مغز انسان پدیده ی بسیار پیچیده ای است . مغز در انسان های بالغ دارای بیش از 30 میلیارد یاخته ی عصبی است . کورتکس مغز که در نوع انسان تکامل بسیار زیادی پیدا کرده است ، تقریبا از 10 میلیارد نورون یا یاخته ی عصبی و در حدود یک میلیون میلیارد پیوند که سیناپس نامیده می شوند تشکیل شده است . هر کدام از یاخته های عصبی یک زایده ی بلند به نام آکسون دارد ،  و چند شاخه ی کوچک ، به نام دندریت ، که از طریق سیناپس ها با سایر نورون ها ارتباط برقرار می کنند . 

درباره ی جریانات الکتروفیزیولوژیک در نورون ها اطلاعات فراوانی داریم ، لیکن درباره ی کارکرد آنها در مشاعر انسانی آگاهی ما بسیار ناچیزند . مثلا به نظر می رسد سیناپس ها نقش مهمی در ضبط خاطرات ایفا می کنند ، اما این که چگونه این وظیفه را انجام می دهند ، هنوز برای دنیای دانش کاملا ناشناخته است .

زمان درازی این دیدگاه بر ذهنیت دانشمندان حاکم بود که مغز را عامل اصلی انسان شدن ما می دانستند . در ازای هر حضو دیگر بدن ما غیر از مغز در سایر جانوران ساختار متناسبی وجود دارد که یا هم سنگ و برابر با ماست یا حتی نسبت به اعضای بدن ما برتری کاملی دارند . با وجود این مغز انسان با مغز پستانداران کوچک اندام در اساس مشابه است . مشخصه ی بسیار ویژه ی آن این است که انواع گوناگون نورون ها ( شاید 40 گونه از آنها را در خود دارد ) ، که بعضی از آنها تنها در مغز ما انسان ها یافت می شوند .

شگفت ترین پدیده ای که از یافته های سنگواره ای استنباط می شود شاید این باشد که مغز انسان از ظهور نخستین هومر ساپیینس - تقریبا 150 هزار سال پیش بدین سو - هیچ تغییر چشمگیری نداشته است . این نیز اکنون آشکار شده که در یک جامعه ی وسیع و پیچیده هم یک مغز بزرگ تر از طریق برتری و مزیت در تولید مثل حمایت نمی شود . خود همین پدیده هم با قاطعیت نشان می دهد که در تبار هومینیدها هیچ گرایش غایت گرایانه ای به سمت بزرگ شدن دائم مغز وجود نداشته است .

سابقا چنین می پنداشتند که راه رفتن قائم و استفاده از ابزار مراحل اساسی در فرآیند پیدایش انسان بوده اند . اما پی بردن به این که استرالوپیتکوس راست قامت که همواره روی دو پای خود راه می رفته و همیشه هم میمون انسان نما باقی مانده بود ، و دریافتن این که کاربرد ابزار را شامپانزه ها ( و برخی دیگر از جانوران ) می دانند ، به این نتیجه گیری انجامید که دانشمندان دست از این پندار خود برداشتند .

در واقعیت بیش تر به نظر می رسد که رشد سریع مغز پیوند تنگاتنگی با دو تحول در تکامل انسانی پیدا می کند : 1 ) با رهایی از زندگی امن روی درختان و 2 ) با تکوین زبان ، یعنی وسیله ی ویژه ارتباط انسانی . بنابر این ، فرایند پیدایش انسان بیش از هر چیز دیگر با این دو پیوند نزدیک دارد .

نزد انسان ها انتقال اطلاعات و آموخته های فرهنگی به جنبه ی اصلی زندگی انسانی تبدیل شده است . تکوین زبان نیز به این توانایی انتقال اطلاعات یاری رسانده است ، تا جایی که حتی می توان گفت : خود همین انتقال اطلاعات فرهنگی بوده که تکوین زبان را ضروری ساخته است .

ما واژه ی زبان را غالبا در رابطه با انتقال اطلاعات در میان جانوران نیز به کار می بریم ، مثلا وقتی که می گوییم : « زبان زنبورها » . اما در واقعیت همه ی این جانوران تنها دارای یک سیستم ارتباطی هستند که از طریق آن می توانند علائم را بفرستند و دریافت کنند . به این ترتیب زمانی که یک سیستم ارتباطات تبدیا به زبان می شود ، می باید نحو و دستور زبان نیز به آن اضافه شود .

روان شناسان بیش از نیم قرن است که بیهوده تلاش می کنند به شامپانزه ها زبان بیاموزند ، اما این تلاش ها بی نتیجه بوده است .برای اینکه شامپانزه ها فاقد یاخته های ویژه ی تبادل عصبی هستند که با آنها بتوانند نحو را فرا بگیرند . به همین دلیل آنها نمی توانند درباره ی آینده و یا گذشته صحبت کنند . 

پس از آنکه نیاکان ما زبان را ابداع کردند ، سنت گفتاری کاملی از روایات دهان به دهان را به وجود آوردند ، بسیار پیش از آن که خط و کتابت رایج شود .

تکوین زبان به نوبه ی خود دوباره یک فشار گزینش عظیمی را در جهت رشد مغز وارد ساخت ، به ویژه در بخشی که کارش ضبط اطلاعات بود ( یعنی حافظه ) . سرانجام این مغز انکشاف یافته بوده که به آفرینش هنر ، ادبیات ، ریاضیات و علوم امکان داد .

پیش از این دانشمندان تشخیص دادند میمون های انسان نما پیش گونه های انسان بوده اند ، شمار نویسندگانی که ادعا می کردند « انسان چیزی ورای حیوان نیست » فزونی گرفت . اما این ادعا به هیچ روی درست نیست . انسان واقعا همان قدر با دیگر جانوران تفاوت دارد ، و همان قدر بی همتا است که دانشمندان معقول و منقول و فلاسفه از قرن ها پیش مدعی آن بوده اند . این هم مایه ی مباهات است و هم بار مسئولیت بزرگی بر دوش ما است .

اندیشه و هوش نزد مهره داران خون گرم ( پرندگان و پستانداران ) بسیار متداول است . اما به نظر می رسد که هوش انسان ها حتی از باهوش ترین حیوانات نیز بسیار فراتر رفته است و در کمال شگفتی آن چه را که به تکامل مغز مربوط می شود ، از روی سنگواره های به دست آمده ، به خوبی می توانیم استنتاج کنیم .

در گذشته اساسا معتقد بودند ، راه رفتن روی دو پا عامل مهمی برای رشد مغز بوده است ، چرا که دست ها را برای کارهای دیگری به غیر از راه رفتن آزاد ساخته است . ولی استرالوپیتیسین های راست قامت طی دو میلیون سال مغزشان به طور میانگین 500 سانتی متر مکعب بوده و در این دوران طولانی هم هیچ تغییری نکرده ، تقریبا با مغز شامپانزه ها همسان بوده است . بنابر این چه چیزی رشد چشمگیر مغز را نزد جنس انسان موجب شد ؟ درست مثل دیگر مسائل مورد اختلاف ، در این مورد نیز به طور فزاینده ای آشکار شد که در رشد مغز نیز چندین عامل نقش ایفا کرده اند ، که هر کدام از آن عوامل در مراحل گوناگون تاریخ پیدایش ما متناسب با موقعیت بیش ترین تاثیر را در رشد مغز داشته اند .