دیدگاه هاي هوش هیجانی

در حال حاضر دو دیدگاه عمده در زمینه ي هوش هیجانی مطرح است که تعاریف و مدلهاي هـوش هیجـانی در حوزه ي این دو دیدگاه ضابطه بندي شده اند. اصطلاح هوش هیجانی براي اولین بار از سوي سالوي ومایردر سال 1990 به عنـوان شـکلی از هـوش اجتمـاعی مطرح شد.

ادامه نوشته

ابعاد هوش هیجانی

جان مایرو پیتر سالووي ابعاد چهارگانه هوش هیجانی را به شرح زیربیان کرده اند ( بلیـز ، مـویر، بـار - آن و پارکروبویاتزیس ، 2002؛ به نقل از خائف الهی ودوستار، 1382).

  1. خودآگاهی :  ضروري ترین توانایی مرتبط با هوش هیجانی این است که فـرد ازهیجانـات و احـساسات خود آگاه باشد. توانایی خودآگاهی به افراد اجازه می دهد تا نقاط قوت ومحدودیتهاي خـود را بـشناسند و به ارزش خود اعتماد پیدا کنند. مدیران و رهبران خودآگاه براي آزمون دقیـق روحیـات خـود از خودآگـاهی استفاده کرده و به طور شهودي ، از راه درك مستقیم می دانند که چگونه دیگران را تحت تأثیر قرار دهند.
  2. آگاهی اجتمـاعی : شـامل توانـایی مهـم همـدلی و بیـنش سـازمانی اسـت . مـدیرانی کـه داراي آگـاهی اجتماعی هستند ؛ هیجانات ، عواطف و احساسات دیگران را بیشتر عملی می سازند تـا ایـن کـه آن هـا را حـس کنند. آنان نشان می دهنـد کـه مراقـب اوضـاع بـوده و همچنـین در زمینـه شـناخت رونـد سیاسـت هـاي اداري تخصص دارند. بنابر این رهبـران برخـوردار از آگـاهی اجتمـاعی دقیقـاً مـی داننـد کـه گفتـار و کردارشـان بـردیگران تأثیر می گذارد و آن قدر حساسیت دارند که اگـر کـلام و رفتارشـان تـأثیر منفـی داشـته باشـد، آن راتغییردهند.
  3. مدیریت روابط : توانایی مرتبط با هوش هیجانی شامل توانایی برقراري ارتباطات و مـراودات آشـکار و قانع کننده، فرونشاندن اختلافات و ایجاد پیونـدهاي قـوي بـین افـراد اسـت. رهبرانـی کـه از توانـایی مـدیریت روابط برخوردارند، از این مهارت در جهت گسترش شورو اشـتیاق خـودو حـل اختلافـات از طریـق مـزاح و شوخی و ابراز مهربانی استفاده مـی کننـد. رهبـري تـوأم بـا برخـورداري از توانـایی مـدیریت روابـط اگـر چـه کارآمد است، کاربردمحدودي دارد.
  4. خودکنترلی : عبارت است از توانایی کنترل هیجانات، عواطف، رفتار صادقانه ودرسـت بـه شـیوه هـاي معتبر و تطبیق پذیر. رهبران خودکنترل اجازه نمی دهند بدخلقیهایی به صورت گاهوبی گاهدر طـول روز ازآنان سربزند. آنان از توانایی خودکنترلی به این منظور استفاده می کنند که بدخلقی و روحیـه بـد را بـه محـیط کاري و اداره نکشانند ویا منشأوعلت بروزآن را به شیوهاي منطقی براي مـردم توضـیح دهنـد. بنـابراین آنـان می دانند که منشأ این بدخلقیها کجاست و چه مدت ممکن است به طول انجامد.

تعریف هوش هیجانی

واژه هوش هیجانی براي اولین بار توسط واین پاین در رساله دکترا به کاربرده شد ولـی مـایرو سـالووي درسال 1990 معناي این واژه را توسع هدادند. آن ها هـوش هیجـانی را نـوعی هـوش اجتمـاعی ومـشتمل بـرتوانـایی کنترل هیجان هاي خود و دیگران و تمایز بین آن هاو استفاده از این اطلاعات براي عملکردمؤثردرمحـیط و روبه رو شدن با مقتضیات زندگی دانسته وآن را متشکل ازمؤلفه هاي درون فردي ومیـان فـردي گـاردنردانـستند ودر پنج حیطه به شرح زیر خلاصه کردند:

ادامه نوشته

هوش هیجانی

واژه emotion از فعل لاتین motere به معنی "حرکت و جنبش" ریشه گرفته اسـت وتمایـل بـه حرکـت وعمل را در هر یک از احساسات وعواطف آدمی نشان می دهد (پارسا، 1380).در فرهنگ لغت، emotion بـه معنی عاطفه، احساس، احساسات، برانگیختن وهیجان آمده است (باطنی، 1380 به نقل از اکبري).

