مدل تعادل خواندن بیـکر

بر مبنای مدل تعادل خواندن بیـکر ( Bakker ) نارساخوانی ناشی از اختلال در ساختار و کنش نیم‌کره‌های مغزی می‌باشد. این رویکرد نارساخوانی را ناشی از نارسایی در یکی از نیم‌کره‌های مغزی چپ و راست و یا هردو نیم‌کره‌ی مغز می داند ( بیکر ، 2006).

مطابق مدل تعادل بيكر، در مراحل مختلف يادگيري خواندن بخشهاي متفاوتي از مغز درگير هستند و اگر در هر يك از اين مراحل نقصي وجود داشته باشد منجر به ضعف و نقص در خواندن خواهد شد .

به اعتقاد بیکر (2002) مغز این آمادگی را دارد که از راه تحریک های عصب شناختی تغییر یابد . یعنی می توان با تحریک نیمکره چپ ، عملکرد خواندن کودکان نارسا خوان نوع P را بهبود بخشید و با تحریک نیمکره راست می توان عملکرد خواندن کودکان نارسا خوان نوع L از کنش نیمکره راست بهره کمی برده اند . بنابر این ، تحریک یکی از نیمکره های مغزی با توجه به نوع نارساخوانی مناسب به نظر می رسد .

این مدل بر مبنای دیدگاه نوروسایکولوژی بیان می‌کند مهارت خواندن از 2 مرحله اصلی تشکیل شده است. مرحله‌ی مقدماتی توسط نیم‌کره‌ی راست صورت می‌گیرد؛ با توجه به کارکرد این نیم‌کره در تفکر فضایی در ابتدا وظیفه‌ی استخراج جنبه‌های دیداری-فضایی کلمه نوشته شده را به عهده دارد. در شروع خواندن، مغز باید کلمه نوشته شده را از نظر شکل فضایی تجزیه وتحلیل نماید و سپس این شکل فضایی را با معنای آن درک نماید (بیکر، 2006).

به مرور با کسب مهارت در خواندن و خودکار شدن این فرایند، از اهمیت مرحله‌ی اول کاسته شده، مرحله‌ی دوم خواندن که در آن نیم‌کره‌ی چپ اهمیت بیش‌تری دارد (مرحله‌ی معنایی) آغاز می‌شود، که در این مرحله خواندن با سرعت و درک بیش‌تری انجام می‌گیرد. برمبنای این مدل مهارت خواندن فرایندی پیچیده است که لازمه آن انتقال کار از نیم‌کره‌ی راست به نیم‌کره‌ی چپ مغز می‌باشد. به عبارتی گذر از مراحل خواندن ابتدایـی به خواندن پیشرفته و پیچیده هم‌زمان با فعالیت بارزتر نیم‌کره‌ی راست به چپ می‌باشد. در کودکانی که این انتقال صورت نمی‌گیرد یا سریع‌تر از زمان خود بروز می‌کند، باعث مشکلاتی در حوزه‌ی یادگیری می‌شود (باچن، 2009). بنابراین اختلالات ادارکی شکل ابتدایی خواندن و اختلالات زبان شناختی، شکل پیچیده‌ی خواندن را مخدوش می‌سازند (بیکر، 2004؛ بیکر و لیچت ، 2005؛ بیکرو وینکه ، 1985).

طبقه بندی نارساخوانی تحولی از دیدگاه بیکر

به اعتقاد بیکر (2006) مغز این آمادگی را دارد که از طریق تحریک‌هایی که از محیط در یافت می‌کند تغییریابد، یعنی می‌توان با تحریک نیم‌کره‌ی چپ عملکرد خواندن نوع P را که از مزایای نیم‌کره‌ی چپ کم تر برخوردارند را بهبود بخشید و با تحریک نیم‌کره‌ی راست عملکرد خواندن نوع L را که از مزایای نیم‌کره راست کم‌تر برخوردارند بهبود بخشید.

1- نارساخوانی نوع P (ادراکی)

بر مبنای مدل تعادل بیکرکودکان بسیاری هستند که به طور قطعی شروع به یادگیری خواندن به وسیله‌ی راهبردهای نیم‌کره‌ی راست می‌کنند، اما در خواندن پیشرفته که مستلزم فعالیت نیم‌کره‌ی چپ است شکست می‌خورند. فرایند خواندن در این کودکان نسبتاً آهسته، منقطع و توأم با تردید است. به این دسته ازکودکان، کودکان نارساخوان نوع ادراکی(P) می‌گویند.

