برانیسلاف کاسپر مالینوفسکی ( Bronisław Malinowski )؛ ‏متولد ۱۸۸۴ در کراکوف ، اتریش - مجارستان و متوفای ۱۹۴۲ در کنتیکت، آمریکا ، یکی از مهم‌ترین مردم‌شناسان سده بیستم بود. هم‌چنین از او به عنوان جامعه‌شناس و مردم‌نگار یاد شده‌است.

خانواده او، خانواده ای دانشگاهی و فرهنگی بود . پدرش کولجان مالینوفسکی ، استاد زبان شناسی و مادرش ژوزفا نیز بانویی فرهیخته و با فرهنگ بود که تاثیر زیادی بر تربیت برونیسلاو جوان داشت. 

مالینوفسکی از لهستانی‌های کراکوف (در لهستان کنونی و اتریش - مجارستان آن زمان) بود. او در سال ۱۹۰۸ مدرک دکترای ریاضیات و فیزیک را از دانشگاه یاگیلونیای کراکوف (لهستان امروزی) دریافت کرد اما تحت تأثیر کتاب شاخه زرین اثر جیمز فریزر تصمیم گرفت تا مردم‌شناس شود و در دانشگاه لایپزیگ مردم‌شناسی را از کارل بوشر و ویلهلم وونت آموخت. در سال ۱۹۱۰ به مدرسه اقتصاد لندن رفت و با راهنمایی ادوارد وسترمارک و چارلز گابریل سلیگمن به مطالعه سیستم مبادلات پایاپای بومیان استرالیا پرداخت.

دلیل علاقه مندی مالینوفسکی به این رشته ، آشنایی اتفاقی او با اثر معروف جیمز فریزر ، مردم شناس انگلیسی ، شاخه زرین بود .پس از ادامه تحصیل در دانشگاه لندن ، دکتری خود را در سال 1916بر اساس مطالعات میدانی در گینه نو و تحقیقی در باره خانواده استرالیایی ، از این دانشگاه اخذ کرد. و به سرعت مدارج علمی را طی کرده به طوری که در زمان اخذ مدرک دکترای فلسفه خویش تنها 24 سال سن داشت. به جزایر تروبریاند در شمال استرالیا سفر کرد و نزدیک به دو سال در میان بومیان این جزایر زندگی کرد .و توانست زبان بومیان را بیاموزدو رفتارها و مناسک و باورهای آن ها را با دقت در « یک دفترچه خاطرات به معنی دقیق کلمه » ثبت کند. این کتاب نشان می دهد که مالینوفسکی علاوه بر روش مشاهده همراه با مشارکت بسیاری از داده ها را از طریق افراد بومی که برای او نقش خبر رسان را داشته به دست آورده است. (فكوهي ، 1384 صص 4-1 )

حاصل عمر او کتاب های پر ارزشی چون«خانواده در میان بومیان استرالیا» «بومیان مایلو» «پدر در روان شناسی ابتدایی» «روابط جنسی و سرکوب در جوامع وحشی » « نظریه علمی فرهنگ » « بنیان های ایمان و اخلاق » « جنایت و آداب و رسوم در جامعه وحشی » و ... است.

مطالعات قبایل بدوی

یکی از مهمترین مطالعات مالینوفسکی بررسی سیستم مبادله پیچیده رایج در جزایر تروبریاند و مناطق اطراف آن با نام حلقه کولا است. وی نخستین انسان‌شناسی بود که این نهاد بسیار مهم را که در آن زمان هنوز موجود بود، توصیف کرد. مالینوفسکی در میان انسان‌شناسان آغاز قرن بیستم از استفاده‌اش از روش مشارکتی برای مطالعه جامعه‌های غیر غربی متمایز شد. او عقیده داشت که انسان‌شناسان باید در میان مردمی که مطالعه می‌کنند زندگی کنند، در زندگی و در مراسمشان شرکت کنند تا آن‌ها را بهتر بفهمد. او ثابت نمود که روند تجارب جنسی و فرهنگ جنسیتی در قبیله اول -تروبریاند- چون فارغ از نظام مستبدانه و سرکوبگرانه است، روندی دموکراتیک، سالم و نرخ کجروی‌های اجتماعی و جنسی در حداقل است.

مالینوفسکی در سال ۱۹۱۴ این فرصت را پیدا کرد که به گینه نو برود و در مورد قبایل بدوی این سرزمین تحقیق کند اما در همان زمان جنگ جهانی اول شروع شد و او دیگر نمی‌توانست به انگلیس برگردد. چون او تبعه اتریش-مجارستان بود و اهل کشور دشمن بریتانیا محسوب می‌شد. اما دولت استرالیا (بخش شرقی گینه نو مستعمره استرالیا بود) به او مجوز و سرمایه لازم برای تحقیقات مردم‌شناسی را داد و مالینوفسکی نیز به جزایر تروبریاند از جزایر ملانزی در شرق گینه نو رفت و چندین سال در کنار میان این سرزمین زندگی کرد. او در سال ۱۹۲۲ کتاب دریانوردان غرب اقیانوس را منتشر کرد و با این کتاب خود را به عنوان یکی از برجسته‌ترین مردم‌شناسان دنیا مطرح کرد. مالینوفسکی در سال‌های بعد استاد مدرسه اقتصاد لندن شد و شاگردان زیادی پیدا کرد و نقش محوری در پیدایش و تکامل مکتب انسان‌شناسی اجتماعی داشت. او در ۱۹۳۳ به ایالات متحده رفت و تا پایان عمر در آن‌جا زندگی کرد و سمت استادی در دانشگاه ییل داشت.

