نظرية قدرت - پايگاه تئودور كمپر
تئودور كمپر يكي از پيشگامان در جامعه شناسي عاطفه است . وي ابتدا رهيافت خود را نظرية تعامل اجتماعي عاطفه ناميد و اخيراً به همراه كالينز به دنبال پيشبرد اين نظريه بوده اند.
از نظر كمپر روابط اجتماعي، محرّك ابتدايي عاطفه است. عاطفه ها بطور قابل ملاحظه اي به وقايع محيطي واكنش نشان مي دهند و در جوامع مدرن، مهم ترين بعد محيط، بعد اجتماعي است .
بر طبق نظر وي عوامل ساختاري از جمله موقعيت اجتماعي افراد در مقايسه با ديگران، بر واكنش هاي عاطفي آنها در موقعيت هاي اجتماعي، اثر ميگذارد. قدرت و پايگاه دو بعد اساسي روابط اجتماعي هستند كه موجب عاطفه خاصي در طي تعامل اجتماعي مي شوند .
قدرت ،به معني توان وادار كردن ديگران به پيروي از خواسته ها و دستورات فرد است و پايگاه به معني دريافت احترام، پيروي، توجه، و افتخار بدون اجبار است. به بيان ديگر قدرت به معني كنش هايي همچون واداشتن، تحميل، تهديد، مجازات و مانند آن است كه به وسيلة اينها تسلّط و كنترل يك كنشگر بر ديگري ايجاد مي شود. اين تعريف از قدرت كم و بيش مشابه تعريف وبر از قدرت است .
از سوي ديگر، پايگاه ميزان حمايت غير اجباري، پيروي آزادانه، تأييد، احترام، اعطاء پاداش، تحسين، حمايت عاطفي يا مالي، و حتي عشقي است كه به يكديگر مي ورزند .
كمپر ساختار اجتماع يرا با توجه به قدرت و پايگاه تعريف مي كند: "ساختار اجتماعي به معني چيدمان عمودي كنشگران مرتبط به هم در امتداد رابطه قدرت و پايگاه است " .
از ديد او و كالينز قدرت و پايگاه، در سطح خرد و كلان، بنيان ابعاد ارتباط در تعامل اجتماعي است.
انواع عاطفه و تقسيم بندي آنها
كمپر پس از مرور مطالعات عاطفه نتيجه مي گيرد كه چهار عاطفه اصلي و اوليه وجود دارد : ترس، عصبانيت، شادي/ رضايت، و ناراحتي /افسردگي.
اين عواطف مي توانند به تركيبات و اشكال پيچيده تري بسط يابند و عواطف پيچيده تر و مهمي مانند احساس گناه، شرم، افتخار، حسادت، و عشق را تشكيل دهند .
كمپر استدلال مي كند كه عاطفه هاي اوليه، داراي اساسي عصبي - زيست شناختي و تكويني هستند؛ چرا كه آنها براي بقا لازمند .
اصل زيربنايي اين انديشه از كاركردگرايي تكاملي و نظرية داروين گرفته شده است .
انديشة اصلي اين است كه عاطفه در چارچوب محدوديت ها به بقاي فردي و گروهي منجر مي شود . به عنوان مثال، ترس فرد را از شرايط مخّرب دور نگه مي دارد؛ خشم، به ارگانيسم كمك مي كند تا در برابر محروميت از منابع حياتي، مقاومت ورزد؛ غم، پس از خسران محتوم، ارگانيسم را با وضعيت جديدي از منافع كاسته شده، سازگار مي كند.
ديگر عاطفه ها نيز از اين اصل پيروي مي كنند . به عنوان مثال احساس گناه، فرد را از عمل مخرب نسبت به ديگران باز مي دارد، و شرم، بين عملكرد فرد و ادعاي پاداش، هماهنگي ايجاد مي كند .
هر يك از اين عواطف مي توانند به قدرت و پايگاه مرتبط شوند . به عنوان مثال از دست دادن پايگاه ، محروميت از منابع مادي و نمادين موجد خشم است و انرژي لازم جهت مبارزه با عامل محروم كننده، بسيج مي كند. از دست دادن پايگاهي كه ترميم ناپذير باشد، نيازمند آن است كه فرد منازعه عليه خود و سرنوشتش را متوقف ساخته، به ذخيرة انرژي بپردازد و خود را براي شرايط ارتباطي جديد مهيا سازد .
غم، بدن را به منظور تحقّق اين سازگاري آماده مي سازد . كاربرد بي اندازة قدرت مي تواند به متلاشي شدن گروه بيانجامد، از اين رو احساس گناه، عاطفه خنثي كننده محسوب مي شود. ادعاي پايگاه در صورتي كه تحقّق آن تضمين نشده، مي تواند گروه را از طريق مخدوش شدن معيارهاي عدالت، متلاشي كند و شرم، عامل بازدارنده محسوب مي شود .