2- نارساخوانی نوع L (زبان شناختی)

در گروهی دیگر از کودکان، فعالیت نیم‌کره‌ی چپ زودتر از موعد آغاز شده یا از همان ابتدا نیم‌کره ی چپ نقش اصلی را ایفا می‌نموده است. این گروه نسبت به مشخصه‌های کلمات یا سایر تـکالیف ادراکی بی‌اعتنا هستند، لذا خواندن آن‌ها سریع، عجولانه، بدون دقت و پر از غلط است و معمولاً دچار خطاهای حذف و اضافه می‌شوند. به این گروه مبتلایان به اختلال خواندن از نوع زبان شناختی (L) می‌گویند (بیکر، 2004؛ بیکر، 2002؛ بیکر و لیچت، 2005).

تحول خواندن متضمن انتقال از نيمكره راست به نيمكره چپ مغز مي باشد. در نوعي از اختلال انتقال به نيمكره چپ زودتر از موعد انجام شده است و يا اصولاً از ابتدا در خواندن كلمات، نيمكره چپ نقش اساسي بازي كرده است. در نتيجه اين اختلال، روال طبيعي بازشناسي كلمه و سپس تبديل آن به صوت و معني طي نمي شود و در نتيجه كودكان نارساخوان دچار خطاهاي اساسي (از قبيل خطاهاي مربوط به حذف ها، وارونه سازي ها و جابجايي حروف و هجاها در يك كلمه) مي شوند كه بيكر اين نوع اختلال خواندن را نوع L ( زبان شناختي ) مي نامند (به نقل از سيف نراقي و نادري، 2010 ).

تكيه بيش از حد اين كودكان بر راهبردهاي نيمكره چپ منجر به سرعت بالا در خواندن مي شود و به دليل عدم بهره مندي اين كودكان از راهبرهاي نيمكره راست نسبت به ويژگ ي هاي ادراكي متن بي توجه هستند و كودكان مرتكب اشتباه هاي اساسي (مثل خطاهاي حذف و اضافه، جابجايي حروف و هجاها) در خواندن مي شوند. علت مشكل آنها در خواندن اين است كه نيمكره چپ آنها رشد عملكردي بيش از حد داشته و نيمكره راست آنها در پردازش متن نارس است(بيكر و رابرتسون 2006 ) و بنابراين اين كودكان بطور سريع و غيردقيق مي خوانند (بيكر، ،1992 ). در واقع اين دانش آموزان به عنوان دانش آموزان تندخواني شناخته مي شوند كه خطاهاي قرائتي زيادي دارند (گلدشتاين و آبروزيت 2001 ).

شیوه‌های HSS+HAS در کودکان نوع P و استفاده از کلمات عینی برای این گروه وقفه، درنگ روی کلمات و تکرار را به طور معنی‌داری کاهش داد و در نتیجه درک مطلب در این گروه افزایش یافت. شیوه‌های HSS+HAS در کودکان نوع L و استفاده از کلمات انتزاعی برای این گروه حذف، افزودن و وارونه‌خوانی را به طور معنی‌داری کاهش داد و در نتیجه درک مطلب در این گروه افزایش یافت.

عملکرد نیمکره های مغزی از دیدگاه بیکر

از آنجايي که نارساخواني تحولي زبان شناختي مبنايي عصب شناختي دارد و ناشي از اختلال در ساختار و کنش نيمکره هاي مغزي است و در فرايند تحول خواندن، هر دو نيمکره مغزي چپ و راست نقش دارند، خواندن ابتدا مستلزم يک تحليل ادراکي از شکل و جهت حروف و کلمات است که در مراحل مقدماتي توسط نيمکره راست مديريت مي شود و در مراحل پيشرفته به نيمکره چپ انتقال مي يابد. به نظر مي رسد عدم اين انتقال در اين نوع نارساخواني با نارسايي نيمکره مغزي راست مرتبط باشد (بيکر، 2002). به اعتقاد بيکر مغز اين آمادگي را دارد که از طريق تحريک هاي حاصله از محيط هاي يادگيري، تغيير يابد. بر مبناي مدل تعادل خواندن، کودکان نارساخوان نوع زبان شناختي از کنش نيمکره راست بهره کمي برده اند. لذا مي توان نتيجه گرفت که شيوه درمان با تحريک تلويحي نيمکره مغزي مي تواند عملکرد خواندن و نوشتن دانش آموز نارساخوان تحولي نوع زبان شناختي را بهبود بخشد. زيرا سرعت پردازش متن را در وي کاهش مي دهد.