در انسان شناسی، كاركردگرایی با مطالعات مالینوفسكی (1884-1942) شأن و منزلت می‌یابد. مالینوفسكی (انگلیسی لهستانی تبار)‌در بحبوحه‌ی جنگ جهانی اول در استرالیا به كارهای پژوهشی می‌پردازد. او، با وجود آنكه در معرض سوءظن جاسوسی برای دشمن بود، مأموریتی برای مطالعات انسان شناسی در سرزمین‌هایی كه تحت حاكمیت استرالیا بودند، اما شناختی از آن‌ها نداشت، كسب می‌كند. مالینوفسكی ابتدا در گینه‌ی جدید سپس در جزایر تروبریاند مستقر می‌شود و نتایج تحقیقاتش در میان بومیان را در 1922 تحت عنوان ملّاحان غرب اقیانوس آرام منتشر می‌كند. در بازگشت به انگلستان، زندگی دانشگاهی‌اش را ادامه می‌دهد كه او را از یك طرف به توسعه‌ی نخستین طرح‌های انسان‌شناسی جنسی در چشم اندازی اصالتاً فرویدی، و از طرف دیگر، به دفاع از روش تحقیق «مشاهده‌ی توأم با مشاركت» سوق می‌دهد.
مالینوفسكی در زمره‌ی پیشتازانی است كه به دو رویكرد مسلط در قوم شناسی پشت كرده است: تحول گرایی و پخش باوری. به موجب نظریه‌ی تحول گرایی همه‌ی جامعه‌های انسانی طبق طرح تحولی كه از پیش تعیین شده است توسعه می‌یابند. برعكس، نظریه‌ی «پخش باوری» توسعه‌ی جامعه‌های انسانی را با پخش نوآوری‌های محلی تبیین می‌كند؛ به عبارتی دیگر نوآوری‌ها از راه تماس فرهنگی جامعه‌ها با یكدیگر انتشار می‌یابند.
مالینوفسكی در مقاله‌ای كه ذیل مدخل "Anthropolohy" برای دایرة المعارف بریتانیا (1936) نوشته است، به این دو رویكرد مسلط پشت می‌كند و از مزایای روش كاركردگرایی دفاع می‌كند. مالینوفسكی با انصراف از تاریخ به مثابه نخستین اصل تبیین جامعه، فرضیه‌ای را مطرح می‌كند كه به موجب آن جامعه یك كل تشكیل می‌دهد كه اجزایش وظیفه‌ای (كاركردی) برای تعادل كل ایفا می‌کنند.
در این چشم انداز مطالعه‌ی پدیده‌های اجتماعی به مطالعه‌ی كاركردهایشان تقلیل می‌یابد. بدین منظور مالینوفسكی حكمی صادر می‌كند: چون طبیعت انسان ایجاب می‌كند كه «هر انسانی نفس بكشد، بخورد، تولیدمثل كند، فضولاتش را دفع كند، هر جا كه باشد و تمدنش هرچه باشد» ، بنابراین جامعه‌ها باید بدواً نیازهای طبیعی را برآورده كنند. نتیجه‌ی منطقی این حكم این است كه هر شیء، هر عمل، هر باور، هر نهاد ... علت وجودی‌شان ایفای یك وظیفه (كاركرد) حیاتی است. «بنابراین كاركرد همیشه معنایش ارضای یك نیاز است، خواه عمل ساده‌ی غذا خوردن باشد، خواه برگزاری مناسك دینی.»
اگر نیازهای مشترك همه‌ی انسان‌ها، عناصر ثابت و تغییرناپذیر طبیعی تشكیل می‌دهند، هر جامعه نیز به شیوه‌ی خاص خودش نیازهای فرهنگی‌اش را سازمان می‌دهد. بنابراین، معیارهای خوب، زیبا، برتری جنسی... از جامعه‌ای به جامعه‌ی دیگر به صورتی متفاوت تعریف شده‌اند. این پیكربندی هر آینه نیازها و فعالیت‌های مشتق (آموزش، تحقیق، هنر، دین، حقوق، اخلاق...) ایجاد می‌كند كه هرچند به طرز گریزناپذیری خاص هر فرهنگ‌اند، با رابطه‌ای ابزاری به ضرورت‌های اندام واره‌ای (نیاز به بقا، حفظ تندرستی و...) متصل‌اند.

مالینوفسکی از متبحرترین مردم‌شناسان به‌شمار می‌رود و رویکرد بسیار روشمند و نگرشمند او در مطالعه نظام‌های اجتماعی مورد توجه بوده‌است. او را معمولاً نخستین کسی می‌دانند که انسان‌شناسی را با تجربه زندگی روزمره در میان مردم موضوع مطالعه آمیخت و بر اهمیت مشاهده نزدیک و مشارکتی و ارتباط روزمره با جوامع مورد مطالعه تأکید داشت.

