نظریه جامعه شناسی احساسات سوزان شات
يكي از مهم ترين نظريات جامعه شناسي كه به بعد شناختي احساسات توجه مي كند، نظريه كنش متقابل نمادين است.
عشق، نفرت، خشم، غصه، شادي و...كنش هايي هستند كه هنگام تعريف و تفسير موقعيت از جانب كنشگران شكل مي گيرند )گوردون، 1986 (.
در نظريه كنش متقابل نمادين، احساسات به عنوان اشياي اجتماعي كه افراد و گروه ها نسبت به آنها دست به كنش مي زنند مطرح مي شوند. اين نظريه روي ظرفيت منحصربه فرد انسان برخلق، دستكاري و تعديل نمادها در هدايت رفتار خود و ديگران تاكيد مي كند. بنابراين، عشق، نفرت، خشم و غصه كنش هايي هستند كه هنگام تعريف و تفسير موقعيت از جانب كنشگران شكل مي گيرند .
تاكيد نظريه كنش متقابل نمادين بر فعال بودن انسان در توليد احساساتش است كه از اين لحاظ در برابر رهيافت هايي قرارمي گيرد كه انسان را در تجربه احساسات منفعل مي دانند.
همچنين در اين نظريه ادعا مي شود كه انسان ها با توجه به تعريفي كه از موقعيت دارند احساسات خود را كنترل و بروز مي دهند .
نظريه سوزان شات
به اعتقاد شات ساختار احساسات انسان به بهترين شكل با استفاده از ديدگاه كنش متقابل نمادين قابل فهم است .
تلاش شات براي كشاندن احساسات به نظريه جامعه شناختي را مي توان از آن جهت كه از نظريه كنش متقابل نمادين براي تحليلش استفاده كرده است در قالب نظريه ساختمندي اجتماعي طبقه بندي نمود. به اعتقاد وي، ساختار احساسات انسان به بهترين شكل با استفاده از ديدگاه كنش متقابل نمادين فابل فهم است، چراكه اين نظريه روي تعاريف و تفاسير كنشگران و روي ماهيت رفتار ساخته شده و شكل گرفته آنها تمركز مي كند ، هر دوي اين عوامل به نظر شات براي تجربه يك احساس در نزد كنشگر مهم هستند .
شات براي اثبات ادعايش مبني بر اينكه تعريف كنشگر از موقعيت عامل اصلي در تجربه يك احساس است، از مطالعات تجربي- آزمايشگاهي اسكاكتر و سينگر( ١٩٦٢ ) استفاده مي كند. اين روانشناسان اجتماعي تزريق آدرنالين كه باعث برانگيختگي فيزيولوژيكي، تخليه سيستم عصبي و در نتيجه ابراز همدردي در انسان مي شود را روي افراد مشخصي آزمايش كردند.
نتيجه آزمايش آنها اين بود كه يك حالت فيزيولوژيكي يكسان مي تواند به شكل هاي متفاوتي، توسط افراد متفاوتي و در شرايط آزمايشي متفاوتي تفسير شود. براي مثال افرادي كه از تأثير جانبي تزريق دارو بي خبر بودند، وقتي كنار كسي قرار مي گرفتند كه رفتارهاي شادمانه يا خشمناك از خود نشان مي داد، به ترتيب حالت هاي احساسي شادي انگيز يا خشمگينانه از خود نشان مي دادند.
اما افرادي كه از تأثير جانبي دارو اطلاع نداشتند، برانگيختگي متعاقب آن را به حالت هاي احساسي فرد مجاورشان نسبت نمي دادند. شات از نتايج بدست آمده از اين آزمايش استفاده مي كند و مي گويد كه افراد مورد بررسي در اين آزمايش با توجه به تعريف و تفسير موقعيت رفتار احساسي خود را بروز مي دادند نه تأثير دارو. به زعم شات ، فعل و انفعالات فيزيولوژيكي براي تجربه احساسات لازم هستند اما به خودي خود تثبيت كننده آنها نيستند، زيرا اين تعاريف و تفاسير كنشگر است كه به فعل و انفعالات فيزيولوژيك اهميت يا بي وزني احساسي مي دهد .
احساسات نقش پذيري و كنترل اجتماعي
در نظريه كنش متقابل نمادين، دسته اي از احساسات كه تحت عنوان احساسات نقش پذيري از آنها نام برده مي شود براي قسمت عمده اي از كنترل اجتماعي كه همان كنترل خود است داراي اهميت بنيادين مي باشند. زيرا برخلاف ديگر احساسات كه احتياجي به فرآيند نقش پذيري براي برانگيخته شدن ندارند، اين احساسات (مثل شرم، همدلي، همدردي، دستپاچگي ) نمي توانند بدون قرار گرفتن فرد در موقعيت اجتماعي و اخذ رويكرد خاص در مقابل ديگري تجربه شوند. بنابراين فردي كه يكي از اين احساسات را تجربه مي كند، ابتدا بايد به لحاظ شناختي نقش يك ديگري واقعي يا خيالي يا به زبان ميد، يك ديگري تعميم يافته را براي خودش دروني كند.
