مفاهيم جنس و جنسيت و تفاوت گذاردن ميان اين دو، از سالهاي اخير وارد مباحث اجتماعي شده است. در تعريف جنس، معمولا نگاه محققان متوجۀ آن دسته از تفاوت هاي بيولوژيكي و آناتوميكي است كه زنان را از مردان متمايز مي سازد .

در صورتي كه جنسيت انتظارات اجتماعي از رفتار مناسب هر جنس است . با اين تعاريف، جنسيت متفاوت از تمايزات فيزيكي ميان زنان و مردان تلقي مي شود و دربرگيرنده آن ويژگي هاي اجتماعي است كه رفتار زنانه يا مردانه را در جامعه تعريف مي كند.

مي توان جنسيت را « تفاوت هاي اكتسابي فرهنگي بين مردان و زنان » در نظر گرفت. از طريق جامعه پذيري كودكان كه در اجتماع شكل مي گيرد، رفتارهايي كه فرهنگ و سنت ها آن را تعيين كرده اند، به اعضاي جامعه آموزش داده مي شود.

خانواده، مدارس، رسانه ها و ساير گروه هاي اجتماع، هر يك تصوراتي كليشه اي از رفتار مناسب هر جنس را به كودكان و نوجوانان مي آموزند، طوري كه به تدريج بر اساس اين تصورات، كودكان اطاعاتي در مورد ظاهر جسماني، نگارش ها، علايق، ويژگي هاي رواني، چگونگي برقراري روابط اجتماعي و حتي نوع شغل افراد متعلق به هر جنس را به دست مي آورند، گمان مي برند كه صرف تعلق به گروه جنسي خاصي، مثلا گروه زنان با ويژگي هايي مانند ملايمت، حساس بودن، عطوفت و ازخودگذشتگي همراه است و به تبع آن، علاقه به مشاغل خاص مرتبط با اين ويژگي ايجاد مي شود.

تعلق به گروه جنسي ديگر، گروه مردان، با ويژگي هاي رواني و رفتاري ديگري، مانند ابتكار، خلاقيت و حتي پرخاشگري همراه است و اين گروه، به مشاغل ديگري در جامعه گرايش مي يابد.

مفهوم جنسيت داراي بار فرهنگي است و در فرهنگ هاي مختلف نمودهاي متعددي مي يابد و متناسب با فرهنگ هر جامعه، شكل به خصوصي به خود مي گيرد، اما با وجود تفاوت هاي ويژه، تقريبا در كليۀ فرهنگ هاي آشنا، مردان موجوداتي قدرتمندتر از زنان در نظر گرفته مي شوند. به صورت معمول، در جوامع مختلف جهان، فعاليت هاي زنان به پرورش كودكان، نگهداري و خانه داري محدود بود و مردان در زمينه هايي فعاليت مي كردند كه به قدرت بدني نياز داشت و اغلب در محيط هاي خارج از خانه صورت مي گرفت.

به احتمال زياد چنين تقسيم نقش و تقسيم كار در دوران گذشته، با توجه به شرايط اجتماعي ، اقتصادي و سياسي آن دوران، كاركردي مثبت داشته است. در دوراني كه هنوز فنآوري در خدمت بشر قرار نگرفته بود، نيروي بدنيِ بيشترِ مرد، او را به سوي فعاليت هايي كه به قدرت بدني نياز داشت، مي كشاند. در دوراني كه افزايش جمعيت مطلوب تلقي مي شد، زنان مي بايست در تمام دوران باروري خود فرزندآوري مي كردند و به دليل محدوديت هاي جسماني ناشي از حاملگي و زايمان، از بسياري از فعاليت هاي خارج از خانه دور نگاه داشته مي شدند.

مهمترين دغدغۀ بشر در تمام دوران پيش صنعتي، فعاليت هاي توليدي در جهت رفع كمبود و تأمين مواد غذايي بود. با توجه به اينكه خانواده مهمترين واحد اجتماعي و در عين حال يك واحد توليد اقتصادي بود، تقسيم كار مناسب با شرايط زمان در آن صورت گرفته بود. اگر ادعا مي شود كه مناسب ترين شكل تقسيم كار در دوران قبل، بر اساس جنس بود، به هيچ روي به اين معنا نيست كه نابرابري در آن دوران مطرح نبود و اعضاي فرودست خانواده ( و جامعه ) ، تحت ستم و استثمار قرار نداشتند. اما در آن زمان، به دليل ويژه، مفاهيمي كه در جامعۀ امروزي مطرح هستند، به خصوص مفاهيمي مانند آزادي هاي فردي و حقوق فردي، از لحاظ سياسي هنوز مطرح نبودند.

بايد توجه داشت كه بر اساس شواهد تاريخي، همواره اعتراضاتي نسبت به تقسيم جنسي كار وجود داشته كه از طرف حاكمان جامعه سركوب شده است. مي توان فعاليت هايي را نام برد كه زنان در فرقه هاي مذهبي خاصي انجام مي دادند، تا از وابستگي خود به ماردان در خانواده و جامعه بكاهند. اين تجمعات به بهانۀ ساحره سوزي به سخت ترين شكل نابود شدند.

زندگي در شرايط صنعتي امروز با زندگي پيش صنعتي تفاوت هاي فراوان يافته است. در اثر ورود فنآوري پيشرفته در جامعه و دگرگوني شغلي، بسياري از مفاهيم تغيير ماهيت داده اند. در اين شرايط، براي اولين بار بشر از دغدغۀ اصلي خود كه تأمين مواد غذايي بود، رها شده و به مسائل ديگري در جامعه انديشيد. انديشه هاي نو مبني بر برابري و مساوات ميان افراد تبليغ شد، ابعاد جديدي در زندگي و روابط افراد جامعه در زمينه هاي اقتصاد، سياست، شكل زندگي، روابط اجتماعي به وجود آمد و جوامع امكانات بي شمار و گسترده اي را به افراد جامعه خود، چه زنان و چه مردان ارائه دادند.

با وجود اين به نظر مي رسد كه هنوز باقيماندۀ تفكرات دوران پيش صنعتي كه بر اساس قدرتمندتر بودن مردان از زنان بنياد يافته بود، در جوامع معاصر وجود دارد. اين تفكر كه مردان برتر از زنان هستند، به صورت كليشه هاي جنسيتي به فرزندان آموزش داده مي شود. نتيجۀ اين طرز فكر در شرايط امروزي كه ارائه تفكرات و شعارهاي قديمي كاركردي در جامعه ندارد، باعث مي شود كه مردان به منابع و امكانات اجتماعي، بيشتر از زنان دسترسي يابند و زنان با وجود سهيم بودن در كليۀ فعاليت هاي اجتماعي و اقتصادي، به مراتب كمتر از ماردن قادر به استفاده از منابع و امكانات اجتماعي باشند.

جنسیت ( Gender )
مفهوم جنس به ویژگی های زیستی و تفاوت های بدنی انسان اشاره داشته و آنها را به دو دسته ی زن و مرد تقسیم می کند اما جنسیت معرف باورهایی است که مرد بودن و زن بودن را نشان می دهد. هدف از تفاوت قائل شدن میان جنس و جنسیت بر این مبناست که فرهنگ از تفاوت فیزیکی و ذهنی میان زنان و مردان استفاده می کند تا نظام قدرت مبتنی بر پدرسالاری را حفظ کرده و به تولید این نوع از “آگاهی ” در میان زنان بپردازد که آنها “ماهیتا ” با نقش های خانگی تطابق بیشتری دارند. البته امروزه زن یا مرد بودن الزاما نقطه ی مقابل هم نیست زیرا مفهوم جنسیت از دوگانه ی زن و مرد فراتر می روند و انواع دیگر جنسیت را تحت عنوان دگرباشان جنسی به رسمیت می شناسد.

مفهوم جنسیت به آن طریقی که ما آن را امروز به کار می بریم، از اواسط دهه ی ۱۹۷۰ میلادی به کار گرفته شد. ادعای اصلی این مفهوم آن بود که تاثیرات بدنی و روانی تفاوت های زیستی میان زنان و مردان همواره جهت حفظ نظام پدرسالاری و قدرت آن، به تولید نوعی آگاهی در میان زنان انجامیده است با این محتوا که آنان ذاتا و طبیعتا در پذیرش نقشهای خانگی موفق تر از مشاغل بیرونی و امور تصمیم گیری هستند ‌(لیندزی، ۲۰۱۰).

جنسیت در مطالعات جنسیت از جهات گوناگون بررسی شده است از جنبه فردی ( چگونگی رفتارهای مردان و زنان اعتقادات نگرشها و هویت جنسی) از لحاظ ساختار اجتماعی ( تقسیم جنسی فعالیتهای اجتماعی یا کار مردان و زنان ) از لحاظ نظم های نمادین ( نمادهای جنسیتی ، نحوه تفکر ما درباره مردانگی و زنانگی). در تمام این سطوح بیش از آنکه جنسیت عامل تفاوت بین افراد، سازمانهای اجتماعی یا تفکر بشری باشد، عامل نوعی عدم تقارن در قدرت دانسته شده است. به عبارت دیگر اگر چه تفاوتهای جنسی به خودی خود برای متفکران مطالعات جنسیت جزیی از حوزه های مورد علاقه است اما موضوع اصلی این است که چگونه این تفاوتها روابط قدرت نامتقارنی را بین زن و مرد ایجاد می کند، روابطی که یک سوی آن انقیاد و دیگر سو استیلا قرار دارد (دیویس، ۱۹۹۱)
آن اوکلی در کتاب معروف خود با عنوان جنس، جنسیت و جامعه به خوبی برساخت اجتماعی جنسیت را نشان می دهد. او در اثر خود به این امر می پردازد که چگونه فرهنگهای غربی درباره ی تفاوتهای جنسیتی اغراق کرده و “کارآمدی اجتماعی” افراد و نقش های آنها را به گونه ای تعریف می کنند که نقش زنان به عنوان مادری یا خانه داری، به صرفه محسوب می شود (اوکلی، ۱۹۷۲). پیش از این نیز نظریه پرداران و کنشگران فمینسیت به برساخته بودن جنسیت به عنوان امری که به افراد آموخته می شود اشاره کرده بودند. از اولین و تاثیرگذارترین افراد متقدم در این بحث می توان به سیمون دوبوار و اثر کلیدی او جنس دوم اشاره کرد. او در این اثر زن بودن را ویژگی اکتسابی می خواند که به فرد از بدو تولدش داده می شود (دوبوار، ۱۹۷۲).

اما آثار متاخر در حوزه ی جنسیت نشان از آن دارند که معانی نهفته در تفاوت های جنسی ساخت هایی اجتماعی بوده و بنابراین قابل تغییرند بنابراین فکتهای بیولوژیکی که به افراد نسبت داده می شود و کاملا علمی و دقیق به نظر می رسند، به متن های فرهنگی و تاریخی محلی وابسته بوده و متغیر می باشد (پلیچر، ۲۰۰۵). بنابراین جنسیت به طور کلی، هویتی برساخته از روابط اجتماعی میان زنان و مردان است. هویتی که از طریق زندگی در جامعه ساخته، بازتولید و تثبیت می شود. جنسیت امری غیرذاتی و غیر طبیعی است و بر حسب اینکه در چه فضای فرهنگی زیست شود متفاوت است. چنین هویتی از زمانی که فرد تولد می یابد به او نسبت داده شده و تا پایان عمر در کنار او خواهد ماند.