مالینوفسکی بر اساس مشاهدات خود با فرضیه فروید در مورد جهانشمولی عقده ادیپ مخالف بود. وی در کتاب «غریزه جنسی و سرکوب آن در جوامع ابتدایی» فرضیه پدرکشی باستانی فروید در کتاب توتم و تابو را که به اعتقاد فروید باعث پیدایش فرهنگ شده زیر سؤال برده و این موضوع که تقریباً تمام مشکلات روانی انسان به نوعی ریشه در عقده ادیپ دارند رد می‌کرد. از نظر او عقده ادیپ از مشخصات جوامع پدرتبار غربی است و نه در جوامع مادرتبار ملانزی هیچ نشانه‌ای از آن دیده نمی‌شود. مالینوفسکی ریشه فرهنگ را خانواده می‌دانست که انتقال تجربیات و آموزش را ممکن کرده و پیدایش تابوی سنگین زنای با محارم را برای حفظ خانواده ضروری می‌دانست.

غریزه جنسی و سرکوبی آن در جوامع ابتدایی

کتاب "غریزه جنسی و سرکوبی آن در جوامع ابتدایی" کتابی است که توسط برونیسلاو مالینوفسکی انسان‌شناس در سال ۱۹۲۷ منتشر شد. این کتاب کمک مهمی به روانکاوی کرده است . مالینوفسکی اذعان داشت که این یک «جنون محبوب آن روز» بود. این کتاب به چهار بخش تقسیم شده است. در قسمت اول (تشکیل یک مجتمع)، مالینوفسکی مسائل مربوط به تمایلات جنسی دوران کودکی را از طریق بلوغ و نقش های مادری بیان می کند. در قسمت دوم (آینه سنت) اسطوره و تابو مربوط به پویایی خانواده را بررسی می کند. در بخش سوم (روانکاوی و انسان‌شناسی)، او شکاف بین این دو رشته را بررسی می‌کند و به نقشی که ممکن است جنایت‌کشی به‌عنوان شالوده فرهنگ داشته باشد، می‌نگرد. در بخش چهارم (غریزه و فرهنگ)، او بررسی می‌کند که چگونه انسان‌ها از غرایز حیوانی به جامعه سازمان‌یافته گذار کردند و خانواده را «مهد فرهنگ نوپا» قرار دادند. او توضیح می دهد که چگونه تابوهایی که در یک جامعه ایجاد می شوند باید از طریق اقتدار و سرکوب اجرا شوند.
مطالعات مالینوفسکی درباره ساکنان جزیره تروبریاند، پیشنهاد فرویدی را مبنی بر اینکه رشد روانی-جنسی (مثلا عقده ادیپ) جهانی است، به چالش کشید. مالینوفسکی گزارش داد که پسرها در خواب عموهای ترسناک می‌دیدند، نه پدران محبوبشان، بنابراین قدرت - نه حسادت جنسی - منشأ تضاد ادیپی در چنین جوامع غیرغربی است.

مالینوفکسی معتقد است ازدواج گروهی، توتمیسم، پرهیز از مادرزن و جادو، هیچ یک در «ناخودآگاه» رخ نمی دهد. همه این ها وقایعی یکسره جامعه شناختی و فرهنگی اند که پرداخت نظریه پردازانه آن ها به نوعی تجربه نیاز دارد که نمی توان در اتاق مشاوره به دست آورد.

سه گزارش از زندگی اجتماعی مردم بدوی

موضوع این کتاب، معرفی نوع زندگی و آداب و رسوم انسان های بدوی است. نگارنده در این راستا به طرح مباحثی در زمینة جنایت ها و آداب و رسوم انسان های ابتدایی پرداخته و به این وسیله به شرح پیرامون موضوع های دیگری از قبیل اقتصاد ملانزیایی و نظریة کمونیسم ابتدایی، تبادل دوجانبه یا نظام دوبخشی، قانونگذاری در اعمال مذهبی، قوانین مربوط به ازدواج، تعریف انسان شناختی قانون، اختیارات ویژة قانونی، جنایات و مکافات در جوامع بدوی، جادوگری و خودکشی، کشمکش ها میان نظام های مختلف قانون، اسطوره های مرگ، جادو و شکار ارواح و... دست زده است.

نظریه علمی فرهنگ

این نظریه را مالینوفسکی چند سال قبل از مرگ اش نوشته شده که بعد از مرگ ایشان به چاپ رسیده و اولین کتابی است که از مالینوفسکی به فارسی ترجمه شده است که در حال حاضر چند ترجمه از این کتاب در دسترس است . ترجمه ای از آقای عبدالمجید زرین قلم و منوچهر فرهومند. کتاب حاضر از آن رو حائز اهمیت است که به صورتی خلاصه هر چند با نثری گاه مشکل اساس نظریه ی مالینوفسکی را درباره فرهنگ به صورت تدوین شده ای به خواننده عرضه می کند .

موضوع کتاب حاضر ، بررسی و تحلیل نظریه نیازها و کارکرد فرهنگ است . هدف مولف اثبات این فرضیه است که مطالعه علمی فرهنگ نقطه تلاقی حقیقی همه رشته های انسان شناسی است و اثبات این نکته است که چهار راه واقعی همه شاخه های انسان شناسی مطالعه علمی فرهنگ است . وظیفه انسان شناس از نظر مالینوفسکی تعیین روابط حقیقی و متحد کننده شاخه های مختلف انسان شناسی است . انسان شناس باید جایگاه انسان شناسی را در بین علوم انسانی تعیین و علاوه بر آن بحث کهنه میزان علمی بودن علوم انسانی را بار دیگر بگشاید .

