مفاهیم اساسی
محیط گرایی. واتسون رفتارگرا بود. او می گفت که ما باید فقط رفتار آشکار را مطالعه کنیم. او همچنین محیط گرا نیز بود.
مطالعۀ هیجان ها. یکی از علایق اصلی واتسون، شرطی سازي هیجان ها بود. او ادعا می کرد که در هنگام تولد، تنها سه واکنش هیجانیِ ناآموخته یعنی ترس، خشم و عشق وجود دارد. که براي سادگی کار آنها را هیجان می نامیم.
واتسون عنوان کرد که ترس هنگامی در نوزادان مشاهده می شود که او را یکباره پرتاب کنند. دراین موقع، تنفس او سرعت می یابد، دست هایش را محکم می بندد، چشم هایش را باز می کند، و گریه می کند. فقط دو محرك غیر شرطی وجود دارد که ترس را فرا می خواند. یکی از آنها صداي بلند است و دیگري از دست دادن تکیه گاه (مانند هنگامی که سر نوزاد، یکدفعه رها گردد). اما کودکان بزرگتر از چیزهاي زیادي می ترسند؛ از جمله افراد غریبه و .... بنابراین اعلب محرك هایی که واکنش ترس را ایجاد می کنند، آموخته شده آند. براي مثال یک پسر بچه از مار می ترسد چو هنگامی که مار را دیده است، از یک جیغ بلند ترسیده و اکنون مار براي او یک محرك شرطی شده است.
خشم ابتدا یک پاسخ ناآموخته به محدود شدن حرکات بدن است. مثلا هنگامی که به کودکان گفته شود صورت خود را بشویند یا توالت بروند و مانند آن، خشمگین می شوند. چنین دستوراتی ایجاد خشم می کند، زیرا با محدود کردن جسم کودك همراه است.

عشق در ابتدا پاسخی است که به طور خودکار بر اثر لمس کردن پوست، آرام تکان دادن و نوازش کرد فراخوانده می شود و کودك با لبخند زدن و ... پاسخ می دهد. نوزادان در ابتدا به هیچ فرد خاصی دلبستگی و عشق ندارند، اما به تدریج شرطی می شوند که دیگران را دوست بدارند. چهرة مادر به طور مکرر با نوازش کردن، آرام تکان دادن و لمس کردن همراه می شود و بنابراین چهرة او، به یک محرك شرطی تبدیل می شود که به تنهایی احساسات مثبت در کودك را به طرف مادر فرا می خواند. بنابراین ابراز احساسات محبت آمیز یا مثبت نسبت به دیگران، از طریق شرطی شدن سطح دوم آموخته می شود.
کاربردهاي عملی. یکی از نوآوري هاي کاربردي واتسون، ارائه روشی براي شرطی سازي ترس ها بود. او براي از بین بردن ترس از خرگوش سفید در پیتر توسط یکی از همکارانش تدابیري را به کار برد. آنها پیتر را در صندلی بجه قرار دادند و مقداري بیسکویت جلوي او گذاشتند. سپس فقس خرگوش سفیدي را در فاصله اي که او را ناراحت نمی کرد، قرار دادند. روز بعد خرگوش را نزدیکتر آوردند، به حدي که احساس ناراحتی اندکی را در کودك ایجاد می کرد. سپس بلافاصله فقس خرگوش را دور کردند. این کار ،هر روز انجام می شد، یعنی خرگوش نزدیک و نزدیک تر آورده می شد و آزمایشگر مراقب بود که پیتر احساس ناراحتی شدید نکند. عاقبت پیتر قادر شد تا با یک دست غذا بخورد و با دست دیگر، با خرگوش بازي کند.
امروزه این روش به عنوان شیوه اي در اصلاح رفتار معروف است و حساسیت زدایی منظم نامیده می شود. آزمودنی در آرامش قرار می گیرد و محرك ترس آور، به تدریج به او عرضه می شود. آزمایشگر مطمئن می شود که آزمودنی در آن زمان احساس اضطراب نمی کند. سپس آزمودنی به تدریج یاد می گیرد که به جاي احساس ترس، احساسات آرامش بخش را با موقعیت یا شیء مورد نظر تداعی کند.

ارزشیابی
این مدل محدودیت هایی دارد. به نظر می رسد یکی از محدودیت ها، نوع محرك هاي شرطی باشد که انسان ها می توانند آنها را بیاموزند. براي مثال هنگامی که محققان تلاش می کنند نوزادان را شرطی کنند تا به جاي موش ها از اشیایی مانند قطعات چوبی یا پارچه اي بترسند، با مشکلات زیادي روبرو می شوند. این احتمال وجود دارد که انسان ها به طور ذاتی مستعد ترس از بعضی محرك ها باشند. همچنین ممکن است براي تداعی بعضی از محرك ها با بعضی از پاسخ ها، با محدودیت هاي زیست شناختی روبرو باشیم.
سرانجام از دیدگاه نظریۀ یادگیري، به نظر می رسد که شرطی سازیکلاسیک به بعضی از انوع پاسخ ها محدود است. ظاهرا بهترین کاربرد شرطی سازي کلاسیک مربوط به بازتاب ها و پاسخ هاي ذاتی است. این سوال وجود دارد که آیا این نوع شرطی سازي می تواند نحوة یادگیري مهارتهاي پیچیده و فعالی مانند گفتگو کردن، استفاده از ابزارها یا بازي با شطرنح را تبیین کند.؟