زنانگی/مردانگی ( Masculinity/Femininity )
زنانگی و مردانگی مجموعه ای از اعمال اجتماعی و بازنمایی های فرهنگی هستند که با بدن های زنانه و یا مردانه همراه است. این مفاهیم نشان از برساخت اجتماعی واقعیت داشته و ویژگی های مشخص و ثابتی را به هرکدام از دو جنس نسبت می دهد. به عبارت دیگر زنانگی و مردانگی شیوه های زن یا مرد بودن است. البته این دو مفهوم در مطالعات جنسیت به صورت جمع نیز به کار می رود – زنانگی ها و مردانگی ها- که کاربرد آن حاصل به رسمیت شناختن اعمال اجتماعی و بازنمایی های فرهنگی متفاوت نسبت به بدن زنانه یا مردانه است که این نسبت هم درباره ی فرهنگ ها و دوران تاریخی متفاوت به کار می رود هم در رابطه با الگوهای مختلف زن یا مرد بودن در یک جامعه ی مشخص. به این معنا که در درون جامعه ای واحد نیز زنانگی یا مردانگی در میان گروه های مختلف اجتماعی انواع گوناگونی دارد. البته این دو مفهوم در رویکردی انتقادی تر درغالب گونه ای از روابط قدرت نیز فهمیده می شود که میان زنان و مردان و نیز میان جامعه ی درون-گروهی زنان و مردان هم وجود دارد.

به بیان نویسندگان فمینیست، زنانگی بخشی از ایدئولوژی است که زنان را در مقام دیگریِ مردانگی قرار می دهد چراکه مردانگی از نظر جامعه معیار رفتار انسانی شناخته می شود. “در حقیقت زنانگی چیزی است که سبب می شود مردانگی قوی تر و ورزیده تر جلوه نماید…. مردانگی بر اساس هویت و تفاوت واقعی مرد ساخته نمی شود بلکه مهمترین اساس آن تمایز فرهنگی مرد از غیر اوست”. (آبوت و والاس، ۱۳۸۰، ۳۱۸)

در همین راستا زنانگی یا مردانگی منجر به تقسیم امور بر اساس ویژگی های زنانه یا مردانه، می‌شود. در حقیقت امر جنسیتی (زنانه و مردانه) الگوهایی را نشان دهد که بر اساس آن، امور جنسیتی دوگانه دارند. مثال کاربردی در این مورد، کار مزدوری به مثابه نهادی جنسیتی است چراکه ذیل آن زنان و مردان فرم های متفاوتی از آن را با نام خود یدک می کشند. زنان با کار نیمه وقت و مردان با کار تمام وقت. بر همین منوال بسیاری از مشاغل نیز جنسیتی هستند: پرستاری در برابر عمران. بنابراین در توصیف بسیاری از امور نیز زنانگی یا مردانگی مطرح می شود.

جنس، جنسي و جنسينگي

يكي از ويژگي‌هاي دوران مدرن، توجه به جسم و بدن انسان و ويژگي‌هاي غريزي او به ويژه غريزه جنسي است. متأثر از اين ويژگي، در اين دوران، به واژه‌هايي چون «سكس» و «سكسواليته» در ادبيات علمي، فلسفي و داستاني مغرب زمين و به تبع آن، ديگر كشورهاي جهان به شدت توجه و درباره آنها قلم‌فرسايي شد.
در واژه‌نامه‌هاي انگليسي، اين معاني براي «سكس» ذكر شده است: فعاليت جنسي به ويژه داشتن رابطة جنسي (مشخصاً با ارجاع به انسان)، اندام تناسلي انسان كه بر اساس آن، انسان‌ها به مؤنث و مذكر تقسيم مي‌شوند، واقعيت مذكر يا مؤنث بودن (جنس)، تعيين جنسيت، تحريك يا تلاش براي تحريك جنسي شخص.
معاني واژه «سكسواليته» نيز در اين واژه‌نامه‌ها چنين است: رابطه جنسي داشتن، فعاليت جنسي، ابراز گرايش‌هاي جنسي، ظرفيت احساسات جنسي، گرايش‌هاي جنسي، فعاليت جنسي، احساسات و فعاليت‌هاي مرتبط با علاقه‌مندي جنسي شخص.
فرهنگستان زبان و ادب فارسي، واژه «جنس» را معادل فارسي «سكس» اعلام و آن را چنين معنا كرده است:
مجموعه ويژگي‌ها و ساختارها و صفات و اعمالي كه بر اساس آنها، جنسيت يك گياه يا جانور مشخص مي‌شود.
فرهنگستان يادشده براي واژه «سكسواليته» معادل «جنسينگي» را برگزيده و آن را اين گونه معنا كرده است:
مفهومي اجتماعي كه بر اساس آن، احساس و زندگي بارآورانه و لذت جنسي و اجراي نقش‌هاي مبتني بر جنسيت با يكديگر تركيب مي‌شوند و بر تمامي فعاليت‌ها و احساسات و نگرش‌هاي اجتماعي و شخصي فرد پرتو مي‌افكنند.
گفتني است اين فرهنگستان واژه «جنسيت» را معادل واژه انگليسي «gender» دانسته و در تعريف آن گفته است:
مجموعه ويژگي‌هاي فيزيكي و رفتاري و فرهنگي و روان‌شناختي كه معمولاً در يكي از دو جنس مذكر يا مؤنث يافت مي‌شود.
نويسندگان و مترجمان فارسي‌زبان نيز براي دو واژه «سكس» و «سكسواليته» معادل‌هاي مختلفي برگزيده‌اند كه از آن جمله مي‌توان به جنسيت، جنس (زن يا مرد)، اندام جنسي، ويژگي‌هاي جنسي و رابطه جنسي براي واژه «سكس» و تمايلات جنسي، خصوصيات جنسي، موضوعات جنسي، ميل جنسي، احساس جنسي، رابطهٔ جنسي، جنسيت، رفتارهاي جنسي و غريزه جنسي براي واژه «سكسواليته» اشاره كرد. برخي از مترجمان نيز ترجيح داده‌اند از خود اين دو واژه؛ يعني سكس و سكسواليته به جاي معادل فارسي آنها استفاده كنند.
يكي از نويسندگان، با برگزيدن واژه‌هاي «عمل جنسي» و «موضوعات جنسي» براي معادل سكس و سكسواليته، در تعريف آنها مي‌نويسد:
«عمل جنسي» (sex) دامنه‌اي از رفتارهاي خصوصي جنسي، همچون بوسيدن، لمس كردن، نوازش و آميزش جنسي را در برمي‌گيرد. با اين حال، گاهي به معناي زيست‌شناسي مرد يا زن نيز به كار برده مي‌شود كه نزديك‌ترين معادل براي آن، «جنسيت» (Gender) است، اما «موضوعات جنسي» Sexuality) ( به يك نماي كلي اشاره دارد كه ارزش‌ها، نگرش‌ها، تظاهرات جسمي، باورها، عواطف، شخصيت، تمايلات، اجتماعي شدن و خود معنوي را دربرمي‌گيرد. همچنين موضوعات جنسي دربرگيرنده تظاهرات و روابط جنسي و بيولوژي سيستم پاسخ جنسي است.
در يكي از اسناد «سازمان جهاني بهداشت»، درباره «سلامت جنسي» نيز سكس (جنس) و سكسواليته (تمايلات جنسي) چنين تبيين شده‌اند:
يكي از جنبه‌هاي اصلي انسان در طول حيات خود، به جنس، نقش‌ها و هويت‌هاي جنسيتي، گرايش جنسي، تمايلات جنسي، لذت، صميميت و توليد مثل مربوط مي‌شود. تمايلات جنسي در افكار، تخيلات، خواسته‌ها، باورها، نگرش‌ها، ارزش‌ها، رفتارها، اعمال، نقش‌ها و روابط تجربه شده و ابراز مي‌شوند. هر چند مفهوم تمايلات جنسي مي‌تواند دربرگيرنده تمامي اين ابعاد باشد، اما لزوماً تمامي آنها همواره تجربه يا ابراز نمي‌شوند. تمايل جنسي تحت تأثير تعامل عوامل زيستي، روان‌شناختي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي، حقوقي، تاريخي، مذهبي و معنوي قرار دارد.
با توجه به مطالب يادشده، واژه‌هايي چون سكس و سكسواليته را نمي‌توان تنها در چارچوب مباحث مفهوم‌شناسانه بررسي كرد؛ زيرا با تحولات فرهنگي و اجتماعي كه پس از رنسانس و به ويژه پس از انقلاب جنسي در مغرب زمين رخ داده است، موضوع غريزه جنسي و تمايلات جنسي انسان از چارچوب مباحث صرفاً زيست‌شناختي يا روان‌شناختي خارج شده و جنبه‌هاي گوناگون فرهنگي، اجتماعي و حتي سياسي و ايدئولوژيك پيدا كرده است. 

به تعبير آنتوني گيدنز؛ جامعه‌شناس انگليسي، «مفهوم سكسواليته هميشه وجود نداشته، بلكه در جريان توسعه اجتماعي خلق شده است». بر همين اساس است كه برخي معتقدند:
اصطلاح سكسواليته، شامل پديده توليد مثل جنسي موجودات زنده، آميزش جنسي، و در نهايت بسياري از پديده‌هاي فرهنگي مرتبط با رفتارهاي جنسي است. مطالعاتِ امور جنسي، حوزه‌اي بسيار نوپاست و به بررسي جنبه‌هاي مختلف (هنري، فرهنگي، اقتصادي، جغرافيايي، تاريخي، ادبي، سياسي، و روان‌شناختي) امور جنسي مي‌پردازد؛ بنابراين، بينارشته‌اي است و مي‌كوشد تا امور جنسي را در تقاطعي از مفاهيمِ توانايي جسماني، سن، طبقه، قوميت، جنسيت، هويت جنسيتي، بهداشت، مليت، نژاد، دين و هويت جنسي بكاود.
بنابراين، مي‌توان گفت، مفاهيمي چون سكس و سكسواليته در دنياي امروز فراتر از معاني لغوي و ظاهري خود بيانگر فرهنگ و تفكري هستند كه نگاهي متفاوت به انسان و جهان دارد و لذت‌طلبي و بهره‌جويي بيشتر جنسي را به عنوان هدف اصلي زندگي مطرح مي‌كند. بر اين اساس، در بررسي موضوعات و مفاهيمي چون «سلامت جنسي» كه از فرهنگ مغرب زمين وارد كشور ما شده است، بايد به زمينه‌ها و بسترهاي فرهنگي و اجتماعي شكل‌گيري اين موضوعات و مفاهيم توجه كرد و در پذيرش آنها صرفاً اشتراك لفظي را مبنا قرار نداد.