فرهنگ برای مالینوفسکی بنیانی زیست شناختی دارد .منظور مالینوفسکی این است که فرهنگ نحوه سازماندهی است که هر جامعه برای ارضای نیازهای اولیه اعضای خود به وجود می آورد . او فر هنگ را فرایندی پویا می داند که ماهیت و سطح نیازهایی را که باید ارضا شود را دگرگون می کند و نیازهای فرهنگ به طور مداوم در حال تطورند . نگاهی که مالینوفسکی به انسان دارد به مثابه یک موجود زیستی (بیولوژیکی ) فردیت یافته و ناچار به زندگی اجتماعی است . تاکید او بر فرد است ( تاکید او بر فرد بی آنکه انسان شناس در وضعیت روان شناس قرار بگیرد یکی از نقاطی است که همواره مالینوفسکی را به اندیشمندی بحث بر انگیز تبدیل کرده است.) مالینوفسکی در اين كتاب به نقد نظريه هاي تكامل گرايانه و اشاعه گرايانه پرداخت و مطرح كرد كه مهم ترين كاركرد فرهنگ تامين نيازهاي بشر است . فرهنگ هر جامعه اي براي تامين نيازهاي انسان است .

مالينوفسكي سپس نظريه كاركردگرايي خود را مفصلا ً شرح مي دهد و مي گويد هر يك از اجزاي فرهنگ يك خاصيت و فايده اي دارد و گرنه وجود نمي داشت . خاصيت آن اين است كه به نيازهاي فردي و جمعي افراد پاسخ مي دهد . علاوه بر اين او نشان مي دهد كه اجزاي فرهنگ به يكديگر وابسته اند و اجزاي فرهنگ يك كل را تشكيل مي دهند .

كتاب حاضر از مهم ترين آثار مالينوفسكي در حوزه فرهنگ شناسي است او در اين كتاب به بررسي و تحليل نظريه نيازها و كاركرد فرهنگ مي پردازد . هدف او ارائه ديدگاه علمي در باب فرهنگ است . از نظر او فرهنگ نحوه سازماندهي است كه هر جامعه براي نيازهاي اوليه اعضاي خود به وجود مي آورد . بنابراين فرهنگ فرايندي است پويا كه بر ماهيت و سطح نيازهاي انسان تاثير مي گذارد و آنها را دگرگون مي كند . از اين حيث كتاب مي تواند مرجعي خوب در حوزه مطالعات فرهنگي سودمند افتد .

دو مفهوم اصلي در كاركرد گرايي مالينوفسكي مفهوم نياز و نهاد است كه او نياز را به سه دسته نيازهاي زيستي ،نيازهاي وسيله اي و نيازهاي يكپارچگي يا انسجام بخش تقسيم مي كند که در این متن به شرح آن ها می پردازیم .

تعریف علم از نظر مالینوفسکی

علم را به عنوان ابزاری برای رسیدن به هدف می داند یعنی مشاهده آنچه که در گذشته اتفاق افتاده و برای پیشبینی آنچه که در آینده روی خواهد داد . از نظر او هر علمی باید موضوع مورد مطالعه و قلمرو خود را به خوبی شناسایی کند تا پژوهش های خود را با روش علمی و منطقی آن انجام دهد و به نسبت آن علم انسان شناسی هم باید فرهنگ را با روش علمی مطالعه کند که این کار با نظریه فرهنگی (به عنوان یک ابزار ) ، وارد شدن به میدان تحقیق و مشاهدات محقق صورت می گیرد . او نظریه را راهنمای لازم برای پژوهشگر میدانی در گزینش داده ها و امور واقعی می داند که به کمک آن می توان به تبیین موضوع ومطالعه علمی انسان پردازد.

تعريف نظريه مالينوفسكي

هرگاه بخواهيم يك چيز در عين(واقعيت) بشكند كافيست آن را در ذهن بشكنيم، آنگاه خودش در عين(واقعيت) شكسته مي شود. بهترين وسيله براي اين كار (شكستن در ذهن) استفاده از لطايف است. براي مثال بعضي از جك هاي كه براي مردم بعضي از استانهاي شمالي و غربي و مركزي كشورمان ساخته مي شود متاسفانه باعث نسبت دادن القاب زشت و موجب نگرش و باور ديگري از آنها در ذهن و زبان مخاطبين  مي شود  كه در واقعيت اينطور نيست...

نقد دو مکتب اشاعه گرایی و تطور گرایی از نظر مالینوفسکی

این دو مکتب به تحلیل دقیق و روشنی از واقعیت های فرهنگی نپرداخته اند و پژوهشگر به جای این که به روابط درونی وپایدار پدیده ها توجه کند به جمع آوری اطلاعاتی جزئی و پراکنده درباره پدیده ها پرداخته است .

در همه فرهنگ ها ، برخی آرا و عقایدی را که واقعا به آن ها تعلق ندارد را در خود جای داده اند که از آن ها به سنگواره های فرهنگی یاد می کنند البته در مکتب تطور گرایی از آنها به عنوان خصوصیت اقتباسی یاد می کند. مثلا گلدن وایزر که یکی از تطور گرا ها است بازمانده را صفتی فرهنگی می داند که در جامعه وجود دارد و کارکردی ندارد و اگر هم کارکردی داشته باشد در صورت ادامه کارکرد آن ، موجب تعارض در فرهنگ آن جامعه می شود.