ادامه نوشته

انواع هوش

در حوزه روانشناسی وعلوم رفتاري معمولاً باوربراین است که هـوش موجـودیتی منفـرد اسـت کـه بـه ارث میرسد و انسانها مانند لوح سفیدي هستند که هر چیزي رادر صورتی کهبه شیوه اي مناسب ارایه شود، میتـوان به آن ها آموزش داد. تحقیقات اخیرنشان میدهد که عکس این مسأله صادق است وهوش هاي چندگانـه وجـوددارد که کاملاً از یکدیگرمستقل هستند. درمیان تحقیقاتی که انواع مختلـف هـوش را کـشف کـرده انـد، هـواردگاردنر (1993) پیشقدم کار بر روي هوشهاي چندگانه بود. گاردنرهوش را «ظرفیتی براي حل مـسایل یـا تطبیـق ساخته ها متناسب با مجموعه فرهنگی» میداند. تحقیقات گاردنر دلالت بر انواع متفاوت هوش دارد که نـسبتاً مـستقل ازیکـدیگررشـد پیـدا مـی کننـد وهـرمهارت مخصوص ناحیه اي ازمغزاست که می توان آن را به صورت زیر می باشد:

هوش بدنی (PQ) : ابتدایی ترین کانون توجه مـا را بـه خـود اختـصاص داده اسـت و شـامل توانـایی کنتـرل ماهرانه حرکات بدن و استفاده از اشیاء می باشد.

هوش عقلانی (IQ): مربوط به مهارت هاي منطقی و زبـان شناسـی ماسـت کـه بـیش از سـایرهـوشهـادرسیستم آموزشی مورد توجه است.

هوش هیجانی(EQ) : در زمینه کسب موفقیت در بازار نقش مهمـی دارد ومـا رادربرقـراري ارتبـاط یـاري می دهد وتا حدي از قابلیت پیشگویی برخوردار است. همچنین هوش هیجانی بیانگراین است کـه در روابـط اجتماعی و شرایط خاص چه عمل مناسب و چه عمل نامناسب است. به عبارت دیگر، EQ توانایی همـدلی بـادیگران و شنیدن احساسات آنان است.

تعریف هوش

در تعریف واژه هوش اتفاق نظر میان روانشناسان وجود ندارد. تعریف دقیق هوش بسیاردشوارو اغلب مـوردنزاع متخصصان است. امروزه، روانشناسان معتقدند که هوش، مجموعه تواناییهاي یک فرد محـسوب مـی شـودکه توسط آن، فرد چیزي را می فهمد وبه طورمنطقی می اندیشد و رفتارمی کند. با این حال عناصري از هوش وجوددارد که مورد توافق غالب پژوهشگران است. گـیج وبرلاینـر (1992) ایـن عناصررا به سه دسته زیرتقسیم نموده اند:

1-  توانایی پرداختن به امور انتزاعی: افراد با هوش با امور انتزاعی (اندیـشه هـا، نمادهـا ومفـاهیم) سـرو کـاردارند تاعینی (ابزارهاي مکانیکی، فعالیتهاي حسی).

2-  توانایی حل کردن مسایل: توانایی پرداختن به موقعیتهاي جدید، نه فقط دادن پاسخهاي از قبل آموختـه شده به موقعیتهاي آشنا.

3- توانایی یادگیري: به ویژه توانایی یادگیري انتزاعیات از جمله انتزاعیات موجوددر کلمات و سایرنمادهـا ونیزتوانایی استفاده ازآنها (به نقل از سیف، 1380).

به عبارتی هوش را میتوان توانـایی شـخص بـراي تفکـروعملکـردمنطقـی ومعقـول تعریـف کـرد. در اکثـرآزمونهاي هوش، پس از پانزده سالگی پیشرفتی درمیـزان هـوش مـشاهده نمـیشـود، امـا سـنی کـه رشـد هـوش متوقف میگرددبستگی به نوع آزمون مورد استفاده دارد. در اوایل دوران بزرگسالی هوش ثابت به نظرمـی رسـد، اما نزول حقیقی دارد که نخستین بار در حدود سی و پنج سالگی کشف مـیگـرددو پـس ازآن کـاهش مـییابـد ولی به طورمستمرمشاهده میشود (پورافکاري، 1380).