ستم/سرکوب جنسی ( Oppression )
ستم جنسیتی، رفتار نظام مندی است که در آن عده ای به دلیل جنسیت خود بر عده ای دیگر برتری دارند. این امر ریشه در آن دارد که الگوها و کلیشه هایی که مردان را برتر از زنان می داند، مانع از توزیع عادلانه ی قدرت در میان آنان شده و به همین دلیل زنان را تحت انقیاد مردان در می آورد. حفظ ستم جنسیتی امری ساختارمند است به این معنا که حاصل کنش-های روزمره و وجود پیش فرض هایی در جامعه است که هرگز به چالش کشیده نمی شوند نه اینکه حاصل ستم عده ی اندک و مشخصی از جامعه بر دیگران باشد. بنا به نظر فمینیست ها، ستم جنسیتی روندی آرام و غیرقابل تشخیص دارد و در باور عمومی نهادینه می گردد.
به عبارت دیگر، ستم و سرکوب تجربه ای است که زنان در نظامی مبتنی بر سلطه از سر می گذرانند. کریستین دلفی (۱۹۷۷) به کارگیری این اصطلاح را برای نظریه فمینیستی بسیار اساسی می داند زیرا مبارزه ی فمینیستی را در چارچوبی انقلابی جای داده است. فمینسیت ها در زمینه ی وجود ستم علیه زنان با یکدیگر متفق بوده و در تلاش برای مبارزه با آن برخاسته اند. اما در زمینه ی ریشه ها و منابع ستم با یکدیگر اختلاف دارند. فمینیست های لیبرال ستم را معلول تبعیض های موجود می دانند، مارکسیست ها آن را به شیوه ی تولید نسبت می دهند و سوسیالیست ها ستم بر زنان در خانه را نیز به اندازه ی ستم در بازار کار مهم می شمارند. تمایز میان عرصه های خصوصی و عمومی بر این واقعیت که فرودستی زنان و سرکوب ایشان بخشی از بنیان جامعه ی مردسالار است سرپوش می گذارد. ایریس یانگ (۲۰۰۴) ستم را زمانی می داند که افراد فاقد بعضی از جنبه های انسانی می شوند. او با بررسی آثار و رویکردهای فمینسیتی، ستم علیه زنان را به پنج دسته ی اصلی تقسیم می کند: خشونت، استثمار، حاشیه سازی، بی قدرتی، و امپریالیسم فرهنگی.

مرد محوری ( Androcentrism )
این مفهوم به معنای مجموعه ارزشهای فرهنگ مردسالارانه است که بر پایه ی معیارهای مردانه استوار است. بر طبق ایده های مرد محور، استاندارد و معیار رفتارها و باورهای اجتماعی، آن چیزی است که توسط مردان عمل می شود. بدیهی است که آنچه که توسط زنان به صورت متفاوتی صورت می گیرد انحراف تلقی شده و نیازمند اصلاح و تغییر است و یا دست کم مورد نقد و استهزا قرار می گیرد.

در این راستا انسان شناسان معتقدند که تکوین گرایان با به کارگیری الگوی مردمحورانه ی انسان شکارچی در پی رواج این نظریه اند که پیشرفت بشر با شکارگری مردان آغاز شده است. برخی معتقدند فمینسیم تنها زمانی می تواند بر مرد محوری فایق آید که مرد یگانه معیار شناخته شده ی بشر نباشد. مطالعات مستقل زنان می تواند طبیعت دانش بشر را از بنیاد دگرگون سازد و تمرکز بر مردمحوری را با چارچوبی جایگزین کند که تفاوت های زنان و نظرات و تجربیات و علایقشان در جای خود معتبر باشد (آبوت و والاس، ۱۳۸۰).

بسیاری از نویسندگان، به خصوص آنهایی که از نظریه ی روانکاوری تاثیرپذیرفته اند، عبارت احلیل محوری را برمی‌گزینند تا توجه ها را به محوریت وجود احلیل به عنوان نشانه ی نمادین اقتدار مردانه جلب نمایند. بر اساس نوشته های لکان و دریدا، این عبارت ایده هایی را مطرح می کند که براساس آنها زبان یا واژگان در ساختار خود مردانه تلقی می شوند. نویسندگان فمینسیت پست مدرن مانند هلن سیکسو معتقدند که زبان احلیل محور زبانی است که عقلانی، سازماندهی شده و دقیق به نظر می رسد (مشیرزاده، ۱۳۸۱).
در تحلیل فمینسیتی، بسیاری از جوامع به لحاظ تاریخی گرایشهای مردمحور را کم و بیش از خود نشان داده اند به نوعی که فرهنگ، دانش، سازمانها و نهادی ایشان بازتولیدگر و منعکس کننده ی قدرت مردانه است. به علاوه بسیاری از صاحبنظران فمینسیت هم عقیده دارند که راه هایی که نظرگاه مردانه یا هستی شناسی مردانه شاهدی برای نظریات و پژوهش های دانشگاهی است، یافته ها درباره ی مردان به زنان و تجارب آنها تعمیم داده می‌شود و حوزه ها و شاخه هایی که مورد علاقه ی مردان بوده اند، صرفا اهمیت بررسی و پژوهش را داشته اند (ماینارد، ۱۹۹۶).

عمومی/خصوصی ( Public/ Private )
مفهوم عمومی و خصوصی در پایه ای ترین صورت خود، نشان از آن دسته از روابط اجتماعی دارد که از دو قلمرو کاملا جدا و متمایز سخن می گوید. قلمرو عمومی با فعالیت هایی که حضور در فضای بیرون از خانه برای آنها الزامیست، با انبوهی از افراد سرو کار دارد و عموما با پرداخت مالی همراه است شناخته می‌شود. این فضا تحت حمایت قوانین سیاسی و مدنی است که به واسطه‌ی دولت اجرا می گردد. در مقابل فضای خصوصی با حضور آشنایان معدود (محارم)، کار بدون مزد و دیگر منابع اقتدار (پدرسالاری) اداره می گردد.
بنابراین منظور از فضای خصوصی/ عمومی، نظم سلسله مراتبی است که بر اساس ورود و خروجهای متعدد شکل می گیرد و به عنوان مهمترین نشانه ی جداسازی، ساختار قدرت را تقویت می کند. مفهوم فضا در اینجا بر ساختار و تولید پیچیده ی محیط چه به صورت واقعی و چه به صورت خیالی دلالت می کند که متاثر از فرایندهای سیاسی- اجتماعی، نرمهای فرهنگی و تنظیمات نهادی است که روشهای مختلف بودن (هویت)، تعلق و اسکان را سامان می بخشد. همچنین میان فضا و روابط اجتماعی نوعی ارتباط دیالتیکی وجود دارد (دوسرتو ۱۹۸۴، لوفور ۱۹۹۱، ). در تحلیلهای فمینیستی نیز منظور از تولید فضا، روشهایی است که جنسیت از طریق آن بر تولید و ساختار فضا تاثیر می گذارد (اسپاین ۱۹۹۲، مسی ۱۹۹۴). بر این اساس “فضای عمومی، فضایی است که به لحاظ تاریخی، مکان حضور مردان شناخته می شود؛ موقعیتی که کنترل و اقتدار مردانه را بر زنان تقویت می کند. دسترسی محدود زنان به فضای عمومی ارتباط نزدیکی با ایده ی “بی حرمت کردن” در مورد هر دو عنصر زنان و فضا دارد” (فادک، ۲۰۰۷، ۳). بنابراین حضور زنان در فضاهای عمومی از طرفی پاکی و عفت زنانه را تهدید کرده و از طرف دیگر تقدس و مصونیت فضا را نیز خدشه دار می کند. زیرا مردان باید به واسطه ی نحوه رفتار و عمل خود، نظم موجود را تداوم بخشیده و از آن حمایت کنند در حالیکه حضور زنان در این فضا می تواند به اغوای جنسی آنان به انجامد و خود زنان را هم مورد تعرض قرار دهد. بنابراین چنین تقابلهایی در فضای خصوصی و عمومی، فرایندی برساخته از شرایط فرهنگی است که بدن زنانه را فریبنده، آسیب پذیر و فاقد قدرت معرفی کرده و حملات گسترده ای مانند آزار جنسی، تجاوز و خشونت نیز اعتقاد به آسیب پذیری زنانه را تقویت و بازتولید می کند.

مسئله اساسی در مالکیت مردانه ی فضای شهری این است که تنها یک جنس- زنان- “حامل نظم اخلاقی” (صادقی، ۱۳۸۵) جامعه شناخته می شود و مسئول هرگونه بی نظم جنسی یا اخلاقی است، بنابراین همواره بر چگونگی رفتار و پوشش او نظارت صورت می گیرد. همچنین ایده هایی که به معصومیت و عزت زنانه مربوط می شود نگرانیها در مورد بی-عزتی و تجاوز به حریم امن زنانه را در فضای عمومی تشدید می کند و این نکته را به راحتی نادیده می گیرد که ایجاد تقابل میان فضای عمومی که تهدیدآمیز خوانده می شود و فضای خصوصی که امن تلقی می شود حقیقت خشونت خانگی و آزار جنسی و غیر جنسی را که توسط خانواده و اطرافیان و حتی دیگر زنان موجود در فضای خانگی ممکن است به زنان تحمیل شود را پنهان می کند زیرا که خشونت و تهدید تنها از جانب یک بیگانه خارج از فضای خانه محتمل است.

جنسیت زدگی
جنسیت زدگی تعصب یا تبعیضی است که افراد بر اساس جنسیت خود تجربه می‌کنند. به عبارت دیگر رفتار، گفتار، منش و یا هر واکنشی که از اعتقاد به فرودستی زنان برخاسته باشد و باورهای اجتماعی ناشی از آن راه را بر فعالیت های زنان می‌بندند. این اصطلاح در میان جنبش های فمینستی موج دوم، در قیاس با نژاد پرستی ساخته شد و هر دو اصطلاح بیانگر رشد نوعی آگاهی بود نسبت به ستمی که نسبت به زنان و رنگین پوستان اعمال می‌شد. تبعیض جنسیتی در حقیقت پرابلماتیکی است که جنبش‌های آگاهی بخش زنانه و اساسا فمینسیم بر اساس آن به وجود آمده‌اند. افشای زیرساخت اسطوره‌های جنس پرستانه یکی از مهمترین هدف های مطالعات زنان و جنسیت بوده است که نقطه‌ی شروع آن بیان تجربه‌های عینی تبعیض‌های جنسی است. به باور نجم عراقی در بررسی مفهوم جنس گرایی دو رویکرد عمده وجود دارد. رویکرد اول ناظر بر آن است که این ویژگی، نوعی نگرش و عاطفه‌ی ناخودآگاه است که در جریان اجتماعی شدن و شکل‌گیری هویت جنسی، توسط افراد آموخته می‌شود. این در حالیست که رویکرد دوم بر نسبت تبعیض جنسیتی با سایر شرایط مرتبط و مشابه آن از جمله استثمار طبقاتی، نژادپرستی و … است (نجم عراقی، ۱۳۸۹: ۳۱۶).

تبعیض جنسیتی یا جنسیت زدگی عمیقا ریشه در کلیشه‌های جنسیتی یعنی ویژگی‌ها و رفتارهایی که افراد بدون دلیل یا شناخت قبلی به دیگران نسبت می‌دهند. به‌علاوه یکی از عرصه‌های مشخص بروز جنسیت زدگی در زبان صورت می‌گیرد، زمانی که زبان اعضای یک جنس را به صرف زن یا مرد بودن به لحاظ جایگاه اجتماعی پایین‌تر دانسته و ارزش کمتری برایشان قایل می‌شود. برای مثال زبان فارسی زبانی جنسیت زده است چراکه بسیاری از لغات و ظرب المثل‌ها، معیار بودن ویژگی‌های مردانه را در فرهنگ فارسی نشان می‌دهد.
به علاوه مصادیق عمده و تاثیرگذار تبعیض جنسیتی به باور فعالان زنان در عرصه‌های تبلیغات، مد، آموزش، حقوق شهروندی و مدنی، حقوق تولید مثل، نقص عضو جنسی، تجاوز جنسی در مواقع جنگ و بحران، خشونت خانگی، هرزه‌نگاری و … قابل مشاهده است (بیسلی، ۱۳۸۵).