احساسات نقش پذيري بر اساس طبقه بندي شات به دو گروه اصلي تقسيم مي شوند:
١- احساسات نقش پذيري بازانديشانه ، كه به بازانديشي خود فرد باز مي گردند و عبارتند از: احساس گناه ، شرم ، دستپاچگي ، غرور و تكبر
٢- احساسات نقش پذيري همدلانه ، كه با قرار گرفتن ذهني فرد در موقعيت ديگري و احساس كردن چيزي كه ديگري احساس مي كند بوجود مي آيند.
احساسات مبتني بر نقش پذيري بازانديشانه مستلزم در نظر گرفتن اينست كه فرد چه تصويري از خودش در مقابل ديگران يا ديگري تعميم يافته به نمايش مي گذارد و اين تصوير اغلب به خود فرد باز مي گردد. بنابر اين اين دسته از احساسات عملاً مفاهيمي هستند كه خود فرد را تعريف و به آن شكل مي دهند.
به اعتقاد شات، هر دو گروه احساسات نقش پذيري، اعم از بازانديشانه يا همدلانه، نقش مهمي در سوق دادن كنشگران به سوي رفتارهاي اخلاقي و هنجارمند دارند و از اين رو عناصر مهمي در تسهيل كنترل اجتماعي قلمداد مي شوند .
از ميان احساسات نقش پذيري، سه احساس گناه، شرم و دستپاچگي به واضح ترين شكل ممكن رفتار انحرافي را مورد بازخواست و مجازات قرار مي دهند؛ البته هريك از آنها با شرايط متفاوتي برانگيخته مي شوند.
برخلاف احساساتي كه كنترل اجتماعي را به شكلي آشكار تقويت مي كنند(مثل ترس)، سه احساس گناه، شرم و دستپاچگي اغلب وقتي رخ مي دهند كه ديگران حضور ندارند، يعني وقتي كه خطر به دام افتادن هنگام انجام خطا بسيار پايين است. بنابراين اين احساسات به شكلي پنهان كنترل اجتماعي را تقويت مي كنند.
در ميان اين سه، احساس دستپاچگي بيشتر به حضور واقعي ديگران بستگي دارد و احساس گناه از همه كمتر، شرم در حالتي بينابين قرار دارد. احساس گناه و
شرم به نقش پذيري با ديگران تعميم يافته بستگي دارند و اساساً به شكلي فردي تجربه مي شوند. اما شات ادعا مي كند كه حتي دستپاچگي هم مي تواند در غياب كامل ديگران رخ دهد: وقتي فرد در ذهن خودش اتفاقي را تصور كند كه اگر بي كفايتي اش به هنگام انجام عملي هويدا مي شد و ديگران متوجه آن مي شدند رخ مي داد.
احساسات مذكور اساساً به نقش پذيري با ديگران بستگي دارند، ديگراني كه ممكن است حاضر يا غايب، واقعي يا تخيلي، باشند. به همين دليل آنها مي توانند در اندازه هاي متفاوت و حتي وقتي كه كسي به جز خود فرد حضور ندارد برانگيخته و تجربه شوند.
احساسات مورد بحث نه تنها رفتار انحرافي را مجازات مي كنند، بلكه به تشديد كنترل اجتماعي در شيوه اي مثبت تر نيز مي انجامند. شات از چندين مطالعه
تجربي نقل قول مي آورد تا نشان دهد تجربه اين احساسات به تقويت رفتار نوع دوستانه مي انجامد.
مطالعات برشيلد و والستر در ١٩٦٧ وكارل اسميت و گروس در ١٩٦٩ ، حاكي از آنست كه افرادي كه اغلب دچار احساس گناه مي شوند، بيشتر احتمال دارد درگير رفتارهاي جبراني يا نوع دوستانه شوند تا كساني كه چنين احساسي را تجربه نمي كنند.
به نظر شات، تمايل به درگير شدن در رفتارهاي نوع دوستانه از آنجا ريشه مي گيرد كه فرد مي خواهد مفهوم خودش در نظر ديگران را اصلاح يا بازسازي كند و به
آنها بقبولاند كه صلاحيت يا ارزش اخلاقي اش هنوز پابرجاست. زيرا احساس گناه وقتي فروكش مي كند كه فرد با پذيرفتن نقش ديگري دوباره خودش را به عنوان
يك فرد با كفايت در نظر بگيرد.
در نظريه كنش متقابل نمادين، تمام احساسات نقش پذيري كنترل اجتماعي را از طريق كنترل خود افزايش مي دهند؛ اين احساسات تا حد زيادي تبيين گر اين مطلب اند كه مقدار زيادي از رفتارهاي مردم در راستاي محقق ساختن هنجارهاي اجتماعي رخ مي دهند، ولو اينكه هيچ پاداش يا جريمه خارجي در كار نباشد.
همچنين، به نظر نظريه پردازان اين ديدگاه، اهميت كنترل خود براي زندگي اجتماعي امري آشكار است زيرا هيچ جامعه اي را نمي توان يافت كه عملاً بتواند بر همه اعضايش در تمام زمان ها كنترل و نظارت اعمال كند. به همين دليل آنها معتقدند كه بخش عمده ايي از كنترل اجتماعي را بايد به كنترل خود محول كرد و تنظيم خود را مبناي آن قرار داد. در اين ميان، اهميت احساسات نقش پذيري در كنترل خود است كه نمود قابل توجهي پيدا مي كند.