نظریه های هویت جنسی
هویت جنسی ( Sexual identity ) برداشت یک شخص از تمایل جنسی یا عاطفی خود نسبت به دیگران است. هویت جنسی همچنین ممکن است به معنای هویت گرایش جنسی نیز استفاده شود، که به این معناست که فرد از نظر گرایش جنسی خود را متعلق به کدام دسته میپندارد. هویت جنسی و رفتار جنسی ارتباط تنگاتنگی با گرایش جنسی دارند، ولی از هم متمایز هستند. هویت جنسی به معنای تصور شخص از تمایلات جنسی خودش است. رفتار جنسی به این میپردازد که شخص در زندگی واقعی با کدام جنسیت/جنسیتها رابطهٔ جنسی برقرار میکند. گرایش جنسی نمایانگر تمایل جنسی یا عاطفی به شخص یا اشخاصی از جنس یا جنسیت موافق یا مخالف یا هر دو است.
هویت جنسی بخشی از هویت شخص تعریف شده است که بازتابدهندهٔ درک شخصی او نسبت به امیال جنسیاش است. برای ایجاد ساختاری عظیمتر و چندبعدی از هویت کلی شخص، بههمپیوستن هویت جنسی با دیگر اجزای تشکیلدهندهٔ آن (مانند اخلاقیات، دین، قومیت، یا شغل) ضروری است.
هویت جنسیتی ، یعنی مفهومی که شخص از خود به عنوان " مرد یا زن " دارد، در طول فرآیند رشد روانی حاصل می گردد.
هویت جنسیتی ( gender identity ) به معنای برداشت شخصی فرد از خود به عنوان مرد، زن، بین مرد و زن، یا خارج از دستهبندی مرد-زن است. هویت جنسیتی فرد میتواند با جنسیت تعیین شده او در هنگام تولد همسو یا متفاوت باشد. بیان جنسیتی معمولاً هویت جنسیتی فرد را نشان میدهد، اما همیشه اینگونه نیست. ممکن است فردی در رفتار، نگرشها و ظاهر، خود را مطابق با یک نقش خاص جنسیتی بیان کند اما این عبارت لزوماً منعکس کننده هویت جنسیتی شخص نباشد. به همین دلیل هویت جنسیتی قابل تشخیص نیست.
هویت جنسی میتواند در طول زندگی شخص دستخوش تغییر شود و لزوماً با جنسیت زیستشناختی، رفتار جنسی، یا گرایش جنسی واقعی شخص مطابق نیست. به عنوان مثال، یک شخص همجنسگرا یا دوجنسگرا که در منطقهای که همجنسگراستیز است یا حقوق دگرباشان در آن رعایت نمیشود زندگی میکند، ممکن است از نظر هویتی خود را همجنسگرا یا دوجنسگرا نداند. در مطالعهای که در سال ۱۹۹۰ توسط انجمن اجتماعی جنسیت انجام شد، تنها ۱۶٪ از زنان و ۳۶٪ از مردانی که دارای میل جنسی به همجنس خود بودند هویت همجنسگرایانه یا دوجنسگرایانه داشتند.
هویت جنسی بیش از آنکه تحتتاثیر گرایش جنسی باشد، با رفتار جنسی ارتباط دارد. همان مطالعه نشان داد که ۹۶٪ از زنان و ۸۷٪ از مردانی که هویتی همجنسگرایانه یا دوجنسگرایانه داشتند، با فرد همجنس رابطهٔ جنسی برقرار کرده بودند. در حالی که در میان کسانی که تنها میل جنسی به همجنس داشتند و از نظر هویتی خود را همجنسگرا نمیدانستند این عدد به ۳۲٪ در میان زنان و ۴۳٪ در میان مردان کاهش یافت. نتیجهگیری سازمان اینگونه بود که: «اینکه شخصی هویت فردی خود را به عنوان یک همجنسگرا تعریف نماید، نیازمند روندی پیچیده از نظر روانی و اجتماعی است که در جامعهٔ کنونی [آمریکا]، تنها با گذشت زمان و آنهم پس از مقدار زیادی درگیری شخصی و تردید در خواستههای خود (و همچنین تحمل فشارهای جامعه) حاصل میشود.»
در زمانهای گذشته تشکیل هویت جنسی را روندی که تنها در اقلیتهای جنسی رخ میدهد تصور میکردند، در حالی که مدلهای توضیحی مدرن، آن را روندی بسیار جامعتر میدانند و تلاش میکنند هویت جنسی را از چشمانداز دیگر نظریههای هویتی بزرگ تعریف نمایند.
شکل گرفتن هویت جنسیتی از کودکی شروع میشود و در نوجوانی تقویت میشود و به ثبات میرسد. هویت جنسیتی فرد میتواند با جنسیت تعیین شده او در هنگام تولد همسو یا متفاوت باشد (مانند افراد تراجنسیتی). به عنوان مثال ممکن است فردی با اندام جنسی زنانه متولد شود اما هویت جنسیتی مردانه داشته باشد. هویت جنسیتی فرد رابطه نزدیکی با فرهنگ جامعه مورد نظر دارد. در اکثر جوامع جنسیت را بر مبنای دستهبندی زن-مرد میسنجند اما ممکن است فرد خود را هیچکدام، هردو (مانند افراد دوجنسیتی) یا خارج از جنسیت دوگانه تصور کند.
در بیان کلی میتوان گفت هویت جنسیتی تصوری است که شخص از چهره، جنس بیولوژیکی، اندام جنسی، و در کل خود دارد.