عده ای از فعالان اجتماعی نیز نوعی از سکسیسم را شناسایی کرده اند که آن را “جنسیت زدگی خیرخواهانه ” می نامند. این عبارت به آن معناست که باید نسبت به زنان نگاه ملایم تر و معتدل تری داشت چراکه آنها موجوداتی شکننده و حساس بوده و نیازمند حمایت هستند آنها بهتر است به امور خانگی پرداخته و امور دشوارتر را به مردان واگذارد (میوکو، ۲۰۰۰). این رویکرد که زنان را جنس لطیف می نامد، اگرچه از سایر گرایشات سکسیستی که با زنان خصمانه برخورد می کند فاصله دارد، اما در یک نکته با آنها مشترک است: زن به مثابه موجودی ضعیف ساختار قدرت و اقتدار مردانه را توجیه و بازتولید می نماید.

جنسیت زدگی زبانی ( Gendered Language )
خلق مفاهیم زبانی زن و مرد مبین فرهنگی است که به تعلقات اجتماعی و منافع سیاسی پاسخ می گوید و این دوگانگی را از کلام به شخصیت منتقل می‌کند و هر رفتار فارغ از این ملاک را غیرعاقلانه و نامشروع و نامتجانس دانسته و ضمانتهای اجرایی عینی آنها را کنترل می کنند. بنابراین نظم اجتماعی از طریق تعریف عملی نقش ها به جنسیت منتقل میشود که این کار از طریق زبان و کلام صورت می گیرد. بنابراین نظم و کلام دو عنصر هستی بخش ایدئولوژی سلطه هستند و هژمونی فرهنگی یک جنس بر جنس دیگر را در راستای منافع اقتصادی و سیاسی بر می سازند.

زبان جنسیتی مبین هویت زبانی متمایز زنان است زیرا هر دو جنس نظام‌ها یا رمزهای ساختی خاصی دارند که معرف جنسیت آنهاست. این زبان اشکال نحوی و قابلیت های زبانی متفاوتی را به وجود می آورد. تفاوت های جنسیتی در استفاده از زبان بارز است زیرا زبان جنسیتی به نحو متمایزی معرف ساخت اجتماعی هویت جنسیتی بوده و تفاوت جنسیتی و نه ذاتی زبان را باز مینماید. دهه ۱۹۷۰ آغاز مطالعات در باره ی نسبت زبان و جنسیت بود که با آثار رابین لاکوف شروع شد. این نظریات به سه دسته ی نقصان، تفاوت و سلطه تقسیم می شوند. در واقع جنسیت زدگی زبانی شیوه ای مناسب برای کنترل زبانی از سوی گروه های فرادست جامعه است. براگین (۱۹۸۱) در تعریف جنسیت زدگی زبانی می گوید: زبانی جنسیت زده است که کاربرد آن تمایزی تحقیرکننده، نامربوط یا ناعدالانه را در میان جنسیت های مختلف به وجودآورده یا ترویج کند. بنابراین زبان عاملی فرهنگی است که می تواند محدودیت هایی برای فرهنگ فراهم آورد. پس زبان جنسیت زده فرهنگی را ترویج می کند که براساس وجود رابطه سلسله مراتبی موجود در آن یک جنسیت در موقعیتی بالاتر از جنسیت دیگر قرار می گیرد و میتواند با تسلط بر آن اعمال قدرت نماید.

در جامعه سنتی ایران همواره پسران از موقعیت مطلوب تری برخوردار هستند. حال آنکه دختران از چنین امتیازی محروم بوده و به خاطر جنسیت خود محکوم به تعدادی از محدودیتها هستند به همین دلیل دختران با نگرش زن –مادر تربیت می شوند در حالیکه مردان با نگرش مدیر تصمیم گیر و نان اور مطرح می شوند. همواره ارزشهای منفعل بودن، احساساتی و عاطفی بودن و در انتظار حامی بودن در زنان تقویت می شود و اطالاعاتی که از زندگی اجتماعی به او داده می شود نیز همین انگاره ها را تقویت می کند (پاکنهاد، ۱۳۸۱).

مرز جنس و جنسیت

با گسترش مطالعات جنسیتی به صورت آکادمیک، در سال های اخیر دو مفهوم جنس و جنسیت از هم متمایز شده و برای هر یک کارکرد و تعریف جداگانه ای در نظر گرفته شده است. جنس (Sex) مربوط به خصوصیات بیولوژیک فرد است که معمولا در بدو تولد تعیین می شود اما جنسیت (Gender ) به کارکرد اجتماعی و نقش فرد در جامعه برمی گردد، لذا در عرف نقش های اجتماعی، شغل، لباس پوشیدن و رفتار فرد در قالب «جنسیت» تعریف می شود. در بسیاری جوامع، هرکسی که زن به دنیا می آمده اغلب مجبور بوده در چارچوب تعاریف اجتماعی، نقش های زنانه را برعهده بگیرد و بر همین اساس نقش های مردانه وظیفه جنس مذکر بوده است. به نظر می رسد این تقسیم بندی جنسیتی چندان کامل نیست چرا که مورد رضایت همه مردها و زن ها نبوده است. در طول تاریخ همواره شاهد مواردی هستیم که از سیستم تبعیت نکرده اند مانند زنانی که لباس مردانه پوشیده و به جنگ رفته اند (که در تعاریف جنسیتی عملی مردانه به حساب می آمد)، یا مردانی که به دلیل روحیات یا عملکرد به اصطلاح زنانه شان مورد انتقاد و تمسخر قرار گرفته اند. اما جالب است بدانیم که سیستم دوگانه جنسی ، همچنین نقش پذبری زنانه و مردانه برخلاف تصور عامه همیشگی و همه جایی نیست.

تقسیم بندی جنسیتی معمولا از نظر قانونی به صورت دوگانه زن – مرد در نظر گرفته می شود. هرچند طبیعت کاملا بر این سیستم دوگانه منطبق نیست و در تمام دنیا نوزادانی به دنیا می آیند که کاملا پسر یا کاملا دختر نیستند. با در نظر گرفتن این واقعیت، پژوهشگر بیولوژیست آن فاستو استرلینگ سیستم جنسی را دوگانه نمی داند و نتایج پژوهش هایش را با معرفی یک طیف جنسی از زن تا مرد معرفی می کند. وی در این طیف پنج جنس معرفی می کند. بر اساس این تعریف انسان ها می توانند از نظر فیزیکی، کاملا زن یا کاملا مرد باشند. یا ارگان داخلی زنانه و ظاهر مردانه داشته باشند یا برعکس ارگان های داخلی مردانه با ظاهری زنانه داشته باشند و یا دارای هر دو ارگان داخلی زنانه و مردانه باشند. در دنیای دو جنسی زن/مرد، این سه مورد اخیر نوعی نقص جسمی مادرزادی شناخته می شده که با پیشرفت علم پزشکی با عمل جراحی امکان تبدیل وضعیت شان به مرد یا زن کامل برایشان به وجود آمده است. اگر انسانی تصمیم بگیرد با چنین شرایطی بدون عمل جراحی به زندگی اش ادامه دهد چه خواهد شد؟ آیا جایگاهی در جامعه برای این دسته از افراد وجود دارد یا سیستم، آن ها را مجبور می سازد که یکی از دو قطب جنسی زن – مرد را انتخاب کنند؟ وقتی نوزادی از جنس سوم به دنیا می آید در شناسنامه اش چه جنسی باید قید شود؟ در تاریخ علوم انسانی با دوقطبی های بسیاری مواجهیم که بعدها با نگاه طیفی، به دیدگاهی گسترده و کاملتر بدل شده اند. دوگانه جنسی مذکر/ مونث هم گویی امروزه به این نقطه رسیده است.
سیستم دوگانه جنسیت، اخیرا در بعضی کشورها گسترده تر شده و در فرم های رسمی افراد می توانند گزینه ای تحت عنوان مایل به ابراز جنسیتم نیستم را انتخاب کنند یا حتی علاوه بر گزینه زن و مرد امکان انتخاب جنس سوم هم وجود دارد. آلمان و استرالیا از جمله کشورهایی هستند که در سال های اخیر با تغییر قانون این امکان را برای افراد دوجنسی قائل می شوند که مجبور به تیک زدن یکی از گزینه های زن و مرد نباشند. علی الخصوص برای نوزادانِ دارای این شرایط، این امکان را به وجود می آورد که فرصتی داشته باشند تا در سال های بعد با استفاده از امکانات پزشکی و جراحی جنسیت خود را انتخاب کنند یا وجودشان را همان طور که به دنیا آمده اند بپذیرند. آلمان نخستین کشوری بود ، که به طور رسمی این امکان را ایجاد کرد به این صورت که سیستم دوگانه جنسیت به سه بخش تبدیل گردیده تا والدین مجبور به انتخاب و القای یک جنسیت به نوزاد نشوند. در این حالت با انتخاب جنس ایکس برای شرایط مذکور، نوزاد این امکان را دارد که بعدها تصمیم بگیرد که می خواهد به مرد یا زن تبدیل شود یا حتی ایکس بماند.
به رسمیت شناختن جنس ایکس مختص جوامع غربی نیست. جنس سوم در گذشته در متون قدیمی ایران مخنث نامیده می شد و هرچند بسیاری از این افراد مردانی بودند که به دلایل متعددی چون مجازات، عقیم می شدند در هر صورت افرادی که به هر صورتی در دوگانه زن- مرد نمی گنجیدند نیز با همین عنوان نامیده می شدند. البته به دلیل این که در آن روزگار توانایی تولیدِ مثل، ارزش مهمی بود، این افراد به نوعی شهروندان درجه دو محسوب می شدند. در متون قدیمی اسلامی – ایرانی جنس سوم به رسمیت شناخته شده است و موارد حقوقی همچون ارث و شرکت در جهادِ این افراد، مورد بحث صاحب نظران قرار گرفته است. در میان اقوام بوگیس در اندونزی هم سه جنس (مرد، زن و خنثا) به رسمیت شناخته می شوند . افراد با جنس سوم بیسو نامیده شده و به دلیل داشتن هر دو وجهه زنانه و مردانه مورد احترام بوده دارای جایگاه خاصی هستند. طبق باورهای قدیمی این قوم، بیسوها قدرت خاصی برای دعا و تبرک کردن دارند.