اما از نظر مالینوفسکی، اگر بازمانده همچنان به زندگی عادی خود ادامه دهد ، به این معنی است که معنا و کارکرد جدیدی یافته است و همچنین عقیده دارد که یک مشاهده گر باید به پیگیری کارکرد کنونی و بالفعل یک رویداد فرهنگی توجه کند. مثلا اگر مدل های قدیمی خودرو هنوز کار می کنند تنها به دلیل تداوم آن ها نیست بلکه از آن جا ناشی می شود که صاحبان آن ها قدرت خرید مدل های نو تر را ندارند و در این جا کارکرد اقتصادی دارد.(مالينوفسكي 1384 صص 64-50 )

مفهوم نهاد (سازمان )

نهاد را به عنوان گروهي از مردم كه در راستاي تحقيق هدفي مشترك نيل مي كنند مي داند و مفهومي است كه نياز به توافق متقابل در مورد مجموعه اي از ارزش هاي سنتي دارد که افراد را به گرد هم مي آورد و سازمان مي دهد. علاوه بر آن تشكيل نهاد مستلزم آن است كه انسانها با يكديگر و با يك عنصر مادي مشخص محيط طبيعي و مصنوعي خويش ارتباط برقرار كنند . انسانها كه به واسطه هدف و يا وظيفه سنتي به هم وابسته اند ، بر هنجار هاي مجمع پيرامون خود هم تأثير مي گذارند .

نهاد به باور مالينوفسكي پايه و اساس فرهنگ را تشكيل مي دهد و هر نهادي داراي طرح و ساختار كاملا ً مشخصي است كه آنها را چنين شرح مي دهد :

1- منشور (اساس نامه ) : نظامي از ارزش هاست كه افراد براي پيروي از آنها يا به سازماندهي مي پردازند و يا وارد سازمان هايي مي شوند كه قبلاً وجود داشته است . اين منشور از يك اجتماع به اجتماع ديگر فرق مي كند و افراد هر گروهي بر اساس تعريفي كه گروه از ارزش ها و اهداف مي دهد عمل مي كند و به آن ارزش ها احترام مي گذارند .مثلا ً در هر خانواده اي احترام ، رعايت حقوق اعضاي خانواده و.... وجود دارد . و يك خانواده شايد احترام را اين گونه تعريف مي كند كه نبايد جلوي بزرگتر ها پا را دراز كند . ولي شايد خانواده ديگر احترام را اين گونه تعريف نكرده باشند و اين اعتقاد را نداشته باشند .

2 – كاركنان : مجموع افرادي كه عملاً در نهاد شركت دارند و منشور آن را به عمل در مي آورند . در نهاد خانواده ، اعضاي خانواده به عنوان كاركنان اين نهاد هستند .

3- مقررات يا هنجار ها : عادت ها ، دستور هاي اخلاقي و ..... كه يا اعضا آنها را پذيرفته اند يا بر آنها تحميل شده است و اين ها مقررات خاص آن نهاد هستند و كاركنان بايد بر اساس ان عمل كنند .مثلاً در نهاد خانواده بايد به همديگر احترام بگذارند و در موقع سختي ها ومشكلات به ياري هم بروند .

4- امكانات مادي : يعني تمامي ابزار ها ، اشيا و فنون مورد استفاده در نهاد ، بناي هر سازماني بر پيرامون مادي آن تكيه دارد و وابسته به آن نيز هست .

5 – فعاليت : نتيجه حاصل از عمل نهاد است .

6 – كاركرد : نقش و سهم فعاليت در بقاي كل .(مالينوفسكي 1379 صص 140- 132 )

نهاد هايي مثل خانواده ،دولت و.... از يك فرهنگ به فرهنگ ديگر فرق مي كنند و حتي گاهي در درون همان فرهنگ هم متفاوتند .

تعریف فرهنگ از نظر مالینوفسکی

فرهنگ مجموعه ای از ابزارها و کالاهای مصرفی ، منشور های ارگانیک که تنظیم امور گروههای مختلف اجتماع ، اندیشه ها ، هنر ها ، اعتقادات و آداب و رسوم درون آن جای می گیرند و همچنین فرهنگ را کل به هم پیوسته ای می داند که نهاد ها در آن جای دارند . نهادها از یک طرف مستقل اند و از طرف دیگر به یکدیگر پیوسته اند . مثلاً پیوند خونی که از طریق تولید مثل انسجام می یابند و نهادی چون خانواده را به وجود می آورد .

کارکرد فرهنگ

از نظر مالینوفسکی فرهنگ انسان را قادر می سازد تا با مسائل و مشکلاتی که در سر راه او قرار می گیرند مقابله می کند و علت مشکلات آن است که بدن انسان برده نیازهای گوناگون ارگانیک بوده و در محیطی زندگی می کند که هم بهترین یار و یاور اوست زیرا امتحانات و مواد اولیه کار را در اختیار ش می گذارد وهم بدترین دشمن است زیرا نیروهای را که با انسان در ستیز ند فرا راه او قرار می دهد .فرهنگ به انسان کمک می کند که خود را با شرایط محیطی تطبیق دهد تا بتواند به اهدافی که در ذهن دارد برسد و از همه مهمتر ، انسانها نیاز ها ی پایه ای و زیستی دارند که این نیازها برای تداوم نسل بشر لازم و ضروری هستند و حل این نیازها با کمک فرهنگ صورت می گیرد .