هویت جنسی بر احساس مردانگی یا زنانگی هر فرد از خود اطلاق می شود به عبارتی دیگر یک حالت روانشناختی است که بازتاب احساس درونی شخص از مرد یا زن بودن خویش است. در اکثر افراد این احساس در 2 تا سه سالگی ظاهر می شود (کاپلان سادوک، 1382 ).
هویت جنسی از دیدگاه روانشناسان به طرق مختلف تعریف شده است. کلبرگ و زاکر،هویت جنسی را بصورت آگاهیو شناختی می دانند که در آن یک فرد عضو جنس است به جای جنس دیگر. کاگان، هویت جنسی را به عنوان سطح یا درجه ای میداند که یک فرد از خود، آگاه است به عنوان آنچه که الگوهای فرهنگی برای جنسیت یک فرد در نظر می گیرد، بم هویت جنسی را به عنوان درجه ای از درونی کردن فشارهای اجتماعی برای قالب جنسی می داند گرین و اسپنسر، هویت جنس را به عنوان یک احساس اساسی و عمده مربوط به پذیرش و تعلق داشتن به یک جنس می دانند.
ایگان و پری، معتقدند که بهتر است هویت جنسی را مجموعه ای از افکار و احساسات بدانیم که یک فرد دباره جنسیتش و عضویت درآن دارد که از 5 جز عمده ساخته شده:
1)گاهی از عضویت و تعلق به یک جنس
2) سنخیت جنسی
3) رضایت و خشنودی جنسی
4) احساس فشار برای انطباق جنسی
5) سوءگیری درون گروهی
ادراک هویت جنسی
ادراک هویت جنسی − به این معنا که چگونه زن زنانگی را تجربه میکند و مرد مردانگی را − موضوعی است که از اواخر قرن نوزدهم بدان توجه شد. اهمیتش را به تدریج دریافتند.
تا پيش از آن تصور میشد که احساس مردانگى یا زنانگى امری طبيعى است كه خودبهخود شكل میگيرد. رضا کاظم زاده در این مورد چنین توضیح میدهد:
«الان روانشناسان میدانند كه حس مردانگى حاصل يك روند همزمان روانى-فرهنگى است. این حس بهمرور در نوزاد پسر يا نوزاد دختر شكل میگيرد و برمیگردد به ۲ يا ۳سالگى. تا قبل از آن، در نوزاد و در کودک، آگاهى به تفاوت جنسى و آگاهى به جنسى كه خود شخص دارد، موجود نیست. فرهنگهاى مختلف شیوههای مختلفی دارند براى ساختن اين هويت؛ مسلم است كه همه فرهنگها بهطور مساوى و برابر و يك شكل به اين مسئله برخورد نمیكنند."
بیان جنسیتی
بیان جنسیت ( Gender Expression ) جنبههای رفتاری و نمودهای بیرونی هویت جنسیتی است که توسط کلیشهها تعریف و به رفتارهای زنانه یا مردانه تقسیم میشود.
بیان جنسیت میتواند شامل مدل مو، نوع پوشش، نقشهای جنسیتی و هر نوع بیان و ابراز بیرونی جنسیت باشد که ممکن است در فرهنگها و جوامع مختلف معنی متفاوتی داشته باشد.
تصورات قالبی جنسی
همه جوامع از اعضای خود در خصوص رفتارها، نگرشها، علائق، نقشها و فعالیت های آنها انتظاراتی دارند که این انتظارات در پیرامون تفاوتهای جنسیتی افراد با یکدیگر ارتباط می یابند. این انتظارات فرهنگی از مردان و زنان، تصورات قالبی ( کلیشه ای ) را تشکیل داده که شیوه عملکرد زنان و مردان را از پیش تعیین می کنند. بر این اساس زنان یاد می گیرند که مشارکت جو باشند، در حالی که مردان رقابت کردن و قدرت خواهی و سلطه را می آموزند.
بدین ترتیب تفاوتهای جنسیتی معمولاً با قالب های ( کلیشه های ) جنسیتی تقویت می شوند. تصورات قالبی جنسیتی از نظر تعلیم و تربیت، فعالیتها، مشاغل، سلامتی و روابط متقابل اشخاص دارای تأثیر بسیار زیادی می باشند ( راتوس ، 1995 ، ترجمه گنجی، 1378 ).
تفکر غالب بر اندیشه سیاسی - اجتماعی، علاوه بر تفاوتهای زیستی، تضادهای روانی شناختی را نیز میان زنان و مردان بدیهی می شمارد. در این اندیشه، زنان در دنیایی متفاوت و پست تر از مردان به سر می برند که آنها را در جایگاه فرع بر مردان قرار می دهد ( برنارد ، 1982 ، ترجمه ذوفن، 1384 ).
آدمیان برای حفظ خود پنداره شان، میکوشند به گونه ای همسان با هویت جنسی خود رفتار کنند. بسته به میزان اعتقاد به تصورات قالبی جنسیتی، این تصورات بر خود پنداره و رفتار فرد تأثیر خواهند گذاشت.
شریفز و مکی (1957) ویژگی های مثبت تری را در تصورات قالبی مربوط به مردان در مقایسه با تصورات قالبی مربوط به زنان گزارش کردند.