بوگیس های اندونزی دیدگاه جنسیتی متفاوتی نیز دارند. افراد فارغ از این که زن یا مرد به دنیا آمده باشند، می توانند نقش جنسیتی شان را در جامعه انتخاب کنند و برخلاف عرف رایج، در اغلب جوامع سنتی شناخته شده وظایف مذکر، فقط مختص مردان و وظایف مونث، مختص به زنان نیست. درجامعه بوگیس به واسطه زن یا مرد متولد شدن، انسان ها ناچار به پیروی از کلیشه های جنسی نبوده اند و می توانند نقش اجتماعی مردانه یا زنانه را برعهده بگیرند. زنانی بوده اند که مانند مردان سلاح حمل می کردند، موهایشان را کوتاه کرده، بعد از تاریکی تنها بیرون می ماندند. یعنی جنس زن بودند و جنسیت مردانه داشتند. این ها کالالای نامیده می شوند. کالالای در تعریف بوگیس مرد نیست، زن هم نیست، بلکه کالالای است. همچنین مردانی هم بوده اند که به نقش های زنانه علاقه بیشتری داشتند که کالابای نامیده می شوند. کالابای ها برخلاف سایر مردان می توانستند به آرایش عروس و تزئین لباس عروس اشتغال داشته باشند یا وظیفه سفره آرایی و برگزاری جشن ها و پذیرایی از مهمان ها را به عهده بگیرند. یک کالابای نمی خواهد زن باشد او یک مرد متولد شده و جامعه او را به عنوان کالابای می پذیرد. با این ترتیب مردمان بوگیس سه جنس و پنج جنسیت را به رسمیت شناخته اند. اگر از آسیای جنوب شرقی به آمریکای قدیمی برویم مشاهده می کنیم که نقش جنسیتی مخالف با جنس در میانشان ممنوعیتی نمی داشت بلکه دارای جایگاه تعریف شده ای بود. افرادی با نقش اجتماعی جنس مخالف در میان بعضی قبایل بومیان آمریکای شمالی انسان های دو روحه نامیده می شدند و بومیان بر این باور بودند که آن ها دارای هر دو روح مردانه و زنانه بوده اند.
با نگاهی به مثال های فوق می توان دید که داشتن نقش های مردانه برای زنان و برعکس به آسانی در برخی جوامع، امکان پذیر و رایج بوده و نظر کسانی که معتقدند زن به دلیل طبیعتش قادر به ایفای بسیاری از نقش های اجتماعی نیست را نقض می کند. همچنین راه را برای پذیرفتن جنبش های برابری خواه امروزی هموارتر می سازد. چرا که این روزها شاهد شکسته شدن کلیشه های جنسیتی در سراسر دنیا هستیم. هرچند که هنوز برایری و آزادی کامل برای پذیرش نقش های اجتماعی بدون در نظر گرفتن این تفکر قالبی وجود ندارد اما آمار رو به رشد حضور زنان در اجتماع نوید از آینده ای بهتر می دهد.

جنس و جنسیت از منظر ماری هولمز

جامعه شناسان بین جنس (Sex) و جنسیت (Gender) تفاوت قایلند. جنس به این موضوع اشاره دارد که یک فرد مرد یا ن است. این تفاوت بر اساس ویژگی های جسمی او به وجود می آید. اما جنسیت معرف باور ها و رفتاری است که مرد بودن یا زن بودن را نشان می دهد.

مرد یا زن بودن و زنانگی و مردانگی در تقابل با یکدیگر قرار نمی گیرند. ممکن است فردی از نظر ظاهری مرد یا زن باشد اما رفتار او مطابق انتظاری که از یک زن یا مرد داریم نباشد. جنس به ویژگی های فیزیکی و جسمی و به نوع کروموزوم های ما مربوط می شود. جنسیت، انتظارات اجتماعی، نقش ها و هنجارهای منتسب به مرد بودن یا زن بودن را نشان می دهد. یعنی جنس نشان دهنده مرد بودن یا زن بودن است و جنسیت مردانگی و زنانگی را نشان می هد.

تصویری که از دختران و پسران در مجله ها، فیلم ها، سینما و تلویزیون ارایه می شود تصویری متفاوت از یکدیگر است. درست از لحظه تولد، پسرها و دخترها به دو شکل متفاوت تربیت می شوند و ما هم در تمام مراحل زندگی مان با آن ها با همین نگرش متفاوت جنسیتی برخورد می کنیم. ما با یک دختر یا یک زن به صورتی متفاوت از یک پسر یا مرد حرف می زنیم و درباره موضوعات متفاوتی سخن می گوییم. خود زنان نیز درباره موضوعات خاصی با هم حرف می زنند؛ مانند حرف زدن درباره بچه ها، لباس، غذا؛ و… یعنی این باور که زنان هستند که متفاوت از مردان هستند.

تفاوت زن و مرد از شکل ظاهری آنان گرفته تا هورمن های شان در قالب هنجارمند بودن وضعیت مردان در قالب نابهنجار بودن وضعیت زنان مطرح می شود. یعنی آنچه که در مورد مردان وجود داشت طبیعی و آنچه زنان نسبت به مرن فاقد آن بودند به عنوان نقص یا کمبود تلقی می شود.

دگرگونی هایی که در جامعه روی می دهد و شرایط اجتماعی و تاریخی را متحول می سازد. نتیجه تغییراتی است که در زندگی مردان و زنان اتفاق می افتاده است. تاریخ به شکلی که میلز مطرح می کند، تنها چیزی نیست که در گذشته اتفاق افتاده است. بل که گستره ای بزرگتر را در بر می گیرد که مردم در آن زندگی می کنند.

افراد دوست دارند این گونه فکر کنند که هر آن چه در فرهنگ آن ها پذیرفته شده طبیعی و درست است و در اصل بهترین شیوه و تنها شیوه عمل، همان شیوه ای است که آن ها به آن معتقد هستند. اگر نگاهی به رفتار و آداب رسوم مردم سایر کشورها بیاندازیم با آن ها احساس بیگانگی می کنیم. با خود می اندیشیم چرا مردم سایر کشورها مثل ما عمل نمی کنند.

تصور کنید که در جامعه، به جای این که تفکیکی در مورد زن و مرد داشته باشیم، افراد را بر اساس بزرگ بودن یا کوچک بودن گوش های شان از هم جدا کنیم. اگر این اتفاق بیفتند آن وقت بعضی از شغل ها مناسب کسانی است که گوش بزرگی دارند و مردم هم تصور می کنند افرادی که گوش بزرگی دارند باید مشاوران بهتری باشند چون بهتر می توانند گوش کنند. و بی شک لباس های خاصی هم برای دو گروه طراحی می کردند. برای مثال کسانی که گوش بزرگی دارند کلاه بر سر نمی گذارند در حالی که گوش کوچک ها در بیشتر مواقع کلاه بر سر دارند.

زن و مرد از نظر ژنتیکی بسیار مشابه یکدیگرند. هر انسانی حدود سه میلیون جفت ژن دارد که شامل ۴۶ کروموزوم (۲۳ جفت) است و تنها یک جفت از این کروموزوم ها تعیین کننده جنس او است. اگر این جفت XX باشد، آن فرد زن و اگر XY باشد مرد است. اما همین جا هم ممکن است اشکال دیگری نیز به وجود بیاید. افرادی را داریم که XXY هستند، یا بعضی ها XXYY هستند و می توان شاهد ترکیب های دیگری از این دست بود و ممکن است این وضعیت فرد را دچار ابهامی کند که خود او هم نداند در اصل مرد یا زن است و ما نتوانیم به راحتی او را مرد یا زن بدانیم.

برای مثال سندروم ترنر زمانی روی می دهد که نوزاد تنها با یک کروموزوم X متولد می شود. در این حالت نوزاد مونث است اما او فاقد ویژگی های جنسی یک فرد مونث است و باید به این نوزاد هورمن های جنسی زنانه داده شود تا بتواند برخی از صفات ثانویه جنسی زنانه را به دست آورد. سندرم دیگری نیز وجود دارد که به آن کلاین فلتر می گوییم. این سندرم زمانی روی می دهد که نوزاد پسر دارای یک کروموزوم X اضافی است. یعنی ترکیب XXX دارد. در این حالت بدن او فاقد مو است، پستان های بزرگتری نسبت به پسرهای همسن خود دارد و در بسیاری از موارد قادر به تولید اسپرم در بدن خود نیست. اما با همه تفاوت ها نوزادی که سندرم ترنر دارد مونث و نوزادی که سندرم کلاین فلتر دارد مذکر نامیده می شود. چرا که این وضعیت باعث نمی شود تعریف کلی از مرد بودن و زن بودن تغییر کند. البته در حالتی دیگر تشخیص درست مذکر بودن یا مونث بودن دشوار می شود، چرا که به غیر از کروموزمی از نظر جسمی نیز وضعیت آن ها مطابق با شرایط یک مرد یا یک زن نیست، به چنین افرادی هرمافرودیت یا دوجنسی گفته می شود.

جامعه شناسان نقش ویژگی های جسمی را نادیده نمی گیرند. آن ها به اهمیت این امر واقفند اما برداشت آن ها این است که آن چه ما به عنوان تصورات جسمی از خود داریم تحت تاثیر ویژگی های جامعه ای است که در آن زندگی می کنیم. و حتا بیش از آن تحت تاثیر زمان و دوره ای است که ما در آن بسر می بریم.

در قرن نوزدهم بسیاری از اندیشمندان در کشورهای غربی بر این باور بودند که اگر زنان به دنبال ادامه تحصیل بروند ویژگی زن بودن خود را از دست می دهند و در انجام وظایف زن بودن دچار مشکل خوانهد شد. چنین زنانی حتا ممکن است برخی خصوصیات زیستی خود مثل باروری را از دست بدهند. در واقع باور این بود که هر زنی برای برخوردار بودن از توان باروری به انرژی زیادی نیاز دارد و اگر این انرژی را در راه کسب علم و رفتن به دانشگاه صرف کند در واقع توان خود برای باروری را از بین برده است. البته این باور شاید به گذشته ای دورتر برگردد، یعنی زمانی که تصور می شد باروری زن و زایمان او باعث زوال عقل او می شود.

اگر در مواردی شاهد قدرت درک کمتر زنان هستیم این موضوع نه به طبیعت آن ها بل که به تحصیلات اندک آن ها مربوط می شود که جامعه باعث آن شده است. در حالی که زنان تحصیل کرده به خوبی قادرند مشکلات خود و حتا مشکلات دیگران را رفع کنند و این حق زنان است آن گونه که خود مایلند زندگی کنند و در اتخاذ تصمیمات مهم زندگی مستقل عمل کنند.

اگرچه از نظر فرهنگی ما با دو مدل مرد و زن رو به رو هستیم اما این تفکیک به آن معنی نیست که در تمامی فرهنگ ها انتظارات یکسانی از دو جنس وجود دارد. آن اواکلی به عنوان یک جامعه شناس معقد بود که اگر به دهه ۱۹۷۰ برگردیم به خوبی در میابیم که در آن دورا زنان در بسیار از کشورهای آسیایی و آفریقایی و حتا در مناطق روستایی اروپا سخت ترین طاقت فرساترین کارها را انجام می دهند. برای مثال در کشور آلبانی تا اواخر قرن بیستم زنان سخت ترین کارهای کشاوزی را حتا در زمانی که باردار بودند انجام می دادند. اواکلی (۱۹۷۲) متذکر می شود که حتا تا ۳۰ سال پیشهم این تصور وجود نداشت که زنان افرادی ظریف و شکننده اند و نباید عهده دار کارهای سخت شوند.

کار مردان در معدن، راهسازی و مانند آن، باعث ورزیده شدن بدن آنان می شود و تکرار این فعالیت ها باعث قدرت بدنی بیشتر نیز می گردد. تصور این است که زنان از انجام چنین کارهایی ناتوان هستند اما واقعیت این است که اگر زنی به چنین فعالیت هایی بپردازد او نیز عضلان و قوی می شود. تمامی تفاوت ها ممکن است تحت تاثیر این واقعیت باشد که ما چگونه به چه صورتی از بدن و جسم خود در زندگی روزمره مان استفاده می کنیم.