بعلاوه به دست آوردن پايگاه، حالت ستيزه جويي و تدافعي نسبت به ديگران را كاهش مي دهد و از طريق عاطفه مثبت، انگيزه هايي جهت ادامة همكاري با ارائه كنندگان پايگاه ايجاد مي كند و بنابراين انسجام و پيوستگي گروه را تضمين مي نمايد .
قضية بنيادي رهيافت قدرت پايگاه در مورد عاطفه اين است كه بخش وسيعي از عاطفه، از پيامدهاي واقعي، انتظاري، تصوري يا بازنگري روابط اجتماعي نتيجه مي شود. اگر اين نكته را نيز اضافه كنيم كه روابط اجتماعي مي تواند بر حسب قدرت پايگاه تعريف شود، آنگاه اين قضيه به اينجا ختم مي شود كه به دست آوردن و از دست دادن قدرت و يا پايگاه، موجد عاطفه است .
پيامدهاي واقعي آنهايي است كه در زمان واقعي رخ مي دهد. پيامدهاي تصوري شامل آنهايي است كه در يك سناريوي خيالي از آنچه كه ممكن است باشد، يا آنچه كه مي توانست باشد، يا از يادآوري تعامل گذشته، به وجود آمده اند . پيامدهاي انتظاري ، پيامدهايي هستند كه در نتيجة تعاملات آينده برآورد مي شوند .
كمپر سه نوع عاطفه را مطرح مي كند : ساختاري، انتظاري و پيامدي. عواطف ساختاري آنهايي هستند كه از روابط نسبتاً تثبيت شدة قدرت پايگاه منتج مي گردند .
مانند روابط بين زوجين يا والدين و فرزندان و يا بين كارگران و سرپرستان. اين ساختارها محكم و ثابت نيستند. تعامل، پيامدهاي بلافصلي دارد كه ساختار را در جهت ديگري منحرف مي سازد؛ اما اين انحراف، اغلب آرام و موجب تغييرات موقتي است. به عنوان مثال ممكن است زوجين با هم مشاجره كنند و موقعيت قدرت - پايگاه آنها براي مدتي تغيير يابد؛ اما پس از آن در روي پاشنه قبليش ميچرخد. بنابراين مي توان گفت كه در عاطفه ساختاري روابط اجتماعي نسبته پايدار مي ماند .
عاطفه انتظاري، اين عاطفه حاصل انديشه در پيامدهاي تعامل آينده است. اين تأمل به تعاملاتي كه ماهيت مشابهي دارند و بخصوص به پيامدهاي آنها بر مي گردد .
فرد به ارزيابي پيامدهاي ممكن از تعامل در آينده و عاطفه پيش بيني شده اي كه حاصل خواهد شد، مي پردازد .
عاطفه انتظاري، از دو عامل مشتق مي شود : بدبيني - خوش بيني و اطمينان - شك . خوش بيني - بدبيني، به انباشت تمام تجربيات گذشته؛ بخصوص پيامده اي تعاملات قدرت - پايگاه پيشين بستگي دارد .
يك سرگذشت از تعاملات موفق ( شخص پايگاه مطلوب خود را دريافت نموده و از قدرت كافي برخوردار بوده است ) منجر به خوش بيني مي شود و شكست هاي مكرّر نيز به بدبيني مي انجامد. اطمينان، وابسته به ارزيابي فرد از منابع مرتبط به تعامل در آينده است . اگر شرايط و ساير ويژگي ها، نشان دهندة موفقيت باشند، اطمينان به وجود مي آيد در غير اين صورت شرايط مشكوك است .
كمپر با توجه به انواع عاطفه و پيامد مطلوب يا نامطلوبي كه رخ خواهد داد، عاطفه را تقسيم بندي نموده كه به اين صورت كه بسته به دريافت و قدرت مناسب شخص عواطف مثبتي مانند اطمينان، خوش بيني، رضايت و شادي به دست مي آورد و اگر در به دست آوردن قدرت و پايگاه مناسب ناكام بماند، آنگاه به تسليم شدن به شرايط، شك و اضطراب منجر مي شود. بنابراين عواطف كاملاً در راستاي قدرت و پايگاه بروز مي يابند .
اين عواطف، جريان زندگي عواطفي سطحي هستند؛ چراكه اغلب كوتاه مدت بوده و در برابر جريان موجود تعامل تغيير مي كنند. در قضاياي زير شرايط بروز هركدام از عواطف مشخص شده است.
قضايا
كمپر قضاياي خود را در دو بخش عنوان مي كند، قضايايي كه مربوط به قدرت هستند و قضاياي مرتبط با پايگاه.