دوکس و امزویلر (1974) به نقل از ساپینگتون (1989) ترجمه حسین شاهی برواتی (1379) دریافتند که مردان و زنان، توفیق مردها را در یک تکلیف دشوار به توانایی آنان و موفقیت یک زن را به بخت و اقبال او نسبت میدهند. زنها این نتیجه گیری را حتی برای موفقیت شخصی خودشان نیز به کار میبرند. وقتی از گروهی از آزمودنیها خواسته شد در دسته ای از دانشجویان کارشناسی، رهبر را پیدا کنند، هم زنها و هم مردها، چه طرفدار برابری زنان یا غیر آن بیشتر احتمال داشت که یک مرد را برگزینند ( پورتر وگایس ، 1981).
برخی شواهد حاکی از آنند که وقتی زنها در پی ایجاد یک برداشت خوب هستند، خود را به صورتی منفی تر توصیف می کنند (تیلون و جلیسون ، 1983).
اگر تصورات قالبی منجر به غفلت و چشم پوشی نسبت به استعدادها و تواناییهای فردی شوند، ممکن است افراد دست به تبعیض خویشتن بزنند ( ساپینگتون و گریزارد ، 1975 ) .
تصورات قالبی را می توان ، با بررسی تفاوتهای واقعی میان مردان و زنان و با آگاه سازی و ارائه اطلاعات متضاد با آن قالبها تغییر داد.
نقش جنسی
الگوی رفتاری برونی است که منعکسکننده احساس درونی شخص از هویت جنسی خویش است (کاپلان سادوک، 1382).
نتایج تحقیقات نشانگر حساس بودن نقش پدر در نقش آموزی جنسیتی دارد. بطوریکه کودکان درخانواده هایی که پدر بطور دائم حضور ندارد یا برای مدتی از خانه دور است، وقفه هایی را در نقش آموزی جنسیتی فرزندان، بخصوص در پسران بوجود می آورد. (هترینگتون،پارک، 1373 ).
همچنین کیفیت روابط مادر- کودک در سالهای اول زندگی اهمیت فوقالعاده در ایجاد هویت جنسی دارد. مادر خشن و بیارزشکننده میتواند در رشد هویت جنسی کودک اختلال ایجاد کند. (کاپلان، سادوک، 1382 ) به تدریج که کودکان بزرگتر میشوند، نقش عوامل خارج از خانواده در شکلدهی نقش آموزی جنسی اهمیت بیشتری پیدا می کند از قبیل، همسالان،ن مدرسه، کتابهای درسی، و رسانههای جمعی (هترینگتون،پارک، 1373 ).
هر جامعه ای با قوانین رسمی و هنجارهای غیررسمی خود تعیین میکند که مرد و زن هریک چه رفتارهایی بایدداشته باشند، چه نقش هایی می توانند یا باید بر عهده بگیرند و چه ویژگیهای شخصیتی برای آنها مناسباست (اتکینسون و همکاران، 1381 ).
باوجود اینکه مذکر ومؤنث بودن واقعیتی بیولوژیکی است، پذیرش یا عدم پذیرش خود به عنوان مذکر یا مؤنث، موضوعی روانیاستکه به وسیله آنچه کودکدرباره خود به عنوان مرد یا زن احساس میکند تعیین می گردد (جیمز، 1364 ).
از دیدگاه روان تحلیلی، کودک از بدو تولد دو جنسیتی است و زمانی از هویت جنسی خود، آگاه میشود که احساسات تعارضی عشق وحسادت نسبت به والدین (عقده ادیپ) را از طریق همانندسازی با والد هم جنس خود، حل می کند بنابراین رفتارها، نگرشها و ارزشها را از والد هم جنس خود می گیرد (اتکینسون و همکاران، 1381).
هویت جنسیتی زن در دیدگاه های تاریخی
زن در اسطوره شناسی
- الگوی " هنجارین مرد " : در سراسر اسطوره شناسی، مرد " هنجار" بوده است و زن نسبت به این هنجار ، متفاوت یا فرع در نظر گرفته شده است. در الگوی مرد - مداری، مرد یک شخص " مهم " و نماینده اصلی نوع، فرد " بهنجار " است و زن گونه ای دیگر از مرد یا جنس دوم است. طبق این عقیده، زنان در جهانی که برای مردها ساخته شده است، زندگی می کنند ( بم ،1993).
- الگوی شرارت زنانه : در اسطوره شناسی یکی از واضح ترین تصورات از زنان توصیف آنان بعنوان خاستگاه شرارت و بدی است. حوا در سنت یهودی - مسیحی از دستورات خداوند سرپیچی کرد و از میوۀ ، درخت دانش خورد. در نتیجه این کار زن منشأ گناه آغازین و مسئول سقوط بشریت شد ( هیز ، 1964).
- مدل نقص زنانه در روان شناسی : دانشمندان در قرن نوزدهم ادعا نمودندکه زنان در مقایسه با مردان مغز نسبتاً کوچکتری دارند و اعلام کردند که زنان به اندازه مردان باهوش نیستند ( شیلدز ، 1975).
دیدگاه روانکاوی
فروید در تبیین رشد و تحول هویت جنسیتی و تفاوتهای بین مردان و زنان به مفهوم عقده ادیپ در مرحله آلتی رشد روانی – جنسی استناد مینماید. پسر با عقده اودیپ نسبت به مادر خود تمایل جنسی یافته، پدر را رقیب عشقی خود دانسته و آرزو میکند از شر پدر خلاص شود. اما ترس از آسیب رساندن پدر
به آلت تناسلی اش، او را دچار اضطراب اختگی می سازد. اضطراب به قدری شدید است که او در صدد حل مسئله بر می آید.
