آشنایی با روانکاوان : ژانین شاسگه-اسمیرگل
ژانین شاسگه-اسمیرگل ( Janine Chasseguet-Smirgel ) متولد 1928 و متوفای 5 مارس 2006 ( که نام خانوادگی او Chasseguet-Smirguel است، اما عموماً در نشریات انگلیسی زبان وجود ندارد) یک روانکاو برجسته فرانسوی ، یک تحلیلگر آموزشی و رئیس سابق انجمن روانکاوی پاریس در فرانسه بود. او از سال 1983 تا 1989 معاون انجمن بین المللی روانکاوی بود . شاسگه-اسمیرگل شاگرد فروید در کالج دانشگاهی لندن و استاد آسیب شناسی روانی در دانشگاه لیل نورد فرانسه بود. او بیشتر به خاطر بازنگری نظریه فرویدی آرمان نفس و ارتباط آن با خودشیفتگی اولیه ، و همچنین برای بسط این نظریه به نقد ایدئولوژی اتوپیایی معروف است .
شاسگه-اسمیرگل در سال 1928 در پاریس متولد شد. او به عنوان یک یهودی با اجداد اروپای مرکزی ، بسیاری از خویشاوندان خود را در هولوکاست از دست داد . او روانکاو شد، سپس مطالعات بیشتری در علوم سیاسی انجام داد و در نهایت دکترای روانشناسی گرفت. او مانند بسیاری دیگر از روشنفکران جوان فرانسوی، پس از تهاجم شوروی به مجارستان در سال 1956 ، از حزب کمونیست جدا شد.
در زمان شورش های دانشجویی مه 1968، او به یک محافظه کار سیاسی تبدیل شده بود . در کتاب ناشناس خود در سال 1969 L'univers contestationnaire (که در سال 1986 به زبان انگلیسی با عنوان فروید یا رایش منتشر شد؟ روانکاوی و توهم )، شاسگه-اسمیرگل و همسرش و نویسنده همکارش بلا گروبرگر ( Béla Grunberger ) استدلال کردند که ایدئولوژی سیاسی اتوپیایی تظاهرکنندگان دانشجو، و همچنین آواتارهای فرودو مارکسیست آنها، هربرت مارکوزه و ژیل دلوز ، توسط خودشیفتگی اولیه، یعنی میل به بازگشت به رحم مادر، تقویت شده اند .
تحلیل شاسگه-اسمیرگل از دیدگاههای ویلهلم رایش ، مخالف فرویدی، که سعی در نظامبندی میل جنسی داشت ، توضیحی را ارائه میکند که چرا نظریه ارگون او علیرغم ویژگی شبه علمی ظاهری آن، پیروان را جمعآوری کرد .
مانند بسیاری از موارد پارانویا، ظاهر منسجم و منظم ایدهها نشانهای است که به سوژه اجازه میدهد تا به شکلی ظاهراً عادی عمل کند. ضرورت درونی که افراد پارانویا را وادار میکند دیگران را در مورد واقعیت نظام اعتقادی خود متقاعد کنند، منجر به «استخدام» نوکیشان میشود. این مریدان تا آنجا که این عقاید پارانویا را انکار می کنند و توهم را بسیج می کنند، فریفته خواهند شد. توهمی که با عقلانیت شیدایی پشتیبانی می شود. ( فروید یا رایش؟ ، صفحه 109)
من آرمانی
نقد شاسگه-اسمیرگل از ایدئولوژی توتالیتر کمکی به تاریخ روانی بود . شاسگت-اسمیرگل در مطالعه خود در سال 1973 La maladie d'idéalité ( ایدهآل نفس: مقالهای روانکاوانه در مورد بیماری ایدهآل )، کار دوبارهسازی نو فرویدی خود را گسترش داد . فانتزی نقش حیاتی در رشد هنجاری فرد ایفا می کند - این "مضمون ایده یک پروژه است " ( ایده آل من)ص 40-41). به عنوان مثال، کودکی که تصور می کند توانایی های بیشتری نسبت به یک ورزشکار ستاره دار یا نوازنده دارد، ممکن است در نهایت به این اهداف دست یابد، اگر فانتزی او شامل تمرین روزانه باشد. هنگامی که یک پروژه کامل می شود، کودک بیشتر خیال پردازی می کند که منجر به کار بیشتر و پیشرفت بیشتر می شود. با این حال، حتی اگر کودک با موفقیت از الگوی خود تقلید کند، آرمان نفس این "موفقیت" را به شکست تعبیر می کند. زیرا در جستوجوی خود برای قدرت مطلق، ایدهآل نفس «راهحلهای مطلق را ترجیح میدهد» ( ایدهآل نفس ص 40-41). تنش بین ایگو و ایده آل آن تنها با بلوغ کاهش می یابد، زمانی که فرد بالغ که به مرحله "علمی" فروید رسیده است، تصدیق می کند که قدرت مطلق برای هیچ کس دست نیافتنی است .صص 29-30).