چون زنان و مردان مشاغل متفاوتی دارند، نوع شغلی که هر یک به عهده دارند بر روی فعال شدن بخشی از جسم آن ها تاثیر می گذارد و این وظایف متفاوت است که قابلیت های متفاوتی را در آن ها ایجاد می کند. تنها فعالیت های بدنی و ذهنی نیست که جسم ما را تحت تاثیر قرار می دهد بل که تمام رفتار ها اعم از خوردن و آشامیدن و حتا شیوه لباس پوشیدن بر جسم ما اثر می گذارد. (کفش پاشنه بلند را در نظر بگیرید)

ما می توانیم رفتارهای جنسیتی خود را تغییر دهیم. اگر با پدربزرگ ها و مادر بزرگ های مان در این موارد صحبت کنیم به خوبی متوجه تفاوت ها می شویم. مادر بزرگ ها به شما می گویند که در دوره آن ها زنان جوان حق نداشتند به این صورت لباس بپوشند یا این که مردان می دانستند چکونه باید با یک زن صحبت کنند و به شخصیت او احترام بگذارند.

یک مثال در مورد رابطه بین وابستگی طبقاتی و رفتارهای جنسیتی از جامعه ی امریکا (رسوایی جنسی بیل کلینتون): کسانی که در پی حمایت از کلینتون بودند از سر و وضع او ایراد می گرفتند و می گفتند نباید به حرف های او توجه کرد چون نوع لباس و مدل موهایش نشان می داد که متعلق به طبقه کارگر است. اما به کمک افرادی که می خواستند از نظر سیاسی به کلینتون ضربه بزنند، او شکل ظاهری اش را عوض کرد و آن را به صورتی در آورد که نزد دیگران قابل احترام بود. حالا موهای او کوتاهتر و مرتب تر شده بود و آرایش طبیعی تری داشت، قیافه اش به جای این که نشان دهنده یک زن عادی و کارمندی ساده باشد بیشتر شبیه زنان ثروتمند و پولدار شده بود. او شان و منزلت خاصی یافته بود و در این شرایط احساس توانمندی بیشتری می کرد و همین احساس به او کمک می کرد که در انجام خواسته خود جدی باشد، اینجا قدرت سیاسی از طریق کوتاه کردن موها و استفاده درست از روژ لب های ملایم به دست آمد. این نشانه ها معرف شیوه هایی بود که طبقه متوسط جامعه برای ایفای نقش های جنسیتی از آن بهره می برد.

گروهی تاکید می کنند که تصاویر زنان را به صورت ابزاری در اختیار مردان به تصویر می کشد به طوری که شخصیت واقعی زنان در این نوع فیلم ها تحقیر می شود و در مواردی نیز آن ها به وسیله ای برای اعمال خشونت تبدیل می شوند در این نوع فیلم ها تحقیر می شود. لذا این گروه سعی می کردند تا به کمک روش های قانونی و حقوقی از انتشار این تصاویر جلوگیری کرده و تا حد ممکن بر آن اعمال سانسور کنند.

تأثير هنجارهاي اجتماعي بر نقش زنان و مردان

تأكيد اين بحث بيشتر بر نگرش هاي اجتماعي و امكانات ايجاد تغيير در آنها است، زيرا تنها زماني كه افراد مسئول متوجه اهميت جنسيت شوند، مي توان انتظار داشت كه برنامه ريزي حساس به جنسيت نيز ، هم در ابعاد اجرايي و هم نگرشي صورت پذيرد.

آنچه در اين مبحث مورد توجه قرار دارد، هنجارهاي اجتماعي با تكيه بر مسائل جنسيت است. افراد جامعه در طول زندگي خود و در اثر روند جامعه پذيري، با هنجارهاي اجتماعي آشنا مي شوند و تحت تأثير آنها قرار مي گيرند. معمولا در مورد علل موجوديت هنجارها سؤالي طرح نمي شود بلكه افراد، تنها طبق هنجارها عمل مي كنند. زيرا هنجارهاي اجتماعي قواعد و رهنمودهاي مشتركي هستند كه رفتار اجتماعي را در يک وضعيت معين مقرر مي دارند .

مهمترين سؤال در زمينۀ جنسيت، تأثير هنجارهاي اجتماعي در ايجاد كليشه هاي جنسيتي و چگونگي تغيير آنها است، اما بايد كمي عميقتر به پديده نگاه كرد : چرا هنجار اجتماعي به وجود آمده است و چرا هنوز تبليغ مي شود؟ آيا هنجارهايي كه كليشه هاي جنسيتي را تقويت مي كنند، كاركردي براي جامعه دارند يا برعكس، محدوديت هايي را بر مبناي جنس به وجود مي آورند؟ چگونه مي توان به طور ريشه اي دست به تغيير هنجارها زد و به جاي آنها، چه چيزي را بايد پيشنهاد كرد؟ در صورتي كه علت موجوديت هنجارها ريشه يابي نشود و به جاي آنها تنها به ايراد شعارها و تبليغهات اكتفا شود و از زنان و مردان كشور توقع مشاركت در امور اجتماعي، سياسي و اقتصادي را داشته باشيد، به احتمال زياد با شكست رو به رو خواهيد شد.

چنين امري در حال حاظر در جامعه مشاهده مي شود. با وجود آنكه تبليغات گسترده اي براي مشاركت اقتصادي - اجتماعي زنان صورت مي گيرد، آمار تغيير چنداني را در وضعيت زنان نشان نمي دهد. هنوز امكان دسترسي زنان و مردان به منابع اجتماعي، تفاوتهاي مشخصي را با يكديگر نشان مي دهند و هنوز با وجود كليۀ دگرگوني ها، به خصوص در زمين هاي زندگي در جوامع شهري، كليشه هاي جنسيتي خاصي در ايران وجود دارند كه تبليغ و ترويج مي شوند. بنابراين در تحليل ساختاري جنسيت، قبل از ارائه راهكار براي تغيير نگرش، بايد به علت وجودي كليشه هاي جنسيتي توجه كرد تا از اين راه بتوان به تغييرات ريشه اي در صورتي كه مورد نظر باشد دست زد.

نگرش جامعه نسبت به مردان و در نتيجه ، كليشه هاي جنسيتي مربوط به مردان به نوعي شكل گرفته كه با مفاهيم يک جامعۀ مدرن ( صنعتي - شهري ) و پديده هاي مربوط به آن همراه است. در صورتي كه كليشه هاي جنسيتي زنانه ، مربوط به يک جامعۀ پيش صنعتي با نقش هاي مربوط به آن جامعه است.

اين باورها كه ترتيب روابط ميان افراد را در جامعه مشخص مي كنند، هم از طريق خانواده ارائه مي شوند و هم از طريق مدرسه و رسانه ها تقويت مي شوند و با خود نوعي دوگانگي را در جامعه دامن مي زنند.

جامعه اي كه نهادها و سازمان هاي مدرن در آن وجود دارد و قواعد زندگي مدرن بر آنها حاكم است اما تأثير نگرش ها به حدي است كه از مشاركت زنان و سهيم شدن آنان در منابع و امكانات جلوگيري مي كنند و باعث ايجاد نابرابري جنسيتي در جامعه مي شوند.

پس از ارائه علل وجودي كليشه هاي جنسيتي، در چارچوب تحليل جنسيتي، نگاهي به موانع يا امكانات دسترسي دو جنس به منابع كمياب در سه محدودۀ عمده زندگي، يعني مدرس ، مشاغل و خانواده مي اندازيد تا مشخص شود كه آيا نابرابري جنسيتي در اين حوزه ها مبناي قانوني يا نگرش اجتماعي دارد و چگونه مي توان آن را تغيير داد. 

کلیشه های جنسیتی

در هر جامعه اي، با كليشه هاي جنسيتي در مورد زنان و مردان روبه رو هستيم . كليشه يا تصورات قالبي جنسيتي، مجموعۀ سازمان يافته اي از باورها درباره زنان و مردان است. كليشه چيزي است كه بدون هيچگونه تغيير تكرار مي شود، بر الگويي ثابت و عام انطباق دارد و از تشخيص خصوصيات فردي عاجز است.

كليشه هاي جنسيتي تصوير ذهني يكنواخت و قالب بندي شده اي از رفتارهاي خاص مربوط به زنان و مردان را بدون آنكه مورد بررسي و آزمون قرار گرفته باشند، ارائه مي دهند.

بر اساس كليشه هاي جنسيتي، زنان و مردان در جامعه داراي ويژگي هاي خاص، رفتار خاص و حالت رواني خاص هستند و در نهايت، قابليت انجاط وظايف و كارهايي را دارند كه به صورت معمول با يكديگر متفاوت اند. كليشه سازي، از طرفي خصوصيات و توانايي هايي را به زنان نسبت مي دهد كه در مردان، نشانه اي از آنها نيست و از طرفي ديگر، توانايي ها و خصوصياتي را به مردان نسبت مي دهد كه زنان از آن بي بهره هستند اما در انتساب صفات به زنان و مردان و محروم نگه داشتن ديگري از اين ويژگي ها، بر نابرابري ها تأكيد مي شود زيرا به طور معمول، صفات منتسب به مردان كه زنان از آنان بي بهره هستند، شامل مواردي است كه در جوامع امروزي صفات مثبت تليقي مي شوند، مانند شجاعت، خطرپذيري، ماجراجويي؛ در صورتي كه صفات كليشه اي زنان ، اگر بار منفي همراه نداشت باشند، چندان هم مثبت در نظر گرفته نمي شوند، مانند احساساتي بودن، محافظه كار بودن، داشتن رفتارهاي عاطفي و...

البته بايد تذكر داد كه اين صفات به خودي خود بار مثبت يا منفي ندارند بلكه نگرش هاي حاكم بر جامعه آنها را داراي بار ارزشي مي كنند. كليشه هاي جنسيتي، زنان و مردان را با رفتارها و احساسات خاصي در نظر مي گيرد. امكان دارد برخي انحرافات از كليشه ها صورت گيرد اما به طور معمول رفتار كاملا متفاوت با كليشۀ جنسيتي از طريق جامعه طرد مي شود؛ اگر زني رفتاري با ويژگي هاي خطرپذيري يا پرخاشگري ( الگوي مردان ) ارائه دهد يا اگر مردي در رفتار اجتماعي خود، با توجه به احساسات لطيف زنان عمل كند، جامعه هر يک از آن دو را منحرف از طبيعت زنان يا مردان خود در نظر مي گيرد. براي جلوگيري از طرد شدن از جامعه ، معمولا زنان و مردان در چارچوب هنجارهاي اجتماعي مبتني بر كليشه هاي جنسيتي خود رفتار مي كنند و شيوۀ بيان احساسات، حالت رواني و حتي علايق خود را در اين چارچوب قرار مي دهند.

كليشه هاي جنسيتي، از طريق روند جامعه پذيري كه هر نوزادي از زمان تولد در معرض آن قرار مي گيرد، از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود. روند جامعه پذيري از خانواده شروع مي شود سپس در محيط همسايگي و در ميان همبازي ها و بعد از آن در مدرسه ادامه مي يابد. در مدارس، گذشت از ساختار رسمي آموزش و پرورش، گروه هاي همسالان نيز در نحوۀ جامعه پذيري فرد دخيل هستند.