در بعد قدرت:
1- اگر كنشگري در طي روابط اجتماعي، قدرت را از دست دهد يا طرف مقابل وي آن را به دست آورد، پيامد عاطفي آن ميزاني از ترس يا اضطراب خواهد بود.
2- اگر فرد قدرت را به دست آورد و / يا كنشگر مقابل آن را از دست دهد، پيامد عاطفي، احساس امنيت است .
كمپر استدلال مي كند كه داشتن يا به دست آوردن قدرت، به افراد اطمينان به مصون بودن و به كارگيري بيشتر قدرت را مي دهد در حالي كه نداشتن يا از دست دادن قدرت، دقيقاً مقابل آن است و تجربه ترس و اضطراب، آنها را به سمت از دست دادن اعتماد به نفس مي كشاند و اطمينان لازم براي انباشت و حفظ قدرت را از بين مي برد.
در بعد پايگاه:
3- هر چه شخص در روابط اجتماعي، به پايگاه بالاتري برسد، احساس رضايت و بهروزي بيشتري خواهد داشت و مهرورزي نسبت به افراد اعطاگر پايگاه، بيشتر خواهد بود. همچنين احتمال بيشتري وجود خواهد داشت كه اعطاگر و دريافتگر، پيوندهاي همبستگي ايجاد كنند.
4- هرچه شخص در روابط اجتماعي، پايگاه خود را از دست دهد و اين به سبب كنش هاي خود ارزيابي شود، احساس شرم و ناراحتي بيشتر خواهد شد و اگر اين تنزّل پايگاه زياد باشد، احساس افسردگي نيز اضافه مي شود.
5- هرچه شخص در روابط اجتماعي، تنزّل پايگاه خود را ناشي از كن ش هاي ديگران قلمداد كند، بيشترعصبي خواهد شد و آمادگي بيشتري براي منازعه با فرد مقابل دارد.
6- واكنش شخص به عدم تغيير پايگاه در روابط اجتماعي، بدين صورت است:
الف) اگر شخص عدم تغيير را انتظار داشته باشد، احساس رضايت خواهد داشت.
ب) اگر منتظرافزايش پايگاه باشد و عدم تحقق آن را به علت كنش خود منوط داند، احساس شرم و حتي افسردگي خواهد داشت.
ج) اگر منتظر افزايش پايگاه باشد و عدم تحقّق آن را به علت كنش هاي ديگران بداند، احساس عصبانيت و پرخاشگري خواهد داشت.
د) اگر بيش از آنچه انتظار داشته به پايگاه برسد، احساس رضايت و خوشبختي خواهد داشت.
7- هرچه شخص پايگاه بيشتري به ديگري اعطا كند، احساس رضايت بيشتري خواهد داشت واگر اين اعطاي پايگاه با طيب خاطر بوده، و دريافت كنندة پايگاه ابراز قدرداني و سپاس بيشتري نمايد، اين احساس رضايت بيشتر خواهد شد.
8- هرچه شخص از اعطاي پايگاه امتناع نمايد، درحالي كه شايسته است چنين كند، احساس گناه و شرم بيشتري خواهد نمود .
بنابراين از ديد كمپر بسياري از عاطفه ها با جايگاه فرد در نقشة اجتماعي رابطه دارند .
كمپر تحليل هاي قدرت پايگاه را در مورد عشق نيز به كار گرفته است. علاوه بر آن كمپر و كالينز سعي دارند كه نه تنها به تعاملات سطح خرد؛ بلكه به رابطه آن با سطح كلان نيز بپردازند:
" ما به تعامل در سطح خرد مي پردازيم، حوزه اي كه در آن انسانها روابط رو در رو را شكل مي دهند . از نظر جامعه شناسي اين سطح، بنيادي است؛ چراكه قلمرو انسانها به عنوان كنشگران اجتماعي است. همچنين از نظر تجربي نيز تقّدم دارد، بدين معنا كه همة داده ها از موقعيت هاي تعامل جمع آوري مي شو د. اين به معناي انكار وجود ساختارهاي كلان تر در جامعه نيست .
الگوهاي سلسله مراتب، مالكيت، و عضويت اجتماعي در راستاي موقعيتها همديگر را قطع كرده و تعاملات مختلف را در زمان و مكان پيوند مي دهند. اما سلسله مراتب، مالكيت و عضويت، مبتني بر فرايندهاي رابط هاي در تعامل خرد هستند . استدلال ما اين است كه ساختار اجتماعي در تعاملات خرد مكرر اجرا مي شود و روابط پايدار يا متغير افراد، عامل ثبات و پويايي آن ساختار است . ازاين رو به منظور درك بهتر نحوة شكل گيري ساختارهاي اجتماعي، بايد مجموعة مفيدي از وجوه رابطه اي تعامل خرد را مشخص كرد .