بنابراین، شاسگه-اسمیرگل چنین فرض میکند که ایدهآل نفس، با «مطمئن کردن وعده بازگشت به آن حالت اولیه آمیختگی» ( ایدهآل نفس ص 43)، بهطور مؤثر بهعنوان یک «محرک بلوغ» عمل میکند ( ایدهآل نفس ص 44). متأسفانه، شاسگه-اسمیرگل استدلال می کند، عوامل محیطی اغلب با انگیزه بلوغ تداخل می کنند. برای مثال، اگر ناامیدیهای کودک خیلی زیاد باشد، واقعیتآزمایی از بین میرود و «خودشیفتگی... از زندگی غریزیاش جدا میشود و ایدهآل ایگوی اغراقآمیز را کشف میکند» ( ایدهآل نفس ص 32).
[این سرخوردگیها] ممکن است باعث قهقرایی به سمت شکل باستانیتر «بازگرداندن خودشیفته» یا حتی به سمت ماگالومانیا روانپریشی شود که در آن عدم تمایز اولیه بین ادراکات درونی و بیرونی تکرار میشود. ( آرمان نفس ص 28 )
شاسگه-اسمیرگل برای ارتباط نظریه ایگو ایده آل با روانشناسی گروه استدلال می کند. او ادعا میکند که ایدهآل ایگو "مایل است تا توهم را بازگرداند"، برخلاف سوپرایگو ، که "[ تمایل دارد] واقعیت را ترویج کند" (EI 76). به دلیل این تقابل اساسی، سوپرایگو ممکن است "بهطور معمول با فعال شدن مجدد ناگهانی آرزوی قدیمی برای اتحاد ایگو و آرمان از بین برود." همانطور که فروید در روانشناسی گروهی و تحلیل نفس ( Massenpsychologie und Ich-Analyse ) استدلال می کند، اقتدار گروه را می توان به راحتی جایگزین وجدان فرد کرد، بنابراین بازداری های سوپرایگو حذف می شود و لذت های ممنوعه مجوز می گیرد ( The ego ideal p . 78-79).
او با در نظر گرفتن بدنام ترین مثال مدرن از گروهی که در حال بی قراری بودند، استدلال می کند که کارکرد هیتلر در نازیسم "مروج توهم" بود .
اگر در نظر بگیریم که وعده [رهبر] [رسیدن توهم] آرزوی آمیختگی نفس و آرمان را از طریق واپسگرایی برمیانگیزد و نفس را به ذوب شدن در شیء اولیّه قادر مطلق و فراگیر کردن تمام هستی وا میدارد. . . می توان به طور کلی درک کرد که تمایل به از دست دادن مرزهای ایگو باعث می شود که فرد به طور خاص خود را نه تنها با هر یک از اعضای گروه بلکه با تشکیل گروه به عنوان یک کل شناسایی کند. ماگالومانی او در این بیان می شود، منیت هر فرد به کل گروه گسترش می یابد. اعضای گروه فردیت خود را از دست می دهند و شروع به شبیه شدن به مورچه ها یا موریانه ها می کنند. این از دست دادن خصوصیات شخصی . . . بنابراین به هر عضو این امکان را می دهد که خود را نه یک ذره ی دقیقه ای تمایز نیافته از یک کل وسیع، بلکه برعکس، احساس کند. با کلیت گروه یکی می شود و از این طریق به خود یک من قادر مطلق، یک بدن عظیم می دهد. (آرمان نفس ص.85)
نقد مکتب لاکانی
در حالی که شاسگه-اسمیرگل ژاک لاکان را یک کلاهبردار شبه علمی میدید، یکی از استدلالهای اصلی او، مبنی بر اینکه شکلگیری ایدهآل نفس، پاسخ کودک به کشف اینکه او قادر مطلق نیست، ژاک لاکان را بهخاطر میآورد، مقاله مرحله آینهای معروف لاکان را به یاد میآورد.
