فلوریان کایزر و همکارانش در سال 2010 ساخته شد و بنا به پیشنهاد قبلی دونالد ت. کمبل ، که الگو نامگذاری شده است. این توضیحاتی در مورد چرایی و زمان انجام رفتارهای خاص افراد ارائه می دهد. کاربرد اصلی (اما نه انحصاری) آن آب و هوا و محیط زیست رفتار است.

الگوی کمپبل نشان می دهد که رفتار (به عنوان مثال ، خاموش کردن چراغ هنگام ترک اتاق) معمولاً نتیجه دو عامل است: ارزش شخصی محافظت از آب و هوا و محیط (به عنوان مثال ، نگرش زیست محیطی فرد) و هزینه های ناشی از یک رفتار خاص (به عنوان مثال ، لازم است به یاد داشته باشید که چراغ ها را خاموش کنید. شکل 1 را ببینید). این الگو در مقابل نظریه های انتخاب عقلانی گسترده قرار دارد که نمونه اولیه آن نظریه رفتار برنامه ریزی شده در روانشناسی است. نظریه های انتخاب عقلانی رفتار را با ابزار مورد انتظار یک رفتار توضیح می دهند.

الگوی کمبل بر اساس این فرضیه بحث برانگیز است که نگرش و رفتار کاملاً سازگار هستند >. بر این اساس ، رفتار به طور خودجوش به عنوان مظهر نگرش شخص ایجاد می شود (کاملاً مشابه مدل سه جانبه نگرش روزنبرگ و هوولند). برخلاف مدل کمپبل ، کایزر و همکارانش آرزوی خود را برای توضیح فقط احتمال نامزدی کاهش دادند. بنابراین ، آنها مدل Rasch را به عنوان تصویری کمتر سختگیرانه از پارادایم انتخاب کردند (فرمول و توضیح آن را ببینید).

ln ⁡ (pki / (1 - pki)) = θ k - δ i {\ displaystyle \ ln \ چپ ({\ frac {p_ {ki}} {1-p_ {ki}}} \ راست) = \ theta _ {k} - \ delta _ {i}}

مدل Rasch لگاریتم طبیعی را توصیف می کند نسبت احتمال (pki {\ textstyle p_ {ki}} ) که شخص k چراغها را خاموش می کند (رفتار خاص من) و احتمال معکوس (1) - pki {\ textstyle 1-p_ {ki}} ) که شخص k چراغ ها را خاموش نمی کند ، می توان بر نگرش شخص k تنظیم مجدد کرد (θ k {\ textstyle \ theta _ {k} } : به عنوان مثال ، نگرش زیست محیطی او) و تمام هزینه های مالی و مالی همراه با خاموش کردن چراغ ها (δ i {\ displaystyle \ delta _ {i}} : به عنوان مثال ، نیاز است که هنگام بیرون آمدن از اتاق چراغ ها را خاموش کنید). این به معنای کم و بیش نگرش عمومی k است (θ k {\ textstyle \ theta _ {k}} ) همراه با هزینه های خاص i (δ i {\ displaystyle \ delta _ {{ من}} ) احتمال (pki {\ textstyle p_ {ki}} ) را تعیین می کنم که رفتار من در صورت ایجاد فرصت آشکار خواهد شد.

فقط اگر نگرش فرد بیش از هزینه های یک رفتار است که آیا این رفتار امکان بروز معقولی دارد (نگاه کنید به شکل 1). همین گزارش از چرایی و زمان بروز رفتار نیز به عنوان مبانی نظری برای سنجش نگرشهای فردی عمل می کند.

در الگوی کمبل ، نگرش فرد از هزینه های رفتاری ناشی می شود. که این شخص برای رسیدن به هدفی متأثر از نگرش متضرر می شود. به عنوان مثال ، هدف تلویحی از محیط زیست محافظت از محیط زیست است ، در حالی که هدف ناشی از نگرش بهداشت ، حفظ یا بازیابی سلامتی است.

هزینه های رفتاری شامل همه مواردی می شود که رفتار را به طور عینی کم و بیش طلبکار می کند: مواردی از قبیل به عنوان تلاش ، وقت و هزینه های مالی ، بلکه همچنین هنجارهای اجتماعی و انتظارات ، اقدامات فرهنگی و ترجیحات اجتماعی خصمانه که با رفتارهای خاص همگام است. برای مثال: کسی که ترجیحاً موسیقی خاصی را از گروه موسیقی Rammstein ترجیح می دهد (یعنی شخصی با نگرش کاملاً مثبت نسبت به موسیقی Rammstein) معمولاً تلاش زیادی انجام می دهد و هزینه های زیادی را برای شرکت در یک کنسرت صرف می کند توسط این گروه. در مقابل ، افرادی که علاقه کمتری به موسیقی Rammstein دارند فقط در صورت هدیه دادن بلیط در یک کنسرت شرکت می کنند. و انتظار می رود کسانی که به هیچ وجه به Rammstein علاقه ندارند ، هنگام پخش این آهنگ از رادیو ، حتی آهنگ این گروه را گوش نخواهند داد.

این مثال از یک طرف نشان می دهد که مردم می توانند کارهای مختلفی را انجام دهند تا ترجیح کم و بیش به شدت رشد یافته موسیقی رامشتاین را ابراز کنند (به عنوان مثال ، در یک کنسرت شرکت کنید ، هنگام پخش در رادیو گوش دهید). از طرف دیگر ، این مثال همچنین نشان می دهد که هر کاری که شخص برای گوش دادن به رامشتاین انجام می دهد با هزینه هایی همراه است. این هزینه ها فقط مختص یک رفتار خاص است. در نتیجه ، هزینه هایی که کسی متحمل می شود و بنابراین رفتارهایی که کسی برای رسیدن به هدف نگرشی انجام می دهد ، می تواند برای تعیین سطح نگرش افراد استفاده شود. تا کنون ، مقیاس های مختلف نگرش بر اساس الگوی کمپبل ایجاد شده است: نگرش محیطی ، نگرش به طبیعت ، نگرش (منفی) نسبت به تغییرات آب و هوایی انسانی ، نگرش سلامتی ، نگرش به ارتباطات اجتماعی یا حریم خصوصی در دفتر ، نگرش نسبت به نشاط ذهنی خود و نگرش نسبت به انتظارات اجتماعی (یعنی انطباق افراد).