او تکانه های لیبیدویی خود را نسبت به مادر سرکوب می کند و با همانندسازی با پدر تغییر مهمیدر خود ایجاد میکند. پسر در فرایند همانندسازی با پدر، ارزشهای جامعه یعنی " بایدها و نبایدها " را آنگونه که توسط پدر عرضه شده بود، درون فکنی می کند و بنابراین " وجدان یا من برتر " در خود ایجاد می کند. او در همانندسازی با پدر هویت جنسیتی خود را کسب می کند، ویژگی هایی را که فکر می کند پدر دارد مثل قدرت، توانایی و غیره را می پذیرد ( شولتس 1990 ، ترجمه کریمی، جمهری و همکاران، 1387 ).
در مرحله آلتی، توالی رویدادها برای دختران بسیار متفاوت ، پیچیده تر و دشوارتر است. به عقید فروید از آنجایی که دختر در مقایسه خود با پسران متوجه تفاوتهایی می گردد، غبطه آلت تناسلی را احساس می کند و به مردان حسادت می ورزد. او بر این باوراست که زمانی او هم اندام تناسلی مردانه داشته است، اما اورا از آن محروم کرده اند. علاقه دختر به داشتن آلت تناسلی و غبطه آن در او هرگز مستقیماً ارضا نمی شود و در عوض جای خود را به تمایل به داشتن فرزند پسر می دهد. او مادر را مسئول فقدان اندام تناسلی می داند، و از عشق به مادر دست می کشد و شدیداً مجذوب پدر می شود. به این ترتیب رویدادها معکوس می شوند: برای پسر عقد اودیپ به اضطراب اختگی منجر می شود، در حالی که برای دختر غبطۀ آلت تناسلی که مشابه اضطراب اختگی است ابتدا رخ می نماید و به شکل گیری عقده الکترا منجر می شود ( هاید ، 1996 ، ترجمه خمسه، 1384 ).
فروید منشأ دو ویژگی اصلی زنان یعنی فعل پذیری جنسی و آزارطلبی را از نتایج عقده الکترا می داند. دختر در انتخاب روشی به منظور دست یابی به آلت تناسلی دلخواه از طریق پروردن یک پسر در درون خود در هنگام بارداری، یک رویکرد فعل پذیری جنسی اتخاذ می کند. این راهبرد فعل پذیری جنسی در
سراسر زندگی زن ادامه می یابد. تمایل به حامله شدن و زایمان که دردناک است، آزارطلبانه است، بنابراین تمایل زن برای حامله شدن، جست و جوی درد برای خویش است.
بر اساس نظریه فروید، عقده الکترا در زنان هرگز کاملاً مانند عقده اودیپ در مردان حل نمی شود و باعث می شود که دختر در تمام دوران زندگی احساس حقارت کند و آمادگی برای حسادت و نیز تمایلات مادران شدید داشته باشد . وانگهی حل نشدن کامل عقده الکترا باعث می شود تا زنان با یک من برتر رشد نایافته توصیف شوند. زنان در مقایسه با مردان درک کمتری از عدالت دارند، کمتر آمادگی دارند تا به ضرورت های مهم زندگی تن بدهند، و در قضاوت هایشان بیشتر تحت تأثیر احساسات عاطفی یا خصومت هستند ( بوناپارت ، 1953 به نقل از هاید ،1996 ، ترجمه خمسه ، 1384).
نظریۀ کارن هورنای
هورنای برخلاف فروید فرض می کرد که عامل مهم غبطه مردان نسبت به زنان، در رشد و شخصیت زنان و مردان اثر دارد. در نظریه تحلیلی هورنای غبطه مردان نسبت به رحم زن و توانایی باروری است که باعث حسادت مردان نسبت به زنان می شود. هورنای معتقد بود مردان با تلاش برای پیشرفت در کارهایشان و
کسب موقعیتهای برتر نسبت به زنان سعی دارند احساس غبطه رحمی خود را جبران کنند. غبطه رحمی و احساس بیزاری و تنفر همراه با آن در مرد، به شکل ناهشیار، منجر به بروز رفتارهایی در جهت تحقیر و کوچک شمردن زنان، انکار حقوق برابر زنان، و سلب کردن فرصت مشارکتهای اجتماعی و کم ارزش جلوه دادن پیشرفتهای آنها شده وتلاش برای حفظ برتری « طبیعی » خود می گردد. هورنای بی ارزشی واحساس بی کفایتی که بسیاری از زن ها در مقام مقایسه خود با مردها احساس می کنند، را به دلیل عوامل اجتماعی و فرهنگی و فرهنگ های مردسالار می دانست و نه عوامل زیستی ( شولتس، 1990 ، ترجمه کریمی، جمهری و همکاران، 1387).
نظریه یونگ
از نظر یونگ، هر فرد انسانی اعم از زن و مرد صاحب هر دو بخش زنانه و مردانه در روان خویش است. به عبارت دیگر، هر مردی، زنی در درون خود و هر زنی مردی را در درون خود دارد. بخش زنانه در زنان و بخش مردانه در مردان غلبه دارد. یونگ اعمال اساسی انسان را به چهار شاخه تقسیم می کند:
1- اندیشه
2- احساس
3- حس
4- الهام.