دلوز و گاتاری، در اثر خود Anti-Œdipus در سال 1972 از شاسگه-اسمیرگل و بلا گرونبرگر ( Bela Grunberger ) که با نام مستعار André Stéphane نوشتند، مثال می زنند تا استدلال کنند که روانکاوی سنتی با اشتیاق یک دولت پلیسی را در بر می گیرد: « در مورد کسانی که از ادیپالیزه شدن به هر شکلی امتناع می ورزند، در این یا آن طرف درمان، روانکاو آنجاست تا از پناهگاه یا پلیس کمک بگیرد. پلیس در کنار ما!—هرگز روانکاوی به این خوبی ذائقه خود را برای حمایت از جنبش سرکوب اجتماعی و مشارکت با اشتیاق در آن نشان نداد. [...] توجه به لحن غالب در معتبرترین انجمن ها: دکتر مندل و دکتر استفان را در نظر بگیرید، حالت خشم آنها، و به معنای واقعی کلمه جذابیت پلیسی آنها در این فکر که ممکن است کسی سعی کند از شر فرار کند. توری کشنده ادیپی ادیپ از آن چیزهایی است که هر چه مردم کمتر به آن اعتقاد داشته باشند، خطرناک تر می شود. سپس پلیس ها برای جایگزینی کاهنان اعظم آنجا هستند. »
در نوامبر 1968، گرونبرگر و شاسگه-اسمیرگل، هر دو عضو بخش پاریس انجمن بینالمللی روانکاوی (IPa)، خود را با نام مستعار آندره استفان مبدل کردند و L'univers Contestationnaire را منتشر کردند. در این کتاب، آنها فرض کردند که شورشیان چپ مه 68 استالینیست های تمامیت خواه هستند و آنها را روانکاوی کردند و گفتند که تحت تأثیر یک شیرخوارگی پلید قرار گرفته اند که در شورش ادیپی علیه پدر گرفتار شده است.
به ویژه لاکان ، این کتاب را با تحقیر فراوان ذکر کرد. در حالی که گرونبرگر و شاسگه-اسمیرگل هنوز با نام مستعار پنهان بودند، لکان اظهار داشت که مطمئناً هیچ یک از نویسندگان به مکتب او تعلق نداشتند، زیرا هیچ یک از آنها خود را به این میزان کم تحقیر نمی کنند. دو تحلیلگر IPa پاسخ دادند و مکتب لاکان را به "تروریسم فکری" متهم کردند.
دلوز و گاتاری همچنین از کتاب گرونبرگر و شاسگه-اسمیرگل به عنوان نمونه ای از لحن پلیسی روانکاوان یاد می کنند که می خواهند مدل ادیپ را بر همه تحمیل کنند. روانکاوانی مانند آنها کسانی را که «در برابر امپریالیسم ادیپ سر فرود نمی آورند، منحرفانی خطرناک می دانند، چپ هایی که باید به سرکوب اجتماعی و پلیسی سپرده شوند».
توهم
ژانين شاسگه اسمیرگل می گوید : «من توهم را (بعنوان نمونهی نوعی) دقیقا چنین تعریف میکنم: باور داشتن ایدهی ناخودآگاهانهی امکان بازیافت و به هم رسیدن دوبارهی من» و «آرمان» (یا ایدهآل)، امکان پس رفتن تا باز رسیدن به کمال از دست رفته. به نگر من، در بطن همهی ایدهئولوژیها توهمهایی ازین دست نهفته است که زمانه عوض خواهد شد، «انسان کامل» ظهور خواهد کرد، نیازهایمان برآورده خواهند شد، عطشهایمان سیراب خواهند گردید، آریاییها برای همیشه بر جهانیان سروری خواهند کرد، سپیده سر خواهد زد، فردا پر سرود و ترانه خواهد بود، و ....، و سر انجام نوبت بر آمد «جهان هماهنگ» فرا خواهد رسید. پس هستهی مشترك همهی ایدهئولوژیها چیزی نیست مگر توهم به امکان بازیافت کمال آغازین انسان».