در كنار اين كارگزاران جامعه پذيري، بايد از رسانه هاي گروهي نيز نام برد كه كليشه هاي جنسيتي را تبليغ مي كنند. در اثر جامعه پذيري، كودكان با كليشه هاي جنسيتي آشنا مي شوند و به تدريج، نابرابري هاي جنسيتي موجود در جامعه را كه در خانواده، مدرسه ، بازار كار و سياست وجود دارند، قبول مي كنند. هدف هر نوع كليشه سازي، به گفته میشل « تقويت و توجيه وابستگي، فرودستي و نابرابري موقعيت زنان در جامع است ».

تقريباً در تمام جوامع شناخته شده، با حاكميت كليشه هاي جنسيتي روبه رو هستيم. هر چند در هر جامعه اي، تفاوت هايي در صفات زنان و مردان مشاهده مي شود اما به صورت عمومي، تفاوت ميان دو جنس، بر اساس برتري مردان نسبت به زنان شكل گرفته است.

يكي از دلايل وجود كليشه هاي جنسيتي در جامعه ، شرايط اجتماعي - اقتصادي دوران گذشته و همچنين تفاوت هاي بدني ميان زنان و مردان است. بدون هرگونه بحث در مورد اين نظري ، خلاصه اي از آن را مطرح مي كنيم . در اين ديدگاه، فرزندآوري و مراقبت از فرزندان باعث مي شد كه در جوامع گذشته ، زنان بيشتر در محدوده هاي خانه باقي بمانند و از خانه و فرزندان مراقبت نمايند. در صورتي كه مرد، كه از چنين قيد و بندي آزاد بود، بايد وظيفه مراقبت از زن و فرزندان و همچنين قبول وظايف مربوط به انجام فعاليت هاي خارج از خانه را عهده دار شود.

بايد در نظر داشت كه نوع فعاليت زن و مرد هر دو براي جامعه حياتي و ضروري بوده زيرا فرزندآوري يكي از دغدغه هاي بزرگ هر جامعه اي تلقي مي شد. در دوراني كه به طور معمول، از هر ده نوزاد ، هشت نوزاد، به سن دو سالگي نرسيده و تلف مي شدند و اميد به زندگي در بزرگسالان نيز در حد 54 تا 45 سالگي بود، فرزندآوري امري حياتي براي هر جامعه ای به حساب مي آمد.

معمولا زنان در طول دوران باروري خود يا حامل بودند و يا داراي فرزند كوچكي كه به مراقبت مادران وابسته بود. قدرت و توانايي جسماني نيز در دوراني كه تهيۀ مواد غذايي براي بياي جامعه نه تنها حائز اهميت، بلكه عملي دشوار و سنگين بود بسيار اهميت داشت. بنابراين به دليل شرايط اجتماعي - اقتصادي حاكم بر جوامع ، براي دوراني طولاني نوعي تقسيم كار اجتماعي ميان زن و مرد به وجود آمده بود.

كليشه هاي‌ جنسيتي‌ متأثر‌ از‌ هنجارها ،‌ ارزش ها ،‌ باورها‌ و‌ نگرش هاي‌ اجتماعي‌ هستند‌ كه‌ ويژگي هاي‌ زنان ‌و‌ مردان را‌ در‌ جامعه‌ مشخص‌ مي كنند.‌

با‌ توجه‌ به‌ ويژگي هاي‌ خاصي‌ كه‌ جوامع‌ امروزي‌ از‌ آنها برخوردارند‌ و‌ با‌ توجه‌ به‌ كليۀ‌ امكاناتي‌ كه‌ براي‌ هر‌ فردي‌ از‌ جامعه‌ وجود‌ دارد ،‌ قرار‌داد افراد‌ در‌ قالب هاي‌ از‌ پيش‌ ساخته‌ شده ،‌ مانعي‌ براي‌ رشد‌ و‌ تكامل‌ و‌ پيشرفت‌ فردي‌ در‌ نظر‌ گرفته‌ مي شود [ البته از منظر فمینیست ها ] .

شرايط‌ اجتماعي‌ دوران گذشته‌ جوامع‌ پيش‌ صنعتي‌ در‌ ايجاد‌ كليشه‌ هاي‌ جنسيتي‌ دخيل‌ بودند ،‌ زيرا‌ شرايط‌ آن ‌دوران كاملا با‌ آنچه‌ امروزه‌ وجود‌ دارد ،‌ متفاوت‌ بود‌ و‌ تفاوت ها‌ باعث‌ ايجاد‌ نگرش‌ نسبت‌ به‌ زن ‌و‌ مرد‌ در‌ جامعه‌ شده‌ بود .‌

اگر‌ فرض‌ كاركردي‌ بود ‌تقسيم‌ نقش‌ جنسي‌ را‌ در‌ دوران ‌قبل‌ قبول‌ كنيم ،‌ بايد‌ به‌ رابطۀ‌ سلطه گرانۀ‌ آن ‌نيز‌ نظري‌ بيندازيم‌ و‌ بپذيريم‌ كه‌ به‌ دليل‌ وجود‌ شرايط‌ اجتماعي اقتصادي‌ خاص آن ‌ دوران ، شايد‌ تقسيم‌ نقش‌ ميان ‌زنان ‌و‌ مردان براي‌ بقاي‌ جامعه‌ ضرورت‌ داشت‌ اما‌ در‌ هر‌ صورت ،‌ اقتدار‌ مردان ‌ در‌ خانواده‌ نشان دهندۀ‌ سلطه‌ و‌ ستم‌ بر‌ اعضاي‌ فرودست‌ خانواده‌ بود.‌

شرايط‌ تفكر‌ در‌ جوامع‌ امروزي‌ كه‌ بر‌ برابري‌ و‌ آزادي‌ افراد‌ تأكيد‌ دارد ،‌ ديگر‌ نمي تواند‌ با‌ اتكا‌ به‌ آنچه‌ زماني‌ مثبت‌ بوده ،‌ شرايط‌ زندگي‌ افراد‌ جامعه‌ را‌ تبيين‌ كند ،‌ بلكه‌ برعكس ،‌ اگر‌ در‌ قوانين ،‌ برابري‌ افراد‌ تضمين‌ شود ،‌ در‌ جهت‌ دگرگوني‌ نگرش ها‌ نياز‌ بايد‌ عملي‌ صورت‌ گيرد.

دوراني‌ كه‌ از‌ آن ‌به‌ عنوان ‌دوران ‌پيش صنعتي‌ نام‌ مي بريم ،‌ زماني‌ طولاني‌ را‌ در‌ تاريخ‌ بشر‌ به‌ خود‌ اختصاص داده‌ است.‌ براي‌ شناخت‌ بيشتر ،‌ به‌ برخي‌ از‌ خصوصيات‌ جامعۀ‌ پيش‌ صنعتي ،‌ كه‌ به‌ ويژگي‌ هاي‌ زنان ‌و‌ مرد‌ان مربوط‌ مي شود ،‌ اشاره اي‌ مي كنيم. در‌ جوامع‌ پيش صنعتي ،‌ خانواده‌ يكي‌ از‌ مهمترين‌ نهاد هاي‌ جامعه‌ را‌ تشكيل‌ مي داد.‌ آنچه‌ خانوادۀ‌ گسترده‌ ناميده‌ مي شد،‌ بسياري‌ از‌ كاركرد هايي‌ را‌ بر‌عهده‌ داشت‌ كه‌ امروزه‌ نهاد ها‌ و‌ سازمان ‌هاي‌ مختلف دولتي‌ عهده دار‌ آن ‌هستند.‌

تعريف بسيار‌ سادۀ‌ خانوادۀ‌ گسترده ،‌ در برگيرندۀ‌ حضور‌ زندگي‌ سه‌ نسل‌ و‌ بيشتر ،‌ در‌ يك‌ واحد‌ توليدي یا مصرفي‌ ( واحد‌ اقتصادي‌ خودكفا ) است.‌ اهميت‌ واحد‌ اقتصادي‌ خودكفاي‌ خانواده ،‌ هم‌ براي‌ توليدات‌ اجتماعي‌ و‌ هم‌ براي‌ زندگي‌ افراد‌ در‌ مجاورت‌ يكديگر‌ بسيار‌ زياد‌ بود.‌ توليدات‌ زراعي‌ كه‌ اشتغال‌ افراد‌ را‌ در‌ حيطۀ‌ كشاورزي‌ ضروري‌ مي ساخت،‌ درصد‌ بالايي‌ از‌ افراد‌ جامعه‌ را‌ در‌ كشاورزي‌ شاغل‌ كرده‌ بود.‌ واحد هاي‌ كشاورزي‌ ( و‌ همچنين‌ واحدهاي‌ پيشه وري‌ و‌ تجارت ) تحت‌ كنترل‌ خانواده ها‌ قرار‌ داشت.‌ اعضاي‌ خانواده‌ و‌ سايرين‌ ( كارگران ‌و‌ خدمه ) ،‌ جملگي‌ داراي‌ فعاليتي‌ در‌ اين‌ واحد‌ توليدي‌ بودند‌ كه‌ از‌ طريق ‌آن زندگي‌ خود‌ را‌ تأمين‌ مي كردند ،‌ مكاني‌ براي‌ زندگي‌ مي يافتند‌ و‌ در‌ دوران ‌پيري‌ و‌ سالمندي‌ نياز ،‌ از‌ طريق ‌ خانواده‌ تأمين‌ اجتماعي‌ به‌ دست‌ مي آوردند.

در‌ اين‌ واحدهاي‌ توليدي،‌ سلسله مراتب‌ خاصي‌ بر‌ اساس‌ جنس ،‌ سن‌ و‌ رابطۀ‌ خويشاوندي‌ وجود‌ داشت.‌ در‌ بالاي‌ هرم‌ اقتدار خانواده ،‌ مسنترين‌ فرد‌ مذكر‌ ( پدر سالار ) قرار‌ داشت.‌ ديگران ‌بر‌ حسب‌ جنس‌ و‌ سن‌ خود‌ رده بندي‌ مي شدند‌ و‌ در‌ مراتب‌ ديگر‌ اين‌ سلسله‌ مراتب‌ قرار‌ مي گرفتند.‌ داشتن‌ ارتباط‌ خوني‌ ( خويشاوندي ) با‌ پدر سالار ،‌ موجب‌ برتري‌ افراد‌ نسبت‌ به‌ يكديگر‌ مي شد.‌ مثلا مرتبۀ‌ دختر‌ جوان ‌و‌ مجرد‌ خانواده ،‌ به‌ علت‌ رابطۀ‌ خويشاوندي‌ با‌ پدر سالار ،‌ بالاتر‌ از‌ عروس‌ جواني‌ بود‌ كه‌ وارد‌ خانواده‌ شده‌ بود.‌

با‌ توجه‌ به‌ اين كه‌ بر‌ اثر‌ تقسيم‌ نقش‌ متداول‌ در‌ هر‌ جامعه اي،‌ واحدهاي‌ توليدي‌ نيز‌ داراي‌ بخش‌ زنانه‌ و‌ مردانۀ‌ كار‌ بودند،‌ كدبانوي‌ خانه‌ عهده دار‌ مسئوليت‌ بخش‌ زنانۀ‌ كار‌ بود،‌ از‌ اقتدار‌ پدر سالار‌ سود‌ مي‌ برد‌ و‌ در‌ قسمت‌ زنانه،‌ نسبت‌ به‌ ديگران ‌از‌ اقتدار‌ برخوردار‌ بود. خانواده‌ نه‌ تنها‌ تأمين كنندۀ‌ زندگي‌ افراد‌ از‌ لحاظ‌ اقتصادي‌ و‌ اجتماعي‌ بود ،‌ بلكه‌ پايگاه‌ و‌ نقش‌ اجتماعي افراد‌ نيز‌ در‌ آن ‌دوران ‌از‌ طريق ‌تعلق ‌به‌ آن ‌به‌ وجود‌ مي آمد.‌

اين‌ امر،‌ به‌ خصوص براي‌ دختارن ،‌ بيشتر‌ از‌ پسران ‌ صدق‌ مي كرد.‌ براي‌ يك‌ دختر‌ مجرد،‌ تقريباً‌ تنها‌ نقش‌ معتبر‌ اجتماعي،‌ در‌ نقش‌ زن ‌متأهل‌ - مادر‌ خلاصه‌ مي شد.‌ دختران ‌براي‌ آنكه‌ پايگاه‌ و‌ نقش‌ مشخصي‌ به‌ دست‌ آوردند،‌ مي بايست‌ ازدواج ‌مي‌ كردند.‌ از‌ طريق ‌ ازدواج ،‌ نه‌ فقط‌ در‌ يك‌ واحد‌ توليدي ‌خانوادگي‌ خودكفا‌ قرار‌ مي‌ گرفتند‌ كه‌ به‌ عنوان ‌نيروي‌ كار،‌ قسمتي‌ از‌ فعاليت هاي‌ توليدي‌ را‌ عهده دار‌ مي شدند،‌ بلكه‌ از‌ طريق ‌فرزند آوري‌ ( پسرآوري ) ،‌ تضميني‌ براي‌ آينده‌ كسب‌ مي كردند.‌ زيرا‌ پسران ‌به‌ علت‌ حاكميت‌ سنت ها ،‌ مجبور‌ به‌ سرپرستي‌ و‌ نگهداري‌ از‌ والادين‌ سالمند‌ خود‌ بودند.‌ در‌ عين‌ حال،‌ هر چند‌ دختر‌ در‌ اثر‌ ازدواج ،‌ ابتدا‌ به‌ نقش‌ عروس‌ كه‌ پايگاه‌ نازلي‌ در‌ خانوادۀ‌ شوهر‌ داشت‌ دست‌ مي يافت‌ اما‌ به‌ تدريج‌ و‌ در‌ اثر‌ انتقال‌ قدرت‌ به‌ شوهر ،‌ مي توانست‌ به‌ مقام‌ كدبانويي‌ خانه‌ برسد.‌ بنابر اين‌ براي‌ دختران ‌معمولا تنها‌ يك‌ نقش‌ اجتماعي ،‌ نقش‌ همسر - مادر ،‌ در‌ جامعه‌ در‌ نظر‌ گرفته‌ مي‌ شد.‌

در‌ اصطلاح‌ از‌ « جبر‌ ازدواج » در‌ دوران ‌گذشته‌ نام‌ مي بردند‌ زيرا‌ ازدواج ‌تنها راه‌ ممكن‌ در‌ برابر‌ زنان ‌بود‌ هر چند‌ كه‌ در‌ اين‌ راه ،‌ قبول‌ اقتدار‌ مرد‌ ( شوهر ) نيز‌ وجود‌ داشت. براي‌ مردان ‌هم‌ « جبر‌ ازدواج » به‌ دلايلي‌ ديگر‌ وجود‌ داشت.‌ مردان ‌از‌ طريق ‌ازدواج ،‌ از‌ موقعيت هاي‌ اجتماعي‌ « مرد‌ عزب » كه‌ نشان دهندۀ‌ عدم‌ قبول‌ مسئوليت هاي‌ خانوادگي‌ بود ،‌ خارج ‌مي شدند‌ و‌ به‌ عنوان ‌مردي‌ متأهل‌ و‌ مسئول‌ مورد نظر‌ قرار‌ مي گرفتند.‌ از‌ جانب‌ ديگر ،‌ مردان ‌فقط‌ از‌ طريق ‌ازدواج ‌به‌ نيروي‌ كار‌ زن ‌و‌ فرزندان ‌ دست‌ مي يافتند‌ و‌ گذشته‌ از‌ آن ،‌ از‌ طريق ‌فرزند آوري‌ ( پسر آوري ) ،‌ جانشيني‌ براي‌ ادارۀ‌ املاك‌ و‌ اموال‌ خود‌ مي يافتند.‌ مردان ‌در‌ خانواده‌ داراي‌ اقتداري‌ بودند‌ كه‌ قدرت‌ تصميم گيري‌ در‌ مورد‌ اعضاي‌ خانواده‌ را‌ به‌ آنان ‌ مي داد.‌ مردان ‌نه‌ تنها‌ وظايف روزمرۀ‌ اعضاي‌ خانواده‌ را‌ تعيين‌ مي كردند‌ بلكه‌ راجع‌ به‌ زندگي ،‌ ازدواج ‌و‌ تنبيه‌ آنان ‌در‌ صورت‌ انجام‌ رفتاري‌ بر‌ خلاف‌ ميل‌ خود‌ و‌ مسائل‌ ديگر ،‌ تصميم‌ مي گرفتند‌ و‌ آن ‌را‌ به‌ مرحلۀ‌ اجرا‌ در مي آوردند.

به‌ اين‌ ترتيب،‌ واحد‌ خانوادۀ‌ گسترده‌ بر‌اساس‌ شيوه ها‌ و‌ مناسبات‌ توليدي‌ شكل‌ مي‌ گرفت.‌ روا‌بط‌ اعضاي‌ خانواده‌ با‌ يكديگر‌ نيز،‌ به‌ علت‌ وجود‌ واحدهاي‌ توليدي‌ به‌ وجود‌ مي آمد‌ و‌ فعاليت  هاي‌ توليدي‌ چگونگي‌ روابط‌ را‌ مشخص‌ مي كردند.‌

از‌ ويژگي هاي‌ عمدۀ‌ اين‌ نوع‌ خانواده ها،‌ اقتدار‌ پدر‌ در‌ خانواده‌ بود.‌ در‌ طول‌ ساليان ‌ طولاني‌ موجوديت‌ خانوادۀ‌ پدر سالار ،‌ طبيعتاً‌ از‌ اقتدار‌ مطلق ‌پدر‌ بر‌ اعضا‌ تا‌ حدي‌ كاسته‌ شده‌ بود،‌ اما‌ تا‌ قبل‌ از‌ پيدايش‌ خانوادۀ‌ هسته اي،‌ هنوز‌ اقتدار‌ پدر سالار‌ در‌ خانواده‌ بسيار‌ زياد‌ و‌ صفات‌ مطلوب‌ خانوادگي ،‌ شامل‌ فرمان بري‌ و‌ اطاعت‌ از‌ پدر سالار‌ بود.‌ گذشته‌ از‌ علل‌ اقتصادي‌ كه‌ زندگي‌ در‌ اين‌ نوع‌ خانواده‌ها به‌ منزلۀ‌ ضرورت‌ وجودي‌ تلقي‌ مي شد،‌ بايد‌ در‌ نظر‌ داشت‌ كه‌ تعلق ‌به‌ خانواده‌ به‌ معناي‌ كسب‌ حقوق‌ خانوادگي‌ بود.‌ اين‌ امر‌ در‌ جامعه اي‌ كه‌ در‌ آن ‌حقوق‌ فردي‌ معنا‌ و‌ مفهومي‌ نداشت ،‌ بسيار‌ ضروري‌ بود.‌ افراد‌ جامعه‌ تنها از‌ طريق ‌تعلق ‌به‌ واحد‌ خانوادگي‌ داراي‌ حقوقي‌ خانوادگي‌ مي شدند،‌ در‌ صورتي‌ كه‌ افراد‌ منفرد‌ در‌ جامعه،‌ از‌ حقوق‌ اجتماعي‌ امروزه‌ كه‌ بر‌ برابري‌ آنان ‌تأكيد‌ مي شود،‌ نمي توانستند‌ برخوردار‌ باشند.

نظریه ادوین تافلر

ادوين تافلر در مورد کمرنگ شدن نقش زنان در عصر جديد و علت آن ، در کتاب موج سوم مي گويد : “يکي از باورهاي غالبي مرسوم اينست که مردان را در سوگيري خود نسبت به مسائل ، عيني و زنان را ذهني تعريف ميکند. اگر در اين ادعا کمي هم حقيقت وجود داشته باشد نه ناشي از واقعيت به اثبات رسيده بيولوژيکي بلکه ناشي از تاثيرات رواني شکاف نامرئي است”.

تافلر اين شکاف نامرئي را ناشي از اين ميداند که در دوره پايان کشاورزي و آغاز انقلاب صنعتي زنان در خانه ماندند ولي مردان وارد جامعه شدند . در واقع مردان در کار مزدي شرکت کردند و اين تاثيرات خاصي را در روحيه و روابط اجتماعي آنان داشته است .

تافلر ميگويد: “مرد مسئوليت انجام کار پيشرفته را به عهده گرفت و زن عقب ماند تا نوع قديمي تر و عقب افتاده تر کار را انجام دهد . مرد از آنجا که بود به سوي آينده حرکت کرد و زن در گذشته ماند”. او در بخشهاي ديگر کتاب خود تفاوتهاي جنسيتي ايجاد شده ديگري را نيز که ناشي از حضور مرد در جامعه بوده ، مطرح ميکند . از جمله اينکه وقت شناسي مردان را ناشي از حضور مردان در جامعه و يادگيري تعاريف صنعتي زمان و نظم و وقت نشناسي زنان را ناشي از اين عدم حضور ميداند .

آيا فقط از زمان صنعتي شدن اين ضعف قدرت يک جنس نسبت به جنس ديگر آغاز شد؟ بررسي تاريخ مکتوب بشر نشان مي دهد که از ابتداي تاريخ نويسي اين سلطه وجود داشته است.

« در اين جا مي توان پرسش جالبي مطرح كرد كه چرا و چگونه از ابتداي تاريخ بشري سلطه مردانه بوجود آمد و چرا زنان پذيرفتند و ميپذيرند؟ نظريات زيادي در اين مورد مطرح شده است , از جمله قدرت بدني مردان، نقش مردان در توليد، كاركرد وضع موجود و غيره …  كه تمام  آنها بيان معلول و تفسير آن است، و به درد حل مسئله نميخورد.

پساجنسیت‌گرایی

پساجنسیت‌گرایی (Postgenderism) جنبشی اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی به منظور جنسیت‌زدایی از نوع بشر و جامعه انسانی است.

پساجنسیت‌گرایان بر این باورند که از طریق فناوری‌های زیستی پیشرفته و فناوری‌های کمکی تولید مثل می‌توان کاری کرد که تفاوت‌های جنسی و زن و مرد بودن در نوع بشر در آینده برچیده شود. هواداران این جنبش بر این باورند که وجود نقش‌های جنسی مختلف در جامعه، و دسته‌بندی‌های جنسیتی برای فرد و جامعه مضرند. با پیشرفت فناوری‌های کمکی تولید مثل، هواداران این جنبش بر این باورند که در آینده‌ای نزدیک هر فرد، چه زن و چه مرد، قادر خواهد شد بدون داشتن سکس تولید مثل کند و از این رهگذر، نیاز به دسته‌بندی‌های جنسی نیز در جامعه از میان می‌رود.

پساجنسیت‌گرایی از شاخه‌های ترابشریت است.