یونگ معتقد است که جنبه های خود آگاه شخصیت مرد به کلی " اندیشه " و " حس " است. مرد " احساس" و " الهام" را پس میزند. حال آنکه در شخصیت زن، " احساس" و " الهام" غلبه دارند و " اندیشه " و " حس " سرکوب می شوند (موحد، 1383 ). جنبه زنانه سرکوب شده در شخصیت مرد را آنیما ( روح زنانه ) و جنبه مردانه واپس زد شخصیت زن را " آنیموس " ( روح مردانه ) می نامد. بدین ترتیب یونگ نیمه مرد انسان را قاطع و هوشمند و نیمه زن را غیرمنطقی، وابسته، آسیب پذیر و شکننده می داند. پیچیده ترین کهن الگوی یونگی ( آنیما یا روح زنانه ) است ( جانسون ، 1989).
دیدگاه زیست شناسی اجتماعی ( روانشناسی تکاملی )
نظرات دیدگاه زیست شناسی اجتماعی درباره زنان و نقش های جنسیتی ریشه در نظریه تکاملی و انتخاب طبیعی داروین دارد. اعتقاد اصلی زیست شناسان اجتماعی این است که نظریه تکاملی درباره انتخاب طبیعی می تواند در رفتارهای اجتماعی نیز کاربرد داشته باشد. یعنی شکل خاصی از رفتار اجتماعی مثل مراقبت از فرزند، شایستگی را در تولیدمثل فرد بیشتر می کند ( باراش ، 1982).
یکی از علائق زیست شناسان اجتماعی تبیین این است که چرا این جنس مؤنث است که در انواع مختلف، همیشه بیشترین مراقبت را از فرزند به عمل می آورد. تبیین آنان در این مورد متکی به مفهوم نیروگذاری داروین است ( تری ورز ، 1972).
زن در موقع لقاح، نیروگذاری مادری بیشتری می کند، زیرا زن تنها یک تخمک در هر ماه تولید میکند، اما اسپرم های مردان بی شمارند. در تکوین جنین در دوره بارداری نیزدوباره از منابع جسمانی خود نیروگذاری زیادی می کند، پس از تولد نوزاد نیز زن با صرف زمان و انرژی از آنها مراقبت می کند. پس چون نیروگذاری
والدینی بیشتری کرده است برایش مناسب تر است که مراقبت از نوزاد را نیز بر عهده گیرد. دیگر این که مادر بودن همیشه مسلّم است، در حالی که پدر بودن برای جنس نر، همیشه مشخص نیست. زن مطمئن است که نوزادان از آن خود او هستند بنابراین مراقبت از فرزندان را کاری مناسب دانسته که شایستگی او را افزایش می دهد و او را مطمئن می سازد که فرزندان و ژن های او زنده می مانند. مراقبت از فرزندان شایستگی مرد را افزایش نمیدهد چرا که این فرزندان ممکن است حاصل ژن های مرد ( پدر ) نباشند.
انتخاب جنسی نیزاساساً در تبیین تفاوت زنان و مردان نقش دارد. انتخاب جنسی شامل دو فرآیند است:
1) اعضای یک جنسیت ( معمولاً مردان ) بین خود به رقابت میپردازند تا امتیازهای جفت گیری با اعضای جنسیت دیگر ( معمولاً زنان ) را به دست آورند.
2) اعضای جنسیت دیگر ( زنان ) اعضای خاصی از جنسیت اول ( معمولاً مردان ) را ترجیح میدهند و تصمیم می گیرند که با کدامیک از آنها می خواهند جفت گیری کنند.
خلاصه اینکه مردان مبارزه می کنند و زنان انتخاب می کنند. این فرآیند دقیقاً تبیین می کند که چرا مردان در اکثر انواع درشت تر و پرخاشگر تر از زنان هستند. پرخاشگری برای مردان در رقابت مناسب است و آنها محصول انتخاب جنسی هستند ( باراش، 1982).
دیدگاه یادگیری اجتماعی
این نظریه به منظور تبیین رشد و تحول تفاوتهای جنسیتی به کار برده شده است ( لات و مالاسو، 1993 ، میشل ، 1966 ) . در این نظریه فرایند تقلید و یادگیری مشاهده ای می توانند همراه با مفهوم تقویت، اساس ، فرایند شکل گیری هویت جنسیتی را تشکیل دهند.
در جریان رشد و تحول کودک یاد میگیرد که آن اعمالی را انجام دهد که تأیید مادر را به همراه بیاورد. مادر نیز احتمالاً در فرایند یادگیری نقش های جنسیتی به رفتارهای وابسته به جنسیت کودک خود واکنش نشان می دهد. در اصل، مادر رفتارهای زنانه دخترش را پاداش داده و رفتارهای مردانه او را تنبیه می کند. بعدها تعمیم محرک رخ می دهد، و دختران کوچک از مادر خود و سایر زنان بیشتر تقلید می کنند تا از مردان. به دنبال این تقلید رفتار، پاداش میگیرد و فرایند شکل گیری نقش جنسیتی تحقق می یابد. رفتار جنسیتی از طریق یادگیری مشاهده ای می تواند برای استفاده در سالهای بعدی اندوزش شود، بدون اینکه هنگام یادگیری آن، تقویت گرفته باشد و یا آن را انجام داده باشد. مثال واضح آن اندوزش رفتار مراقبت کردن از نوزاد در دختر بچه هاست که تا زمان مادر شدن خود به تعویق می افتد. پیش بینی پیامدهای اعمال خود بر مبنای تقویت یا تنبیه های آن نیز در این فرایند مؤثر خواهد بود. دختران کوچک متوجه خواهند شد تلاش آنان برای پیوستن به یک تیم ورزشی مردانه با مخالفت رو به رو خواهد شد ( هاید، 1996 ، ترجمه خمسه ، 1384).