بنابراین این سنت فرهنگی که از طریق آن نیازهای مان را بر آورده می سازیم ، باید از نسلی به نسل دیگر انتقال داده شود و به همین دلیل باید سازو کار های آموزشی و تربیتی در هر فرهنگی وجود داشته باشد . البته فرهنگ برای مالینوفسکی بیانی زیست شناختی دارد و منظورش این است که فرهنگ نحوه سازماندهی است که هر جامعه برای ارضای نیازهای اولیه تأثیر می گذارد و آنها را دگرگون می کند و نیاز های فرهنگ به طور مداوم در حال تطورند .(مالينوفسكي ، 1384 ، صص 63-48 )

انواع نیازهای مالینوفسکی

1) نیاز های زیستی و بنیادین ( نیازهای بیولوژیکی نیازهای اولیه )

مالینوفسکی پیشنهاد کرد که افراد نیازهای فیزیولوژیکی (تولید مثل، غذا، سرپناه) دارند و این نیازها توسط نهادهای اجتماعی برآورده می شود. او در مورد چهار "نیاز ابزاری" اساسی ( اقتصاد، کنترل اجتماعی، آموزش و سازمان سیاسی ) صحبت کرد که نیاز به دستگاه های نهادی برای برآورده شدن دارد.

طبیعت بشر این است که هر فرد در هر نقطه از جهان و در هر حوزه تمدنی که قرار می گیرد باید غذا بخورد ، نفس بکشد ، تولید مثل کند و ضایعات بدن خود را دفع کند و این نیاز های ابتدایی برای بقای فرد و گروه ضرورت تام دارد . نیاز ها به باور مالینوفسکی پیش از هر چیز به موجودیت بیولوژیک انسان باز می گردند . نیازهایی همچون تغذیه تولید مثل و ... . انسانها به نیاز های فرهنگی در غالب مکانیزم های فرهنگی گروه پاسخ می دهند اما سایر حیوانات در تداوم بقاء تابع غرایز خاص خود هستند . البته یک زنجیره حیاتی پایدار ی در همه فرهنگ ها وجود دارد که عبارتند از :

غرایز اعمال رضایت (ارضاء)

1- نیاز به نفس کشیدن جذب اکسیژن دفع دی اکسید کربن

2- گرسنگی غذاخوردن سیر شدن

3- اشتهای جنسی همبستری آرام شدن

و البته این سه مرحله یعنی غریزه ،عمل و ارضاء با هم در ارتباط هستند و به وسیله ابزار هایی چون اشیا ، تکنیک و فن ، سنت و ... به نیاز ها پاسخ می دهیم .

2) نیاز های اشتقاقی ( نیازهای نمادین یا وسیله ای )

نیاز های اولیه در غالب پاسخ های فرهنگی متفاوت اشکال متفاوتی به خود می گیرند که در واقع همان نیاز های ثانویه را موجب می شوند .

نیاز های اولیه پاسخ های فرهنگی

1- سوخت و ساز ( متابولیسم )      1- نظام معیشت

2- تولید مثل                               2- نظام خویشاوندی

3- رفاه جنسی                           3- سر پناه

4- امنیت                                   4- محافظت

5- تحرک                                   5- فعالیت

6- رشد                                    6- آموزش و پرورش

7- تندرستی                              7- بهداشت

هر یک از اجزای فرهنگ به نیاز های فردی و جمعی افراد پاسخ می دهند و این نیاز ها ی بیولوژیکی انسان به صورت فرهنگی ارضا می شوند . مثلاً ما به تولید مثل نیاز داریم در نتیجه فرهنگ نظام خویشاوندی را ایجاد می کند تا بتوانیم تولید مثل کنیم و بقا پیدا کنیم و به نیاز جنسی خود نیز پاسخ دهیم .

اما تأکید مالینوفسکی بر آن است که ارضای این نیاز های رده اول ، سبب ایجاد نیاز های ثانویه می شود که آنها را نیاز های اشتقاقی یا الزامات فرهنگی نام می نهد و در واقع نیاز به ایجاد نهاد های اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی دارد و انسان را باز هم وارد سازمان یافتگی فرهنگی بیشتر می کنند . از نظر او ، فرهنگ ابزاری است که به انسان قدرت ، امکان ادامه زندگی ، داشتن رفاه و کامیابی و امنیت می دهد . هم چنین فرهنگ را به عنوان وسیله ای که با هدفی مناسب سازگار ی داشته باشد مطرح کرد که بر این اساس باید آن را دارای جنبه ابزاری و کاربردی دانست و در اینجا به ذکر فهرستی از ضرورت های ابزاری فرهنگ و پاسخی که برای آنها بیان کرده به شرح زیر بیان می داریم :

3) نیازهای انسجام بخش ( نیازهای یکپارچه یا نیازهای ساختاری اجتماعی )

سر انجام پس از پاسخ یافتن نیاز های رده دوم ، گروه سومی از نیاز ها ظاهر می شوند که مالینوفسکی آنها را نیاز های انسجام دهنده و روحی می نامند مثل دین ، ایدئولوژی ، جهان بینی ها که امکان ارتباط و تفاهم و مبادله ، هم سخنی و هم زبانی و هم زیستی فکری را فراهم می کند و به عبارت دیگر پاسخ فرهنگی به این نیاز های دسته دوم به صورت مفاهیم شناختی ونماد ها منجر به انسجام می گردد. ( مثل زبان ، اخلاق ، دین و ارتباطات )

نیاز نوع یکپارچه شخصی شامل عناصری از نیازهای شناختی و عاطفی است و به تقویت اعتبار، احترام، وضعیت، اطمینان و ثبات مربوط می شود. نیازهای مربوط به عزت نفس و احترام به عنوان نیازهای یکپارچه شخصی در نظر گرفته می شود.