با توجه به علت نارساخواني تحولي نوع زبان شناختي كه بر اساس ديدگاه نوروسايكولوژي، مبنايي عصب شناختي دارد، مي توان به تبيين اين امر پرداخت.
بر مبناي اين مدل، در فرايند تحول خواندن، هر دو نيمكره مغزي چپ و راست نقش دارند. وي اعتقاد دارد كه خواندن ابتدا مستلزم يك تحليل ادراكي از شكل و جهت حروف و كلمات است. اين تحليل ادراكي توسط نيمكره راست صورت مي گيرد . سپس بايد اين خواندن مقدماتي روان و سليس شود . اين امر فقط در صورتي امكان پذير است كه مديريت خواندن از نيمكره راست به نيمكره چپ منتقل شود . بنابراين، بر مبناي اين مدل، خواندن عمدتاً در مراحل مقدماتي توسط نيمكره راست و در مراحل پيشرفته توسط نيمكره چپ صورت مي گيرد .
نيمكره راست با توجه به كاركردش در تفكر فضايي در ابتدا وظيفه استخراج جنبه هاي ديداري - فضايي كلمه نوشته شده را به عهده دارد . در شروع خواندن، مغز بايد كلمه نوشته شده را از نظر شكل فضايي آن تجزيه و تحليل كند و سپس اين شكل فضايي با صدا و معناي آن بايستي درك شود .

مطالعات در مورد پتانسيل برانگيخته كه توسط دي گراف (1995) صورت گرفته، وجود اين مراحل را تائيد مي كند. بر مبناي مدل تعادل خواندن ، كودكان نارساخوان نوع زبان شناختي از كنش نيمكره راست بهره كمي برده اند . بنابراين، تحريك نيمكره مغزي راست آن ها مناسب به نظر مي رسد (رابرتسون و بيكر، 2002).

نارساخواني تحولي نوع زبان شناختي ناشي از نارسايي در نيمکره راست مغز و اشکال در انتقال اطلاعات از آن به نيمکره چپ مغز است. يکي از درمان هاي عصب روان شناختي براي نارساخواني، تحريک تلويحي نيمکره مغزي (HAS) مي باشد. اين شيوه به صورت تحريک غير مستقيم نيمکره هاي مغزي از طريق کانال ديداري و انتخاب کلمات و متون داراي فونت ها و اندازه هاي متفاوت عمل مي کند و هدف آن افزايش ويژگي هاي ادراکي متن توسط تحريک نيمکره راست است تا بتواند سرعت خواندن را به حد تعادل برساند.

طبق اين مدل، خواندن عمدتاً در مراحل مقدماتي توسط نيمكره راست و در مراحل پيشرفته توسط نيمكره چپ صورت مي گيرد. اهميت اين انتقال ا ز نيمكره راست به نيمكره چپ مغز در پژوهشات متعدد كه توسط بيكر و همكارانش صورت گرفته، نشان داده شده و مورد تأئيد قرار گرفته است ( درير، بيل و لامبرت ، 1999).

بنابراين، تحول خواندن متضمن انتقال از نيمكره راست به چپ مغز است. در حالي كه در برخي از اين كودكان اين انتقال صورت نمي گيرد و به نظر مي رسد علت آن ناشي از وجود اختلال در عملكرد نيمكره مغزي چپ يا راست است. در صورتي كه كودكان در نيمكره راست نارسايي داشته باشند، آن ها د ر طبقه نارساخواني تحولي نوع زبان شناختي قرار مي گيرند ( رابرتسون و بيكر ، 2002).