براي تعریف هوش کوششهاي زیادي به عمـل آمـده اسـت. یکـی از قـدیمی تـرین تعریـفهـا توسـط بینـه وسیمون (1916) به این صورت مطرح شده است:

((قضاوت و به عبارت دیگر،عقل سلیم، شعورعملی، ابتکـار، اسـتعداد انطبـاق خـودبـا موقعیـتهـاي مختلف، به خوبی قضاوت کردن، به خوبی درك کردن، به خوبی استدلال کردن؛ اینها فعالیتهـاي اساسی هوش به شمارمیروندر زندگی روزمره اغلب با افرادي برخوردمیکنیم که باوجود یکسان بودن در هوش شـناختی،درموفقیـت ، کــار، تحــصیل، محــیط خــانواده وقــدرت رهبــري بــا یکــدیگرتفــاوت دارنــد)). محققــان نــشان داده انــد کــه بهره هوشی به تنهایی نمیتواند تضمین کافی براي کسب سلامتی، تحصیل،و رضایت فردباشد بلکـه عامـل مـؤثردیگري تحت عنوان هوش هیجانی می بایست مورد توجه وبررسی قرار گیرد.

هوش به معنای توان بیولوژیکی برای تحلیل نوع خاصی از اطلاعات به روشی معین است (گاردنر ، ۲۰۰۰، ص ۳۲).

طبق اظهار مایر (۲۰۰۰) هوش به توانایی استدلال انتزاعی و محاسبات ذهنی گفته می‌شود که طبق قواعد خاصی انجام می‌گیرد.

استرنبرگ (۱۹۹۷) با در نظر گرفتن دیدگاهی متفاوت، بر جنبه‌های بیولوژیکی و تکاملی تاکید می‌کند و اظهار می‌دارد که هوش به معنای توانایی‌های ذهنی لازم برای تطابق، گزینش و شکل‌دهی در هر زمینه محیطی است و موجب انعطاف‌پذیری در موقعیت‌های چالشی می‌شود.

هوش عبارت است از قابلیت تفکر، برنامه‌ریزی، خلق، تطبیق، حل‌مسأله، عکس‌العمل، تصمیم‌گیری، و یادگیری (نوبل ، ۲۰۰۰) . 

هوش

پس از گذشت سالها از سلطه بهره هوشی (IQ) بر جوانب مختلـف زنـدگی، اکنـون از اهمیـت آن بـه عنـوان تنها عامل موفقیت کاسته شده است. هر چند که مفهوم هوش ممکن اسـت درنـزد افـرادمختلـف معـانی متفـاوتی داشته باشد، با این حال وقتی صحبت از هوش به میان می آید، بلافاصله نوعی توانایی ذهنی دربـاره انـسان تـداعی می شود. اگر چه در میان تعدادي از دانش آموزان، تفـاوتهـاي فراوانـی یافـت مـی شـود، امـاوقتـی صـحبت ازموفقیت بعضی از آنان و عدم پیشرفت تعدادي دیگربه میان میآید، مهمترین چیزي که به ذهن می رسـد تفـاوت هوشی آنان است حال آن که در گذشته این تفاوت تماماً به بهره هوشی نسبت داده میشد وفـردي موفّـق قلمـدادمیگردید که داراي بهره هوشی بالایی می بود. اکنون بهره هوشی بالا به تنهایی ارزش قلمدادنمیشـود؛ چـرا کـه تنها20 % از موفقیت رادربرمیگیرد حال آن که80 % ازموفقیت بـه هـوش هیجـانی وهـوش معنـوي نـسبت داده شده است. بنابراین امروزه روانشناسان توجه ویژه اي به این قابلیت ونقش آن در زندگی نمـوده انـد وهـرروزبـراهمیـت ونقـش آن بـه عنـوان عـاملی تـأثیر گـذاربـرموفقیـت در جوانـب مختلـف زنـدگی افـزوده مـی شـود (گلمن ،1995؛ به نقل از پارسا،1382).

امروزه همگی ما بر این باوریم که میزان توانایی ذهنی فردیعنی آن چه که ما بـهعنـوان هـوش مـی شناسـیم ومقدار آن را توسط تـست هـاي هـوش مـی سـنجیم. البتـه بایـد توجـه داشـت کـه هـیچ تـضمینی بـراي موفقیـت وخوشبختی فرد وجودندارد. تا چند سال اخیرروانشناسان پاسخ روشنی براي این سئوال که چه عاملی می توانـد تـاحد زیادي موفقیت و خوشبختی فرد را پیش بینی کند، نداشـتند. پـس از تحقیقـات زیـادمعلـوم شـد کـه توانـایی احساسی فرد، نه تنها مهمتراز توانایی ذهنی او است، بلکه نقش بسزایی نیزدرموفقیت، کار، روابـط بـادیگـران وحتی سلامت جسمی فرددارد (گلمن، 1998؛ کاپلان،1993؛ به نقل از ترانی،1382).