دیدگاه رشد و تحول شناختی
کلبرگ اصول شناختی پیاژه و اینهلدر را به حیطه نقش های جنسیتی بسط داده است. در این دیدگاه مفاهیم جنسیت و هویت جنسیتی به موازات رشد و تحول سایر مفاهیم دستخوش تغییرات رشدی می گردد.
طبق این مدل در کودکان حوالی سن 18 ماهگی تا 2 سالگی، مفهومی از هویت جنسیتی شکل می گیرد ( این که پسر هستند یا دختر ) . آنها بلافاصله پس از این، هم سان سازی جنسیتی با مادر و پدر خود و سپس سایر افراد پیرامونشان را یاد می گیرند. اکتساب مفهوم ثبات جنسیت ( در حوالی سنین 4 تا 6 سالگی ) اساس مهم اکتساب نقش جنسیتی است. هرگاه دختر کوچک در یابد که دختر است و همیشه زن خواهد ماند، این هویت جنسی بخش مهمی از هویت شخصیتی او را تشکیل م دهد. سپس هویت جنسیتی ارزش گذاری های اساسی را تعیین می کند ( اینکه فردبا رفتاری خوب یا بد تصور می شود ) . اگر در دختر حس مثبتی از خویشتن برانگیخته شود، زنانگی را مثبت در نظر گرفته سپس این ارزش گذاری را با کلیشه های فرهنگی همراه می سازد، به طوری که نقش زنانه برای او جذاب می شود، و سرانجام او با مادر خود همسان سازی می کند و تمایل به اکتساب نقش او را دارد. بدین ترتیب، خود پنداره مثبتی برای پذیرش نقش های جنسیتی کسب می کند ( کلبرگ، 1966 ).
در این دیدگاه، یادگیری نقش جنسیتی از بیرون تحمیل نمیشود، بلکه تا حد زیادی خود - انگیخته است. کودک اساساً به رفتارهایی می پردازد که مبتنی بر خود - جامعه پذیری است و رفتارهایی را انتخاب می کند که باید یاد بگیرد و بر اساس قوانین مربوط به رفتارهای جنسیتی متناسب عمل می کند ( هاید، 1996 ، ترجمه خمسه، 1384).
رشد اخلاقی و تفاوت های جنسیتی
کلبرگ در تحلیل روان شناسی خود از مراحل رشد و تحول اخلاقی نشان داد که اکثر مردان سرانجام می توانند به سطوح بالای استدلال اخلاقی که بیشتر مبتنی بر اطاعت از قوانین اجتماعی و نظم و عدم تأیید قانون شکنی است، برسند در حالی که استدلال اخلاقی زنان در سطوح پایین تر و بیشتر مبتنی بر جهت گیری اطاعت از قوانین به شکلی است که تأیید یا عدم تأیید دیگران را به دنبال داشته باشد ( شباهت با نظریه من رشد نایافته فروید ).
کارول گیلیگان از پژوهش های کلبرگ دربار رشد و تحول اخلاقی زنان انتقاد کرده و معتقد است در نظریه کلبرگ سوگیری جنسیتی تحقق یافته است. وی در مطالعات خود دریافت که زنان درباره طرح معماهای اخلاقی به گونهای متفاوت استدلال می کنند. گیلیگان دریافت که حکم اخلاقی برای مردان، دستوری است برای احترام گذاشتن به حقوق دیگران و حکم اخلاقی برای زنان، دستوری برای مراقبت کردن و مسئولیتی است که درک می شود ( گیلیگان، 1982).
نظریۀ طرحوارۀ جنسیتی
سندرا بم ( 1981 ) نظریه طرحواره را برای شناخت فرایند سنخیت جنسیتی در نظریه خود به کار گرفت. « طرحواره جنسیتی » یعنی چارچوب کلی فرد از جنسیت و مجموعه ای از تداعی های مرتبط با جنسیت.
طرحواره جنسیتی آمادگی یا زمین اصلی را برای پردازش اطلاعات بر اساس جنسیت عرضه می کند . « بم » معتقد است اکتساب نقش جنسیتی در کودکان نتیجه یادگیری تدریجی کودک از محتوای طرحواره جنسیتی جامعه است. تداعی های مرتبط با جنسیت، که طرحواره را شکل می دهند، بسیار هستند: دختران پیراهن می پوشند پسران پیراهن نمی پوشند، پسران قوی و محکم هستند، دختران زیبا هستند. طرحواره جنسیتی ارتباط نزدیکی با خود پنداره می یابد. یک دختر 5 ساله می داند که دختر است و طرحواره ای جنسیتی نیز دارد که، به معنایی که او از دختر بودن خود دارد، مربوط است. پس احترام به خویشتن در آن دختر کوچک بستگی می یابد به اینکه تا چه حد او بتواند به خوبی با طرحواره دختر بودن خود هماهنگی داشته باشد. او در این مرحله از لحاظ درونی برانگیخته می شود تا از نقش جنسیتی زن در جامعه پیروی کند ( شباهت با نظریه کلبرگ ) . جامعه او را وادار نمی کند که آن نقش را بپذیرد، او با رغبت آن نقش را می پذیرد و در این فرآیند احساس خوبی نسبت به خود دارد ( بم، 1981).