فرايند يادگيري خواندن در كودكان دچار نارساخواني تحولي نوع زبان شناختي، يعني انتقال اطلاعات از نيمكره راست به نيمكره چپ زودتر از زمان موعود صورت مي گيرد يا از همان آغاز فرآيند خواندن، نيمكره چپ نقش اساسي را ايفاء مي كند . تكيه بيش از حد اين كودكان بر راهبردهاي نيمكره چپ منجر به سرعت بالا در خواندن مي شود و به دليل عدم بهره مندي اين كودكان از راهبردهاي نيمكره راست، آن ها نسبت به ويژگي هاي ادراكي متن بي توجه هستند و مرتكب اشتباهات اساسي در خواندن مي شوند (از قبيل خطاهاي مربوط به حذف و اضافه، وارونه سازي و جابجايي حر وف و هجاها در يك كلمه ). علت مشكل آن ها در خواندن اين است كه نيمكره چپ آن ها رشد عملكردي بيش از حد داشته و نيمكره راست آن ها در پردازش متن هاي خواندني نارس است (بيكر و رابرستون، 2002 ).

تحول خواندن متضمن انتقال از نيمكره راست به نيمكره چپ مغز است. در حالي كه در برخي از اين كودكان اين انتقال صورت نمي گيرد . به نظر مي رسد كه عدم انجام اين انتقال در نارساخواني نوع زبان شناختي مربوط به وجود نارسايي در نيمكره مغزي راست باشد . در نتيجه اين امر منجر به نارساخواني نوع زبان شناختي مي گردد . اين نوع نارساخواني هنگامي ايجاد مي شود كه خواننده در مراحل مقدماتي تحول خواندن از راهبردهاي زباني نيمكره چپ زودتر از موعد استفاده مي كند . يا از همان آغاز فرآيند خواندن، نيمكره چپ نقش اساسي را ايفاء مي كند . تكيه بيش از حد اين كودكان بر راهبرد هاي نيمكره چپ منجر به سرعت بالا در خواندن مي شود و به دليل عدم بهره مندي از راهبرد هاي نيمكره راست كودكان نسبت به ويژگي هاي ادراكي متن بي توجه مي شو ند. بنابراين كودكان نارساخوان سريع مي خوا نند اما فاقد دقت در خواندن هستند كه اين امر منجر به خطاهاي اساسي در خواندن مي شود (بيكر، 2002).
به اعتقاد بيكر، مغز اين آمادگي را دارد كه از طريق تحريك هاي حاصله از محيط هاي يادگيري، تغيير يابد . به عبارت ديگر، مغز براساس تحريكاتي كه از محيط هاي آموزشي، اجتماعي و روان شناختي دريافت مي كند، قادر به تغيير است . لذا با تحريك نيمكره راست مي توان عملكرد خواندن كودكان نارساخوان نوع زبان شناختي را بهبود بخشيد.
بر مبناي مدل تعادل خواندن ، كودكان نارساخوان نوع زبان شناختي از كنش نيمكره راست بهره كمي برده اند . بنابراين، تحريك نيمكره مغزي راست آن ها مناسب به نظر مي رسد (رابرتسون و بيكر، 2002).

فرآیند اجرای شیوه های درمانی نوروسایکولوژی بر مبنای مدل تعادل خواندن بیکر

1- تحریک خاص نیمکره ها از طریق کانال دیداری (HSS-VIS)

در تحریک خاص نیم‌کره‌ها از طریق کانال دیداری ( HSS-Vis ) آزمودنی‌ها باید در طول جلسات به نقطه‌ای که در مرکز صفحه قرار داشت (نقطه‌ی تثبیت) نگاه می‌کردند، کلمات هر 2 دقیقه یک بار به مدت چند ثانیه ظاهر می‌شدند. درست یا نادرست بودن پاسخ آزمودنی در جلسات ثبت می‌شد. به منظور تحریک نیم‌کره‌ها برای کودکان نوع L کلمات عینی در میدان دیداری چپ و برای کودکان P کلمات انتزاعی در میدان دیداری راست استفاده شد (رابرتسون و بیکر، 2002).

2- تحریک خاص نیمکره ها از طریق کامال لامسه ای (HSS-tac)

در تحریک خاص نیم‌کره‌ها از طریق کانال لامسه‌ای ( HSS-Tac ) دانش‌آموزان نارساخوان نوع L از طریق لمس حروف و کلمات عینی با دست چپ و دانش‌آموزان نارساخوان نوع P از طریق لمس حروف و کلمات انتزاعی با دست راست آموزش را دریافت کردند (رابرتسون و بیکر، 2002).

پروتکل تحریک غیرمستقیم نیم‌کره‌ها (HAS): تحریک غیرمستقیم نیم‌کره‌ها طی 10 جلسه برای آزمودنی‌های نوع P و L ارائه گردید.

1- تحریک غیر مستقیم نیمکره نوع L

به منظور تحریک غیرمستقیم نیم‌کره‌ها در نوع L در هر جلسه 20 کلمه در فونت‌ها و اندازه‌های متفاوت ارائه می‌شود و آزمودنی باید کلمات را با صدای بلند بخواند (رابرتسون و بیکر، 2002).

اين شيوه، تحريك غير مستقيم نيمكره هاي مغزي (HAS) است. اين شيوه به معناي تحريك نيمكره مغزي راست كودكان نارساخوان نوع زبان شناختي از از طريق كانال ديداري ( Visual channel ) است (رابرتسون و بيكر، 2002 ).

تحريك نيمكره راست آزمودني هاي نارساخوان نوع زبانشناختي از طريق انتخاب كلمات و متون با فونتها و اندازه هاي متفاوت است. با توجه به اين كه آزمودني هاي نارساخوان نوع زبان شناختي سريع مي خوانند و دچارخطاهاي اساسي (حذف، اضافه، جابجايي و جايگزيني حروف و هجاها در كلمه) مي شوند، هدف آن است كه با ارائه كلمات و متون چاپي با فونت ها و اندازه هاي متفاوت، نيمكره راست دانش آموزان (نارساخوان نوع زبان شناختي) را تحريك كنبم و به فعاليت بيشتر واداريم. در نتيجه آزمودني هاي نارساخوان را وادار سازيم كه بر ويژگيهاي ادراكي متن (بازشناسي كلمه) بيشتر توجه كنند و ميزان سرعت خواندن خود را به حد تعادل برسانند (بيكر و رابرتسون، 2002).

از طريق شيوه هاي درماني نوروسايكولوژي تحريك نيمكره راست مغز بيكر مي توان عملكرد خواندن و نوشتن دانش آموزان دچار نارساخواني تحولي نوع زبان شناختي را بهبود بخشيد .

2- تحریک غیر مستقیم نیمکره نوع P

در تحریک غیرمستقیم نیم‌کره‌ها در نوع P ، در پنج جلسه‌ی اول از کودک خواسته می‌شود از بین کلمات، کلمه‌ای که از نظر معنا با باقی کلمات متفاوت است مشخص کند و با صدای بلند بخواند. در پنج جلسه‌ی دوم از آزمودنی خواسته می‌شود با کلمات در هم ریخته جمله بسازد (گلدستین و آبرزات ، 2001).

معیارهای درک مطلب بیکر

معیارهای بیکر (1985) برای ارزیابی درک دانش آموزان از متن خوانده شده :

- معیارهای واژگانی : آیا این کلمات را می شناسم ؟ آیا معنی آن را می دانم ؟

- معیارهای نحوی : آیا این جمله از نظر دستوری درست است ؟ فاعل این جمله کیست ؟ مفعول آن کدام است ؟

- معیارهای معنایی : این جمله چه معنی دارد ؟ معنا و مفهوم کلی این متن چیست ؟

معیارهای معنایی شامل ارکان زیر است :

1- انسجام مطالب : آیا یکپارچگی مطالب ارئه شده با مطالب قبلی کاملاً حفظ شده است ؟

2- انسجام ساختاری : آیا نظریات مختلف ارائه شده دارای وحدت موضوعی هستند ؟

3- همسانی بیرونی : آیا نظریات داخل متن با آموخته ها و تجارب قبلی خواننده همسان است ؟

4- همسانی درونی : آیا نظریات داخل متن با یکدیگر همسانی دارند ؟

5- طراحت و کامل بودن اطلاعات : آیا متن ، اطلاعات کافی برای دستیابی دقیق به اهداف را ارائه می دهد ؟

هوشیاری و آگاهی دانش آموزان را افزایش دهید تا بدانند چه موقع متن را می فهمند و چه موقع متوجه آن نمی شوند . برحسب سن دانش آموزان ، متونی را که حاوی انواع مختلف مسایل و مشکلات است به دانش آموزان ارائه دهید تا در مورد یافتن ناتوانی درک مطلب در زمینه ی واژگانی ، نحوی و معنایی به تمرین بپردازند .

مدل تداوم دانش بیکر

مدل تداوم دانش بیکر (2007) یعنی داده‌ها را به اطلاعات، اطلاعات را به دانش و دانش را به خِرَد تبدیل می‌کند تا ذی‌نفعان از آن برای بهبود یادگیری و عملکرد بهره ببرند.