نیازهای یکپارچه شخصی: به عنوان مثال، مردم تبلیغات در رسانه ها مانند تبلیغات جواهرات، تبلیغات مبلمان، تبلیغات پوشاک و غیره را تماشا می کنند و این محصولات را خریداری می کنند تا بتوانند سبک زندگی خود را تغییر دهند. از این رو رسانه ها به آنها کمک می کنند تا این کار را انجام دهند.

کارکرد گرایی کلاسیک

جزایر تروبریاند را اولین بار پویندة فرانسوی وانتر کاستو در سال 1793 نام‌گذاری کرد. اما این برانیسلاو مالینوفسکی بود که این جزایر را در نقشة مردم‌شناسی به ثبت رساند. این اثر کوتاه شدة پژوهش‌های مردم‌شناسی مالینوفسکی در جزایر تروبریاند طی چند سال اقامت او است. مالینوفسکی با این پژوهش‌ها مکتب کارکرد گرایی را در مردم شناسی بنا نهاد.

کارکرد گرایی کلاسیک غالبا با نام مالینوفسکی همراه بود و اوست که این مکتب را پایه گذاری کرده و یکی از دستاوردهای او ارائه این نظریه بوده است . او در کنار روش پژوهش میدانی به تدوین نظریه پرداخت و بنیان گذاری نظریه را جزء ماهیت علم می دانست . او نظریه را وسیله تبیین موضوع می دانست و معتقد بود که نظریه عنصر ضروری و راهنمای لازم برای پژوهشگر میدانی در گزینش داده ها و امور واقعی است .

او معتقد بود که هر توصیف و گفته ای باید در قالب مفاهیم بیان کنیم و هر مفهومی نتیجه یک نظریه است او در نظریه کارکردگرایی خود نقش مهمی برای فرهنگ قایل بود و تاکید زیادی بر ان می کرد .به طور کلی کارکردگرایی به پیوستگی متقابل میان اجزای یک کلیت اجتماعی و کارکرد ضروری آنها در انسجام اجتماعی تاکید دارد و بر این اساس این مکتب بر تحلیل هم زمان استوار است .

نظریه کارکردگرایی مالینوفسکی بسیار ساده است او معتقد است تمام مولفه های فرهنگ دارای کارکرد مشخصی برای تامین نیازهای روانی ،اجتماعی و زیستی فرد دارند پس از تامین نیازهای فرد است که نیازهای جامعه به صورت یک کل هم تامین می شود .

در نزد مالینوفسکی کارکرد پاسخی است فرهنگی به نیازهای فردی و بیولوژیک . مفهوم کارکرد از دید مالینوفسکی عبارت است از اینکه فرهنگ به یکسری از نیازهای زیستی و اجتماعی انسان پاسخ می دهد و فرهنگ یک جزء از یک نظام کلی است و با توجه به نیازهایی که آن نظام و آن جامعه دارد واجزا و عناصر مختلف فرهنگ به تامین آن نیازها می پردازند . کارکردگرایی معتقد است فعالیت هایی که انسانها انجام می دهند و محرک هایی که برای اجرای آنها نظارت دارند باید بر اساس میل یا گرایش بنیادین تحلیل شوند .

نظریه کارکرد گرایی مالینوفسکی تجزیه ملموس فرهنگ به نهاد و سپس به مشخصات تفکیک پذیر را امکان می سازد او اصرار دارد که اگر پژوهش میدانی به چنین شبکه ای از امکانات علمی مجهز شود ، این امر او را در تجزیه و ترکیب پدیده ها کمک خواهد کرد .

نظریه کارکرد گرایی مالینوفسکی بر این نکته استوار است که تمام خصوصیات فرهنگی برای برآوردن احتیاجات افراد در جامعه به وجود آمده اند یعنی کارکرد یک خصوصیت فرهنگی ، در قدرت آن برای برطرف کردن برخی از نیازهای اولیه ی اعضای گروه خلاصه می شود بعضی از عناصر فرهنگ این نیازهای اولیه را رفع می کند پس از آن نیازهای ثانویه ای نیز وجود دارند که باید ارضا ء شوند .

جامعه برای برآوردن این نیازها نهادهایی را پدید می آورد. مالینوفسکی عقیده داشت که نهادهای یک جامعه نه تنها با نیازهایی که باید برآورده سازند بلکه با همدیگر نیز سازگاری دارند و ابعاد گوناگون هر جامعه را باید بر حسب نهادها و کارکردهایشان مورد تحلیل قرار داد . به نظر او کارکرد اصلی نهادها بر آوردن نیازهای فردی است ( مالينوفسكي 1384 صص 103- 98)

کارکردگرایان تاکید بر این دارند که هر واقعه یا نهاد مورد بحث در صورتی که ارتباطات کارکردی آن با وقایع یا نهادهای دیگر قابل درک نشده باشد مفهوم خود را ظاهر نمی سازد بلکه در کارکردگرایی، یک فرضیه کل گرا و یک اصل نفع گرا وجود دارد. از طرفی این اصل بر این فرض استوار است که کارکرد هر چیز از یک نظام اجتماعی صریح و روشن است و این بدان معناست که جای کمی برای پویایی تغییر فرهنگی باقی می ماند.مالینوفسکی نیز فرضیه کل گرایی را متوالیا به اشتهار رسانده واز اصل موضوعه نفع گرا،در نوشته های خود دفاع کرده است ( پانوف 1368،ص127)

اصول کارکرد گرایی

کارکرد گرایی بیشتر به فرهنگ توجه می کند .فرهنگ ابزاری است که بشر به کمک آن از عهده مسائلی که در محیطش وجود دارد و برای ارضای نیازش با آن مواجه می شود، بهتر بر می آید.یعنی بشر از فرهنگ برای ارضای نیازش استفاده می کند.فرهنگ را به مثابه یک اصل تأیین کننده می داند ،آنجا که منجر به پاسخ گیی نیاز های انسان درسطح فردی و جمعی می شود.فرهنگ نظامی از اشیا و فعالیت هاست که هر جزئی از آن وسیله رسیدن به هدف است وکلیتی که عناصر گوناگون آن متقابلا به هم پیوسته اند. فرآیند فرهنگی متضمن افراد انسانی است که این افراد از طریق گفتار و... با هم رابطه برقرار می کنند.

فرهنگ را می توان با توجه به نوع فعالیت به جنبه هایی نظیر آموزش و پرورش ، اقتصادو... تحلیل کرد. ( مالینوفسکی 1384، ص172).

روش انسان شناختی مالینوفسکی:

مالینوفسکی را ابداع کننده ی اصلی روش مشاهده مشارکتی دانسته اند ونتایج خود را به صورت گسترده ایی منتشر کرده است روش مشاهده مشارکتی در واقع نوعی موضع گیری درباره روش های قبلی علوم اجتماعی است که در آن موضوع مورد بررسی به یک شی تبدیل میشود در واقع هر چند مالینوفسکی در این نکته که محقق در زمان تحقیق باید تمام پیشداوریهای خود را کنار بگذارد با دورکیم موافق است اما روش دورکیم مبنی بر برخورد شی با موضوع را رد می کرد مالینوفسکی با این رویکرد در حقیقت فاصله گذاری میان محقق وموضوع تحقیق را زیر سوال می برد زیرا بر آن بود که دقیقا همین فاصله گذاری است که به یک رابطه ی سلطه یا به آن چه که هگل دیالکتیک ارباب یا بنده می نامید منجر می شود رابطه ایی که به باور او مانع از درک درست وکامل واقعیت اجتماعی می شود از این رو مالینوفسکی برآن بود که محقق باید خود جزئی از واقعیت مورد بررسی خود گردد زبان مردم را بیاموزد وبه آنها نزدیک شود وبه صورتی که دیگر وجود اورا احساس نکنند ورفتار هایشان را به طبیعی ترین شکل ممکن انجام دهند ویاداشت های خصوصی مالینوفسکی نشان میدهد که مشاهده مشارکتی تنها منبع اطلاعات اونبوده است با این حال اوبا تجربه عملی خود بنیان گذار روشی بود که که پس از او به صورت رایج ترین وضروری ترین روش در هر گونه مطالعه انسان شناختی درآمد ودر حقیقت نیز در بطن مفهوم انسان شناختی ودر درکی این علم از انسان دارد چاره ای جز از میان برداشتن فاصله ی محقق وموضوع تحقیق نیست

نکته دیگری که در باره روش مالینوفسکی حائز اهمیت است اصلی عمومی است که در کارکرد گرایی به آن توجه میشود

وآن مسئله تحلیل همزمان است به این معنی که محقق در تحلیل خود یک برش همزمان را دارد در حالی که در روش تاریخی برای تحلیل پدیده ها برگذشته وچگونگی تطور آن ها ونیز بر روابط علی ناشی از آن گذشته بر وضعیت موجود وچگونگی روابط تاکید میشود در روش تاریخی اجزای یک کل کنونی را به عواملی خارج از کلیت وابسته می سازیم در حالی که تحلیل همزمان مجموعه را تنها در زمان حاضر بررسی می کند زیرا کارکرد تنها در زمان حاضر معنی میدهد نبود دید تاریخی در تحلیل مالینوفسکی یکی از مهم ترین انتقاداتی است که به روش او وارد آمده است (فکوهی 1386 ص 170)

دین از منظر مالینوفسکی

مالینوفسکی نيز به پيروي از دوركيم، دين و جادو را به قلمرو امور مقدس متعلق مي‌داند و ريشه آن را فشارهاي زندگي و كنشهاي عاطفي جستجو مي‌كند كه دين اساساً خصلتي تخليه كننده دارد ... وي در توضيح ريشه دين و جادو معتقد است كه هر گاه انسان‌ها در تعقيب اهداف خود سر خورده مي‌شوند و به منظور تقليل سطح اضطراب و هراس خود به دين و جادو روي مي آورند و جالب توجه است كه بدانيم مناسك ديني زماني انجام مي‌گيرند كه از علم و دانش انسان كاري بر نمي‌آيد. به عبارت ديگر وي معتقد است كه مناسك ديني زماني انجام مي‌گيرند كه از علم و دانش انسان كاري بر نمي‌آيد.

به عبارت ديگر وي معتقد است كه مناسك « همان نمايش خود جوش نتيجه دلخواه در يك بن بست عملي » است . چرا كه در شرايط بي اطميناني كنش عاطفي را تخفيف می دهد و كسي كه به اين مناسك عمل مي‌كند احساس اطمينان بيشتري مي‌كند و وظايفش را به طرز مؤثري انجام مي‌دهد . وي علاوه بر كاركردهاي فردي دين به كاركردهاي اجتماعي آن نيز اعتراف مي‌كند و معتقد است كه دين به حفظ همبستگي اجتماعي و نظارت اجتماعي بر رفتار فردي كمك مي‌كند (بروجني ،1387)