نظریۀ طرفداران حقوق زنان
بسیاری از افراد، نهضت طرفداران حقوق زنان را گروهی سیاسی با مجموعه ای از اهداف می دانند که برای رسیدن به آن فعالیت میکنند. واقعیت این است که هر چند این دیدگاه جزو حیطه های روان شناسی نیست، اما با هر دیدگاه روان شناختی نسبت به شناخت زنان هماهنگی خوبی دارد ( هاید، 1996 ).
دیدگاه طرفداران حقوق زنان توسط هیچ فرد خاصی پدید نیامده است و نویسندگان متعددی در ایجاد این ایده ها نقش داشتهاند. طرفداران حقوق زنان معتقدند زنان به علت تبعیض جنسیتی در جامعه در حیطه های گوناگون سیاسی، علمی، اقتصادی و بین فردی در موقعیت پایین تری قرار دارند. نابرابری قدرت بین مردان
و زنان سبب می شود اکثر رهبران سیاسی مرد باشند و مردان قدرت تصویب قوانین برای زندگی زنان را در دست دارند. به عقیده طرفداران حقوق زنان، چون نقش های قالبی جنسیتی در جریان جامعه پذیری اساساً به کودکان می گوید که آنها کارهای خاصی را نمی توانند انجام دهند و ظرفیتهای بالقوه و خواسته ای فرد را بازداری می کنند، باید آنها را کنار گذاشت. نظریه پردازان طرفدار حقوق زنان، جنسیت را واقعیتی فاقد منشأ زیست شناختی و دارای مبنای اجتماعی می دانند ( بل 1993 ، هیر - موسیتن و مارسک ، 1988 ).
دیدگاه دو جنسیتی بودن ( ترکیب زنانگی و مردانگی )
دو جنسیتی بودن یعنی یکپارچه سازی صفات مردانه و زنانه در خود. اکثر ما زن و مرد بودن را دو قطب متقابل یک پیوستار به حساب می آوریم. ما فرض می کنیم که هر اندازه انسان ها بیشتر صفات مردانه داشته باشند، به همان اندازه کمتر صفات زنانه خواهند داشت و برعکس هر چقدر صفات زنانه بیشتر داشته باشند، صفات مردانه کمتر خواهند داشت. بنابراین مردی که صفات زنانه و مادرانه محبت، ظرافت و هیجان نشان دهد، ممکن است نسبت به مردهای دیگر، کمتر مرد به حساب آید. زنانی که در محیط های کار با مردها رقابت می کنند، نه تنها مردتر به حساب می آیند، بلکه کمتر زن محسوب می شوند ( ساپینگتون ، 1989، ترجمه حسین شاهی برواتی، 1379).
امروزه تعداد زیادی از روان شناسان معتقدند که زن یا مرد بودن، ابعاد شخصیتی مستقل بوده و دو قطب متقابل یک پیوستار نمی باشند. به عبارت دیگر، زنان یا مردانی که در ارزشیابی صفات مردانه نمره بالایی بدست می آورند، در ارزشیابی صفات زنانه، الزاماً نمره پایینی کسب نمی کنند. افرادی که بُعد کارکردهای قالبی مردانه نشان می دهند، می توانند بعد عاطفی - بیانی قالبی زنانه نیز نشان دهند. اشخاصی که صفات کارکردی و عاطفی بیانی را به طور همزمان نشان می دهند، می توان گفت که دو جنسیتی روانی یا ترکیبی از زنانگی و مردانگی را در شخصیت خود دارند. در واقع شخصیت دو جنسیتی، شخصیتی است که میان ویژگی های مردانه و زنان در آن تعادلی برقرار است. بسیاری از دانشمندان امروز تفکر دو جنسیتی را چالشی در مقابل طبقه بندی های سنتی مردانه و زنانه می دانند. در سال های اخیر تحقیقات زیادی که روی افراددارای شخصیت دو جنسیتی انجام شده نشان داده فردی که دو جنسیتی روانی دارد معمولاً دارای توانایی قضاوت اخلاقی بالغانه، عزت نفس و اعتماد به نفس بالا، قدرت فائق آمدن بر شکست و انعطاف در رفتار، انگاشته می شود ( راتوس، 1995 ، ترجمه گنجی، 1378 ) ، آنان نسبت به اشخاص خیلی زن یا خیلی مرد، از سلامت جسمی و سازگاری نسبتاً بهتری برخوردارند ( هال و تایلر، 1982).
دیدگاه اسلام
در میان مکاتب و ملل بشری تنها دین اسلام است که برای اولین بار مسئله تساوی جنسیت زن و مرد و به تبع آن مساوات در حقوق را در عین اعتقاد به تفاوت وظایف و تکالیف فردی آن دو تبیین نمود.
دین اسلام از یک طرف خرافه و عقیده انسان نبودن زن را با بیان خود محکوم نمود و از جانب دیگر حقوق انسانی او را با پشتوانه محکم اخلاق و معنویت تضمین نموده است. خداوند در قرآن کریم در تمامی آیات مربوط به خلقت زن و مرد، همواره جنسیت ( مرد یا زن بودن ) را از حریم ذات و ماهیت انسانی آن دو خارج دانسته و هرگز مردانگی و زنانگی را موجب تنوع و تمایز نوع انسانی نخوانده است.
بلکه تأکید دارد این قدرت الهی بوده که برای اجرای یکی از سنن تکوینی خود یعنی مسئله توالد و تناسل و استمرار حیات بشری از طریق اسباب و وسایل طبیعی، تحولات خاص جسمانی را تحت شرایط بیولوژیک در جریان رشد سلول تخم انسانی بهوجود آورده، برخی را با صفات و ظواهر مردانگی و برخی را با صفات زنانه آفریده است. خداوند در قرآن کریم می فرماید : « و از هر چیز دو نوع نر و ماده بیافریدیم تا مگر متذکر رحمت خدا شوید ».
از نظر قرآن کریم با توجه به آیه 20 سوره روم زن موجودی آرامش بخش لقب گرفته است که با بهشت سنخیت دارد. واقعیت اینست که از نظر اسلام زن و مرد
دارای دو سرشت و دو نوع حقیقت نیستند، بلکه فطرت، روحیات، موقعیت اجتماعی و شرایط طبیعی آن دو موجب شده است که در مواردی مسئولیت ها و احکامی متفاوت داشته باشند. اسلام به تناسب خلقت و تمایزات جسمی، فکری و روانی که همانا ویژگی های شخصیتی، توانایی ها و تفاوت های فردی است برای انسانها وظایف و تکالیفی تعیین کرده است و بر نقش اجتماعی، فرهنگی و سیاسی زنان در جامعه نیز تأکید نموده است ( جنتی و خاکی، 1384).
الگوهای شکلگیری هویت جنسی
الگوهای بسیاری پیشنهاد شدهاند که آشکارسازی را روندی در شکلگیری هویت جنسی همجنسگرایانه محسوب میکنند. این مدلهای قدیمی، شکلگیری هویت جنسی را روندی که تنها در اقلیتهای جنسی رخ میدهد به حساب میآوردند.
با این حال، اینگونه نیست که تمام افراد دگرباش از چنین الگویی پیروی کنند. به عنوان مثال، همانطور که جوانان دگرجنسگرا در سنین بلوغ به تمایل خود به جنس مخالف پی میبرند و هیچ احساس تفاوت، ننگ، یا شرم نمیکنند، بعضی نوجوانان دگرباش نیز در همان سن متوجه میل به همجنس یا هویت جنسیتی خود شده و بدون اینکه جنسیت فرد مورد علاقه احساساتی منفی در آنها ایجاد کند این احساس را میپذیرند.
الگوهای امروزیتر هویت جنسی این روند را فراگیرتر و همهگیرتر میپندارند. الگوهای کنونی شکلگیری هویت جنسی سعی در گنجاندن آن در دیگر مدلهای شکلگیری هویت، مانند وضعیتهای خودشناسی مارسیا دارند.
الگوی هویتی کس که توسط ویویان کس ایجاد شد، شش مرحلهٔ جداگانه را در کسانی که با موفقیت آشکارسازی میکنند تعریف میکند:
۱) سردرگمی هویتی،
۲) مقایسهٔ هویت،
۳) تحمل هویت،
۴) پذیرش هویت،
۵) افتخار به هویت،
۶) یکپارچهسازی هویتی.
الگوی فسینجر در شکلگیری هویت همجنسگرایان چهار مرحله را در سطوح فردی و گروهی تعریف میکند:
۱) آگاهی،
۲) کاوش،
۳) تعمق/سرسپردگی،
۴) درونیسازی/یکپارچهسازی.
بعضی الگوهای شکلگیری هویت جنسی شامل مراحل جداگانه و ترتیبدار نمیشوند بلکه شکلگیری هویت را شامل روندهای هویتی مستقل میدانند. به عنوان مثال، الگوی دیاگلی شش روند هویتی مستقل بدون ترتیب را ذکر میکند: ۱) خروج از هویت دگرجنسگرایانه، ۲) ایجاد هویت دگرباشانهٔ شخصی، ۳) ایجاد هویت دگرباشانهٔ اجتماعی، ۴) بهشمار آوردن خود به عنوان بخشی از جامعهٔ دگرباشان، ۵) ایجاد روابط خصوصی دگرباشانه، و ۶) ورود به اجتماعات دگرباشان.
الگوهای معاصر، تشکیل هویت جنسی را بیش از اینکه مخصوص اقلیتهای جنسی بدانند روندی جهانی بهشمار میآورند. این بدان معناست که شکلگیری هویت جنسی تنها در اقلیتهای جنسی رخ نمیدهد و جمعیت دگرجنسگرایان نیز برای خود هویت جنسی میسازد. مطالعات جدید این نظریات را پشتیبانی میکنند و نشان دادهاند که اشخاص دگرجنسگرا نیز تمام وضعیتهای ذکر شده توسط مارسیا را در حوزهٔ گرایش جنسی از خود بروز میدهند.
عوامل تعارض فردی و جمعی هویتی زنان
عاملهای شناسایی شده در تعارض فردی هویتی زنان 1- تعارض در ویژگیهای جسمانی زنان2- تعارض در نقش زنانگی زنان 3- تعارض در ویژگیهای روانی زنان 4- تعارض در اعتماد به نفس زنان 5- تعارض در استقلال زنان ( معروف پور و همکاران ، 1397).
عاملهای شناسایی شده در تعارض جمعی هویتی زنان 1- تعارض در ایفای نقش زنانگی زن 2- تعارض در نقش مدیریت زن در خانواده 3- تعارض در نقش ارزشهای خانوادگی 4- تعارض در آگاهیهای جنسی می باشند ( معروف پور و همکاران ، 1397).
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .